حالي درون پرده بسي فتنه ميرود...
سهشنبه 19 تا جمعه 22 اكتبر
پيشدرآمد: آقاي برقعي يكي از فعالان سياسي در واشنگتن در مقالهاي كه روي سايتهاي اينترنتي ظاهر شده است، ضمن اشاره به سيئات رضاشاه پهلوي، از اينكه من در جمعي از مليون و راهيان راه دكتر مصدق، از خدمات سرسلسله پهلوي تجليل كردهام، سخت برآشفتهاند و انتقاداتي را نثار من كردهاند. البته حق ايشان است كه نظري خاص خويش نسبت به پهلوي اول داشته باشند و آنچه را من گفتهام نپذيرند و بر آن چوب زنند. اما هيچ كسي حق ندارد تاريخ را تحريف كند. آنهم تاريخي را كه از ما دور نيست.
شازده عضد ميتواند براي تبرئه جد بزرگش خاقان مغفور و توجيه از دست شدن هفده شهر قفقاز و... كتاب بنويسد، اما برقعي و من هر دو، اگر امروز در صحنه سياسي و رسانهاي ايران نامي داريم و اعتباري، هم از بركت آن تلاشهاي صادقانه اي است كه مردي سوادكوهي به قول مخالفانش بيسواد طي شانزده سال سلطنت و 20 سال حضور در صحنة سياسي ايران، به آن دست زد. تجليل از خدمات رضاشاه نه به معناي چشم بستن بر ناروائيها و سياهيهاي عصر اوست و نه به منزله دشمني با مصدق كه اين هر دو سرفرازي و اعتلاي ايران را ميخواستند. يكي از ديويزيون قزاق آمده بود و آن دگري از مدرسه حقوق لوزان. اولي اين امكان را فراهم كرد تا دهها تن ديگر هم چون دومي از مدارس حقوق و علوم و صنعت لوزان و پاريس و لندن و برلين و ... فارغ التحصيل شوند و همراه با او (دكتر مصدق) ايراني عقب افتادة تراخمي قباي وصلهدار بر تن را، در راه رسيدن به زندگي انساني و جامعهاي مدرن، هدايت كنند.
وقتي تاريخ را با ايدئولوژي به هم ميآميزيم و از پشت شيشه كبود ايدئولوژي به جهان مينگريم، مثل آقاي حسين مكي تاريخي مينويسم پر از تحريف كه در آن احمدشاه ميشود مظهر دمكراسي و حاكميت ملي، و يادمان ميرود كه اعمال همين مظهر دمكراسي از جمله حقوق گرفتنش از سفارت انگليس و احتكار گندم، مورد اعتراض همان كساني قرار داشت كه از آنان به عنوان قهرمانان مبارزه در راه آزادي ياد ميكنيم. و براساس همين داوري رضا شاه هم كسي جز يك قلدر بيسواد قزاق نيست كه به ارادة انگليس روي كار ميآيد و به امر انگليس استعفا ميدهد و به تبعيد ميرود. تا ديروز منهم گرفتار تصويري ماري بودم كه حسين مكي و امثال او بر ديوار تاريخ ترسيم كرده بودند اما امروز با مطالعة اسناد و گزارشها و يادداشتهائي كه بدون حب و بغض شخصي نوشته شده ميدانم مردي كه در پاسخ به سئوال آتاتورك كه ميگويد چرا الفباي فارسي را به لاتين تبديل نميكني تا بيسوادي را سريعتر ريشهكن كني ميگويد اگر چنين كنم جواب حافظ و سعدي و ملتي را كه به ادبيات و گذشته خود افتخار ميكنند، چگونه بدهم، نه بيسواد بوده و نه بيفرهنگ. در يك جامعه عقب افتاده كه تنها 2 درصد از مردم آنهم از اشراف و نخبگان جامعه سواد دارند، و حكومتها عمري بيشتر از دو ماه و چهار ماه ندارند و براي رفتن به مشهد بايد از عشقآباد عبور كرد و سفر به اهواز و خرمشهر به جز از طريق بصره ممكن نيست و بلوچستان و جنوب كشور اصولاً در كنترل دولت مركزي نيست چه برسد به آنكه راهي براي رفتن به اين نقاط وجود داشته باشد، اولويتها كدامند؟ برپائي مدارس و دانشگاه و برقراري امنيت و خاتمه دادن به ملوك الطوائفي و كشيدن جاده و خطوط راه آهن و ايجاد يك دولت مدرن و يا به اسم دمكراسي چهارتا و نصفي حزب و دسته فاميلي و چند روزنامه به اصطلاح آزاد را كه مديرانش هر يك سري به سوي سفارتي و يا مركز قدرتي دارند، ميدان دادن تا هر روز كشور را با بحراني روبرو سازند.
