دولت پير مغان باد كه باقي سهل است...
يكهفته با خبر
سهشنبه 22 تا جمعه 25 ژوئيه
پيشدرآمد: با آنكه شمار كثيري از خوانندگان آنچه را در مقايسه انديشهها و خطاب مرحوم دكتر علي شريعتي و دكتر عبدالكريم سروش نوشته بودم تأييد كردند، اما سه نامه و يك اشاره از يكي از رهبران جنبش دانشجوئي، يك روحاني آزادانديش، يك استاد دانشگاه باعث شد چند اشاره كوتاه را درباره نوشتة قبلي خودم در اينجا بياورم.
1 ــ من به هيچ وجه درصدد درهم شكستن قهرمانان گذشته خود و نسل خود و نسلهاي پياپي بعد از خود نيستم اصولاً من نه تنها دشمن شريعتي نيستم، بلكه او را از صميم جان دوست ميداشتم و امروز نيز رگههاي آن دوست داشتن در نوشتهها و گفتار من وجود دارد. اينكه شريعتي با عشق بيگانه بود و لب به جام خلار شيرازي و عرفاني نزده بود به معناي آن نيست كه شريعتي عاشقانه نميانديشيد. منتها عشق او به خود و انديشة خويش بود. در واقع مرحوم شريعتي به نقطهاي رسيده بود كه تجلي عشق در نگاهش، رنگ عصيان و خون داشت. آن دم كه از فاطمه سخن ميگفت البته واژگانش رنگ عشق ميگرفت اما بلافاصله اين عشق به عصيان و انقلاب وصل ميشد. و در برابر توصيههاي دكتر به پذيرش اسلام به عنوان يك ايدئولوژي سياسي ــ اجتماعي جهت برقراري حكومت ديني، ديگر رنگي از آن عشق پرشكوه كه با واژههاي ناب و آهنگين دكتر شريعتي توصيف ميشد، به جا نميماند.
.
در سخنراني مفصل دكتر پيرامون «انتظار، و مهدي موعود»، شريعتي يادآور ميشود «اسلام به عنوان ايدئولوژي يعني عقيده، روشنفكر ميسازد، و به عنوان فرهنگ عالم... عقيده اسلامي است كه مسئوليت و آگاهي و هدايت ميدهد... انتظار ص 21»
من ميگويم اين نمايشي كه امروز در ايران بر صحنه است و نوع ديگر آن در اردوگاه اشرف در عراق از صحنه خارج ميشود، ريشه در آن تفكري دارد كه دين را در قالب ايدئولوژي سياسي و براي به قدرت رسيدن در برابر نظام عرفي، با تعابير و تفاسير جوان پسند بر ما عرضه كرد. آنچه شريعتي در ستايش آقاي خميني به دفعات گفت و نوشت از يادها نرفته است.
دوستي ميگفت رهبران اوليه مجاهدين خلق شريعتي را به گفتار درماني و سازشكاري و مخالفت با مبارزه مسلحانه متهم ميكردند. به او گفتم اما يادت باشد كه رجوي و اصحابش خود را توليت امامزادهاي كه با نام شريعتي برپا كردند، ميدانند. آنها نيز به مذهب با دو تعريف شيعه علوي و شيعه صفوي مينگرند. خود را وارث مجاهدين شيعه علوي و ولي فقيه و دار و دستهاش را نمايندگان شيعه صفوي ميدانند. به اين گفتة دكتر توجه كنيد «من كه در اين گوشه از زمين و اين لحظه از تاريخ منتظرم تا در آيندهاي كه ممكن است فردا و يا هرلحظة ديگر باشد ناگهان انقلابي در سطح جهاني به نفع حقيقت و عدالت و تودههاي ستمديده روي دهد كه من نيز در آن بايد نقشي داشته باشم، اين انقلاب با دعا خواندن و فوت كردن و امثال اينها نيست بلكه با پرچم و شمشير و زره و يك جهاد عيني با مسئوليت انسانهاي معتقد به آنست و اعتقاد دارم آن نهضت حتماً پيروز خواهد شد. انتظار ص 41».
