... اي بسا خرقه كه مستوجب آتش باشد
يكهفته با خبر
سه شنبه 24 تا جمعه 27 اوت
پيشدرآمد: آقاي خاتمي در آغاز كنفرانسي براي بزرگداشت شيخ الرئيس ابوعلي سينا فرموده اند: كشور ما كه پرورندة نوابع بود، امكان پرورش نوابع را از دست داده است.
اينهم از شگفتيهاي شخصيت محمد خاتمي است كه در كنار توجيه گري عملكرد و سياستهاي مافياي ولايت قدرت، همه گاه بدون توجه به رابطه علت و معلولي، ظاهر امري را ملاك قضاوت خود قرار ميدهد. براي نمونه نميگويد چرا جنبش عظيم دانشجوئي و جوانان و زنان ايران كه با همة دل و خلوص به حمايت او برخاست و او را از كنج كتابخانة ملي، به كاخ رياست جمهوري برد، امروز از او دلآزرده است و آنهمه اميد و زندگي و شاددلي، جاي خود را به يأس و نفرت و بيزاري داده است. بلكه خيلي سرسري ميفرمايد تندروهاي جوانان و دانشجويان درگذشته و بي اعتنائي و كناره گيري آنها امروز، از مهمترين دلايل، روياروئي جامعه با اوضاع كنوني است.
ياللعجب، آن سركوبيها و وحشيگريها، حملة آن شب به كوي دانشگاه و زدن با چماق و خنجر و كلاشنيكوف، آنچه بر سر باطبي ها و محمدي ها و طبرزدي ها و حميدي ها و پيران ها و... آمد، و حضور جانوران درنده اي هم چون سعيد مرتضوي و الياس محمودي و قربانعلي دري نجف آبادي و عباسعلي عليزاده و... در دستگاه قضائي در كنار ذوالقدرها و سردار نظريها و نقديها و... در رأس دستگاه سركوبي ولي فقيه، هيچكدام از اينها در نظر پاك خطاپوش حضرت خاتمي، نقشي در رساندن اوضاع به وضع در حال انفجار امروز نداشته، همينطور كه دلايل عدم ظهور نابغه اي در عرصه هاي فرهنگ و هنر و ادب و دين و علوم رياضي و فيزيك و شيمي و... نيز از نگاه ايشان پوشيده مانده است.
از آنجا كه آقاي خاتمي يكهفته با خبر را ميخواند و فرزندان ايشان و نيز برادرشان آقاي دكتر محمدرضا خاتمي دبيركل حزب مشاركت و معاون و مونس ايشان آقاي محمدعلي ابطحي از مراجعان هميشگي سايت اينترنتي من هستند، كه همزمان با انتشار روزنامه، يكهفته با خبر را به آنجا منتقل ميكنم، بنابراين چند دليل عدم ظهور آدمهاي استثنائي (نابغه اي مثل ابوعلي سينا فعلاً پيشكش مان) را در اينجا ذكر ميكنم به اين اميد كه آقاي خاتمي حداقل در اين مورد خاص رابطه علت و معلولي را به طور همزمان مورد بررسي قرار دهند و به معلول تنها اكتفا نكنند.
الف: در جامعه اي كه بزرگترين تجربه فرار مغزها را طي ربع قرن اخير شاهد بوده نميتوان انتظارداشت كه انسانهاي استثنائي نظير صدها دانشمند ايراني كه در كشورهاي آزاد جهان به كار تحقيق و تدريس و طبابت و فعاليت در پروژه هاي عظيم فضائي و كامپيوتري و... مشغولند، نبوغ خود را يا در خدمت رژيمي ارتجاعي و سركوبگر قرار دهند و يا به موجوداتي عاطل و باطل تبديل شوند. وقتي جوانان ايراني كه همه ساله در المپياد رياضي مقامهاي نخست را كسب ميكنند، به محض يافتن اولين فرصت از كشور ميگريزند، آقاي خاتمي انتظار دارد، كه از ميان آنها بوعلي سينا و رازي و فارابي و خيام ظهور كند؟
ب: آن بني اميه و بني عباسي كه شيخ علي اكبر ناطق نوري وقتي روضة پنج توماني ميخواند، آنها را بر سر منبر لعنت ميكرد، آنقدر سعه صدر و آگاهي داشتند كه دربار خود را به پژوهشكدهاي از بزرگترين دانشمندان و حكماي جهان تبديل كرده بودند، طبيب يهودي و شيميدان عيسوي و موسيقيدان مزدكي و معمار زرتشتي و جواهرچي هندي در دستگاه آنها گاه قدري بسيار بيشتر از فقيهان و قاضيان عرب داشتند. نظام الملك طوسي ايراني ميتوانست نظاميه بغداد و نيشابور را برپا كند و باربد و نكيسا خنياگران ايراني مقامات ايراني در پيشگاه خليفه به فرزندان او بياموزند. بله در آنجا با آنكه كاتبان وحي و پسرعموهاي پيامبر خلافت ميكردند، دهان ابن مقفع را نمي بوئيدند مبادا گفته باشد دوستت دارم. اگر او را كشتند به دليل رقابتها و درگيري داخل دربار بود نه اين دليل كه كليله و دمنه را به عربي گزارده بود.
