… چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند
سهشنبه 19 تا جمعه 23 آوريل
پيشدرآمد: بهروز و هوشنگ از راه آمده اند، هر دو از همسفران سالهاي نوجواني و رهائي، سالهاي عشق و سادگي، و هر دو، در سالهاي دوري از خانه پدري، سرفراز و پايدار همچنان، در تلاش كه در سه راه سيروس لس آنجلس حتي اگر شده با خون دل خوردن و از گلوي خانواده زدن، جلوههائي از هنر نمايش و سينماي اصيل را به نمايش بگذارند. بهروز وثوقي و هوشنگ توزيع، نمايشي را عرضه ميكنند كه تصوير روشني از زندگي تلخ غربت ما و جعبههاي تماشا و صندوق سماعي است كه هر يك به زباني در ادامه يافتن اين قصه اندوهبار «تبعيد خواسته يا ناخواسته» نقشي داشته و يا دارند.
از آن بامداد روشن در استوديو آريانا كه با بهروز و مسعود كيميائي و مازيار پرتو و شاهين وجلال، و تقي مختار سردبير مجله ماه نو فيلم در آن تاريخ شاهد تولد «قيصر» بوديم تا امروز كه بهروز با محمود اسكوئي برنده جايزه بزرگ «بفتا» در فيلمبرداري، روبرويم نشسته است سي و اندي سال ميگذرد. بهروز آن روز جوان اول سينما بود و من همراه مختار به استوديو آريانا رفته بودم تا ضمن گفتگو با عباس شباويز و مسعود كيميائي كارگردان قيصر، صحنه حمام قيصر را نيز شاهد شويم. با بهروز چنانكه با مسعود و اسفنديار منفردزاده زندگي ادامه يافت. هيچكدام باور نداشتيم در كمتر از ده سال زندگي همه ما دگرگون خواهد شد و طاعون بزرگ، به ريشهكني ما خواهد آمد كه نسل عاشقان سادهدل بوديم. نسلي كه گمان ميكرد با پر كلاغ ميتوان تا كهكشان آزادي و عشق و عدالت اجتماعي پرواز كرد. قارقار كلاغ فقيه را نغمة روحبخش قناري خوشخوان پنداشتن نيز از همين سادهدلي ما بود. از ما البته تني چند تن به ذلت دادند و هم چون زاغ قصه عقاب خانلري بر سفره لجنزار ولايت جهل و جور و فساد نشستند و دهان در لجن كردند. بهروز اما پر كشيد و مثل من و هوشنگ و دهها يار و رفيق شبانههاي خانه پدري، كنج غربت را اختيار كرد اما پنجرهاش همچنان رو به آن كعبه قدسي باز ماند. وقتي ميبينيم پس از اشارهاي به نام او در راديو تلويزيون ياران، دهها جوان كه همگي پس از جدائي او از خانه پدري و توقيف شدن تصوير و حضورش در ايران، به دنيا آمدهاند، با تلفن و e-mail سراغش را ميگيرند، شاد ميشوم كه ميتوان تن به ابتذال نداد و ماندگار شد. ميتوان سختگير بود اما در دلها راه داشت. حصار و مرزهاي بين نسلها را پشت سر گذاشت و هم در دل پدربزرگ و مادربزرگ جاي داشت، هم در نگاه نوادگان صاحب اعتبار و احترام بود. هوشنگ توزيع و همسر نازنين و هنرمندش شهره آغداشلو كه اين بار به علت گرفتاري بازي در سريال ديدني 24 و چند فيلم آمريكائي همسفر با هوشنگ نيست، هم چون بهروز تسليم برقهاي اغواكننده سه راه سيروس لس آنجلس نشدهاند. آن مكتبي كه زنده ياد بيژن مفيد و پيش از او شاهين سركيسيان در تئاتر ما پايه گذاشتند، با آثار هوشنگ استمرار و تكامل يافته است. به دو يار كهن كه حضورشان هم چون شراب كهنه شيراز سكرآور است، در غربتكده لندني، خوشآمد ميگويم و با شوق بسيار نمايش ديدنيشان از ماهواره با عشق را به تماشا مينشينم.
