... اندرآن ظلمت شب آب حياتم دادند
سه شنبه 8 تا جمعه 11 ژوئيه
پيشدرآمد: اگر انديشه مرحوم علي شريعتي، مرگ ساز بود و زندگي سوز، آرا و افكار دكتر عبدالكريم سروش زندگي ساز است و جان نواز. جدا از زبان فاخر و دلنشين دكتر سروش كه حقاً نوشته هاي او را در رديف بدايع فرهنگ نوشتاري دو دهه اخير قرار ميدهد، زبان محتشم او كه از غضب عاري، و از عرفان و عشق سرشار است، هرگز به دام عوامزدگي و توده پسندي كه شريعتي و دهها تن از اهل قلم و نظر در نيم قرن اخير گرفتار آن بوده اند، نيفتاده است. و اين را فقط براي تأييد مضمون چند نامه سياسي سروش و از جمله نامه درخشان و پرمغزش به محمد خاتمي در روزهاي اخير نميگويم
بلكه رجوع به سلسله سخنرانيها و نوشته هاي سروش در «كيان» و كتابهاي فلسفي و عرفاني او، گوياي اين واقعيت است كه پرسه زدن در ميدان عرفان و ادب و سركشيدن به قلندرخانه هاي فرهنگي در جابلقا و جابلساي اين عالم، سروش را چنان از مرحله سالك مجذوب بودن (مثل شريعتي) به گسترة خاك را به نظر كيميا كردن راهبر شده است كه با خواندن هر نوشته تازه از او و يا شنيدن هر سخنراني تازه، اين حقيقت آشكارتر ميشود كه عبدالكريم سروش جاي ويژه اي در جنبش معرفت پژوهي و آزاد انديشي معاصر ايران پيدا كرده است. اجازه بدهيد من از چند تجربه شخصي خود در رابطه با شريعتي سخن بگويم و بعد از جواناني ياد كنم كه از بركت تلاشهاي مردان و زنان آزاد انديشي از قبيله سروش، امروز سري بلندتر از هم نسلان خود در صحنه جهاني دارند.
شريعتي معمار نبود اما در ويران كردن كمتر چون او را داشته ايم. من و امثال من جوانان هفده هجده ساله دهة چهل و آغاز دهه پنجاه خورشيدي، جذب سخنان و تعبيرهاي شريعتي ميشديم. و يادم نميرود كه دو سه تن از دوستان نزديك من، پس از ماهها تأمل در سخنان دكتر شريعتي و خواندن كتابهاي او، با اسلحه و نارنجك و تروريسم وصلت كردند. اين تحفه اي كه به نام مجاهدين خلق در يكسو و ذوب شدگان در ولايت جهل و جور از سوي ديگر سه نسل از جوانان ايران را فريفته است، هديه اي بود كه انديشه و نگرش دكتر شريعتي به ما تقديم كرد.
امكان نداشت كسي از پاي م نبر شريعتي يا كرسي خطابه او، با انبوهي از نفرت و خشم برنخيزد. ابوذر غفاري را سوسياليست كردن و مولاي شيعيان را در هيأت كارل ماركس به بچه هاي احساساتي مذهبي و نيمه مذهبي عرضه داشتن از معجزات مكتب آن خراساني سفر كرده بود كه اتفاقاً با اين نيمه خراساني بر تخت سلطاني و خلافت نشسته رفاقت نزديكي داشت.
شريعتي با عشق بيگانه بود، حافظ و مولانا را دوست نداشت، فردوسي را هم چون صادق خلخالي از تيرة وعاظ السلاطين و طايفه طاغوتيها ميدانست. هرگز در عمرش نه لب به لب خلاّر شيرازي سپرد و نه از جام مي عرفان، جرعه اي سركشيد. خشك و دگم و انقلابي، بر همة باور ما رنگ سرخ زد. شيعه علوي او همين تحفه اي است كه امروز، حسين الله كرم پرچمدارش شده است. شريعتمداري و خوئي و همين آقاي سيستاني كه امروز در عراق افقه الفقهاست معرف شيعه صفوي بودند، بنابراين طبيعي است كه شيعه علوي را خميني و خامنه اي و رفسنجاني و برادران لاريجاني و سردار محمد باقر ذوالقدر، نمايندگي كنند. هربار از مجلس او بيرون ميآمدم، ساية دولت عشق در انديشه ام كمرنگتر ميشد.