در سياه ترين اعصار زندگي مردم ايران يعني حمله مغولها و سپس تيموريان، نيز ما شاهد ظهور نوابع و بزرگاني هستيم كه در پناه حمايت خان مغول، به كار علمي و تحقيقات خود مشغول بودند يكي زيج مراغه را ميساخت، آن دگري هلاكو را به بغداد ميبرد تا به خليفه اي كه او را خطاب كرده بود از گاوان طوسي يا از خرانش (سخن خليفه با خواجه نصير) بگويد از گاوانم و اينهم شاخم. حافظ و عطار و مولاناي بزرگ از نوابع همين دوره ها هستند. حتي در دوران صفويه كه ارباب عمائم جاي اهل انديشه را ميگيرند، اگر در عرصة ادب و فرهنگ و موسيقي بازار ارباب علم كساد ميشود، اما در مقابل معماران نابغه اي ظهور ميكنند كه چهلستون و مسجد شيخ لطف الله و ميدان شاه و منارجنبان را از خود به يادگار ميگذارند.
در واقع در طول تاريخ ايران، هر زمان دكانداران دين و زاهدان ريائي فريبكار قدرت گرفته اند، مجال ظهور نوابع بسته شده است. به عبارت ديگر آخوند ضدنبوغ است. وگرچه در گذشته نوابع و مردان استثنائي گسترة فرهنگ و ادب و هنر، اغلب از بستر دين به گسترة علم راه يافته اند، اما همين ابوعلي سينا فرياد ميزند (لابد در مقابل مصباح يزديهاي زمانش كه در ديانت او تشكيك كرده بودند)
در دهر چو من يكي و آنهم كافر / پس در همه دهر يك مسلمان نبود...
ج: آقاي خاتمي چگونه انتظار دارد در كشوري كه استاد جانباز يك پاي متدين و باخدايش به جرم آنكه گفته ما ميمون نيستيم كه از كسي تقليد كنيم، كافر حربي و مرتد فطري قلمداد ميشود و اگر سروصداي جهان نبود او را تا حا ل صد بار اعدام كرده بودند، نابغه اي در عرصة تاريخ و فرهنگ ظهور كند؟
در سرزمين نفرين شدة ما چگونه حضرت خاتمي نميداند وقتي استاد احسان يارشاطر را، تفاله چايخوري مثل نماينده ولي فقيه حسين شريعتمداري با ركيك ترين واژگان، ياد ميكند و اگر پاي استاد به ايران برسد بلائي بدتر از آنچه بر سر زنده يادان سعيدي سيرجاني و دكتر صانعي و آوردند.. بر سر او ميآوردند، نميتوان انتظار ظهور نوابغي را داشت كه در درجه نخست بايد حرمت و اعتبار آنها را رعايت كرد. يارشاطر با كار بزرگش در انتشار «ايرانيكا» نامي جاودانه خواهد داشت و همه جا هم خواهند گفت اين بزرگ ايراني بود منتها آقاي خاتمي نبايد گله كند چرا يارشاطرها حاضر نيستند طوق بندگي مقام ولايت عظما را بر گردن بيندازند تا به عنوان نابغه جمهوري اسلامي از او ياد كنند. در ايران ولايت فقيه، اوباش تيغ كش جاهل از طايفة احمدي نژاد خاصه مداح ولي فقيه و سردار ذوالقدر و اصغر حجازي و قربانعلي دري و حاج عزت ضرغامي و حسين بازجو و شيخ عباسعلي و سعيد مرتضوي قدرت را در دست دارند و حسن عباسي به عنوان نابغة نوظهور عرصه تفسير سياسي در صدا و سيماي ولي فقيه بر صدر مينشيند و نماينده مشهد در مجلس كه روضه خوان بوده نطق پيش از دستور خود را با چند ذكر مصيبت و نوحه آغاز ميكند، در چنين فضائي چه نوع نابغه اي پرورش خواهد يافت؟
د: در جامعهاي كه تظاهر و تقيه و فريبكاري حاكميت پيدا ميكند و مستان نشئه مأمور مبارزه با شرابخواران و معتادان ميشوند و قصابان بر كرسي قضات مينشينند، در جامعه اي كه شيخ فاسدي چون مصباح يزدي فقيه الفقها، و شكرفروش دغلبازي مقام ابوالمكارمي را صاحب شده است باب ظهور نوابغ با قفل تكفير و تفسيق بسته شده است.