مرد مرموز رژيم
1 ــ سرانجام بعد از بيرون افتادن درگيري همه جانبه سيدعلي رهبر با هاشمي رفسنجاني از پرده مصالح نظام بيبديل جمهوري ولايت فقيه، مرد مرموز رژيم و يكي از دو Kingmaker نظام نيز رسماً در برابر ولي امر مسلمانان چهار راه آذربايجان، دامان ستيز به كمر بست كه سيدنا ما درصدد نشاندن آقازاده آقاي هاشم آملي روي تخت رياست هستيم. گفتم يكي از دو «شاه ساز» و لازم است توضيحي كوتاه با اشاره به يك داستان كهن در ادبيات عرفاني، بدهم تا حكايت روشنتر شود. زنده ياد علي حاتمي در سالهاي نخستين كارش بر آن بود كه اين داستان را با نام «مترسك» به همراه فردين و زري خوشكام و… بسازد. به جزيره آبسكون هم براي فيلمبرداري رفت اما پس از چند روز كار متوقف شد، اما علي دراين سفر عشق و نيمه زندگيش، زري را يافت و با او پيمان زندگي بست.
داستان از اين قرار بود كه درويشي و خياطي و خراطي با شكسته شدن زورقشان در توفان به جزيرهاي ميافتند، در آنجا خراط از چوب٬ زني ميتراشد٬ و خياط لباسي بر تنش ميپوشاند. آنگاه درويش به توسل به درگاه الهي در اين صنم روح ميدمد. حال فكرش را بكنيد كه صنم لعبتي شده است و دل هر سه خالق خود را به غمزهاي برده است. پايان داستان به اشكال گوناگون آمده است و اينكه، خراط كه چوبي را به صنمي بدل كرد يا خياط كه لباسي از گلهاي حريري براي او دوخت و يا درويش حكيم كه روح در كالبدش دميد، كداميك حق دارند او را تصاحب كنند؟ راستي را كه هيچكدام از روايتگران اين قصه، از حال دختر و آنچه در دلش ميگذشت، نپرسيدهاند. باري در لحظاتي كه سيد روح الله مصطفوي در آغوش شاگرد وفادارش مهدي كروبي و فرزندش سيد احمد جان به جان آفرين تسليم كرد، رئيس جمهوري وقت سيد علي خامنهاي با جانشين خود علي اكبر هاشمي رفسنجاني خلوت كردند. پيش از آن با كمك ريشهري و احمد خميني، مانع بزرگ حسين علي منتظري از سر راه كنار زده شده بود.
در گزارشي كه از آن ساعات و روزها در دست دارم، مشاهده ميكنيم كه آن سيد علي رئيس جمهور، به هيچ روي نميتوانست براي خبرگاني كه در آن حداقل بيست مدعي رهبري و يا عضويت در شوراي رهبري وجود داشت، به عنوان جانشين سيد روح الله، قابل قبول باشد. چنين شد كه خراط دست به كار شد و طي چند ساعت سيد علي ديگري ساخت. عمامه اش را همان خراط يعني هاشمي رفسنجاني، چند وجبي بزرگتر كرد، لبادهاش را بيرون آورد و قياي سينه هفتي بر تنش كرد. ساعت طلاي رولكس را از دستش باز و ساعت جيبي نقره در جيبش گذاشت. سلماني مخصوص احضار شد تا سپيديهاي محاسن آقا را بيشتر كند. عصاي خاتم و فيروزه ابواسحاقي از دست و انگشتش بدر آمد و عصاي كهر كردستاني و عقيق بدخشاني جايش نشست. شيخ در خراطي و خياطي به جد كوشيد اما مشكل آن بود كه با همه تلاشش نمي توانست اين صنم را در بازار خبرگان به راحتي بفروشد. اينجا بود كه نياز به «شاه ساز» دوم افتاد كه در آن ساعات همراه فرزند و عروسش در لندن، به نوشيدن آب تيمز مشغول بود. هواپيمائي به لندن فرستاده شد كه اي جناب محمدرضا خان مهدوي كني، اي درويش قدسي نفس، بشتاب كه غفلت موجب پشيماني است و اگر زود نجنبيم، آقا مهدي خرم آبادي و سيد محمد خوئينيها و اردبيلي رئيس القضات، ميدان را در دست خواهند كرد. چنين بود كه مهدوي كني به دومين نشست خبرگان رسيد. در نشست اول پيشنهاد تشكيل شوراي رهبري 5 نفره مطرح كشده بود و رأي بالائي آورده بود.
