... برخيز و عزم جزم به كار صواب كن!
سهشنبه 30 نوامبر تا پنجشنبه 2 دسامبر
پيشدرآمد: يكبار ديگر هم نوشتهام، از آن روزي كه جعفر كوش آبادي از زندان بيرون آمد. مثل همه چهرههاي كم و بيش آشناي نسل ما كه دستي به قلم و هنر داشتند جعفر نيز ديرگاهي منزلنشين صفحه شعر مجله فردوسي بود. رفيق و يار كافه فيروز ما بود و مثل خسرو گلسرخي، حرارت بيشتري از بقيه ما داشت. در جلسات كانون نويسندگان (همان چند جلسه كه آخرينش در يك زمستان تلخ در مدرسه به آذين در نارمك يا تهرانپارس بود) با سياوش كسرائي همراه بود. وقتي او را گرفتند و خبرهائي انتشار يافت از اينكه او با يك تشكيلات زيرزميني مسلح در ارتباط بوده است خيلي از ما اين اخبار را باور نكرديم اما در دلهامان مشغول بازنگري رفتار و سخنان جعفر شديم.
فلان روز اگر جعفر شعر جنگل را سرود لابد در سر خود را جاي صفائي فراهاني گذاشته بوده و دود و آتش در شعرش، اشاره به مسلسل و نارنجك است. در يكي از آن روزهاي دلهره جعفر در جعبه تماشا ظاهر شد. سمت چپ تصوير قرار داشت و در كنار دستش سه چهار تن از بچه چريكها نشسته بودند. مقام امنيتي توضيحاتي پيرامون گروه داد. و بعد جعفر به سخن پرداخت. اظهار ندامت كرد و گفت پشيمان است و از پيشگاه ملك و ملت تقاضاي عفو و بخشودگي دارد و ...
در نگاه جعفر آنقدر درد خفته بود كه مدتها اين نگاه در واژه واژه شعرها و نوشتههاي من حضور داشت. نگاه گوزني را مي مانست كه در دامي گرفتار است و به آنها كه آزادانه از كنارش ميگذرند با هزار واژه خاموش، سخن ميگويد... سرانجام جعفر از زندان بيرون آمد. در آن فضاي سنگين كه اگر در روزنامهاي و يا ادارهاي كار ميكردي و يا در راديو تلويزيون برنامهاي داشتي حتي بدون داشتن بار سياسي، زير نگاه پرسوءظن رفقا بودي و بايد دوشنبهها متلكهاي جلال آل قلم را تحمل ميكردي و يكي دو ماه زندان اهميت بيشتري از نوشتن ده كتاب علمي و ادبي و فرهنگي برايت به بار ميآورد.
خيلي طبيعي بود كه كوش آبادي زير آتش نگاههاي پرملامت، آب شود و خود را كنار كشد. جعفر آب شد و به زمين رفت. و بار سنگين اين ملامتها تا بعد از انقلاب نيز ادامه يافت، و حزب طراز نوين نيز نتوانست آب رفته را به جوي باز گرداند. همين وضع را بعدها هوشنگ اسدي پيدا كرد. جواني كه در عنفوان شباب چنانكه در كشورهائي نظير ايران، افتد و داني، دل به انديشهاي بسته بود كه بابت آن به زندان رفت و دردها كشيد. پس از انقلاب هوشنگ دل به «شمس»ي بسته بود كه او نيز عاشقانه گمان ميبرد راه رسيدن به بهشت آزادي و عدالت از كوچه سوسياليسم آنهم از نوع حاكم بر شوروي سابق ميگذرد. بابت اين شوريدگي دوباره نيز هوشنگ بهاي سنگيني پرداخت. اين بار بازجويانش به شكستن و خرد كردن و اعتراف گرفتن از او بسنده نكردند. ناصر سرمدي سربازجويش كه اينك سفير جمهوري اسلامي در تاجيكستان است و هم چون طاهريان مباركه سفير فعلي رژيم در اوكراين، از سوزاندن پوست و گوشت زنداني، ارضاي جنسي ميشد، برآن بود تا هوشنگ را چنان مچاله كند كه پس از آزاديش، در برابر نگاهها و زبانهاي پرملامت راهي جز خودكشي نداشته باشد.