رضا امامي رفيق قديمي و نازنينم كه انتشارات بعثت را اداره ميكرد و نخستين كتابهاي مرا «حماسه فلسطيني» كه دفتري از شعر مقاومت شاعران فلسطيني بود به دست چاپ سپرد، د رهمة عمر همدلي هامان ــ كه مستدام باد ــ هرگز با صدائي بلند سخن نگفت، تنها زماني كه از محضر استاد مزيناني ميآمد، اگر كسي زباني به نقد انديشة «دين قدرت طلب» ميگشود، صدايش را بلند ميكرد. من و او و مهدي طالقاني و سه چهار جوان عاشق دشمن خون و كشتار را، حضرت شريعتي به زبان خيلي ساده چنان شستشوي مغزي داده بود كه گمان ميكرديم اگر جوي خون در خيابانها به دست سربازان امام زمان به راه افتد، جهان ايراني ما بهشت خواهد شد.
نيشهاي دكتر را به دستگاه در كتابها و سخنرانيهايش تفسير و تعبير ميكرديم و دلمان خنك ميشد كه مثلاً جناب مزيناني فرموده است «طاغوتها را بايد همانگونه كه ابراهيم بتهاي بتكده عموجان آذر را درهم شكست، ويران كنيم...» با خواندن و يا شنيدن اين عبارت لبخندي از سر رضايت بر لبان ما نقش ميبست كه «ديدي طرف را چگونه زده است»!! يكبار نشد از پاي صحبت استاد بيائيم و حرف و بحث ما به ويتنام و فلسطين و بوليوي منتهي نشود. بهشتي كه او در برابر ما تصوير ميكرد، دوزخي بود پر از گلوله و خون و فرياد و انقلاب...
سروش اما حكايت ديگري است و با آنكه چون شريعتي در مرحله سالك مجذوب انقلاب بودن، حرفهاي آتشين زده است و عضو شوراي انقلاب فرهنگي بوده است اما از نيمه هاي دهه شصت خورشيدي با سروش ديگري روبرو هستيم كه جان و كلامش بوي عشق و عرفان و زندگي ميدهد. حلاوت سخن او جانمايه از رواني ميگيرد كه رگه هاي خشم و نفرت در آن بيرنگ شده است. از اواخر دهه شصت سروش در كنار تدريس رسمي، به مرور در حلقة جوانان و دانشجوياني كه جستجوگر مرادي از طايفه اهل خرد بودند حرفهاي تازهاي را عنوان ميكند. خميني در بستر مرگ به گفتة رفسنجاني و پيش از او كروبي توصيه به صدور مرگ و نفرت و ويرانگري، به جهان اسلام ميكند،و در همان روزها سروش دست يك عده جوان و نوجوان ــ بعضيشان از جبهه بازگشته با هزار درد بيدرمان ــ را ميگيرد و تاتي تاتي كنان تا لب چشمه عرفان ميبرد. در سرزميني كه ابوسعيد ابوالخيرش، در خود مينگرد و خدا را ميبيند، و حسين منصور حلاجش، در خاكستر خويش اناالحق گويان، بر باد ميرود، در ولايتي كه شيخ الاشراقش، بر سر نطع گردن مينهد و فقهاي حلب را به سخره ميگيرد كه دكانتان پس از من رونق بيشتري خواهد يافت، و ابوالحسن خرقاني اش به مسافري كه يك سال راه كوچه و بيابان گرفته تا از بغداد به زيارت «مولانا ابوالحسن» بيايد و از او سراغ پير صاحب كرامت را ميگيرد، با صدائي پر اندوه ميگويد اگر تو سالي در پي ديدار شيخي، من خود هفتاد سال است در جستجوي او هستم و هنوزش بازنيافته ام... آري در چنين سرزميني ناگهان شيعة علوي دكتر شريعتي، به قدرت ميرسد و طي ده سال از كشته پشته ميسازد و ترور و مرگ و نفرت را در جامعه چنان تسري ميدهد كه كودكان بر ميز مدرسه حرفة جاسوسي كردن عليه پدر و مادر خود را فرا ميگيرند و مادران فرزندان خود را كه مخالف خليفه گفته اند و انديشيده اند با دريافت كوپن يخچال و چراغ گاز به سلاخ خانه خليفه تقديم ميكنند.
