حسب حالي ننوشتيم و شد ايامي چند...
يكهفته با خبر
سه شنبه 30 مارس تا جمعه 2 آوريل
پيشدرآمد: احمد شكرنيا دوست دير و دورم (كه چقدر جايش در عرصه مطبوعات خالي است... ظاهراً احمد چندي است دلمشغول ترجمه و نوشتن رماني است كه سخت چشم انتظار انتشارش هستم) خبر داد كه قرار است فردا ظهر دكتر مصباح زاده ره به سفره فقر كشد و با ما هم غذا شود. با احمد و دو سه آدم عاشق كه اين روزها كمتر مثل آنها را پيدا ميكنم، در ساختماني كه او در طبقه دومش زندگي ميكرد «پست ايران» را در مي آورديم. هفته نامه اي كه در خارج از كشور نخستين بود و سالها شكرنيا، با هر مصيبت و سختي بود آن را انتشار ميداد. هفته اي سه روز آنجا ميرفتم و از بامداد تا غروب، در خدمت خانم منظم كه حقاً بانوئي آزاده و سرشار از مهر و عشق به ايران است، مطالب پست ايران را در كنار احمد راست و ريست ميكردم. به مرور به جمع ما محمد كردنايج كه حالا در لس آنجلس بيمه گذار معروف و نويسنده ورزشي است و علي رحيمي كه او هم گويا در كار بيمه و وام است اضافه شدند.
با شادماني از اينكه بعد از مدتها دكتر مصباح زاده را ميبينيم، كمك كرديم و ميز غذا را چيديم و دكتر رأس ساعت 12 از در درآمد. و واقعاً از ديدنش از خود به در شدم. كه پس از درگذشت زنده ياد عباس مسعودي، دكتر مصباح زاده براي ما بچه هاي روزنامه اطلاعات نيز مثل پدر بود.
ساعتي به خاطره ها و يادها گذشت و بعد دكتر گفت ميخواهد كيهان را منتشر كند و از من و شكرنيا خواست به او بپيونديم. به همين سادگي... و تقريباً دو ماه بعد بود كه در ساختماني مقابل بناي عظيم تايمز و ساندي تايمز، اولين جلسه هيأت تحريريه دو سه هفته پيش از انتشار نخستين شماره تشكيل شد. جمع ما متشكل از دكتر مصباح زاده، دكتر خطيب شهيدي، نصير اميني، امير طاهري، دكتر ناصر رحيمي، دكتر عبدالله زاده، احمد شكرنيا، محمدرضا حميدي، گيلانپور و نگارنده و البته دوستان بخش فني بود. امير طاهري را البته گاه به گاه ميديدم و نصير را نيز. از آن سالي كه در زمان تلمذ در فرنگ، در سفري تابستاني به تهران به سراغ امير طاهري رفته بودم و قول و قراري گذاشته بوديم كه هفته اي يكي دو شعر و ترجمه از ادبيات عرب و... برايش بفرستم تا آن روز كه با هم درباره مسئوليتها و نوع مطالب سخن ميگفتيم، چند سالي گذشته بود اما حقه مهر به همان نام و نشان بود كه بود.
«كيهان» در هيأت تبعيدي اش سرانجام پا به عرصه وجود گذاشت. دكتر مصباح زاده و دوستانش بعد از جنگ جهاني دوم كيهان را به عنوان سنگر ناسيوناليسم و پايگاه مبارزه براي استقلال و آزادي ايران پايه گذاري كرده بودند وحالا نيز قرار بود كيهان در روزگار اشغال وطن توسط فارغ التحصيلان فيضيه و حقاني به پايگاه مبارزه عليه استبداد و جهل و فساد تبديل شود. در كنار هيأت تحريريه لندن، در پاريس كه محل اقامت دكتر مصباح زاده بود نيم ديگر تحريريه قرار داشت، زنده ياد هوشنگ وزيري، احمد احرار كه عمرش دراز باد و در آن روزهاي نخست ايرج اديب زاده و... در آلمان محمود خوشنام كه با «آوازه»اش از نخستين شماره با ما بود.
