احوال شيخ و قاضي و شرب اليهودشان...
يكهفته با خبر
سهشنبه 30 سپتامبر تا جمعه 3 اكتبر
پيشدرآمد: حميده در ميان فرزندان ملا از همان نخستين سالهاي كودكي، چهره و رفتاري متفاوت از خواهران و برادران خود داشت. سال 1338 وقتي او به دنيا آمد در زندگي خانواده تحولي عمده روي داد. تا آن زمان ملا شش روز هفته را روي زمينش كار ميكرد و جمعهها نيز در دو سه روستا روضه ميخواند. او كه به دنيا آمد يكي از تجار شهر به توصيه آيتالله شريعتمداري ماهي يكصد تومان مقرري براي ملا تعيين كرد. به همين دليل ملا به همه ميگفت دخترك تازه از راه رسيدهاش فرشته رحمت بوده است به همين دليل نيز اورا «ملك خانم» صدا ميزد. در خانهاي كه بچههاي قد و نيمقد از سر و كول هم بالا ميرفتند، ملك خانم خيلي زود حساب خود را از بقيه جدا كرد، و تنها با برادر بزرگش رشيد كه خيلي درسخوان بود و دائم كتاب به دستش داشت، همدلي داشت.
رشيد برايش قصه ميخواند و قبل از رفتن به مدرسه خواندن و نوشتن را به او آموخت. زماني كه رشيد به دانشگاه رفت، رحيم برادر ديگر جاي او را گرفت، ملك خانم در كلاس سوم ابتدائي انشائي نوشت كه خانم صفري معلم او هنوز آن را به ياد دارد. در اين انشا، دختر غمگين مدرسه از پدري ياد كرده بود كه دو زن دارد، بچههايش را كتك ميزند و با زنهايش مثل حيوان برخورد ميكند. پدري كه با صداي گوشخراش روضه ميخواند و با مشت و لگد بچههايش را صبحها از رختخواب بيرون مياندازد كه بروند و وضو بگيرند و به نماز بايستند.
ملا به هيچكدام ازدخترانش اجازه نداده بود بعد از تصديق ششم ابتدائي به مدرسه بروند اما ملك خانم يك استثنا بود. رشيد و رحيم جلوي پدر ايستادند و او را مجبور كردند به دبيرستان رفتن ملك خانم را بپذيرد. ملك خانم سال 50 به دبيرستان شاهدخت رفت. مدرسهاي كه به قول اهالي شهر جاي دختران متجدد و فرزندان رؤساي ادارات بود. با اينهمه رفتار و گفتار ملك خانم به گونهاي بود كه هيچكس شك نميبرد او دختر يك آخوند كم سواد روستائي متحجر باشد كه از تمام هنرها فقط بيل زدن را بلد بود و تفريحش در كتك زدن همسران و فرزندانش خلاصه ميشد. زماني كه رشيد و رحيم را به علت عضويت در يك گروه طرفدار چريكهاي فدائي خلق گرفتند ملك خانم آرام و قرار نداشت و روز و شب دعا ميكرد دو برادر نازنينش از زندان آزاد شوند. ملك خانم در كنار درس خواندن، با گرفتن شاگرد خصوصي از كلاس نهم به بعد توانست ممر درآمدي براي خود داشته باشد. اين درآمد به او امكان ميداد هر بار به ديدن برادرانش به زندان ميرود براي آنها كتاب بخرد و همچنين او توانست يك تلويزيون كوچك دست دوم بخرد و در اتاق خود و خواهرش آن را پنهان از چشم پدر، گاهگاه تماشا كند. نبوغ او در رياضيات، و قلم مؤثرش، او را در دبيرستان شاهدخت، به يكي از محبوبترين شاگردان تبديل كرده بود. درست در آستانه انقلاب زماني كه پدر ملك خانم بازاري پررونق يافته بود و هر شب در مجلسي به ستايش از خميني دهان ميگشود، ملك خانم عليه انقلاب موضع گرفت. هر شب در خانه غوغائي به پا بود. ملك خانم بر اين باور بود كه خميني نيز كسي است مثل پدرش، كه تظاهر و فريبكاري از صفات بارز اوست. پنهان از پدر رانندگي ياد گرفت و روزي كه برادرانش از زندان آزاد شدند، اتومبيل يكي از اقوامش را گرفت و به استقبال آنها به گاراژ تيبيتي رفت.
