نگاهي به احوال مردي به نام احسان نراقي
سه هفته پيش در باره د كتر احسان نراقي مطلبي نوشتم كه به دلائلي (هنوز هم نميدانم چرا) به زيور طبع در يكهفته با خبر آراسته نشد... آيا بايد هميشه بعد از مرگ انسانها در باره آنها نوشت؟
حالا كه هزاران تن اين كنج خلوت درويش تبعيدي را( سايت ) سر ميزنند ؛ چرا مطلب مربوط به نراقي را ؛ اينجا نگذارم.
...نراقي از آن دسته انسانها است كه هميشه بخش پر ليوان را مي بيند و گاهي همين نگاه كار دستش ميدهد. سه سال او را به ناحق در آغاز انقلاب به زندان مي اندازند ؛بدترين رفتار را با او وخانواده اش ميكنند؛ وهنوز هم ذوب شدگان در ولايت جهل و جور و فساد عليه او در نشريات و سايتهاي داخلي وخارجي مطالب توهين آميز و عجيب و غريب در باره او مينويسند ؛ اما او سر باز ايستادن ندارد.
بعد از آزادي نراقي و خروجش از ايران ؛ اورا ديدم. به جاي آنكه از تلخي هاي زندان بگويد از آشنائيهايش ميگفت از اينكه در زندان كلاسهاي درس به پا ميكرده و زندانبانان را نيز تحت تاثير قرارداده است. يكي از شخصيتهاي فرهنگي كشورمان كه همزمان با نراقي در زندان بود برايم مطالبي را از روحيه نراقي ورفتارش در زندان بازگو كرد كه نشانه سعه ي صدر و آزاد انديشي مردي بود كه هيچگاه تظاهر به امري نميكند كه به آن اعتقاد ندارد.
فرح پهلوي ملكه پيشين ايران را دوست دارد و همه جا به او حرمت ميگذارد و همزمان در ميان ۲۵ سال خون و فرياد و فرياد و شعار و نفرت و اعدام و مصادره ... دكتر صادقي پدر همسر محمد خاتمي و استاد محقق داماد را هم كشف ميكند و از رشد فرهنگي جامعه و تعداد كتابهاي خواندني و كامپيوترهاي فزون از شمار در خانه طلبه هاي حوزه و مدرسان سخن ميگويد. احسان نراقي انسان غريبي است ؛ انگار از دنده راست حضرت آدم ريشه گرفته ؛ چون اصلا نفرت را نمي شناسد . در روزهاي خشم و خون انقلاب نراقي را بسيار ميديدم ؛ گاه در پي ديداري با مرحوم دكتر اميني ؛ زماني پس از گفتگو با شاه و ملكه ؛ و هنگامي در پس ديداري با مرحوم مرتضي مطهري... در همه حال او به دنبال راهي بود كه بتوان آتش را فرو نشاند و كشور را از سقوط به دامان اهل ولايت فقيه نجات داد. در آن روزهائي كه زنده ياد دكتر شاپور بختيار در برابر آتش جهل و تعصب ؛ ابراهيم وار ميخواست آتش را بر ملت ايران گلستان كند؛( ما به بختيار بسيار بدهكاريم ؛ آزاد مردي سرفراز را كه ميخواست دست ما را بگيرد و به صبح صادق آزادي و حاكميت ملي رهنمونمان شود ؛ رها كرديم وبه دنبال سامري و گوساله طلائيش افتاديم . او سخن از حاكميت ملي ميگفت و پيروان ماركسيسم و اسلام ناب انقلابي محمدي ولائي در كنار ذوب شدگان در سحر سامري ؛ انگشت به آسمان كشيده ؛ به دنبال تصوير آقا در ماه بودند و يا تار ريش مباركشان را در لابلاي صفحات قرآن و كاپيتال عمو ماركس مي جستند).