هوشنگ اما شمس ديگري داشت كه در گرماي عشقش، روح و جسم خسته و پرزخم خود را درمان كند. نوشابه همسرش بيرون در زندان انتظار ميكشيد تا هوشنگ را از زمستان اوين به بهار خانة كوچكشان ببرد و چنانش تيمار دارد، كه پس از سالي بار ديگر از قلم شكستة او «بهار ايراني» متولد بشود. زندانيان سياسي در رژيم پيشين اگر تفنگ به دست و نارنچك و سيانور در جيب بودند در همان چند روز نخست براي گشودن زبانشان، شكنجه و درد بسياري متحمل ميشدند اما به گفته خيلي از آنها پس از خاتمه بازجوئي و محاكمه زندگي عادي را در دوران محكوميت در زندان سپري ميكردند. بعضي در همان لحظات و ساعتهاي نخست وا ميدادند، شماري در دادگاه و عدهاي نيز با نوشتن توبه نامه، آزادي خود را ميخريدند. با اهل انديشه و قلم اما به شيوه ديگري رفتار ميشد. چون در درجه اول پيدا بود كمتر كسي در اين جمع براي خود مأموريت رزمي قائل است. بنابراين يا مجبورشان ميكردند تن به همكاري با ارگانهاي امنيتي و اطلاعاتي بدهند و يا آنكه دست از مخالف خواني بردارند و مثل يكي از دوستان ما در آن زمان كه خيلي شعار ميداد به دنبال درس و كسب و كار بروند.
در رژيم ولايت فقيه اما حكايت بهگونهاي ديگر است. آنكه در گذشته به صورتت سيلي ميزد (منهاي معدودي كه يا انديشه شوئي شده بودند و يا از آزار و رنج انسان در بند، لذت ميبرند) شباهنگام نزد وجدان پنهان خود شرمنده بود. من دو سه تن از اينان را بعد از انقلاب ديدم، با اشكهائي كه به پهنه صورتشان فرو ميريخت. در رژيم نايب امام زمان اما شكنجهگر با داشتن حكم فقهي آقا و شركا به كاري كه ميكند مفتخر است. و وقتي دانشجوئي را از فراز ساختمان خوابگاه به زمين مياندازد مثل سردار فرهاد نظري فرياد ميزند يا فاطمه زهرا از ما قبول كن. فرد مخالفي كه در برابر بازجوي شكنجهگر قرار گرفته، در نگاه او، مخالف قرآن و امام زمان است. اگر اهل نماز و روزه باشد، مثل خوارج واجب القتل است و اگر دستي به زلف يار و دستي به جام باده دارد، مفسد في الارض و كافر است و هرچه زودتر بايد ارض اقدس را از وجودش پاك كرد.
شبي كه خلخالي اوج جنونش را با اعدام علامه وحيدي نود و اندي ساله و شماري از نظاميان و دولتمردان عصر پهلوي به نمايش گذاشت، در برابر اين تقاضاي مرحوم علامه وحيدي كه ليوان آبي طلبيد، فرياد زد تو مفسد فيالارض شناخته شدهاي و دادن آب به تو حرام است. حال آنكه مرغي را حتي به هنگام سر زدن، چكه آبي به منقارش ميچكانند. شكنجهگري چون ناصر سرمدي و بازجوئي چون حسين شريعتمداري و جعفر نعمتي و الله بخشي وقتي با متهمي روبرو ميشوند در درجه اول به فكر شكستن و خرد كردن او هستند و سپس بازي زشت موش و گربه را با او آغاز ميكنند. برويد و كتاب تكان دهنده فرهاد بهبهاني و حبيب الله داوران (در ميهماني حاج آقا) را بخوانيد. من خاطرات زندانيان بسياري را خوانده ام كه اغلب با نوعي مبالغه در همه زمينهها روبرو بوده است. اما چند كتاب مرا تكان داده است از جمله همين كتاب و نوشته دردناك كتايون آذرلي و روايت شهرنوش پارسيپور. با خواندن اين كتابهاست كه در مييابيد در آن چهارديواري تنگ و تيره انفرادي، انسان به نقطه اي ميرسد كه از روياروئي با بازجو و شكنجهگر استقبال ميكند چون به اين تصور است كه شايد در گفتگو راه نجاتي پيدا كند. در اين سالها من اعترافنامه و توبهنامه و نامههاي پر از دردي را كه زندانيان سياسي در جهت خلاصي خود از زندان نوشتهاند به عنوان اسنادي كه حتي از اسناد كشتار قلع و قمع فرزندان سرزمينم به دست رژيم تا حال منتشر شده، اهميت بيشتري دارند جمع كردهام و شايد زماني همه آنها را به همراه اشارات و ايضاحاتي در يك كتاب منتشر كنم.