پدر با پيروزي انقلاب تفنگ به دست گرفت و با تشكيل كميتهاي از اوباش شهر به شكار طاغوتيها كه اغلب پدران دوستان دوران مدرسه ملك خانم بودند مشغول شد. دو ماه بعد از انقلاب حكم نمايندگي رهبر به دست پدرش رسيد و مأمور شد نماز جمعه در شهر اقامه كند. او هرگز به همراه مادر و زن پدر و خواهرانش به نماز جمعه نرفت فقط رنج ميبرد وقتي راديوي شهر سخنان ابلهانة پدرش را كه اسباب خندة مردم بود پخش ميكرد.
آنقدر از زندگي در خانة پدر به تنگ آمده بود كه وقتي خانواده وحيدي به خواستگاري او براي ايرج پسرشان آمدند بدون هيچ ترديدي پاسخ مثبت داد. اما ايرج مردي نبود كه بتواند شريك زندگي ملك خانم باشد. او پاسداري بيسواد بود كه كفشهاي پدرش را جفت ميكرد. با اينهمه ملك خانم تصميم گرفت او را آنگونه كه خود ميخواهد تربيت كند. وادارش كرد در كلاس شبانه درس بخواند و ديپلم بگيرد و به دانشگاه برود. (ايرج امروز معاون سازمان استعدادهاي درخشان است). با اينهمه شوهر ملك خانم عبد و عبيد ملا بود. و هر زمان ملك خانم با پدرش درگير ميشد ايرج به جاي دفاع از همسرش جانب پدرزن مرتجع را ميگرفت.
تلخ كاميها در زندگي ملك خانم با اعدام برادر عزيزش رشيد در سال 61 به نقطه اوج رسيد به خصوص وقتي فهميد پدرش نه تنها براي نجات جان فرزند اقدامي نكرده بلكه از اعدام او ابراز شادماني هم كرده است. چهار سال بعد رحيم برادر دومش را نيز در يك تصادف ساختگي به قتل رساندند. جرم رحيم اين بود كه از رژيم خميني نفرت داشت. پدر ملك خانم كه افتخار ميكرد با دستهاي خودش حداقل دويست كرد را كشته است و سينه دهها تن از ضدانقلابيها را سوراخ سوراخ كرده است روز به روز بيشتر شبيه به هيولائي ميشد كه ملك خانم از ديدنش بيزار بود. درگيري نهائي بين دختر و پدر سرانجام به صورت يك دعواي پر سر و صدا آغاز شد. زماني كه ملك خانم فهميد پدرش در هفتاد و دو سالگي، دختر چهارده سالهاي را به عقد خود درآورده كه دو سال از كوچكترين فرزند پدرش از همسر سومش، كم سالتر است. به سراغ او رفت و فريادكشان او را به باد ملامت گرفت. پاسخش مشت و لگدهائي بود كه بر سر و رويش باريدن گرفت. خونين و خسته به خانه رفت و به ايرج همسرش پناه برد، ايرج به جاي نوازش او و دلداري دادنش به صورت وحشيانهاي او را به باد كتك گرفت كه چرا در مقابل پدرش يعني نماينده مقام معظم رهبري و امام جمعه شهر بيادبي كرده است. ايرج خان نيز همدرد پدرزنش بود آخر او نيز در دو سه جاي شهر صيغههاي جوان خود را كاشته بود.
غروب هنگام بعد از ظهري سرد در پايان هفته پيش ملك خانم به حياط رفت و بر سر و روي خود نفت ريخت، آنگاه در حاليكه فرياد ميزد مرگ بر ملاحسني، نابود باد جمهوري اسلامي، كبريت كشيد و خود را شعلهور ساخت. ملك خانم خاكستر شد و پدرش ملاحسني معروف اعلام كرد در مراسم تدفين و ترحيم دخترش شركت نميكند چون او با خودكشي يكراست به جهنم رفته است و عملي در تعارض با تعاليم اسلام عزيز مرتكب شده است...