در جلسه دوم كني تنها ده دقيقه پس از سخنان هاشمي سخن گفته بود و با همين سخنان (آقا به خوابم آمده بود و سخت از دست شما اعضاي خبرگان عصباني بود كه چرا شماها با فرزندم سيد علي خامنه اي بيعت نمي كنيد…) سرانجام در رأي گيري سوم، 57 تن از 75 تن نمايندگان موجود به آقاي خامنه اي رأي دادند و او را بر عرش ولايت و رهبري نشاندند… تا مدتي سيد رعايت احوال خراط وخياط و درويش صاحب نفس قدسي را ميكرد، تا آنجا كه براي رضايت خاطر محمدرضا مهدوي كني، غلامحسين كرباسچي شهردار را كه در ضمن مريد نزديك خراط خياط بود به زندان انداخت. كرباسچي هم در انتخابات دوم خرداد با همه توان عليه نامزد مورد حمايت او، به پا خاسته بود و هم حاضر نبود زمين دو نبش هزار ميلياردي اشغالي توسط دانشگاه امام صادق را به شيخ محمدرضا واگذار كند. (محمود احمدي نژاد خاصه مداح ولي فقيه و صاحب ركورد يكهزار تير خلاص زدن در اوين و قصر و… البته سند اين زمين را روزي كه به حجله شهرداري رفت در بقچه مخملي براي پدرخوانده شيخ محمدرضا فرستاد.).
اما بعد از آنكه مخلوق در جايگاه نمرودي نشست و عليه خالقان خود به توطئه پرداخت پيدا بود كه سرانجام كار به جائي ميكشد كه امروز شاهد آن هستيم. حالا صحبت از عشق و اينكه صنم به كداميك از سازندگان خود نظر دارد در ميان نيست. حال طرف دل به دگري باخته و با همه توان زمينه پرداخته است كه سردار قدبلند شكرين سخن خود را به لقب حاجب الدوله حامل شمشير ولايت، مفتخر كند. چند هفته پيش از جلسه پرتشنج بين شيخ و سيد ياد كرده بودم. سيد گفته بود مصلحت نيست كه شما در انتخابات نامزد شويد و شيخ پاسخ داده بود هر زمان خواستم از شما كسب اجازه كنم، نظرتان را عنوان بفرمائيد. بنده براي آمدن از كسي اجازه نميگيرم. چند روز بعد خبر شدم كه از 450 ميليارد تومان پولي كه به فرمان آقا از صندوق اضافه درآمد نفتي برداشت شده، حدود 80 ميليارد تومان در اختيار محمدباقر قاليباف گذاشته شده و به محمود احمدي نژاد نيز گفته شده آقا نظرشان به قاليباف است شما نيز به عنوان معاون اول و يا وزيركشور او در نظر گرفته شده ايد. بيچاره علي اكبر طبيب حضور ولايتي كه چهارده سال لگن گذاشته بود و برداشته بود و شربت شفنتوس ارباب فقيه را اندازه گرفته بود به اين اميد كه در روزگار پيري از مواهب و امتيازات حاجب الدوله اي برخوردار شود اما حالا در خارج٬ ميكونوس و دادگاه برلين را به رخش ميكشند و در داخل جريان فوت همسرش زير عمل جراحي زيبائي و ازدواج دومش را مطرح ميكنند.