وقتي رئيس فرهنگستان ادب و استاد فلسفه و ادبيات كشوري با دادن دختر به پسر خليفه، قلم و دفتر ميگذارد و سينه از عشق به حافظ و مولانا خالي ميكند و به خاصه مداح خليفه تبديل ميشود، و روز روشن دروغ ميگويد و تزوير ميكند و از منزلت حداد عادل(ي) به شداد ظالم شدن سقوط ميكند، نيازي نيست كه براي يافتن دلايل عدم ظهور نابغه به رمل و اسطرلاب متوسل شد. حسين قاضيان، اكبر گنجي، حسن يوسفي اشكوري هركدام در عرصه اي كه ميدان رشد فكريشان بود، از استثناها به شمار ميرفتند با آنها چه كرديد كه حالا انتظار داريد نوابغ بالفعلي كه در جامعه هستند حضور خود را آواز دهند آنهم در زماني كه بزرگترين مراكز علمي و پژوهشي كشورهاي آزاد و پيشرفته جهان با آغوش باز آماده استقبال از آنهاست.
بزرگترين نويسندگان و هنرمندان روسيه در دوران سلطة رفيق لنين و استالين، جهان را با آثار خود به اعجاب و شگفتي وانداشتند. داستايفسكي و تولستوي و چايكوفسكي جام ولايت از دست لنين و استالين ننوشيده بودند، همچنان كه حافظ و بوعلي سينا و زكرياي رازي و خيام و مولوي، گرفتار حكومتي انديشه كش نبودند. و آن دوران كوتاه سياهي كه حافظ شاهد بسته شدن در ميخانه ها و گشايش درهاي تزوير و رياست و سعيد مرتضويها بر كرسي قضاوت مينشينند، هنوز حافظ امكان دارد از حضور گزمه و محتسب فاسد و جنايتكار فرياد زند. به چين نگاه كنيد طي سالهاي سركوبي فرهنگي كدام نابغه و هنرمندي در اين كشور ظهور كرد در حالي كه طي ده ساله اخير مردم چين نبوغ خود را در اغلب عرصه ها ظاهر كرده اند البته هنوز در گسترة ادب و فرهنگ چين به علت بايدها و نبايدها راه را بر ظهور نوابغ بسته است.
در رژيمهائي كه حاكمانش تصور ميكنند حقيقت محض را كشف كرده اند، رژيمهائي كه انديشه ورزان را دشمن ميدارند، يا آنها را سر ميبرند، يا اتوبوسشان را براي سقوط به ته دره در راه ارمنستان،تجهيز ميكنند، هيچ نابغه اي ظهور نخواهد كرد.
آلمان در هيچ دورهاي بيشتر از دوران هيتلر، فرار مغزها را تجربه نكرده است. فلسفه عرصة ترديدها است به همين دليل نيز اهل ولايت حوزه فلسفه را با كفر معادل ميدانند و آقاي خميني چون ميل به فلسفه داشت به قول خودش مطرود بود و آقايان حوزه از كوزه اي كه فرزندش مصطفي از آن آب خورده بود آب نميخوردند. در جامعه اي كه شوراي نگهبانش افرادي را با اين توجيه كه اعتقاد قلبي به ولايت فقيه ندارند و التزامشان به بدعت نامبارك ولايت فقيه عملي نيست،رد صلاحيت ميكند چگونه ميتوان اميد داشت كه صاحب فكري از عرصة شك به يقين برسد؟
سردار آفريقائي
(اسم محمد باقر ذوالقدر را آوردم اجازه بدهيد اشاره كوتاهي به گذشته او بكنم بي آنكه قصد اهانت به مردم آفريقا يا اجداد آقاي ذوالقدر را داشته باشم).