به عراق نگاه كنيد، امروز يكصد و شصت و سه روزنامه آزاد بدون سانسور دارد، سه كانال تلويزيوني از جمله يك كانال خصوصي (منهاي كانالهاي كردستان) در آن آزادانه فعاليت ميكنند، و احزاب مختلف از مذهبي راست ارتجاعي تا چپ راديكال با هيچ محدوديتي روبرو نيستند. همين حزبها و روزنامهها عامل اصلي هرج و مرجي هستند كه بخشهائي از عراق را فراگرفته است. اگر فرهنگ دمكراسي در عراق ريشه داشت، ابومصعب الزرقاوي و يك مشت آخوند سني و شيعه مثل الكبيسي و الجنابي و مقتدا صدر و شيباني قادر نبودند بساط ترور و ارعاب را در عراق برقرار سازند. همين عراق پس از استقلال در عهد هاشميها، احزاب مدرن و روزنامههاي آزاد داشت و مردم دمكراسي را در عمل ميآموختند. در ايران سنة 1300 چند مدرسه و آموزشگاه داشتيم تا شاگردان در آن مباني علوم جديد و فرهنگ آزادانديشي را بياموزند.
يك بار ديگر خاطرهاي راكه به نقل از مرحوم پدرم ذكر كردهام.ياد آورميشوم٬ او از شاگردان كالج اصفهان بود و ميگفت لباس فورم ما از جنس پارچههاي وطن كازروني بود و مستر جوردن اصرار داشت كراوات بزنيم. رضاشاه به اتفاق مرحوم كازروني به مدرسه رفته بود و با ديدن دانش آموزان اونيفورم پوش به گريه افتاده بود و خطاب به كازروني گفته بود، آيا فكر ميكردي روزي بچههاي ما هم مثل مدارس خارجه با اين شكل مرتب و تميز به مدرسه بروند؟
عمادالدين باقي در اثر ارزشمندش گزارش دقيقي از همه كشتگان عصر پهلوي ارائه ميدهد. (من با اعدام و قتل به هر شكل و نوعش مخالفم و به خصوص اعدام انسانها را به خاطر انديشهها و اعتقاداتشان عملي جنايتكارانه ميدانم اما وقتي كسي اسلحه برداشت تا مأمور امنيه را بكشد و يا به سوي مستشار خارجي گلوله پرتاب كند اگر در بهشت دمكراسي هم باشد عاقبتش خونين است.) اگر آتاتورك موفق شد در كنار بازسازي تركيه نهادهاي مدني نيز به جا گذارد يك دليل عمدهاش داشتن مرداني بود كه بلافاصله پس از خاموشي او (و در مورد رضاشاه هنوز موكبش از دروازه تهران خارج نشده) اتهام دزدي و خيانت و جنايت و سرسپردگي بيگانه به او نبستند. تازه مملكت عثماني كه آتاتورك تحويل گرفت نيم قرن از ايران احمدشاهي جلوتر بود. باري اگر زير دوش بينظري و منطق و پاكدلي نرويم و غبار ايدئولوژي و باورهاي بياساسي را كه در مغز و روح ما جا انداختهاند نشوئيم، آنوقت رضاشاه را محكوم ميكنيم كه چرا مثلاً در زمان خود نهادهاي مدني برپا نكرد و 53 نفر را گرفت (و در مورد همينها از جمله اراني به رئيس پليس بدطينت و دادستان مطيع و سرسپردهاش گفت حق نداريد اتهام خيانت و ارتباط با بيگانه به او بزنيد اتهام او مرام اشتراكي و ترويج آن است).