در اين ميان علي لاريجاني كه در راه كسب رضاي نايب امام زمان، حتي نام واعتبار پدرش را به گرو داده بود برخلاف ولايتي از همان هفتههاي نخست به ميدان آمدنش متوجه شد تكيه بر وعدههاي آقا نمي توان داشت و بهتر است پايگاه و تكيه گاهي مطمئن پيدا كند كه با يك ولي فقيه دمدمي مزاج، بخت خود را در انتخابات از دست ندهد. لاريجاني ضمن بيعت با حاج حبيب مؤتلفه و ديگر پدرخواندههاي ولايت، خود را در تصرف آنها قرار داد و سرانجام دو هفته پيش به خدمت سر پدرخوانده شيخ محمدرضا رسيد و به توصيههاي همسرش كه بارها به نقل از پدرش (مرحوم آيت الله شيخ مرتضي مطهري) گفته بود اين مهدوي كني خود شيطان است، توجهي نكرد. در اين ديدار چه گذشت موضوعي است كه فقط بزرگ پدرخوانده و علي آقا از آن باخبرند اما ترديدي نيست كه بعد از اين ديدار ديگر آقازاده آقاي هاشم آملي نيازي نديد بار ديگر به عتبه بوسي نايب امام زمان برود. به قول يكي از نزديكان او آدم وقتي با صاحب ملك «ولايت» عقد بندگي ميبندد ديگر نيازي ندارد به سراغ مستأجر موقت مِلك برود. چنين بود كه در ميان شگفتي همگان و زماني كه ولي فقيه با كنار زدن ناطق نوري و منصوب كردن غلامعلي حداد عادل به عنوان مسئول شوراي همآهنگي (بخوانيد ائتلاف پدرخواندههاي مافياي قدرت) مطمئن بود نورچشمي محمد باقر قاليباف به عنوان نامزد قاطبه اهالي ولايت مافيا معرفي خواهد شد، شيخ محمدرضا مهدوي كني مرد مرموز رژيم كه رشته بندگي كه بر گردن انداخته تا جابلقاي لندن و جابلساي پاريس امتداد دارد، بانگ برداشت كه ما و متعلقان (يعني جامعه روحانيت مبارز و حاج حبيب مؤتلفه و شركا و البته تاجر شكرفروش سرشناس ناصر ابوالمكارم شيرازي و ابوالقاسم ابو الارتجاع خزعلي و محمد تقي مصباح يزدي و…) از نامزدي فرزندي علي آقا اردشير لاريجاني حمايت ميكنيم. روايت را به دلائل بسيار بدين سياق نوشتم باشد كه اين دلائل در هفتههاي آينده آشكار شود.
شنبه 23 تا دوشنبه 25 آوريل
تحولات عراق
1 ــ اگر در گذشته مرداني چون جلال طالباني و مسعود بارزاني و اياد علاوي و عدنان پاچهچي و حسين صدر و اياد جمال الدين و البته سيد المجتهدين علي سيستاني را احترام ميگذاشتم امروز صدبار بيشتر به آنان حرمت مي نهم و تقديرشان ميكنيم. سخنان طالباني اين هفته مرا تكان داد. اين سخنان را با اظهارات كساني مقايسه مي كردم كه عمري داد مليت و مصدق و آزادانديشي سر داده بودند آن وقت به محض رؤيت سيد روح الله خميني زمين ادب بوسيدند و به صف جماعت پيوستند و در پشت سرش تكبير گفتند. طالباني گفته بود اين درست كه اكثريت مردم عراق مسلمانند اما ما هرگز اجازه نخواهيم داد يك نظام ديني شبيه رژيم ايران در عراق روي كار بيايد. اگر روزي چنين شد بدانيد كه ما كردها راه خود را خواهيم رفت و از يك عراق گرفتار حكومت ديني جدا خواهيم شد. سخناني با همين مضمون را مسعود بارزاني و اياد علاوي نخست وزير پيشين عراق يادآور شده بودند. و پاچهچي نيز مدتهاست نسبت به روي كار آمدن يك حكومت ديني وابسته به رژيم جهل و جور و فساد حاكم بر ايران هشدار ميدهد. در عين حال اياد علاوي با پافشاري بر سر تعيين وزراي دفاع و يكي از معاونان نخست وزير و وزارت اقتصاد و يك وزارت خدمات از افراد حزب او، مانع از آن شده است كه نوكران امنيت خانه مباركه ولي فقيه در مسئوليتهاي كلان امنيتي و دفاعي مستقر شوند. عادل عبد المهدي يكي از معاونان طالباني در پايان هفته اخير به واشنگتن رفت تا درباره عقده وزارت دفاع با آمريكائيها گفتگو كند.