دكتر نراقي اغلب روزها همراه با بختيار به دنبال راهي بود كه چشم اندازش اعدام و مصادره و دوري از خانه پدري براي مليونها ايراني نباشد؛ در شامگاهي سرد و تلخ نراقي به دفترم آمد . هنوز در روزنامه اطلاعات بودم اما عصر ها به اميد ايران ميرفتم و سخت در تدارك انتشار نخستين شماره از دوره جديد مجله بودم . نراقي از روابط من با دكتر بختيار با خبر بود و ميدانست از لحظه اي كه او در پي ديدارش با شاه نخست وزيري را پذيرفته ؛ همه گاه از تلاشهاي او حمايت كرده ام . آمد و كاغذي در دستش بود كه در آن بحث و سخن از سفر بختيار آمده بود . او از ديدار با مطهري ميامد ؛ هم مطهري به او احترام و محبت بسيار داشت و هم نراقي ؛ مطهري را غير از جانوراني ميدانست كه با چهار متر چلوار القاب آيات عظام و حجج اسلام بر خود گذاشته بودند . مطهري نيز مثل نراقي ميدانست اگر عباي آقايان بر ايران سايه گستر شود ؛ زندگي ملت ايران سياه خواهد شد. نراقي يادآور شد كه بختيار روي يكي دو عبارت خيلي حساسيت به خرج ميدهد در حالي كه مطهري اعتقاد دارد براي مصالح عاليه ملت ؛ نبايد روي بعضي از مسائل از جمله واژگاني كه مورد بحث است سختگيري كرد . صحبت بر سر اين بود كه بختيار ميگفت بنده عازم پاريس هستم تا ضمن گفتگو با حضرت آيت اله خميني پيرامون مسئل و مشكلات كشور نقطه نظرها ي ايشان را براي برون رفت از بحران كنوني جويا شوم .
مطهري گفته بود : حال كه آقا پذيرفته دكتر بختيار بدون اعلام استعفايش به پاريس برود ؛ چه اشكالي دارد ايشان بنويسد ميروم از آقاي خميني كسب تكليف كنم. از دفتر من با مرحوم رضا حاج مرزبان و خانم كلانتري و سپس دكتر بختيار صحبت كرديم و قرار شد دكتر نراقي به نخست وزيري برود.
به خواست دكتر بختيار قرار بود من نيز به همراه رضاحاج مرزبان و زنده ياد غلامحسين صالحيار وگمان ميكنم زنده ياد رحمان هاتفي از كيهان با بختيار همسفر باشيم . نراقي به دفتر بختيار رفت اما او حاضر به اعلام ارادت به حضرت آقا و كسب فيض از ايشان نشد .
چند هفته بعد از پيروزي انقلاب و در زماني كه مطلبي تحت عنوان - آخرين روزهاي شاه - در اميد ايران مينوشتم ؛ باز دكتر نراقي پيدايش شد و اينبار به عنوان منبعي موثق و آگاه ؛مطالب جالب و ارزنده اي را در باره روزهاي پر التهاب و درد آخرين پادشاه ايران به اطلاعم رساند.مطالبي كه چاپ آنها در آن روزها و هفته هاي پر از آتش و فرياد و خون ؛ و عنوان كردنش واقعا دل ميخواست . در طول دو هفته اخير نراقي بسيار مورد بي مهري قرار گرفته است .حسين شريعتمداري سر بازجوي معروف...و ساير ذوب شدگان در ولايت جهل و جور و فساد او را مشاور شاه و عامل رژيم پهلوي و ...ضد انقلاب ميخوانند و در خارج نيز كم نيستند كساني كه از او با عنوان توجيه گر و ما له كش جنايات رژيم ياد ميكنند . اگر ذره اي انصاف در ميان بود و شيشه كبود در برابر چشمانمان نگرفته بوديم ؛ با بي طرفي كتابهاي نراقي را در سالهاي اخير ورق ميزديم. نراقي ورشكستگي اسلام ناب محمدي و پرچمدارانش را از شريعتي تا مصباح يزدي به مستدل ترين شكل اعلام ميكند . هم او بود كه در ايران تحت سلطه فارغ التحصلان حقاني و فيضيه ؛ از رجال عصر پهلوي بي عقده و كينه سخن ميگويد و فضايل هويدا و ملكه پيشين را بر ميشمرد ؛ جوانان پاكدل نسل انقلاب راكه چرك ايدئولوژي را از تن شسته اند و آب زلال تسامح و آزاد انديشي را بر تن و روح ريخته اند ستايش ميكند و با منطق مهر و نگاه مثبت خود به فرداي ايران ؛ مصاف با سپاه جهل و نفاق و فريب را ادامه ميدهد. او حقوق بازنشستگي خود را كه از يونسكو ميگيرد صرف دو كار ميكند ؛ يكي خريد كارت تلفن براي سخن گفتن با من و شما...و يكي خريد نان و هندوانه اي كه اغلب آن را با دوستان گريخته از خانه پدري ميخورد. چنين انساني بي نياز است ؛ او را نمي توان خريد ؛ ميتوان او را دوست داشت و يا از او بيزار بود اما از معدود انسانهائي است كه هرگز نميتوان در صفا و صداقتشان ترديد كرد.
August 22, 2004 03:28 PM