يادم نميرود كه بسياري از دوستان من كه در خارج ايران حتي حاضر نشدهاند امضايشان را زير ملايم ترين بيانيه در محكوميت رژيم بگذارند، با انتشار مطالبي منسوب به عزت الله سحابي و يا ابراهيم نبوي، مسعود بهنود و محمد قوچاني و علي افشاري و ... چنان فرياد وا خيانتا وا ايرانا وا مقاومتا، سر داده بودند كه گمان ميكردي نبوي در نامهاي يا مصاحبهاي كه ايماني معاون حسين شريعتمداري و از سربازجويان معروف اطلاعات ولي فقيه به نقل از نبوي ولي در واقع به تقرير سعيد مرتضوي چاپ زده بود، خانة پدري را با همه ساكنانش يكجا با ذوب شدگان در ولايت جهل و جور و فساد معامله كرده است.
آن بيحرمتيها كه مرتضوي با بهنود كرد، در نگاه شماري از ما كه خفت پوشيدن آن لباس ترازودار حقير را هرگز تحمل نكرديم، حق بهنود بود كه ميپنداشت ميتوان با واژگان سهراب سپهري در مملكت آدمخواران، به آزادي و جامعه مدني رسيد.
در اين روزها با انتشار نامة اميد معماريان و ... كه در آن سخن از توطئههاي زيد و عمرو (در جهت تصفيه حسابهاي ولي فقيه با شماري از اصلاح طلبان و فعالان سياسي ضدولايت فقيه) به ميان آمده و مهربانيهاي بازجوي مربوطه (بهبهاني چه دردناك اين صحنه را وصف كرده كه شكنجه گر و بازجو چگونه به فرشتة رحمت تبديل ميشود) مورد ستايش قرار گرفته است، همزمان شاهديم منوچهر محمدي كه اجازه نداشت در بستر درد و بيماري، حتي براي 24 ساعت از زندان خارج شود تا پزشكي بر زخمهايش مرهمي گذارد، به بيرون فرستاده ميشود و شماره تلفنهايش به خارج ارسال ميشود تا مخالفان طرح رفراندوم با او به سخن بنشينند و از زبان او طرحي را كه عدهاي شكنجه شده و درد كشيدة ديگر و هم بندان سابق محمدي و نيز مردي وارسته از نسل ما (ناصر زرافشان) كه بيش از 35 سال است براي رسيدن به آزادي و عدالت اجتماعي ميجنگد، زير سئوال برند و در صداقت واضعان و حاميانش تشكيك كنند.
سعيدي سيرجاني بزرگ پيش از آنكه به چنگ سعيد امامي و اصحاب علي فلاحيان بيفتد نوشته بود اگر روزي به زبان چيني از پشت تلويزيون اعتراف كردم از اجانب پول گرفتهام و به كشورم خيانت كردهام، بر من خرده نگيريد كه هر انساني گذارش به پيچ اوين بيفتد و از مراحم ويژه ولي فقيه برخوردار شود، به هزار زبان در ذم خويش و مدح حضرت آقا، سخن خواهد راند. جان و دل اميد معماريان و ديگر دوستان و همكارانش چنان كه جان و جهان منوچهر محمدي و برادرش اكبر، پر از زخم و درد است، اگر نوشتهاي و يا گفتهاي از آنان خوانديد و شنيديد كه ره به دفتر سعيد مرتضوي و حسين شريعتمداري و اربابشان اصغر حجازي ميبرد، بر آنها خرده نگيريد. برعكس آغوش باز كنيد و بر زخمهايشان مرهم نهيد. آرزوي ولي فقيه و اهل و تبارش اين است كه ما به ديدن اين فرزندان درد كشيدهمان روترش كنيم و يا از آنها چوبي بسازيم و بر سر يكديگر بزنيم. من هنوز نگاه جعفر كوشآبادي را در آن روز تلخ اعتراف در ياد دارم. شما نيز نگاه گوزنهاي زخمي دربند نسل انقلاب را از ياد نبريد.
شنبه 4 تا دوشنبه 6 دسامبر
1 ــ بدون هيچ شبههاي من انتظار داشتم كه صد درصديها در داخل و خارج كشور بلافاصله پس از عنوان شدن طرح رفراندوم شمشير بركشند و فرياد سر دهند. جمعي با اين ادعا كه اين طرح بازي ديگري است از سوي نظام كه هدفش فريب دادن مردم و به صحنه آوردن نمايش ديگري چون دوم خرداد است و گروهي نيز با اين توجيه كه انگليس و آمريكا براي ما خوابهائي ديدهاند و استكبار و صهيونيسم جهاني ميخواهند نظام نازنين الهي آسماني نايب امام زمان را براندازند. اما گمان نداشتم جمعي كه خود را اهل فضيلت و علم و عمل ميدانند بيآنكه در متن بيانيه رفراندوم و اعلاميه دوم امضا كنندگان نخستين طرح، تأمل كنند به ترور شخصيتها و امضاكنندگان و تعريف و تفسير نادرست از طرح بپردازند.