ملك خانم يگانه فرزندي در خانواده اهل ولايت فقيه نيست كه عليه پدر و رژيمي كه او از مدافعان و پايوران و رهبرانش هست به پا خاسته بود. و نيز او اولين نفري نيست كه با گرفتن جان خود به نفي ولايت جور و جهل و فساد ميپردازد. چند مورد از فرزنداني را كه يا غرق در فساد و خيانت شدند، يا راه نافرماني گرفتند و يا چون ملك خانم دست به خودكشي زدند، ذكر ميكنم تا بدانيد اين آقاياني كه خود را پرچمداران اسلام ناب محمدي و عدل الهي و اخلاق قرآني ميدانند حتي از ادارة خانوادة خود عاجزند و در عين حال در مورد بعضيشان، فرزنداني كه بر سفرة حرام آنها لقمه برگرفتهاند، لاجرم حرام لقمه بار آمدهاند و هم در فساد نمونهاند و هم در جنايت از پدران خود پيشي گرفتهاند. (من خود صاحب سه فرزند هستم و دورباد اگر بخواهم خار به پاي نورچشمان حتي دشمنانم برود. بنابراين قصد ملامت كسي را ندارم بلكه هدفم آشكار كردن اين واقعيت است كه اركان رژيم تافتة جدا بافتة ولايت فقيه، عامل فاجعهاي هستند كه در اغلب خانوادههاي وابسته به آنها به وقوع ميپيوندند)
1 ــ حسن فريدون روحاني كه لقب حجتالاسلام و دكتر را با هم دارد و در نگاه بعضي نامزد بعدي رفسنجاني براي رياست جمهوري است، از آغاز انقلاب همه گاه در مقامهاي نان و آب دار و حساس جاي داشته است. ارتباط او با نيروهاي مسلح چه در مقام نماينده ولي فقيه در وزارت دفاع و چه به عنوان معاون رفسنجاني در اداره جنگ، براي او بركت بسيار داشته است كه در چند معامله اسلحه، حضرت دكتر خير بسيار برده است. باري فرزند پسر ارشد حسن روحاني در پي آگاهي از سندي كه نشان ميداد پدرش در بعضي تصميمهاي جائرانه و جناياتي پنهان دست داشته است، با او درگير شد. حسن روحاني كوشيد با باج دادن به فرزند و به خارج فرستادنش دهان او را ببندد كه اينجا و آنجا دربارة كارهاي پدرش افشاگري ميكرد. زماني كه فرزند متوجه حيله پدرش شد براي اينكه او را تا ابد بسوزاند، دست به خودكشي زد. و جان جوانش را قرباني كرد. آقاي روحاني به جاي آنكه متنبه شود، بيشتر و بيشتر در گندزار ولايت جهل و جور و ستم فرو رفت. لابد سخنان او را بعد از حوادث 18 تير ماه به ياد ميآوريد كه فرزندان دلاور ايران زمين را هم چون اربابش رفسنجاني، سوسول و خائن و ساواكي و وابسته به بيگانه خواند و اعدامشان را خواستار شد.
2 ــ احمدرضائي فرزند ژنرال سبز علي محسن رضائي فرمانده سابق سپاه و دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام را به ياد داريد و فرار شكوهمندانهاش را به اتفاق آقا برات دوست آنچنانياش به آمريكا به ياد ميآوريد... در اين باره چيز زيادي نميگويم جز اينكه آقا برات و احمد هم اكنون زندگي مشترك بيسر و صدائي از بركت ابوت و انسانيت هژبر يزداني در كاستاريكا دارند.