همانگونه كه درعهد سلطان فقيه نميتوان جامعهاي را كه با كامپيوتر و ماهواره سروكار دارد به دوران صدراسلام بازگرداند در آن شانزده سال نيز همت ديكتاتور صالح بر اين تمركز داشت كه نخست زخمهاي ظاهر و پرچرك چهرة ميهن را با مدرسه و جاده و كارخانه و اعزام محصل به خارج بهبودي دهد آنگاه در عهد پسرش كه در سويس درس خوانده بود، به زخمهاي درون پرداخته شود.
به خدايگاني رساندن پسرش را نيز ما كرديم. لقب آريامهر را آقائي به او عرضه كرد كه در مقام رياست دانشگاه و وزارت ظاهراً ميبايست حافظ آزادي انديشه و مردمسالاري باشد. پيراحمدآبادي نميتوانست با حكومت فردي و من حكم ميكنم موافق باشد. او درس خوانده مدرسه حقوق بود و جان و جهانش با آزادي و مردمسالاري به هم پيوسته بود. با اينهمه چند نفر مثل او در جامعه خود داشتيم؟ براي چند نفر نان شب و امنيت و بهداشت و مدرسه براي فرزندانشان بعد از مقولة جامعه مدني و دمكراسي داراي اولويت بود؟ دكتر منوچهر ثابتيان دوست آزادانديش من كه روزگاري قطب و ركن اصلي كنفدراسيون دانشجويان ايراني بود، زماني كه قصد اعزام محصلان برگزيده دانشگاهها را به خارج در عصر پهلوي دوم برايم نقل ميكرد، هم من و هم او به گريه افتاديم. ميتوان محصلان اعزامي در دوره رضاشاه را نيز كم و بيش در همين رده قرار داد. ثابتيان ميگفت اكثر همراهان من بقچه زير بغل داشتند اما سرپرست ما اصرار داشت همه جا از ما در بهترين هتلها و اقامتگاهها پذيرائي شود و در بيروت وقتي فهميد بليط درجه يك كشتي براي همه ما در راه مارسي وجود ندارد چون در سالهاي پس از جنگ بينالملل بوديم و آمد و شد نظاميان ادامه داشت، سخت عصباني شد و سرانجام كاري كرد كه جمعي از ما كه در قسمت درجه دوم جا گرفتيم از همان امكاناتي برخوردار شويم كه نصيب مسافران درجه يك ميشد. از جمع بقچه بغلها بسياري در خارج ماندند و جمعي نيز به قول دكتر ثابتيان به مخالفان سرسخت رژيم تبديل شدند. آنهمه جواناني كه وسيلة رضاشاه به خارج اعزام شدند بيش از نيم قرن مردان سرشناس عرصه سياست و علوم و پزشكي و صنعت و اقتصاد بودند. (دكتر مصباح زاده، سنجابي، بازرگان، مهندس رياضي، دكتر عابدي و... از همين گروه محصلان اعزامي بودند).