زماني كه اوائل دهه 90 در قرن گذشته محمد باقر ذوالقدر در رأس مجموعه اي از پاسداران به سودان رفت و آنجا در كنار اسامه بن لادن و ايمن الظواهري كار تعليم و آموزش تروريستها را براي يكسال و نيم بر عهده گرفت، اشتياق و علاقه عجيبي به تحقيق درباره بردگاني كه از سودان و زنگبار در دوران قاجار به ايران برده شده بودند، نشان ميداد. يكي از روزنامه نگاران سوداني «آدم عبدالغني» برايم نقل ميكرد كه روزي ذوالقدر پس از آشنائي با يكي از روزنامه نگاران بزرگ سوداني در روزنامه الايّام از او خواسته بود درباره گروهي از بردگان كه توسط حاكم مسقط اواخر قرن نوزدهم از سودان و زنگبار به خليج فارس برده شده بودند، تحقيق كند تا معلوم شود آيا از آنها اقوامي در سودان و زنگبار باقي مانده اند؟ من از شنيدن اين موضوع خيلي تعجب كردم تا اينكه هفته پيش يكي از همكلاسيهاي ذوالقدر در فسا و جهرم سوابق او را برايم فرستاد. آقاي ذوالقدر فرزند مردي است كه به علت سياهي چهره توسط مردم فسا به «علي زاغي» معروف بود. در فارس جمعي از احفاد بردگان آفريقائي كه با غيرانساني ترين وضع در سواحل ايران به فروش رسيده بودند با نام «كولو» زندگي ميكنند كه كارشان مثل كوليها ساختن چكش و قيچي و دوره گردي است. علي زاغي يا زاغو در نوجواني و به دنبال مرگ پدرش به خدمت يكي از ثروتمندان فسا درآمد و در واقع برده اين فرد بود. او به علت آزار و زجرهائي كه در خانة ارباب متحمل شده بود، سرانجام شبي از خانه گريخت و به جهرم رفت و همانجا ازدواج كرد. سردار سرتيپ محمدباقر ذوالقدر جانشين فرمانده كل سپاه و خالدبن وليد ولي فقيه فرزند علي زاغو، به مدرسه اي رفت كه حالا نام ذوالقدر گرفته، يكي از پسرعموهاي پدر او «ناصر» گروهبان پليس بود و به خانواده او بسيار كمك ميكرد، اما جناب سردار وقتي به قدرت رسيد، به تأسي از رهبرش حضرت امام كه به پاسبان بيچاره اي كه مأمور دستگيريش در 15 خرداد شده بود، رحم نكرد و دستور اعدام او را داد، ناصر پاسبان را كه از روزگار گذشته او خبر داشت همان اوائل انقلاب به دست خلخالي سپرد و استشهاديه اي درست كرد كه در آن جمعي از مردم فسا و جهرم شهادت داده بودند ناصر پاسبان با انگشت به دختران خانواده هاي مخالف رژيم گذشته، تجاوز ميكرده، با همين شهادت ساختگي ناصر اعدام شد... حال از چنين فردي با گذشته درخشانش انتظار داريد، سپهسالار شود؟ دست بالا ذوالقدرها جايگاهي فراتر از علي خان حاجب الدوله قاتل اميركبير پيدا نخواهند كرد؟
شنبه 28 تا دوشنبه 30 اوت
همانگونه كه خروج آيت الله سيستاني از نجف و سفرش به لندن ناگهاني بود، بازگشت او نيز همه را غافلگير كرد به جز دكتر اياد علاوي نخست وزير عراق و مشاور امور امنيت ملي وي دكتر موفق الربيعي كه در جريان بازگشت آقا بودند كسي از ساعت بازگشت ايشان خبر نداشت. آقاي سيستاني طي سالهاي مرجعيت خود و به ويژه در ماه هاي پس از سقوط صدام حسين حاضر به مصاحبه رسمي با نمايندگان وسايل ارتباط جمعي نبوده بلكه آنچه را كه يك روزنامه نگار آلماني چندي قبل از او نقل كرده بود، برداشتهاي خودش از سخنان آيت الله در جمع شماري از علاقمندانش بود. در لندن نيز من به هيچ روي خواستار انجام مصاحبه با ايشان نشدم. همينكه در خدمت استاد و پدر بزرگوارم حضرت دكتر احمد مهدوي دامغاني از آشنايان و دوستان قديمي آقاي سيستاني و همدرس و هم مباحثه با او، فرصت ديدار با آقا را يافتم، خود غنيمتي بود كه نصيب من شد. بعضيها ميگويند آقاي خميني هم كه در پاريس بود از دمكراسي و عدالت حرف ميزد و آزادي قلم و انديشه و عفو و بخشش، اما همينكه قدرت خانم را در تهران در آغوش كشيد منقلب شد و فرمان زدن و بستن و كشتن و مصادره را صادر كرد، آقاي سيستاني نيز اگر دستش به شمشير قدرت برسد يك خميني ديگر ميشود.