2 ــ هدف من تشويه و زشت نما كردن تصوير قهرمانان نيست. بلكه گمان ميكنم اگر نسل ما، خطاهاي خود را در عرصه مبارزه در هر دو عرصة سياسي و فرهنگي بازگو نكند، به نسلي كه امروز بدون تعلقات ايدئولوژيك، خواستار داشتن زندگي خوب در جامعهاي آزاد و فارغ از تبعيض در همه اشكالش ميباشد، خيانت كرده است. بايد به اين حقيقت تلخ اعتراف كنم كه بسياري از روشنفكران و اهل انديشه همچنان يا گرفتار دلبستگيهاي نوجواني و جواني هستند و يا با تاريخ مجامله ميكنند. جنت مكاني انگار خود مذهبي است كه بعضيها سخت به آن تعلق خاطر دارند. همه ميدانند و حداقل از نوشتههاي من طي سه دهه دريافتهاند كه به سه چهار تن از دولتمردان سرشناس كشورم كه طي زندگي خود با آنها برخورد مستقيم داشتهام (و يا زير تأثير نگاه پدرم و سپس دريافتهاي خود از تاريخ )؛دلبستگي خاصي دارم. ، فراز همة اين دولتمردان، زندهياد دكتر محمد مصدق قرار دارد. و گمان نميكنم جايگاه او را در دل و انديشه من هرگز فرد ديگري بتواند اشغال كند. پس از او مرداني چون زنده ياد دكتر غلامحسين صديقي و دكتر شاپور بختيار قرار گرفتهاند.
با اينهمه عليرغم همة دلبستگيهايم به اين آزادمردان، امروز با بيطرفي خطاهاي آنها را نيز بر ميشمرم و گمان نميكنم با اين كار قهرمانان خود را ميشكنم. انسان بدون خطا نميتواند اعتبار انساني داشته باشد. صدام حسين حتي پروردگار را به علت خلق ايراني و يهود و مگس، خطاكار ميدانست. سيدعلي رهبر نيز لابد پروردگار را به سبب خلق آزادانديشان و اهل قلم و نظر خطاكار ميداند.
دكتر علي شريعتي در زماني ظهور كرد كه جامعه و به ويژه جوانان اين جامعه ؛سرگشته و حيران ؛از يكسو از مواهب جامعة به سرعت در حال تحول بهرهمند ميشدند و از سوي ديگر قهرمانيهائي را كه امروز ميدانيم جز تروريسم كور نبود، در عرصة خيابان وجنگل در هيأت مجاهدين و فدائيان و اين آخريها توحيدي صف و ابوذر و منصورون و... ميستودند. بديهي است شريعتي با فاصله ده تا بيست سال سن از آنها كه پاي سخنانش مينشستند و كتابهايش را در پنهان ميخواندند ذهني كم و بيش شبيه شنوندگان و خوانندگانش داشت. در اين زمينه بگذاريد حكايتي را برايتان نقل كنم. زماني بين مرحوم دكتر و مرحوم مطهري درگيري به وجود آمد. حاج آقاهاي صاحب حسينيه ارشاد، در اين وسط بر آن بودند هم از كالاي انقلابي شريعتي بهره جويند و هم از اعتدال و منطق مطهري.
فخرالدين حجازي در اين وسط كه هم در روزنامه خراسان مدح شاه را كرده بود و هم مشهد ي بود و كراوات ميزد و سخنران خوبي هم بود به طوري كه هم مثل شريعتي سخن از انقلاب مهدي ميگفت و بر زيتونههاي مبارك فلسطين بوسه ميزد (بوسه بر زيتونههاي مبارك آقا مربوط به بعد از انقلاب است) و هم نزد شريعتمداران مشكلي نداشت، از سوي حاجآقاهاي حسينيه و پاساژ بعثت، برگزيده شد تا نقش محلل را در دورة فترت (غياب شريعتي و مطهري) بازي كند. روزي در حضور يار و برادر عزيزم رضا امامي به سخنان فخرالدين حجازي به مرحوم علي حجتي كرماني و حجتالاسلام سيد هادي خسروشاهي كه از زوار هميشگي انتشارات بعثت بودند گوش ميكردم. در جائي حجازي گفت شريعتي پروژه ساواك است و مطهري پروژه هويدا. آنقدر اين عبارت به گوشم سنگين آمد كه بيملاحظه گريبانش را گرفتم كه حضرت تو كه در روزنامه خراسان مدح شاه را كردهاي چگونه به خودت اجازه ميدهي در باره اين دو انسان فرزانه چنين سخن بگوئي؟ حجازي ساكت شد و مرحوم حجتي مرا كنار كشيد و گفت حجازي مأموريت دارد شريعتي و مطهري را خراب كند. گفتم از كجا؟ گفت از ساواك. تا اينجا سه نفر سخنران حسينيه ارشاد به پروژه تبديل شده بودند. آن روز من معناي كامل اين اشارات را درك نكردم. امروز اما ميدانم كه از آن سه نفر فقط فخرالدين حجازي پروژه بود. شريعتي پيش از انقلاب به مرگ طبيعي درگذشت (بيچاره مرحوم سرتيپ جواد معينزاده نماينده ساواك در لندن كه در روزگار دانشجوئي از سايهاش وحشت داشتيم و پس از انقلاب من به ارزشهاي بسيار انساني و آزادانديشي در وجود او پي بردم،زماني كه از خبر درگذشت فردي به نام علي مزيناني آگاه شد اصلاً نميدانست. مزيناني همان شريعتي است. با اينهمه بعدها كساني او را متهم به قتل شريعتي كردند، اما همسر آزادانديش دكتر، خانم پوران شريعتي و احسان پسر ارشد او اين شايعات ساختگي را تكذيب كردند) مطهري را نيز فرقاني كه هدايتش در دست شيخ علي اكبر بهرماني بود به لقاءالله فرستاد. اما حجازي ماند و زيتونههاي امام را بوسيد و نماينده مجلس شد و ثروت اندوخت و حاج آقاهاي صاحب حسينيه ارشاد و پاساژ بعثت نيز به جز يكي كه به لقاءالله فرستاده شد بقيه ماشاءالله ماشاءالله بر حجم شكم افزودند و ارقام ثروت را بالا بردند.
اين قصه را باز گفتم تا براي كساني كه به من انتقاد كردند چرا خاطره شريعتي را كه براي نسلها مظهر آزادگي و پايداري بود مخدوش ميكني، آشكار سازم. من مرحوم شريعتي را انساني پاكدل و آزاده ميدانم كه نوع انديشه و افكارش مورد استفاده حكومت جهل و جور و فساد و خون حاكم و كاريكاتور بدلي آن ــ رجوي و دار و دستهاش ــ قرار گرفت. من ترديدي ندارم كه اهل ولايت فقيه قلباً دشمن شريعتي هستند چون او اسلام منهاي روحانيت را مطرح كرده بود اما ايدئولوژي ديني را «اصل» و «پايه» حكومت كردن، بستري بود كه آنها بر گسترة آن به حكومت رسيدند و امروز نيز حكومت خود را ادامه ميدهند. اينكه سيدعلي آقاي رهبر در هيأت مهدي مورد نظر دكتر شريعتي فرو ميرود و يا مسعود رجوي پس از دست كردن در چاه سامره فرياد ميزند به خدا وصل شدم ــ و منظورش وصل شدن به امام زمان است ــ ريشه و مايه در انديشهاي دارد كه به «ظهور» محوريت ميدهد و از انقلاب جهاني مستضعفان به رهبري مهدي موعود و يا نائبانش ديرسالي ميگويد و مينويسد.
من شريعتي را دوست ميداشتم و هنوز هم، وقتي به ياد آن بانگ پرطنين و واژههاي زيبائي كه تصويرگر عشق نبود بلكه مرا دعوت به عصيان و انقلاب ميكرد ميافتم برخود ميلرزم كه چه ميشد دكتر شريعتي نيز مثل دكتر عبدالكريم سروش مبشر زندگي و پيامآور عشق و دوستي ميشد.
شنبه 26 تا دوشنبه 28 ژوئيه
1 ــ كار جنايت سعيد مرتضوي و دو بازجوي شرورش «الله بخشي» و «جعفر نعمتي» بالا گرفته است. بانوي آزاده و شجاع آل قلم، زهرا كاظمي را كشتند و گمانشان بود هم چون ديگر قتلها و جنايتهايشان، بعد از سه چهار روز با تهديد و ارعاب نويسندگان و فعالان سياسي و دگرانديشان، پرونده جنايت را به بايگاني قوه قصابيه ولي فقيه خواهند سپرد. مرتضوي چنان بيپروا در اين عرصه ميتاخت كه در ديدار با مديران مسئول روزنامهها با شهامت از دريدن شكم يك جوان و بيرون آوردن آثار جرم كه ارتباط او را با سازمان CIA ثابت ميكرد سخن گفت يعني همان دانشجوئي كه من با نام «حميد» از او ياد كرده بودم. مرتضوي بيخبر از ارتباط محمد حسين خوشوقت با بيت رهبري، مديركل مطبوعات خارجي وزارت ارشاد را نيز تحت فشار شديد قرار داده بود و با تهديد از او نوشتهاي مبني بر جاسوس بودن زهرا كاظمي و سكته مغزي او هنگام بازجوئي توسط مأموران وزارت اطلاعات گرفته بود. اما خوشوقت به اشاره پدر دامادشان ــ سيد علي رهبر ــ كه حالا فهميده است حمايتش از مرتضوي خيلي پرهزينه خواهد بود و ناچار است اين سعيد جان را نيز نزد سعيدجان قبلياش بفرستد، آن نامه جنجالي را به مجلس فرستاد و مرتضوي را كذاب و جاعل خواند. خامنهاي به علت ترس از مؤتلفه و مافياي حوزه و قوه قضائيه كه حامي مرتضوي هستند نميتواند مستقيماً سعيدجان را بركنار كند لذا به برادر عروسش مأموريت داده است مرتضوي را دروغگو و جاعل معرفي كند. آنوقت بركناري او ساده خواهد بود.