صيروره يا دگر گرديدن سروش در همين سالها صورت ميگيرد. و از اوائل دهه هفتاد چراغي بر ميافروزد كه در پرتوش دو جنبش مهم معاصر شكل ميگيرد و به راه ميافتد. يكي جنبش دانشجوئي، و همين بچههاي دلاور تحكيم وحدت كه نامه درخشان و تكان دهنده آنان به كوفي عنان دبيركل سازمان ملل، گوياي تحول عظيمي است كه در انديشة سياسي نسل انقلاب رخ داده است. پذيرش ميثاق جهاني حقوق بشر در اين نامه به عنوان چهارچوب تفكر و ايدآلهاي دانشجويان ايران به معناي بريدن كامل جنبش دانشجوئي از تفكر دولت ديني است. سكولاريسم در مفهوم انساني خود در نوشته تحكيم وحدتيها تجلي مييابد. سروش در اين تحول نقش عمده اي داشته است. مسأله دوم حلقه «كيان» است كه روزنامه نگاري نوين پس از دوم خرداد مديون آنهاست. شمس الواعظين و يارانش كه اينك يا در زندانند و يا در معرض اتهام و يا هم چون ابراهيم نبوي، پذيراي غربت به اجبار، برخلاف نسلي كه از پاي صحبت شريعتي به صحنة مبارزه پرتاب شده، به جاي تفنگ و نارنجك به دست گرفتن، و فرهنگ انتحاري را ترويج كردن، قلم برداشتند و سخن گفتند و فرهنگ زندگي و آزادي را در همة ابعادش، رواج دادند.
نامة اخير سروش به محمد خاتمي را در همين شماره ميخوانيد. به جاي آنكه مثل بعضي از كسبة ولايت اپوزيسيون در داخل و خارج حرف از قهر و اعدام انقلابي و مرگ بر يزيد و عمر به ميان آورد، بت اعظم ولايت فقيهان را چنان با تبر دو سه عبارت خرد و خاكستر ميكند كه به گمان من ديگر نيازي نيست در شعار مرگ سيد را اعلام كنيم. طرف ديگر سايهاي بيش نيست اين سايه را نيز دانشجويان و آزاديخواهان ايران در آيندهاي نه چندان دور از سر مردم برخواهند گرفت. قوه قضائيه اي كه سيد محمود هاشمي نجفي روضه خوان رئيس آن، عباسعلي عليزاده فاسد آلوده خرقه ركن ركين آن، سعيد مرتضوي دادستانش و حداد و ظفرقندي قضات آن هستند همانا كه قوه قصّابيه است، و مجلسي كه بانگ حقيقت گوي فاطمه حقيقت جو در زير گنبدش توسط رئيس امنيت خانة ولي فقيه ميرعجازي با يك پرونده سازي زشت، خفه ميشود و نماينده بروجرد تا لبه مرگ به كوه ميخورد، و علي رضا نوري ناكامياب در درّه خاكستر ميشود آيا به جز محبسي تواند بود كه سروش از آن ياد ميكند؟
خامنه اي در آستانة 18 تير اوباشي را كه در هيأت دانشجو با عنوان بسيج، چاقوها را براي بريدن سر عشق و آزادي تيز كرده اند خطاب ميكند و مدعي ميشود دانشجويان همه ذوب شده در ولايت جهل و جور او هستند. و رفسنجاني آن «ايمان و حيا انداخته و با شيطان نبرد عشق باخته» به دانشجويان نخست لقب بچه ساواكي و سوسول ميدهد (چه بيشرم است اين بهرماني وقيح و انگار در آينه محسن و مهدي و ياسرش را مينگرد كه سروهاي سربلند دانشگاه را چنين ناگوار و زشت خطاب ميكند) و بعد از آنها ميخواهد از ولي فقيه نايب امام زمان اطاعت كنند. به همين عبارت سروش در نامهاش به خواجه خندان و رفيق بحث و فحص گذشته كه نقد دوم خرداد را يكجا كابين وصلت با ولي فقيه كرد، توجه كنيد:
«طرفه تر اينكه با اين خرقة آلوده باز هم نام كرامت ميبرد و از جوانان انقياد و ارادت ميطلبد» آيا نامه سروش آب حياتي در ظلمات امروز نيست؟
شنبه 12 تا دوشنبه 14 ژوئيه
1 ــ نامة عباس عبدي را از زندان بخوانيد. اسراري بسيار در جاي جاي نامه افشا شده است،من تنها به چند نكته ميپردازم كه آگاهي بر آنها ضروري است.