كيهان در نظم و زندگي من يك تغيير بزرگ داد. به اين معنا كه به خاطر فاصله بين منزلم و دفتر كار كيهان و مشكل يافتن جاي پارك، مثل آن روزهاي خوب كه پنج و نيم صبح از خانه ام در تهران بيرون ميزدم تا شش صبح در راديو 2 باشم و شش و نيم با سعيد قائم مقامي و هوشنگ قانعي برنامه «صبح بخير ايران» را آغاز كنيم، با شروع انتشار كيهان نيز شش صبح از خانه بيرون ميزدم و معمولاً من و اميرطاهري هفت صبح در كيهان بوديم و هشت صبح مثل روزهاي جمع شدن دبيران روزنامه هاي اطلاعات و كيهان در آغاز هر روز، جلسه تحريريه آغاز ميشد. براي يك روزنامه يوميه جلسه هاي صبح و عصر يك ضرورت است اما در هفته نامه كيهان لندن نيز جلسات صبح يك ضرورت شد. دكتر مصباح زاده نيز در روزهائي كه در لندن بود در جلسه حاضر ميشد و گاهي يادداشتي بر ميداشت و در طول روز اين يادداشت را كه مربوط به مطالب و يا پيشنهادات يكي از ما ميشد، با آمدن كنار ميز ما خيلي آهسته با ما در ميان ميگذاشت.
شكرنيا بعد از مدتي كوتاه از ما جدا شد و انتشار پست ايران را از سر گرفت. بعد از او نوبت امير طاهري بود و سپس در يك صبح غريب و بي فروغ من وعبدالله زاده و رحيمي نيز يادداشتها و بساطمان را برداشتيم و بيرون زديم.
اما دلهامان در كيهان بود. و دكتر مصباح زاده همچنان پدر و استاد پرمهري كه هر بار به لندن ميآمد شاگردان و همكاران ديروز خود را از ياد نميبرد. پس از چند سال دوري، بار ديگر هشت سال پيش بود كه به دعوت هوشنگ وزيري به كيهان بازگشتم. خانه سر جايش بود و اين بار زاويه اي نصيب من شد با عنوان يكهفته باخبر. در آغاز كار در كيهان، در پايان ماه حقوق ومواجبي نيز نصيب ما ميشد، اين بار اما حقوقي در كار نيست اما در مقابل مطالب من نيز عيناً به چاپ ميرسد. سانسوري در كار نيست و اگر گاهي نقطه اي غلط ميافتد، حذف آن ضرري به مطلب من نميزند. هزار شماره روزنامه بيرون دادن و هر هفته پنجشنبه ها روزنامه را در سراسر جهان به خوانندگاني كه بعضيشان به جز كيهان حلقه وصلي به خانه پدري ندارند كار سترگي است. و دكتر مصباح زاده كه عمرش دراز و نام پربركتش مستدام باد با تداوم در انتشار كيهان، به همه آنها كه به خانه پدري عشق ميورزند آموخت كه اراده استوار ميتواند بر سختيها فائق آيد، تنها ذره اي عشق لازم است. در اين سالها من در جمع ايرانيان دو مرد را ديده ام كه عشقشان به ايران زباني و خشك و خالي نيست. بلكه از جان و مال و زندگي خود براي اظهار عشق مايه گذاشته اند. يكي دكتر مصطفي مصباح زاده و ديگري محمود خيامي كه هر دو در سالهاي پربار عمر خود همه گاه براي اعتلاي نام ايران و انديشه و فرهنگ ايراني، با همه وجود تلاش كرده اند.
