طلب بخشش از چه كسي...؟
شايع كرده اند (قصه لابد در تاريك خانه حسين شريعتمداري و الياس نادران بافته ميشود و بعد حسين بازجو و يا آن يكي الياس در جمعي از اهل نظر و خبر ؛ آن را به نقل از يك منبع آگاه در دفتر مقام ولايت جهل و جور و فساد نقل ميكند...و دو سه روز بعد يكي از تلويزيونهاي <ماهواره اي> كه بند نافش به امنيت خانه ولي فقيه وصل است ؛ حكايت را با آب و تاب بازگو ميكند و دربرابر دستمزدي كه به دامان صاحبش پرتاب ميشود ؛ گاه از طريق فرش فروشي در كانادا ؛ زماني به وسيله صرافي در دبي و بعضي اوقات نيز حضوري ؛ چنانكه پيش از اين هم با صوت و تصوير و قلم منويات فقيهانه ولي امر مربوطه را به اجرا در آورده اند؛ مدعي ميشوند كه سند مهمي به دستشان رسيده و...) كه من نامه اي به آقاي خامنه اي نوشته ...
ودرآن ؛ضمن اظهار ندامت از اعمالم ؛از نايب امام زمان چهارراه آذربايجان خواسته ام مرا مشمول عفو و مرحمت فقيهانه قرارداده و رخصت دهند به خانه پدري بازگشته و چشم به ديدار وطن روشن كنم...براي اين نوع لغويات البته ارزشي قائل نيستم كه نمونه هايش را بسيار ساخته و پرداخته اند. اما لازم ميدانم به حسين بازجو و شريك تازه اش الياس نادران مسئول طرح گرداب كه پيش از اين جزئياتش را فاش كرده ام ؛يادآور شوم كه نامه استرحام و بخشش خواهي را بايد اهالي ولايت فقيه و
خود حضرت صاحب الامر به پيشگاه ملت ايران تقديم كنند. به جاي هر پاسخي اين شعر تازه ام را بخوانيد:
گويا كه گقته بودي
در نامه اي به حضرت طاغوت
- با ندبه و پشيماني -
در پيشگاه او
اميد بخشش را دارم.
********
ما راست قامتان
با كاغذ و قلم
درياي بخششيم ولي ؛
آنها كه چند روزي
بر كرسي شكسته قدرت ميمانند
اين قصه قديمي را ميدانند
( حتي اگر كه خاتم دولت
فيروزه اي نشان
بر دستهاي بو اسحاقي باشد ؛
يك چند روزه مهمان است
او فاني و هميشه مانا
اين سرزمين ايران است )
*******
آري ؛
بايد كه جملگي تان
بر آستان بخشش مردم
زانو زنيد
بايد كه سينه هاتان را
از قصه هاي مرگ و تباهي
خالي كنيد.
بايد به لابه باز بگوئيد :
آن رازهاي مهر به لب را
( آن شب كه لحظه هاي اوين؛
از خون نشان گرفت
آن شب كه محتسب ؛
يك باغ اطلسي را ؛
جان و جهان گرفت)
بايد كه از سپيده بگوئيد
آن بامداد مرگ كه باران ؛
ناقوس درد شد
جانهاي گرم آخته از عشق
در بارش گلوله ؛
خاموش و سرد شد.
بايد كه رازهاي نهان را
در پيشگاه بخشش مردم بيان كنيد
از دفتر سياه بگوئيد
تصوير شام آخر را
وقتي كه شيرهاي جوان
در خون روان شدند
از پشت پرده هاي فراموشي
باري عيان كنيد .
********
بخشش آري ؛
از بعد آنكه جمله شمايان ؛
بر آستان بخشش مردم ؛
زانو زنيد.
علي رضا نوري زاده لندن... ۸/۱/۲۰۰۵
January 8, 2005 06:16 PM