3 ــ علي آقاي لاريجاني مدير صدا و سينماي ولي فقيه و نامزد آقا در انتخابات رياست جمهوري، فرزند پسري دارد كه واقعاً خانواده را به ستوه آورده است. اين آقازاده كه دچار مشكلات اخلاقي است هر از چند گاه با شاگرد شوفري، مكانيكي، دلاك حمامي و يا رفيقي از پسران دوشيزهنما به گوشهاي ميگريزد. اغلب نيز اين گريز با دستبرد زدن به صندوق پول پدر همراه است. دردناك آنكه وقتي پيدايش ميكنند اغلب جوان همراه او را مورد آزار و شكنجه قرار ميدهند و...
4 ــ محسن آقاي فلاحيان را كه ميشناسيد همان بچه نُنري كه به راحتي آب خوردن يك افسر نيروي انتظامي را به قتل رساند و به فرمان مبارك مقام معظم رهبري تبرئه شد و نظامي در گور خفته محكوم گرديد. اين آقا محسن حكايات شنيدني دارد كه به ويژه يكي از آنها را در رابطه با به قتل رساندن جواني ورزشكار كه صاحب يك نمايشگاه اتومبيل در يكي از خيابانهاي شمال شهر تهران بود در كتاب «قتلهاي زنجيرهاي» به تفصيل شرح دادهام.
5 ــ آقا زاده آقاي موحدي كرماني نماينده ولي فقيه در سپاه (و سابقاً در نيروهاي انتظامي) و سرپرست عقيدتي در ستاد كل را در حاليكه چند ويديو و سند محرمانه نظامي در كيف خود جاسازي كرده بود در فرودگاه شيراز گرفتند. و چون من در بارة ارتباط او با سازمان اطلاعات يكي از كشورهاي حاشيه خليج فارس نوشته بودم به ظاهر او را به دست محمد نيازي رئيس سازمان قضائي نيروهاي مسلح سپردند اما چند روز بعد آزاد شد. آقازاده مربوطه، دهها سند در رابطه با توليدات اسلحه و تجهيزات نظامي، پايگاههاي هوائي و دريائي و پروژه شهاب به كشور حاشيه خليج فارس فروخته بود...
6 ــ آقازادة ابوالقاسم خزعلي شيخ المرتجعين كه به ظاهر انتشاراتي مختصري در قم داشت با امدادات غيبي موفق شد چند صد ميليون از اموال بيتالمال را به بيت مبارك منتقل كند. و روزي كه خواستند به حسابش رسيدگي كنند، امدادغيبي ديگري به دادش رسيد و شاكي يعني وزارت ارشاد شكايت خود را پس گرفت.
7 ــ آقا ناصر واعظ طبسي را خوب ميشناسيد، شركت المكاسب ورشكسته را در دبي نزد بانك ملي گرو گذاشت و سي ميليون درهم وام گرفت، يك قلم ديگر نيز سه ميليارد تومان نصيبش شد. هنگام رسيدگي به پرونده سياه او به امر ولي فقيه جرائمش را بخشيدند و قرار شد او اصل پول بانك را پرداخت كند.
8 ــ دربارة بچه ننرهاي هاشمي رفسنجاني محسن و مهدي و ياسر و البته فاطيخانم و فائزه خانم و نوادة محترم سحرخانم كه در دانشگاه شريف با لباسهاي مزونهاي پاريس و رم و لندن به زمين و زمان فخر ميفروشد آنقدر شنيده و خواندهايد كه نياز به تكرار نيست فقط اين مردانگي را از مهدي نقل ميكنم كه اين آقازاده از روزگار خردي در دبستان قم با عباس يزدان پناه رفيق بود و بار ديگر در استراليا با او در يك كلاس قرار گرفت، ده سال اين عباس آقا برايش كميسيون گرفت كه مورد توتال و قراردادهاي كوچكتر با كمپانيهاي ايتاليائي به طور مفصل خواهم نوشت، آنوقت روزي كه افتضاح StatOil آشكار شد آقا مهدي ادعا كرد اصلاً كسي را به نام عباس يزدان پناه نميشناسد. و من ترديدي ندارم اگر دست مهدي به عباس ميرسيد او را به همانجا ميفرستادند كه قبلاً فاضل خداداد را فرستادند.