الف: سعيد مرتضوي را ميشناسيد، در تاريخ قضا در ايران در يك صد ساله اخير، بيآزرمتر و عدالت شكنتر از او نديده ايم. خامنه اي او را به شدت دوست دارد. ديروز سعيد امامي را سعيدجان ميخواند امروز مرتضوي سعيدجان اوست چون اين بيآزرم ناجوانمرد، براي ماندن در اين كرسي آلوده كه روزگاري مرداني آزاده و قضاتي صاحب آبرو و اعتبار چون دكتر علي آبادي و ميرشمس شهشهاني بر آن نشسته بودند و به آن اعتبار ميدادند، حاضر است مادر و همسر و برادر و خواهر خود را نيز به دست آدمخواران ذوب شده در ولايت جهل و جور و پول بدهد. بگذاريد از گذشته او بگويم (با اين توضيح كه اخيراً پرونده كاملي از عملكرد او با جزئيات مهمي در رابطه با سوءاستفاده ها، دزديها، فساد اخلاق و جنايات او تسليم دو مرجع بين المللي يكي سازمان حقوق بشر سازمان ملل و ديگري پارلمان اروپا شده است.) سعيد مرتضوي كار خود را به عنوان مأمور تعزير و شكنجه آغاز كرد و چون در اقرار گرفتن از چند متهم سياسي روحاني و نظامي از خود لياقت بسيار نشان داد، مورد توجه محمد ريشهري و علي فلاحيان و الياس محمودي قرار گرفت (اين الياس محمودي كه نخستين بار من در همين ستون از هويت و نقش او در تشكيلات اطلاعات قوه قضائيه پرده برداشتم يك افسر ژاندارمري سابق است كه تا خرخره آلوده به انواع فسادها است. دو سه تا شريك دارد كه يكي از آنها در ايران و آلمان و روسيه و روماني داراي همسران ايراني و خارجي است و در كار قاچاق اسلحه، مواد شيميائي، چاپ دلار تقلبي و كارهاي تروريستي از 20 سال پيش فعاليت داشته است. همين فرد الياس محمودي را كه به بيماري سختي مبتلا بود به ژنو برد هزينه علاج او را پرداخت و بعد يك حساب دلاري برايش باز كرد و دو ميليون دلار به اين حساب ريخت. در همين ژنو الياس محمودي توسط دوست و شريك مورد اشاره به سازمان جاسوسي يكي از كشورهاي خاورميانه وصل شد و از آن تاريخ محرمانه ترين مسائل نظام و ايران از طريق يكي از همسران دوست مورد اشاره الياس محمودي، تحويل مأمور امنيتي سفارت كشور مذكور در سوئيس ميشود. (در اين زمينه بزودي اسناد تكان دهنده اي را به اطلاع شما ميرسانم)
سعيد مرتضوي چندي در قم و تهران به كار بازجوئي مشغول بود و سپس از طريق الياس محمودي به عباسعلي عليزاده و شيخ محمد يزدي معرفي شد. چندي به رياست دادگستري كرمان رفت اما ستاره اقبالش زماني بالا گرفت كه الياس محمودي رياست حفاظت اطلاعات قوه قضائيه را از پسر محمد يزدي به دنبال كنار رفتن يزدي تحويل گرفت. الياس محمودي، سعيد مرتضوي را به هاشمي نجفي (شاهرودي) معرفي كرد و بعد در يك ديدار با خامنه اي، آقا كه از وقاحت و دريدگي و بي آزرمي سعيد مرتضوي به وجد آمده بود او را نواخت و لقب «شريح قاضي» ولايت فقيه را به او بخشيد.