به هر روي قصد من از اشاره به اين نكات، پاسخ گفتن به دكتر برقعي عزيز نيست بلكه ضروري ميدانم به عنوان فردي كه پدرش در عصر رضاشاه امكان درس خواندن در بهترين مدارس آن روز را يافت و در عصر پهلوي دوم به دانشگاه رفت و خودش در همان دوران طاغوت به مدرسه و دانشگاه رفت و شعر و نوشتههايش را به چاپ رساند ودر 26 سالگي دبيري سياسي مهمترين روزنامه كشور را بدون داشتن هيچ نوع پارتي و واسطهاي عهده دار شد و در عين حال نبود آزادي را با همة وجود حس مي كرد وعليه آن دست به مبارزه زد، به فرزندانم به نسل پويا و آزاده انقلاب يادآور شوم. دوران 57 ساله پهلويها آنگونه كه اهل ولايت فقيه تصوير ميكنند دوران سياه و ظلماني استبداد و مرگ نبود. بلكه در كنار فشارها و مصائبي كه ناشي از كمبود آزاديها در جامعه اي است كه در دوران جنگ سرد با كابوس «سرخ شمال» يعني اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي روبرو بود، نقاط مثبت و درخشان و آثار پرافتخاري كه هنوز هم پابرجاست وجود داشت كه يك نمونة آن ميليونها ايراني فرهيخته و آگاهي است كه در ايران و چهارسوي جهان ماية افتخار و سربلندي ايرانيان هستند. در 25 سال عصر ولايت تزوير و فريب و فساد، افتخارات ما كدامند؟ آنهمه رجال و اهل انديشه و فرهنگ، شاعر و روزنامهنگار، صاحب صنعت و صنعتگر، معمار و معلم و استاد در دوران استبداد مدرن و سازندة آن پدر و پسر مجال ظهور و حضور يافتند. و اگر پهلوي دوم به همان اندازه كه نگران ميزان بارندگي در بلوچستان و كردستان بود، به فكر جامعه مدني و نهادهاي دمكراتيك بود، آنهمه سازندگي و اميد و جنبش به هيچستان ولايت مرگ و فساد و جور ختم نميشد.
انتقادها را اگر با بيغرضي و حب و بغض مطرح كنيم نه تنها به راهيافت درست براي خاتمه دادن به دوران جفاي تاريخي به خود و رهائي از گنداب ارتجاع و استبداد كمك كردهايم بلكه براي مديران آينده ايران نيز، كار تشخيص سره از ناسره و درست از نادرست را آسان خواهيم كرد. مشكل همان غرض است و ايدئولوژي كه باعث ميشود شيخ فضلالله نوري قهرمان عرصه آزادي شود و سيد روحالله خميني لقب بت شكن تاريخ و شكنندة كمر استكبار و استعمار لقب گيرد.
شنبه 23 تا دوشنبه 25 اكتبر
1 ــ آتشي كه انتخابات افغانستان بر جان اهل ولايت فقيه زده است، به اين زوديها خاموش شدني نيست. نگاهي كنيد به ناله و نفرين و سينه كوبيدنهاي مسيح مهاجري و حسين شريعتمداري و نوچههايشان در رسالت و سياست روز و قدس و يالثارات الحسين و...
دكتر احمد زيدآبادي كه در جمع روزنامهنگاران و نويسندگان روشن انديش و آگاه سرزمينمان جاي ويژهاي دارد، به همين دليل نيز سعيد مرتضوي مدعيالعموم ولي فقيه او را ممنوع از گفتن و نوشتن در مطبوعات داخلي و راديو و تلويزيونهاي خارج از كشور كرده است، در آخرين نوشته خود، بخشهائي از دلايل وحشت طالبان ايران از برگذاري انتخابات افغانستان را برشمرده است كه عين واقعيت ميباشد به اين معنا كه حضور شماري از مردان سياسي افغانستان در كنار يك بانوي افغان به عنوان نامزدهاي انتخابات رياست جمهوري، بدون آنكه دستگاهي به نام شوراي نگهبان بتواند اهليت آنها را زير سئوال ببرد و مثلاً به دوست عزيزمان «پدرام» شاعر بگويد تو چون سكولار هستي و با دخالت دين در حكومت مخالفي حق شركت در انتخابات را نداري و يا جناب محقق شما شيعه هستي و در اقليتي بنابراين نميتواني به رياست جمهوري چشم بدوزي، بدون ترديد اهل ولايت فقيه را به وحشت مياندازد.