بسيار عجيب است كه مرتضويها از سرنوشت سعيد اماميها، خوشكوشكها، عقبائيها، اميد نجفآباديها و... درس عبرت نميگيرند و وقتي ولي فقيه شمشير به دستشان ميدهد چنان ميتازند كه حتي ارباب فقيه نيز نميتواند آنها را تحمل كند و ناچار ميشود براي بقاي خود آنها را فدا كند. منتظر سقوط مرتضوي و در پي او فروافتادن سرهاي بزرگتر باشيد.
2 ــ سيد مقتدي صدر پس از سفر به تهران و بوسيدن دست رفسنجاني و معانقه با ميرحجازي سرامنيتچي ولي فقيه و حاج آقا كاظم حائري ــ ولي فقيه عراق ــ و دريافت سه چهار ميليون دلار كمك به عراق بازگشت تا حوزه را به هم بريزد و اوباشي را كه در قتل ناجوانمردانه مرحوم سيدعبدالمجيد خوئي دست داشتند بر حوزه مسلط كند. ابتدا اجازه بدهيد دربارة پدر ايشان كه سيد مقتدي زير تصويرش به معلق زدن پرداخته و نام او را پيراهن عثمان كرده وادعاي لمن الملكي سر داده است، مطالبي را عنوان كنم.
مرحوم سيد محمد صادق صدر برخلاف بني عم خود مرحوم سيد محمد باقر اصلاً اهل مبارزه و ستيز نبود. و در عين حال چون با روحانيون ايرانيالاصل نجف در معارضه و ستيز بود بعد از درگذشت آيتالله خوئي، مورد توجه صدام حسين و دستگاه استخبارات عراق قرار گرفت و در مقابل مرحوم آيتالله عبدالاعلي سبزواري و پس از او آيتالله سيدعلي سيستاني، صدام حسين دستور داد همه نوع به ايشان كمك شود. نام وي را به عنوان مرجع اعلا مرتب در راديو تلويزيون و روزنامهها ذكر ميكردند و استاندار نجف و مسئول حزب بعث و استخبارات مرتب به ديدارش ميرفتند. كار به جائي رسيد كه مرحوم سيدمحمد صادق صدر، در چند سخنراني عليه آقاي حكيم و مجلس اعلا و مخالفان صدام حسين مواضع حادي را اتخاذ كرد و ملاهاي شيعه غيرعرب را وابستگاه به بيگانه خواند. با قدرت گرفتن صدر به علت داشتن امكانات دولتي او به مرور خود را در عرض صدام حسين قرار داد و خواستار بعضي از امتيازات شد كه صدام به هيچ وجه حاضر به دادن آن نبود. از جمله صدر با برپا كردن نماز جمعه خاص شيعيان در مسجد كوفه، خطبه خواني را آغاز كرد و چون يكي دو خطبهاش دربرگيرنده نيشهائي متوجه حكومت بود، فرمان تصفيه او صادر شد. به اين ترتيب تقريبا همزما ن با قتل آياتي چون غروي و بروجردي ــ عموي علاءالدين بروجردي نماينده وابسته به مافياي مؤتلفه در مجلس ــ صدر نيز از صحنه حذف شد. پسر او مقتدي كه در زمان قتل پدر و برادرانش يك جوان 18 ساله ديپلمه بود به همراه عدهاي از جوانان هم سن و سالش حلقهاي را تشكيل داد كه بعدها با ارسال نامههاي تهديدآميز براي علماي نجف از آنها اخاذي ميكرد. همين حلقه امروز با استفاده از جهل مردم ميكوشد از مقتداي بيسواد مكتب نديده عالم مجاهد بسازد. البته تحريكات و توطئههاي اهل ولايت فقيه و پولهاي اهدائي شيخ بهرماني در اين امر بيتأثير نيست.
