نامه اي از فرزندم پويان
پويان اللهياري فرزند رفيق همه سالهاي عشق و جواني و شعر احمد اللهياري در اين سا لها مثل احمد در دل و جانم جاي گرفته است .ديروز نامه او آمد بر بال اينترنت ؛ دريغم آمد كه شما آن را نخوانيد. اين بيانيه نسلي است كه از من و احمد عاشق احساساتي ؛ جهان را بسيار واقع بينانه تر نگاه ميكند. وبلاگ پويان را حتما سربزنيد ؛ بسيار خواندني است.
استاد گرامی سلام
نيازم سلامتی شماست.
مطلب ابوعمار را امروز چند بار خواندم. نميدانم که چگونه قضاوت کنم. بگذاريد که بی پرده از زبان جوانی سخن بگويم که الفبا را در نظامی آموخته است که از ب بسم الله اش اسير تبليغات بود.
ما در سيستمی آموزش يافتيم که صفحات کتاب تاريخش از استبداد شاهان پر بود و شاهنشاه هر بدی و پليدی را با خود يدک ميکشيد. رضا خان قلدر بود و مصدق جيره خوار امريکا و روشنگرانش مدرس بودند و نواب صفوی و شما خود بهتر می دانيد که با شور و شعور ما چه ها که نکردند.
تا اين که خود را شناختيم و دريافتيم که تاريخ تنها کتاب تاريخ سال دوم راهنمايی نيست. به سراغ مکی رفتيم و چيزی شنيديم. باستانی پاريزی دريچه ای جديد بر ما گشود. شريعتی از تاريخ دينمان گفت و پطروشفسکی از دری ديگر اسلام ايرانی را برايمان شکافت. از دينمان هزار روايت شنيديم و تاريخ ملی مان برايمان مبهم بود و هر جا که نظر انداختيم پربود از جاسوس و وطنفروش . حتی در محافل روشنفکری هم برايمان از آنها ميگفتند و هر کس يکی را خدمتگزار و ديگری را خائن به وطن معرفی ميکرد. آنجا بود که دريافتيم هميشه تاريخ نويسان تاريخ را به سود خود نوشته اند.
بی پيرايه بگويم گاه تصور ميکنم که شما نيز بر روال تاريخ نويسی سنتی مان آنچه را می بينيد که خود می خواهيد، اما منصفانه کلام شما بر دل می نشيند و دريچه های نوينی بر فکر و انديشه ما می گشايد. تا چند ماه قبل رضا شاه را قلدر احمقی ميدانستم که در جهت سياست ديکته شده جهانی آن روزگار خدمات ارزنده ای را به ايران کرده است و در راستای استعمار نوين، مدرنيزم را به زور چکمه وفحش به فرهنگ ما خوراند و خود غافل بود که چه خدمتی به ما ميکند. اما امروز هرچند که هنوز قلدرش می نامم اما می دانم که دلش به نام ايران آرام می گرفت.
و اما ابوعمار.
با آنکه بسيار تلاش ميکردم هميشه از تحليلات نا بجا و اسير تبليغات بدور باشم، باز ابوعمار برايم مظهر پليدی بود که دست در دست رژيم نو پای اسلامی دلارهای نفتی ما را به دامان آتش افروزی ها و ماجراجوييهايش می ريخت و دست ديگرش در حمايت صدام چمدان چمدان اسرار نظامی ما را در اختيار او می گذاشت تا از اين تجارت فلسطين را به دامان ملتش بازگرداند. برای من و همنسلانم ابوعمار کريه چهره ماکياوليستی بود که تنها به آرمان ملی اش مينگريست و برايش عهد و پيمان بين المللی معنا نداشت. و امروز بارها تاريخ نگاشته شده شما را خواندم.
هفته پيش وقتی دوستان امريکايی ام خبر رفتنش را به من دادند در پاسخ گفتم که او بايد سالها پيش ميرفت تا خاورميانه آرامش را زودتر به چشم می ديد ولی فردا نمی دانم چگونه بگويم که او که بود و چه کرد.
بی پيرايه بگويم تحليل منطقی و خالی از احساسات شما برايم آموزنده است و هر روز افقی نو در برابر ديدگانم ميگشايد. شايد آنچه از شما ميشنوم را قبلا پدر در گوشم زمزمه می کرد و ما که ضعف منابع آزارمان می داد در تحليل به بيراهه می رفتيم.
به هر حال کاش فرصتی بود تا در کنار شما تلمذ می کردم و نقاط سياه شده افکارم را ترميم می نمودم و می توانستم پرچمی را که افراشته ايد را تا تحقق آرمانهايتان به دوش می کشيدم.
برايتان آرزوی موفقيت دارم . سلام و درود پدر نيز همواره بدرقه راهتان است.
با احترام ـ پويان الهياری
pouianallahyari@yahoo.com
November 20, 2004 04:01 PM