اجازه بدهيد در اينجا از دو خطر بزرگ كه عراق را تهديد ميكند ياد كنم. اين را نيز بگويم كه عليرغم تشديد عمليات تروريستي در عراق با حمايت رژيم سوريه و اطلاعات سپاه و البته حاميان اسلام ناب انقلابي محمدي از نوع سني آن، و قتل عام شماري از شيعيان بي گناه در شهر مدائن، ترديدي ندارم كه تروريستها امروز، در بدترين شرايط قرار دارند، چه نفرت و بيزاري از اسلام ناب انقلابي محمدي در دو وجه شيعه و سني آن را در ميان مسلمانان و جهانيان، به بالاترين نقطه خود رساندهاند و اين امر در نهايت به نفع مسلمانان و جهانيان تمام خواهد شد، و دكانداران دين را از هر نوع مذهب و مسلكي به ورشكستگي مطلق خواهد كشاند و مردم عراق سرانجام در نبرد خود عليه ظلمت و جهل و تعصب به پيروزي خواهند رسيد. باري دو خطري كه گمان ميكنم شخصيتهاي سياسي و نظامي و ديني و رهبران احزاب و گروههاي غير مذهبي عراق كاملاً متوجه آن هستند ضمن آنكه آمريكائيها نيز تا كنون با وتوي خود مانع از تحقق آن شدهاند يكي پيوستن نيروهاي سپاه بدر وابسته به مجلس اعلا به ارتش، گارد ملي و نيروهاي پليس عراق است و ديگري سپردن وزارت كشور به يكي از سرسپرده ترين وابستگان اطلاعات سپاه و اصغر حجازي امنيت چي سرشناس ولي فقيه يعني حضرت «بيان جبر» است. اين آقا يك تالي بدتر از خود نيز دارد كه پيش از اين درباره او و عملكردش در وزارت خارجه عراق نوشته ام (همان آقاي حامد البياتي كه در لندن مدتها نماينده مجلس اعلا بود).
در رابطه با خطر اول بايد بگويم اغلب وابستگان سپاه بدر از نوع شترمرغها هستند يعني نه ايراني و درنتيجه وفادار به خانه پدري و نه عراقي و صادق و مخلص نسبت به مليت خود هستند. بيشترشان، در شكنجه و بازجوئي اسراي عراقي در طول جنگ دست داشته و در زمانهايي هم چون شورش افسريه و قزوين و تظاهرات دانشجويان در 18 تيرماه و بعد از آن ابزار سركوبي و قلع و قمع رژيم عليه مردم و دانشجويان بوده اند. فرمانده اين نيروها، متهم به قتل دهها تن از اسراي عرا قي و نيز مخالفان رژيم در طول سالهاي اخير ميباشد. در مورد دوم يعني آقاي بيان جبر همين كافي است كه بگويم كه نشان از دو كس دارد اين نيك پي، چه از يكسو سر در خدمت ژنرال علي دوبا رئيس استخبارات سوريه داشته است در آن روزهائي كه به عنوان نماينده مجلس اعلا در دمشق زندگي ميكرد». و هم خادم دست به سينه نورالدين اشكوري و طباطبائي نمايندگان ولي فقيه در سوريه بوده است. فكر كنيد چنين آدمي اگر در مقام وزير كشور عراق قرار بگيرد چه سرنوشتي در انتظار مردم عراق خواهد بود به ويژه آنكه يكي از همدستانش را نيز در مقام وزير دفاع بنشانند.