پروژه تعطيل مطبوعات را مرتضوي به نحو دلخواه ولي فقيه به انجام رساند. و پس از آن آقا فهرستي به دستش داد تا با كمك الياس محمودي يكايك اسامي وارده در فهرست را به زنجير كشد. دستگيري سيامك پورزند مقدمة كار بود. و همزمان پرونده سازي براي ملي مذهبيها. وزارت اطلاعات در جريان اين طرح نبود به همين دليل نيز معترض سعيد مرتضوي و الياس محمودي شد. اما ولي فقيه توي دهان يونسي زد كه شما حق نداريد در كارهاي سعيدجان و الياس خان دخالت كنيد. در جريان تظاهرات اخير نيز مثلثي شوم تشكيل شد كه دو ضلع آن سعيد مرتضوي و الياس محمودي و ضلع سوم آن حاج ميثم معاون فلاحيان در وزارت اطلاعات است كه به علت پرونده قطور فساد مالي، اخلاقي و جنايت از وزارت اطلاعات اخراج شده بود.
ميثم در جريان پرونده سازي براي عباس عبدي و دوستانش (پرونده نظرسنجي) دوش به دوش سعيد مرتضوي و الياس محمودي، فعاليت داشت. شكنجه هائي كه او بر دكتر قاضيان و گرانمايه اعمال كرد، اين دو را به موجودات مسخ شده و اراده باخته اي تبديل كرده است كه پس از ماهها همچنان با كابوس ميثم دست به گريبانند. ولي فقيه به ميثم و مرتضوي و محمودي گفته بود اگر لازم ديديد خود خاتمي را هم دستگير كنيد. وقتي محمدرضا خاتمي در نامه به برادرش از فهرست 60 نفره نام ميبرد، كاملاً روشن ميشود كه فهرست دربرگيرنده چه نامهائي است.
ب ــ از دو سه ماه پيش ستادي كه با عنوان مقابله با بحران و وضعيت اضطراري به فرمان خامنه اي تشكيل شد، هدايت كليه سركوبيهاي اخير را بر عهده داشته است. اعضاي اين ستاد تا آنجا كه اطلاع يافته ام از اين قرارند؛ سردار محمد باقر ذوالقدر، سردار جفير، سردار قاسم سليماني، سردار عبدالله كوثري، سردار احمد وحيدي از سپاه و اطلاعات سپاه، رمضاني از اطلاعات ناجا، الياس محمودي اطلاعات قوه قضائيه، سعيد مرتضوي دادستان تهران، عباسعلي عليزاده رئيس دادگستري تهران، اصغر ميرحجازي، مصطفي پورمحمدي، علي فلاحيان از دستگاه اطلاعات ولي فقيه، علي لاريجاني و معاونش علي آغامحمدي، حسين شريعتمداري، اسدالله بادامچيان، حبيبالله عسگراولادي مسلمان و حاج ميثم. تعدادي ديگر از افراد نيز به عنوان مشاور و دستيار در خدمت ستاد هستند كه در جمعشان از يوسف پور مدير روزنامه سياست روز تا علي كردان معاون مالي اداري لاريجاني و حضرت زبده العلماء و نورچشميها فيزيكدان و قانون دان و سياستمدار ولي فقيه محمد جواد لاريجاني به چشم ميخورد. اين مجموعه بي بديل با تكيه بر نيروهاي ثارالله و انصار حزبالله و ضدشورش و... به جنگ با ملت برخاسته است.
دور نيست آن روزي كه سياهكاران عضو ستاد در پيشگاه ملت براي رفع اتهام از خود ولي فقيه را به باد ناسزا بگيرند و او را عامل همه سياه روزيها قلمداد كنند. (واقعاً كه آقاي خامنه اي چه بر سر خودت آوردي؟!)
2 ــ خبر كوتاهي دارم كه پيش از اين يكي دو بار در رابطه با آن مطالبي را يادآور شده ام. «اخيراً آقاي خامنه اي به وابستگان خود در وزارتخارجه و بعضي از سفرا گفته است،در ملاقات با خارجيها، سعي كنيد زمينه بازاريابي را براي علي اكبر ولايتي فراهم كنيد... در يك جلسه مهم از سران كشور نيز خامنه اي يادآور شد كه آقاي دكتر ولايتي شخصيتي باتجربه و برجسته و مورد اعتماد ما است و بهترين فرد براي تصدي رياست جمهوري در دوره آينده است».
معلوم شد با بي آبرو شدن علي لاريجاني بار ديگر بورس ولايتي ترقي كرده است. واقعاً كه حكايت روياي پنبه دانه اينجا صدق پيدا ميكند.
July 17, 2003 11:58 PM