هزارمين شماره كيهان بيرون ميآيد و ضروري است كه از وزيري ياد كنم جايش آنقدر خالي است كه دو سه اسم آشنا نيز نميتواند آن را پر كند. آزادمردي كه واقعاً ناگهان ورپريد. و هر بار فكر ميكنم احمد احرار عزيز چگونه در خلوت دفتر كوچك كيهان در پاريس جاي خالي وزيري را تحمل ميكند، غم سنگيني به جانم ميريزد. احرار كه از آغاز كيهان، با نوشته هاي خواندني، و راهنمائيها و هدايت روزنامه، نقشي بسيار مهم در تداوم كيهان داشته است مثل من از اهل ولايت مسعودي است يعني از روزنامه اطلاعات به كيهان تبعيدي راه كشيده است. دكتر صدرالدين الهي نازنين كه خواندن پاورقيهايش در روزگار خردي مرا به ديار آل قلم كشاند و هميشه آرزو ميكنم آن نوشته ها را اين روزها به صورت كتاب منتشر كند تا مدعيان داستان و رمان نويسي معناي رمان را ياد بگيرند، و ناصر محمدي كه غزل هفته پيش او افسوسي بر لبم آورد كه ايكاش ما در زندگي زمان بيشتري براي سرودن داشتيم اگرچه در نخستين شماره كيهان با ما نبودند اما دكتر الهي كه ارتباط معنوي و نسبي اش با دكتر مصباح زاده او را از همه ما كيهاني تر ميكند، و محمدي كه حتي سكته كردنش پشت ميزش در كيهان رخ داد، از ستونهاي كيهان به شمار ميروند و آرزو ميكنم كه وجود پربارشان از همه بليات مصون باد.
ميماند ذكر خاطره اي از زنده ياد دكتر شاپور بختيار. يكهفته پيش از انتشار كيهان دوست عزيزم عزيزالله اثني عشري كه مسئول نهضت مقاومت ملي در لندن بود تلفن زد كه حتماً سري به من بزن. غروبي بود كه به دفترش رفتم. بلافاصله به دكتر بختيار تلفن كردم( عزيز گفته بود دكتر دلخور است ) نخست حال و احوال پرسي بود و... دكتر بختيار مثل پدر من بود. علاوه بر علائق دير و دوري كه به سالهاي دوستي با پدر و ديدارها در خانه مرحوم آيت اله زنجاني و جهانشاه خان صمصام و مرحوم خادم احمدآبادي پدر جواد خادم باز ميگشت، در دوران انقلاب و پس از آن با دكتر بسيار در تماس بودم و همه گاه تأييدش ميكردم. گفت شنيده ام كه به كيهان ميروي، آيا ميداني كه اينها ميخواهند اين روزنامه را به پايگاهي عليه من تبديل كنند. تو چرا حاضر ميشوي دلال مظلمه در اين توطئه باشي؟ خشكم زد و بعد از كمي مكث گفتم چنين نيست و براي اينكه ثابت كنم دكتر مصباح زاده از اين حرفها به دور است با شما مصاحبه اي ميكنم و در كيهان به چاپ ميرسانم. دكتر بختيار در پاسخ گفت اگر چنين كردي من حرفم را پس ميگيرم. نه تنها مصاحبه بختيار در كيهان چاپ شد بلكه اخبار فعاليتهاي او و نهضت مقاومت ملي نيز بدون هيچ نوع سانسوري در كيهان منتشر ميشد. من مدتها بعد و پس از انتشار مصاحبه دكتر بختيار ماجرا را براي دكتر مصباح زاده گفتم. و او تنها با نيم لبخندي پاسخ مرا داد....
شنبه 3 تا دوشنبه 5 آوريل
1 ــ سيد محمود هاشمي رئيس قوه قضائيه ولي فقيه گفته است مردم از فساد و رشوه خواري در قوه قضائيه آزرده و عصباني هستند و اشاره كرده كه حفاظت اطلاعات قوه قضائيه مشغول رسيدگي به پرونده فساد قضات و كاركنان قوه قضائيه و مبارزه با مفسده هاي اقتصادي است و بيش از هزار پرونده در حال حاضر در دست بررسي است. و اين سيد محمود روضه خوان نجفي همان كسي است كه هنگام دريافت حكم رياست قوه قضائيه اعلام كرد ويرانه اي را تحويل گرفته است. اما در عمل ويرانه را ويرانه تر كرد و با تثبيث اراذل شقي و فاسدي چون عباسعلي عليزاده و قاضي حداد و سعيد مرتضوي و... قوه قضائيه را به مسلخ آزادانديشان و دستگاه ذبح و به زنجيركشيدن عدالت تبديل كرد. اما آنچه سخنان اخير او را قابل تأمل ميكند اشاره اش به حفاظت اطلاعات قوه قضائيه است. من قبلاً در رابطه با اين دستگاه امنيتي موازي كه در طول سه سال اخير به عنوان وزارت اطلاعات ولي فقيه مرتكب جنايات تكان دهنده و شرم آوري شده است، بسيار نوشته ام اما لازم است بار ديگر نكاتي را در باب اين دستگاه جهنمي بنويسم.