در كنار اين موارد فرزنداني را نيز داريم كه به مردم پيوستهاند و روياروي پدران خود ايستادهاند و نمونة بارز آنها مريم و حسين خميني نوادگان آيتالله خميني و سعيد رفيقدوست فرزند محسن رفيق دوست ميباشند كه در صف آزادانديشان قرار گرفتهاند و همدل با آزاديخواهان ايران خواستار برافتادن رژيم ولايت جهل و جور و فساد ميباشند.
شنبه 4 تا دوشنبه 6 اكتبر
1 ــ ترديدي ندارم كه آقاي خامنهاي لابد به دليل بالا بودن ميزان مصرف داروهاي آرام بخش و البته عصاره كوكنار، هم گرفتار بيماري «پارانويا» و هم مبتلا به «تب نمرودي» است.
معمولاً اين تب ديكتاتورها را از هر نوع مذهبي و فاشيست و كمونيست و ... هدف قرار ميدهد. فرد مبتلا احساس ميكند خود خداست و ميتواند مرده زنده كند و جان زندگان را بگيرد.
البته مورد دوم را به راحتي ميتواند اثبات كند و در مورد اول نيز وقتي هر از چند گاه مثلاً حكم اعدامي را به حبس ابد كاهش ميدهد و يا اجازه ميدهد محكومي را به جاي قطع كردن يك دست و يك پايش فقط با بريدن پنج انگشتش عقوبت دهند ديكتاتور آنهم از نوع اسلامياش باور ميكند كه قادر است مرده را زنده كند. آقاي خامنهاي اگر دچار تب نمرودي نبود، وقتي ميشنيد كه عسگراولادي گفته است «خورشيد وجود مقام معظم رهبري جهاني را از حرارت جان بخش خود بهرهمند ساخته و روز به روز ملتهاي بيشتري سر اطاعت ايشان را در پيش ميگيرند...» دستور ميداد حاج حبيب مؤتلفه را در بند ديوانگان خطرناك به زنجير كشند. و زماني كه به او ميگفتند عزتالله رمضاني رئيس كتابخانه و موزه آستان قدس رضوي گفته است «هركس حركتش از رهبر تندتر باشد و صدايش از صداي رهبر بالاتر، از اسلام خارج شده است» آقا مجتبي پسرش و ميثم خاصه ميرغضبش را راهي مشهد مي كرد تا رمضاني را در برابر صحن امام رضا چوب فراوان زنند تا ديگر از اين غلطها نكند.
اما چون آقا به بيماري تب نمرودي دچار شده از اين نوع حرفها، همانقدر كيف ميكند كه با تناول كردن چند جرعه اضافي از شربت «شفنتوس» به نشئة اعلا ميرسد. (مرحوم آل آقا فرزند درويش مسلك آيتالله مسيح تهراني معروف به چهلستون و برادر بزرگ مرحوم حاج حسن آقا سعيد، معمولاً هنگام سفر شيرة كوكنار را با عسل و زعفران و گلاب قاطي ميكرد و اسم خودساختهاي هم بر شيشه دارويش گذاشته بود شربت شفنتوس. در سفري به مشهد با ترن همراه پدرم و مرحوم امير شهيدي بزرگ با مرحوم آل آقا همسفر بوديم. هر دو سه ساعت يكبار شيشه شربت را بيرون ميآورد و جرعهاي سر ميكشيد و بعد هم سيگار پشت سيگار چاق ميكرد به گونه اي كه نفس كشيدن براي من مشكل شده بود. اخيراً شنيدم يكي از اهالي ولايت عبيد در خارج نيز در برنامههايش شيشة شفنتوس بههمراه ميبرد). بيماري پارانويا نيز باعث شده حضرت آقا تصور كند صبح تا شب در كاخ سفيد هيچ كاري نيست جز آنكه بوش و دستيارانش بنشينند و عليه رژيمي كه او در رأس آن قرار دارد توطئه كنند. ظاهراً حضرتش از ياد برده كه قويترين و موفقترين مخالفان رژيم هرگز قادر نيستند به اندازهاي كه مقام معظم رهبري رژيم خود را سست مي كند و به آن ضربه ميزند، باعث سرنگوني رژيم شوند. شما فقط به همين ماجراي سعيد مرتضوي فكر كنيد. جنايتكاري كه با كشتن دكتر زهرا كاظمي نشان داد هم قصاب مطبوعات است و هم قصاب اهل انديشه و هنر، در پناه حمايت رهبر، به جاي آنكه مورد مؤاخذه قرار گيرد و بركنار شود تشويق ميشود و اضافه حقوق ميگيرد. اگر مجلس خبرگان به وظايف خود به درستي عمل ميكرد امروز ميبايست حكم ميداد رهبر عزيز به علت بيماري قادر به انجام وظيفه نيست و بعد خانقاهي براي او در نظر ميگرفت كه بتواند بقيه ايام عمر را در كنار عموجان با سه تار و كوكنار و نوار صداي دلكش و مرضيه و بنان به خوشي سر كند.