زماني كه ولي فقيه و ذوب شدگان در ولايتش مشاهده ميكنند در سرزميني عقب افتاده كه گرفتاريهاي مذهبي و نژادي بسيار بيشتر از ايران است و تا سه سال پيش طالبان آدمخوار بر سرنوشت مردم اين سرزمين، حكم ميكردند، ميليونها زن و مرد ساعتها در صفهاي طولاني ايستادند تا رأي خود را به صندوقها بيندازند، و نامزدهاي انتخابات امكان دارند مثل پدرام حتي رئيس دولت را با شديدترين حملات بكوبند و حتي او را متهم به همدستي با طالبان كنند، و در افغانستاني كه تا سه سال پيش نگاه داشتن خروس براي خانمها ممنوع بود، آقاي پدرام از حقوق برابر زن و مرد و اعطاي حق طلاق به زنان و منع تعدد زوجات سخن بگويد، با همة وجود احساس وحشت ميكنند. به خصوص آنكه قرار است دو ماه ديگر همين ماجرا در عراقي تكرار شود كه اهل ولايت فقيه طي 18 ماه گذشته همه نيرو و امكانات مالي و تسليحاتي و امنيتي خود را براي به آشوب كشيدن و ويراني آن بسيج كردهاند. هفتة پيش سخنان رئيس استخبارات عراق آقاي الشهواني را خوانديد.
اين هفته دوستي كه از عراق آمده است نقل ميكرد نيروهاي امنيتي عراق اخيراً موفق به كشف و دستگيري اعضاي شبكهاي شده اند كه با پول و امكانات جمهوري اسلامي تشكيل شده و در دهها كار تروريستي و قتل و آدم ربائي شركت داشته است. حتي بعضيها بر اين باورند كه ربودن خانم مارگارت حسن بانوي آزاده و انسان دوست عراقي انگليسي تبار كه سالهاست در كار كمكهاي انساني به كودكان و زنان عراقي است، توسط يك گروه وابسته به رژيم، انجام گرفته است. بله سيدعلي رهبر وحشتزده است. با روي كار آمدن نظامهاي مردمسالار و غيرديني در شرق و غرب ايران و شدت گرفتن موج دمكراسي در منطقه خيلي طبيعي است كه يكي از دشمنان سوگندخورده آزادي انديشه و مطبوعات (مطابق نظر سازمان خبرنگاران بدون مرز) خواب راحت نداشته باشد. مردم ايران نيز به افغانستان و عراق مينگرند با اين اميد كه تجربه دمكراسي در اين دو سرزمين با توفيق همراه باشد. باور كنيد نوبت ايران نيز به زودي فرا خواهد رسيد. اين يك حكم تاريخي است كه اهل ولايت فقيه نيز آن را درك كردهاند.
2 ــ خرابيها و آشفتگيهاي اقتصادي و سياسي و امنيتي و... ناشي از 25 سال حكومت ارتجاع و استبداد، قابل ترميم است، يك دهه تلاش با حضور انسانهاي متخصص و وطندوست ميتواند ايران را بار ديگر در مسير توسعه و پيشرفت قرار دهد. اما آنچه مرا و ميليونها مثل مرا نگران ميكند آثار نكبت بار ضد فرهنگ حاكم بر ايران، بر اخلاق و معنويات و فرهنگ جامعه ما است. بدفعات در اين زمينه نوشته و گفتهام اما باز هم با شنيدن اخباري كه از وطن ميآيد، ذكر مصيبت را ضروري ميدانم.