منع نصب تصاوير سيستاني
2ــ آقاي سيستاني به آنها كه تصاويرش را به در و ديوار نصب ميكنند لعنت فرستاده است. در جمهوري ولايت فقيه اما تصاوير ريز و درشت ولي فقيه بر در و ديوار و كوي و برزن آويخته است و حتي حالا خيلي صريح و بي پروا تصاوير خميني را نيز روي اسكناسها چاپ كرده اند. تا خميني زنده بود به گفته سيد احمد، آقا اجازه نمي داد تصويرش روي اسكناس چاپ شود و وقتي ديد تصويري از تظاهرات مردم را گذاشته اند كه عكسهاي او را در دست دارند،خيلي ناراحت شد. در مكه من خود شاهد بودم در همان حج خونين تصوير چهل متري آقاي خميني را آورده بودند كه به ديوار كعبه بياويزند.
همين تصاوير است كه لعنت و نفرت مردم را عليه صاحبانش به همراه دارد. طاغوت حتماً نبايد كلاه نظامي و تاج بر سر داشته باشد. طاغوت معمم كه عاشق تصاوير خود ميشود هزار بار بدتر و نفرت برانگيزتر از طاغوتهاي مكلا است.
خوزستان
3 ــ هنوز هم در حيرتم كه اپوزيسيون و نيروهاي ملي در برابر كشتار هموطنان عرب خوزستاني و دستگيري صدها تن از مردمي كه در برابر حمله ارتش عراق آن گونه از جان و مال و هستي خود مايه گذاشته اند، چرا سكوت كرده اند. آن دو سه تا گروه سه چهار نفره اولترا چپ نيز كه صدايي از آنها شنيده شد ايكاش صداشان در نميآمد كه صداي آنها بانگ تجزيه و پاره پاره شدن بود. راستي شرم دارد كه به اسم فلان گروه كارگري، با يك گروه وابسته به بيگانه همصدا شد و سخن از هشتادمين سال اشغال عربستان به ميان آورد. خوزستان و اهواز هزاران سال جزئي جدائي ناپذير از خانه پدري بوده است. آنها كه براي خزعل وابسته به انگليس كه مظهر ارتجاع و سركوبي و جنايت بود اشك مي ريزند دست در دست دستگاههاي سركوبگر رژيم دارند. نماينده مردم عرب خوزستان آزاد انديشاني چون حسين اهوازي سخنگوي حزب همبستگي دمكراتيك اهواز است كه مي گويد عربهاي ايران هم چون بقيه اقوام ايراني خواستار دمكراسي و عدالت اجتماعي و توزيع عادلانه قدرت و ثروت هستند. ما نيز از رفراندوم براي گذار مسالمت آميز از استبداد به دمكراسي حمايت مي كنيم. در عين حال اپوزيسيون ايران بايد موضع خود را نسبت به حقوق مشروع همه اقوامي كه در كنار هم در ايران زندگي مي كنند روشن سازد. ميدان را نبايد به افراطي هاي دو طرف داد. نه شوونيسم نژادي و مذهبي و نه استبداد در همه وجوهش ، ميتواند عامل استحكام و وحدت ملي باشد. بلكه تنها در پرتو مردمسالاري و يك نظام منتخب سكولار كه در آن هيچ نوع تبعيضي نسبت به نژادها و اقوام و مذاهب مختلف اعمال نمي شود، همبستگي و وحدت ملي حفظ خواهد شد.
April 28, 2005 05:56 PM