و مشاهده ميكنيم پس از سفر مقتدي صدر به ايران، او با زبان خشنتري سخن ميگويد و حالا نيز درصدد تشكيل جيشالمهدي ــ چيزي شبيه بسيج خودمان ــ ميباشد. كاظم حائري كه سالهاست در قم كنگر خورده و لنگر انداخته و جيرهخوار ولي فقيه است، سرنخهاي مقتدي را در دست دارد. داماد مشكيني علي حائري كه باجناق ريشهري است، و با كاظم حائري سر و سري دارد، براي تثبيت مرجعيت خامنهاي تلاش ميكند. از سوي ديگر حسين خميني نوة آيتالله خميني كه اخيراً به نجف رفته است، در كنار آيتالله سيستاني و فياضي جبههاي مستحكم در مقابل مقتدي صدر و عوامل خامنهاي ايجاد كرده است. خلاصه در نجف آشوب و غوغائي گران در راه است. آيتالله محمد باقر حكيم كه گمان ميكرد همه گاه مورد حمايت رژيم ولايت فقيه خواهد بود حالا در عمل دريافته است، كه به قول و عهد سيدعلي آقا رهبر نميشود اعتماد كرد. بنابراين دست بيعت به «پل بريمر» حاكم آمريكائي عراق داده است و كرسي عضويت در شوراي اداره عراق را براي حضرت اخوي عبدالعزيز خان تضمين كرده است
واقعاً اللهم اشغل الظالمين بالظالمين در اينجا صدق ميكند. مقتدي صدر اخيراً براي بار دوم گفته است به زودي ريشه ايرانيهاي حوزه را قطع ميكنم. نجف مال ما عربهاست. حال معلوم ميشود هاشمي رفسنجاني كه به او پول داده است و مقامات دفتر رهبري كه از او حمايت كردهاند را بايد جزو عربها گذاشت چون ظاهراً سيدمقتدي صدر همچنان ارادتمند به آنها و مجري دستوراتشان ميباشد.
2 ــ دعواي ديگري نيز در حوزه مرجعيت و اوقاف مرجعيت در اصفهان و قم و مشهد و لندن در جريان است. بعد از قتل مرحوم سيدعبدالمجيد خوئي رژيم جمهوري اسلامي به سرعت با علم كردن امين ؛فرزند مرحوم جمال خوئي فرزند ارشد آقاي خوئي، كوشيد او را بر مؤسسه خوئي و اوقاف آيتالله خوئي مسلط كند. خروج به موقع عبدالصاحب برادر تني عبدالمجيد خوئي از ايران و ملبس شدن او به لباس روحاني كه شرط رياست او بر مؤسسه خوئي بود، توطئه رژيم را در لندن خنثي كرد. رژيم آشفته و عصباني؛ حال كه لندن از دستش خارج شده بود، فرزند آقا جمال خوئي را واداشت عليه متولي اوقاف خوئي در مشهد، اصفهان، قم و تهران يعني آيتالله فقيه ايماني كه داماد مرحوم خوئي است، با كمك اطلاعات اصفهان شكوائيهاي به دادگستري تقديم كند. آقاي فقيه ايماني را براي بازجوئي احضار كردند و قرار بود هفته گذشته در يك نشست و برخاست ميلياردها تومان موقوفات را از ايشان گرفته و به آقازادة سرسپرده وزارت اطلاعات و دفتر رهبري (فرزند جمال خوئي) بدهند. اما ماجراي قتل زهرا كاظمي و رسوائي قوه قضائيه ولي فقيه باعث شد براي جلوگيري از يك جنجال تازه فعلاً ماجرا را يك ماه به عقب بيندازند.
3 ــ يك هيأت امنيتي و سياسي جمهوري آذربايجان كه در سفري مخفيانه به تهران، در مجتمع سعدآباد اقامت داشت، مذاكرات پنهاني را با مقامات رژيم در مورد درياي مازندران انجام داد. در اين مذاكرات طرف ايراني به داشتن حاكميت در 11 درصد از درياي مازندران به طور ضمني رضايت داده است. و در مقابل از آذربايجان خواسته در عمليات بهرهبرداري از منابع نفتي درياي مازندران با ايران تشريك مساعي كند.
August 1, 2003 01:33 AM