من اين حرف را قبول ندارم. آنچه سايت اينترنتي «كتابت» به عنوان مصاحبه با آقاي سيستاني منتشر كرده گو اينكه به صورت استفتا و استفسار مكتوب صورت گرفته و مصاحبه حضوري نبوده اما دقيقاً حرفهاي آقاست. آقاي سيستاني مخالف ولايت فقيه و حكومت ديني است. او ولايت فقيه را يك بدعت نامبارك ميداند و مثل استادش مرحوم آيت الله خوئي حكومت را متعلق به اهل تخصص و انسانهاي صالح و دمكراتي ميداند كه بايد كار اداره امور را عهده دار شوند، آخوند هم به درس و مدرسه و موعظه و نصيحتش بپردازد.
دشمني اهل ولايت فقيه با آقاي سيستاني و پيش از او خوئي آنقدر آشكار است كه نياز به دليل ندارد. وقتي شيخ نادان سياهكار احمد جنتي در نماز جمعه به ايشان اهانت ميكند، پيداست كه ارباب جنتي چقدر از اعتبار و منزلت و انديشه و نگرش آيت الله سيستاني ناراحت و غضبناك است.
رژيم همانطوري كه كشتن عبدالمجيد خوئي را به دست اوباش مقتدا صدر و به امر او جشن گرفت، تصور ميكرد با حمايت از مقتدا، ميتواند به آقاي سيستاني ضربه بزند و جايگاه او را متزلزل سازد. اما سيستاني با درك توطئه عوامل سپاه و اوباش لشكر مهدي، از نجف خارج شد اما برخلاف تصور حاج عزت ضرغامي و حسين بازجو و مسيح مجنون روزنامه جمهوري اسلامي، درست در بزنگاه تاريخساز عراق به نجف بازگشت.و با درايت، 24 ساعته در بصره با نمايندگان دولت گفتگو كرد و به مردم عراق پيام داد به سوي نجف و كوفه بروند اما داخل شهر نشوند تا حرم حضرت علي از اوباش لشكر مهدي خالي شود. (حضرات در تهران فكر ميكردند راهپيمائي نجف مقدمه اعلام حكومت اسلامي در عراق است). آقاي سيستاني اما به دنبال حكومت نبوده و نيست، به همين دليل نيز در طرح خود تاكيد داشت مردان مسلح بايد حرم را تخليه و سلاحهاي خود را تسليم پليس كنند. شهرهاي نجف و كوفه غيرنظامي شود و پليس عراق نظامت و پاسداري از اعتاب مقدسه و شهر را برعهده گيرد.
در بهمن ماه 57 زنده ياد دكتر شاپور بختيار به آقاي خميني گفت شما به قم تشريف ببريد و به عنوان رئيس مذهب جايگاه و اعتبار ويژه اي داشته باشيد. قم را تبديل به واتيكان شيعه كنيد. آقاي خميني البته در انديشة سلطنت بود و مثل استادش كاشاني ميخواست جقة سلطاني را بر گوشه عمامه زند بنابراين پيشنهاد دكتر بختيار را به سخره گرفت.
آقاي سيستاني اما در عمل به آرزوي بختيار جامة عمل پوشاند. نجف امروز به عنوان پايتخت تشيع با حضور قدرتمند مردي كه پتياره قدرت را به خلوت پرصفاي خود راه نداد و حتي وسوسة اطرافيانش نتوانست در ارادة او بر اينكه يك مرجع و رئيس مذهب باشد، و نه يك حاكم سركوبگر تاثيري داشته باشد ، به رسميت شناخته شده است. حال آنكه شهر قم در پرتو حكومت فارغ التحصيلان فيضيه و حقاني، امروز به نوشته مطبوعات رژيم و نماينده سابقش در مجلس، از جمله مراكز عمدة منكرات و فساد و فحشا در كشور است. براي آقاي خميني قدرت دنيائي و به حكومت رسيدن اصل بود، براي سيستاني اما، حفظ جايگاه روحانيت و برپائي يك نظام مردمسالار در عراق اصل است. بختيار بخت آن را نيافت كه دمكراسي را در ايران برقرار كند دكتر اياد علاوي اما اين بخت را با حمايت سيستاني پيدا كرده است.
September 2, 2004 12:34 PM