حفاظت اطلاعات قوه قضائيه در زمان رياست محمد يزدي بر اين قوه و تحت سرپرستي فرزند او ايجاد شد و كارش در آغاز رسيدگي به اعمال كاركنان قوه قضائيه بود. اما با تعيين يك افسر ژاندارم به نام الياس محمودي به رياست اين سازمان ابعاد كارهاي امنيتي وعملكرد جنايت بار حفاظت اطلاعات قوه قضائيه تا آنجا رفت كه حتي طرح ترور سعيد حجاريان و دستگيري اكبرگنجي، عباس عبدي، احمد باطبي و ملي مذهبيها و توطئه به قتل رساندن آيت الله منتظري و محمد خاتمي همگي در دفتر الياس محمودي پايه ريزي شد. الياس محمودي كه به علت تحصيل حقوق از عوامل دادگاههاي نظامي ريشهري بود چندي بعد به سازمان قضائي نيروهاي مسلح رفت و سپس رياست حفاظت اطلاعات قوه قضائيه را عهده دار شد. از فساد و آلودگي او هرچه بگويم كم گفته ام. اين جناب هم به مافياي اقتصادي وابسته است و هم به مافياي سياسي، يكي از سران مافياي اقتصادي كه بارها نامش را در رابطه با فروش مواد شيميائي، قتلهاي خارج كشور با ترتيب دادن ويزا براي آدمكشان از طريق شركتهاي متعددي كه در خارج دارد، در همين ستون ذكر كرده ام يعني عاليجناب «كي كو» يا سيد محمود سدهي دباغ زاده كه حالا تاج خسرواني برسر گذاشته، با دادن آپارتماني به او در خيابان دامن افشار ميرداماد او را به خدمت گرفت و بعد در سفرهائي به خارج (نخست براي معالجه او در زوريخ) حضرتش را به دامن سازمانهاي جاسوسي روسيه و چند كشور اروپائي و خاورميانه اي انداخت. الياس محمودي سپس صاحب سهمي در مجتمع پرديس در نزديك چالوس شد و هم او بود كه از طريق رئيس دادگستري و مديركل ثبت اصفهان بالا كشيدن زمينهاي موقوفه و حاشيه زاينده رود را براي مافياي «سده ــ سرجوق» ممكن ساخت. نكته جالب در مورد الياس خان اينكه با كمك او مافيا با ايجاد اسكله هاي غيرمجاز در انزلي و نوشهر، كالاي ممنوعه را از استراخان به ساحل ايران منتقل ميكرد. و دستمزدش براي اينكار سهام در مجتمع پرديس بود. آلودگي اين آدم آنقدر گسترده است كه از زمينهاي جنگلي را بالا كشيدن تا فروش اسرار امنيتي و نظامي به خارجيان و صندوقهاي قرض الحسنه را در بر ميگيرد. حال چنين آدمي را سيد محمود هاشمي نجفي مأمور رسيدگي به فساد در قوه قضائيه كرده است.
2 ــ در يكي از مجلات مطلبي ميخواندم كه نويسنده اش از كارگزاران محسن هاشمي فرزند علي اكبر هاشمي نوقي بهرماني، مدير پروژه مترو است. اين آقا البته از توده ايهاي سابق نيز بوده و نشاني هم از هاشمي دارد و هم از كيانوري. در اين نوشته او ايراد گرفته بود كه چرا هوشنگ اسدي كه از بچه هاي قديمي كيهان است، در زندان اعدام نشد و چرا همسرش نوشابه اميري نامه هائي را كه به هوشنگ در زندان نوشته يا از او دريافت كرده در كتابي انتشار داده است. دو هفته پيش نوشتم ايكاش خسرو گلسرخي و عبدالكريم حاجيان و نيز امير پرويز پويان و جزني و سوروكي و... نيز مشمول عفو شده بودند و امروز از وجود وانديشه و آثار آنها بهره ميبرديم. ما به كجا رسيده ايم كه براي خالي كردن كينه هاي خود، از اينكه فردي از زندان جان سالم به در برده اظهار ناراحتي ميكنيم. ايكاش همه زندانيان آزاده اي كه راهشان به ميدان تيرباران و اعدام ختم شد امروز در ميان ما بودند. چه عزيزاني كه در افسون فريبي بزرگ در هيأت احزاب طراز نوين و چريك بازان چپ و راست جان باختند ايكاش آنها نيز هم چون هوشنگ اسدي در ميان ما بودند كه اغلبشان از بااستعدادترين فرزندان سرزمين ما بودند.