طي اين دو هفته مطالبي را شنيده و خواندهام كه حقاً دردكان هيچ عطاري پيدا نميشود. كار به جائي رسيده كه دوستي (كه من ذرهاي در صداقت و عشق او به خانة پدري و آرزوي او در برقراري آزادي و عدالت اجتماعي در ايران ترديد ندارم) مدعي ميشود طرح اعلاميه جهاني حقوق بشر در بيانيه رفراندوم براي نجات رژيم است و قصد امضاكنندگان اصلاح رژيم و تبديل آن به يك نظام ديني فكلي است چرا كه در اعلاميه جهاني حقوق بشر سخني از جدائي دين و دولت به ميان نيامده است...
ياللعجب!! مگر ميثاق جهاني حقوق بشر دستورالعمل حكومتي است كه قائل به نظريه جدائي دين از دولت شود؟ و يا مگر اين ميثاق را به سفارش ما و جهت مصرف در ايران و يا طالبستان سابق نوشتهاند كه حتماً به جدائي دين از دولت در آن اشاره كنند؟ اصولاً جهان غرب قرنهاست مسأله جدائي كليسا از دولت را حل كرده است بنابراين زماني كه در ميثاق اشاره ميشود انسانها فارغ از دين و نژاد و باورهاي آنها با هم مساوي هستند معنايش اين است كه حكومتي نميتواند با اين ادعا كه چون اكثريت مردم ايران شيعه هستند و ما نيز چون نايب امام زمان و حافظان بيضه اسلام ناب انقلابي محمدي شيعي هستيم، حق داريم به نام دين توي سر مردم بزنيم و نه فقط صاحبان اديان ديگر، بلكه مسلمانان را نيز اگر به ولايت فقيه و رژيم اسلامي معتقد نباشند به صلاّبه بكشيم. تا كجا ميتوان براي تخريب يك نظر و يك جمع به تحريف مفاهيم دست زد؟
بعضيها چنان ميگويند كه انگار رژيم در لحظة سقوط است و ما در بهمن سال 57 هستيم و عدهاي آمدهاند با طرح رفراندوم براي بركناري رژيم و تدوين يك قانون اساسي جديد بر مبناي ميثاق جهاني حقوق بشر رژيم را نجات دهند!
هفته پيش نوشتم حداقل 24 سال است هزاران ايراني با عقايدي از چپ افراطي تا راست صد درصدي به عنوان فعالان سياسي و عقيدتي و نويسنده و مفسر و كارشناس و شاعر و وكيل دعاوي و پزشك و عالم و مهندس و... به دنبال راهي براي نجات ايران از چنگ فارغ التحصيلان فيضيه و حقاني و شاگرد حجرههاي قم و ميدان امين السلطان هستند. در اين مدت چه راست قامتان آزادهاي كه به گلولهاي و طنابي و دشنهاي در خون نشستند و از ادامه راه ماندند. چه بسياري كه زير شكنجه در داخل و زير فشارهاي روحي و جسمي و... در خارج يا تسليم شدند و يا راه خود گرفتند و دست از مبارزه كشيدند.
هر بار تلاشي از سوي جمعي براي ايجاد يك كانون خيزش آغاز شد بلافاصله صد درصديها شمشير كشيدند و به جاي آنكه در انديشه برانداختن بساط جور و ستم و جهل حاكم باشند، كوشيدند اين تلاش را در نطفه خفه سازند. وقتي زنده ياد دكتر شاپور بختيار به همراه شادروان دكتر علي اميني و شاهزاده رضا پهلوي اطلاعيهاي انتشار دادند كه نور اميد در دلهاي بسياري از هموطنان روشن ساخت، به هفتهاي نكشيده چنان شد كه سايههاي كدورت بين اين سه و جمعي ديگر كه همراهشان بودند پررنگ شد و بعد هر يك به راه خود رفتند و... همان شوراي ملي مقاومتي كه به پيشنهاد آقاي بنيصدر در آغاز گريزش از ايران برپا شد و شماري از سرشناس ترين فعالان و مبارزان سياسي و فرهنگي به آن پيوستند، به علت خودپرستيها و استبداد مسعود رجوي و دار و دستهاش و ملاقات حضرت مسعودي و طارق عزيز از هم پاشيد و بزرگاني چون قاسملو و خانباباتهراني و دكتر ممكن و... و البته بنيصدر كه خود مؤسس آن بود، بيرون كشيدند و شورا تبديل شد به شوراي مسعودي با سه چهار مداح صاحب گروههاي خودم و عيال مربوطه...