در هفته گذشته در صفحات روزنامههاي وطن با 94 مورد تجاوز به كودكان، تجاوز به دختران جوان، ربودن دختران و پسران، قتل همسران توسط همسرانشان با كمك رفيق يا رفيقه شان، خيانت در امانت، خيانت به برادر و دوست و خانواده، به خاك سياه نشاندن شريك و دوست، سرقت مسلحانه، اخاذي و كلاشي گاه به عنوان فرزند يكي از مقامات بلندپايه و زماني در هيأت ملا و مأمور امنيتي و... برخورد كردم. و اين 94 مورد مشتي از خروار و مواردي است كه اجازه نشر داشتهاند. بگذاريد گوشههائي از نامه يك بزرگ عالم كه از قم برايم نامه اي از طريق e-mail فرستاده و پيش از اين نيز مطالبي را از او نقل كرده ام به اطلاعتان برسانم. «آقاي خامنهاي اخيراً در يك سخنراني در قم باد به غبغب انداخته بود كه گر خميني فرصت پيدا نكرد جامعه مثالي ــ نمونه ــ اسلامي را بنا كند من اينكار را كردم. ببينيد حوزهها چقدر پررونق است و تا چه ميزان زائران اماكن مذهبي و مساجد بالا رفته است. هر روز مسجدي در كشور افتتاح ميشود و بانگ اذان و قرآن از همه سو به آسمان بلند است و راديو تلويزيون به جاي ترويج فساد و فرهنگ آمريكائي صبح تا شام مشغول ترويج دين و اخلاق است. آقاي سيد... همراه من اين سخنان را ميشنيد و اشك از چشمانش سرازير بود. چون او نيز مثل من ميداند چه تعدادي از طلبهها مبتلا به ايدز و بيماريهاي مقاربتي هستند. او نيز ميداند كه حداقل پنج فاحشه خانة رسمي در قم زير نظر سه تن از آقايان عمامه به سر وابسته به حوزة مديريت ــ حوزه ــ اداره ميشود. شما اگر طالب كثيف ترين ويديوهاي فيلمهاي جنسي باشيد كه در غرب هم توزيع آن ممنوع است با سه شماره و يك تلفن در منزل به شما تحويل داده ميشود. توزيع الكل و مواد مخدر در شهر توسط برادران سپاه انجام ميگيرد. خانمهاي تلفني از هر نوع حتي معاود عراقي براي آنها كه عربياش را طالبند به وفور در قم به فروش تن مشغولند.
از اينها فاجعهبار تر مسئله زناي با محارم است. دخترك بيچارهاي را دركردستان كه مورد تجاوز برادر ش قرار گرفته و از او باردار شده به سنگسار محكوم ميكنند اما برادرش تنها محكوم به يكصد و پنجاه ضربه شلاق ميشود آنوقت در قم يكي از دربانهاي مسجد اعظم از دخترش صاحب سه فرزند شده و با هم زندگي ميكنند. صدها مورد از زناي با محارم پدر با دختر، برادر با خواهر، عمو و دائي با برادرزاده و خواهرزاده، برادر با همسر برادر و... در همين شهر مقدس قم سراغ دارم كه دل و جان از شنيدنش به درد ميآيد. شماها مرتب از جنايات رژيم و ضررهاي اقتصادي و دزديها و عقب افتادگي كشور ميگوئيد. يادتان باشد همه اينها قابل جبران است. فردا با جامعهاي كه هيچ خط قرمزي ندارد و اخلاق در آن بيمفهوم و بدون معنا است، و هزاران كودك و نوجواني كه ثمرة روابط نامشروع بين محارم هستند، و نيز جامعهاي بيمار روابط جنسي و معتاد به انواع مواد مخدر و آلودگيها، چه خواهيد كرد؟ اين جامعه بيش از هر چيز بيمار آلودگيهائي است كه در عصر رونق مساجد و سلطه ارباب عمائم به آن دچار شده است. روزي هزار بار مرگ را آرزو ميكنم كه اين فجايع را نبينم.»
October 28, 2004 10:33 PM