3 ــ پيكر مثله مثله شده چهار شهروند آمريكائي و چهره هاي سرشار از نفرت و جهل و بعضاً شاد سي چهل عراقي را كه گرد اتومبيل در حال سوختن اين چهار تن به شعار دادن و رقص و پايكوبي مشغولند، در برابر من است. چند روزي است كه حال و روز درستي ندارم. اسلام ناب انقلابي محمدي در دو وجه شيعي و سني اش، نفرت آورترين انديشه را در برابر ما تجسم داده است. عراقيها البته در تكه تكه كردن انسانها و آتش زدن پيكر مردگان و كشاندن جنازه آنها در خيابانها داراي سابقه هستند. بعد از چهل و چند سال هنوز تصاويري را كه اطلاعات هفتگي و تهران مصور از پيكر تكه تكه شده ملك فيصل دوم و نوري سعيد نخست وزيرش و عبدالاله نايب السلطنه عراق به چاپ رسانده بودند به ياد دارم. با اينهمه اين انقلاب پرنكبت اسلامي در خانه پدري ما بود كه چنين مناظري را در سالهاي اخير در برابر چشمان ما زنده كرد.
در اسلام نبش قبر و اهانت به جسد مرده، امري مذموم تلقي ميشود. با اينهمه در فرداي انقلاب شيخ مجنون صادق خلخالي، به همراه اختري و ريشهري و عده اي اوباش به آرامگاه رضاشاه حمله بردند و استخوانهاي كساني را كه در آرامگاه دفن بودند بيرون آوردند و لگدكوب كردند. خلخالي دستور داد بر استخوانها نفت ريختند و به آتششان كشاندند. (البته ظاهراً جنازه رضاشاه پيش از اين تاريخ به جاي ديگري منتقل شده بود) اما استخوانهاي رزم آرا و حسنعلي منصور و شاهپور عليرضا، به دست خلخالي افتاد. همين خلخالي چندي بعد در طبس پيكر سوخته نظاميان آمريكائي را كه در جريان عمليات نجات گروگانها دچار سانحه شدند لگدكوب كرد و بر آنها تف انداخت. ضدفرهنگي كه به جنازه ها نيز رحم نميكند در بستر خود انتحاري تربيت ميكند و به قتل رساندن هزاران انسان را در نيويورك و مادريد و عراق مباح ميداند. روز شنبه در يادروز قتل فجيع حجت الاسلام عبدالمجيد خوئي به دست اوباش (بخوانيد انصار حزب الله) مقتدي صدر گرد هم آمده بوديم. همه آنها كه در اين مجلس سخن گفتند، نفرت و انزجار خود را به شكلي از ولايت فقيه، مداخلات سپاه قدس و اطلاعات سپاه در عراق و مزدوراني مثل مقتدي صدر و شيخ يعقوبي و كاظم حائري ــ كه هنوز در قم است ــ و نمايندگان مقام عظماي ولايت جهل و جور و فساد اعلام كردند. شيعيان عراق كه تا ديروز متحدان بالقوه ما بودند به علت عملكرد آنها كه امثال مقتدي صدر را ياري ميكنند، امروز با كراهت و نفرت از ايران ياد ميكنند. به قول نوري بدران وزير كشور عراق روزانه نيم تن مواد مخدر در كنار دينارهاي تقلبي و سلاح از ايران وارد عراق ميشود. بدران به تهران رفته است كه تكليف خود را با مداخلات رژيم در عراق روشن كند.
April 8, 2004 12:46 PM