2 ــ بهلول بيات روزي كه به جبهه رفت بر اين باور بود كه اگر در جنگ عليه صدام عفلقي كافر متجاوز به خاكش، آسيبي ببيند، نظام الهي جمهوري ولايت فقيه همه جور به وضع او و خانوادهاش رسيدگي خواهد كرد. سال 69 با اصابت خمپاره شيميائي به سنگري كه بهلول در آن بود، او و دوتن از دوستانش دچار چنان جراحاتي شدند كه معالجهاش همچنان ادامه دارد. بهلول جانباز قطع نخاعي 70 درصدي است. يعني فقط 30 درصد از جسم او قادر به حركت است. از سال 69 تا دو هفته پيش بهلول بيات در انتظار بود كه بنياد جانبازان وسيله سفر او را براي معالجه به خارج فراهم كند اما سيزده سال به او وعده دادند و هر بار گفتند به علت كمبود ارز انشاءالله به زودي شما را ميفرستيم.
سرانجام بهلول بيات تصميم به خودسوزي گرفت و زماني كه ميخواست در برابر بنياد خود را به آتش كشد به او گفتند با سفرش به خارج و تامين ده هزار يورو براي هزينه معالجهاش موافقت شده است. مشكل اين است كه معالجه بهلول بيات حداقل سي هزار يورو خرج بر ميدارد. جواني را كه به فريب رفسنجانيها جواني و زندگياش برباد رفته بود سيزده سال معطل كردند و حالا هم حاضر نيستند هزينه كامل معالجه او را بپردازند و اين در حالي است كه والده نماينده مقام معظم رهبري در بلاد فخيمه در سن 90 سالگي جهت رفع ناراحتيهاي معدي با هزينه 20 هزار پاوند اهدائي مقام معظم به لندن ميآيد و همشيرزاده نماينده مربوطه كه در عراق دچار سرگيجه بوده از راه ايران با مصوبه ده هزار پاوندي به كلينيك لندن اعزام ميشود. رئيس دفتر مقام معظم چون در 70 سالگي هوس بچهدار شدن مجدد از همسر انگليسي خود ميكند، با هزينه دفتر رهبري سالي سه بار به لندن ميآيد تا در بيمارستان ولينگتون بيضة اسلام مورد آزمايش قرار گيرد. محمد آقا خامنهاي پادرد ميگيرد يكراست به پاريس ميرود و شيخ المرتجعين خزعلي در 90 سالگي دچار يبوست مزمن ميشود واز خزانة بيتالمال پانزده هزار دلار خرجش ميكنند تا حال كه مغزش قابل علاج نيست رودهاش را از انسداد خارج كنند... بله بهلول بيات بايد بسوزد چون ذوب شده در ولايت جهل و جور و فساد نيست، «چشمش كور ميخواست براي دفاع از وطن به جبهه نرود». عين اين جمله را مسئول بنياد به او گفته بود.
October 10, 2003 01:26 PM