جبهههاي ملي متعدد گاه يك نفره اينجا و آنجا سر برافراشت و حتي مشروطه خواهان به صد دسته و طريق متفرق شدند. چپها منهاي شماري كه فروافتادن ديوار استبداد سرخ را فهميدند و به حلقه آزاد انديشان مدرن پيوستند، هركدام در يك جمع سه چهار و پنج نفره با ادبيات دهه پنجاه و شصت، براندازي رژيم را هفته به هفته به عقب انداختند و كار به جائي رسيد كه حادثه دوم خرداد اكثر مخالفان رژيم را در خارج شوكه كرد، به گونهاي كه حقوقدان و فعال برجستة سياسي دكتر هدايت الله متين دفتري وقتي در برابر انكار رجوي قرار گرفت كه مدعي بود فقط 6 ميليون تن در انتخاب خاتمي شركت كردهاند نه 22 ميليون تن، عطاي شوراي رجوي را به لقايش ببخشد و خود را كنار كشد.
دوم خرداد يك توطئه نبود، انفجاري بود از نفرت ملتي از ولايت فقيه و استبداد عقب مانده و ارتجاع ديني، كه در تجلي فعلي خود، رنگ عشق و اعتماد و زندگي گرفت. حالا نيز طرح رفراندوم حقيقتي است كه منكران آن در واقع (و اغلب ناآگاهانه) همصدا با رژيمي شدهاند كه ديگر نه آبروئي دارد و نه حرفي براي گفتن. رژيمي كه تمامي پلهاي ارتباطي خود را با مردم خراب كرده است. رژيمي كه قابليت اصلاح كردن خود را ندارد. خاتمي براي رژيم يك فرصت تاريخي بود. ولي فقيه نه تنها اين فرصت را قرباني كرد، بلكه، عملاً مهر باطل شد بر خود و نظام خويش كوبيد.
طرح رفراندوم هرگز مدعي نشده است كه در چهارچوب يك رژيم عقب افتاده قرون وسطائي سركوبگر، آراي عمومي اعتباري دارد، بنابراين مطابق اعلاميه گروهي كه طرح را عرضه كردهاند، هدف جمع آوري امضاهائي است كه ميتواند به يك متن پيشنهادي اعتبار و مشروعيت بين المللي بدهد. فكرش را بكنيد كداميك از كشورهاي جهان حاضرند تلاشهاي ملت ايران را براي براندازي رژيم حاكم در قالب يك عملكرد ممكن پذيرا شوند، در حاليكه وقتي متني با هزاران امضا كه در ميانشان نخبگان سياسي و فرهنگي از همة طيفها و گروههاي اجتماعي و سياسي و فرهنگي ديده ميشوند، در برابر رهبران كشورهاي بزرگ و صاحب نفوذ جهان گذاشته شود، هر نوع مخالفتي با اين طرح، به منزلة تأييد مطلق رژيم ولايت فقيه است. به كار طراحان انديشة رفراندوم ميتوان صدها ايراد گرفت، شكل كارشان را زير سئوال برد، اما در دو امر هرگز نميتوان اگر و امّا قائل شد. نخست در صداقت اين طراحان و آزادگي و استوار قدمي آنها و دوم در موفقيت طرح در گردهم آوردن افرادي كه هرگز نميشد تصور كرد روزي حاضر به مدلي و همصدائي با يكديگر شوند. در جمع هفده هزار امضا كننده طرح ــ تا امروز ــ نامهائي را مشاهده ميكنيم كه تا همين چند هفته پيش حتي حاضر به سخن گفتن با يكديگر نبودند. فعالان ملي، چپ، مشروطهخواه، جمهوري طلب و... براي نخستين بار بانگ همدلي برداشتهاند. و رژيم براي نخستين بار واقعاً به وحشت افتاده است. اينهمه كارشكني و تلاش براي لطمه زدن به طرح و نويسندگان آن نشانهاي از همين وحشت است.
December 9, 2004 01:12 PM