اين سه نخست وزير
مقا له اي از تهران رسيد كه سخت به دلم نشست گو اينكه جايگاه مخبرالسلطنه واميرعباس هويدا را بسيار فراتر از موسوي ميدانم.
دريغم آمد شما اين مقاله را نخوانيد.
(مخبرالسلطنه، اميرعباس هويدا، ميرحسين موسوی)
اين روزها که بازار انتخابات ریاست جمهوری دچار جنب و جوش شده و بخصوص دو جناح اصلی حاکميت ایران با سر وصدا وتبلیغات وبازارگرمی باعث سرگرمی معتادان به سياست شده اند، دوباره نام مهندس میرحسین موسوی هم بر سر زبانها افتاده است. نام ايشان یک بار ديگر هم در پايان دوره دوم رياست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی موجب سرگرمی و بگو مگو و حرف و حدیث شده بود. از او به عنوان تنها امید ایران وتنها کسی که می تواند در شرایط کنونیريا کشتی جان سالم بدر نبرده از توفان انقلاب را تا ساحل مقصود ناخدایی کند نام برده ومی برند. طرفداران او هرگزاین "ساحل مقصود" را مشخص نمی کنند.و نمی گویند که او ایران را به کجا می تواند ببرد. از کارنامه نخست وزیری او در فاصله سالهای 60 تا67 هم حرفی به میان نمی آورند. البته جسته و گریخته و به شکلی سطحی در دفاع از او می گویند که با وجود جنگ مردم در دوره او "راحت" بودند. گاهی هم از "مردمی" یا "مکتبی" بودن او سخن به میان می آورند. اخیرا هم پیکان سوارشدن ایشان اسباب هم تبلیغ وهم تفریح شده است. ظاهرا به خاطر همین ویژگی هاست که دامنه عشاق سینه چاک او طیفی است گسترده از مکتبی هایی چون بروبچه های وزارت اطلاعات و مسعود ده نمکی و حسین شریعتمداری و امثالهم تا چهره های اصلی و مطرح و مشخص عرصه باصطلاح "اصلاح طلبی" نظیر دکتر سید محمد رضا خاتمی و دکتر اصغرزاده و دکتر معین و دکتر تاجیک و دکتر سعید حجاریان و امثالهم. ظاهرا این امر باید خیلی جای تعجب داشته باشد. اما به نظر صاحب این قلم اگر با روانشناسی عشاق سینه چاک آقای موسوی و طرفدارانشان از یکسو و سطح پایین سواد و درک حافظه تاریخی اکثر مردم آشنا باشيد، جاي هيچ تعجبي نيست. اميدوارم خوانندان عزيز، راقم اين سطور را متهم به توهين به مردم نکنند. اگر کسي به نظر خودش واقعيتي را که در يکصد سال اخير تاريخ ايران؛ بارها به اثبات رسيده، و اينجا جاي بحث آن نيست، بر زبان آورد به مردم توهين نکرده است. بايد کاري کرد تا سطح درک مردم بالا برود و اين امکان پذير نيست مگر دادن مجال به کساني که مثل ما نميانديشيد، تا حرف دل خود را بر زبان آوردند و در کوره بحث و انتقاد و جوابگويي، هرکس که اشتباه فکر کرده به اشتباهش پي ببرد. البته در همين يکصد سال اخير مردم قهرماني هايي هم کردهاند شگفت انگيز؛ اما همه آن کارها بر آمده از شور و شعار بود ، و کمتر قرين باشعور. که اگر چنين بود بر سر مشروطيت و نفت و انقلاب آن نميرفت که ديديم و امروز ما اين نبوديم که هستيم. بحث عذرخواهي از مردم يا پاسخ به سوال مقدر(به قول آخوندها دفع دخل مقدر) کمي به دارازا کشيد و از اصل صحبت که درباره آقاي مهندس ميرحسين موسوي و محبوبيت او و حافظه تاريخي مردم بود، کمي به دور افتاديم، حالا برويم سر اصل مطلب.
اگر يادما باشد(!) از اول مشروطيت که منصب رييس الوزرايي يا نخستوزيري در ايران رسميت يافت (پيش از آن صدر اعظم مبعوث شاهٍ جرخاننده امور بود) تا آخرين دوره وجود اين منصب در ساختار اداري و سياسي کشورمان ، يعني سال1368 سه تن د رايران به نخست وزيري رسيدند که در مقايسه با ديگران طولاني ترين دورهاي نخست وزيري را به خود اختصاص دادند، اين سه تن به ترتيب عبارتنداز؛ حاج مخبرالسلطنه هدايت با شش سال و نيم نخست وزيري، اميرعباس هويدا با 13 سال نخست وزيري و ميرحسين موسوي با هشت سال نخست وزيري يکي نخست وزير رضا شاه، ديگری نخست وزير محمدرضا شاه، و آخري نخست وزير آيت الله خميني.
بله! درست حدس زديد! قصد مقايسه و مقارنهاي در کار است. اين هر سه همان طور که در به دارازا کشيدن مدت حضورشان در منصب نخست وزيري به هم شبيهند، موارد شباهت ديگری نيز دارند؛ کاري به تفاوتها نداريم. عشاق سينه چاک و مکتبي برادر ميرحسين موسوي ناراحت نشوند از اين که نام فرد محبوب و مورد احترامشان را در کنار نام کساني گذاشتهام که به زغم آنان مجسمه ناپاکي و خيانت بودهاند. سفارش ميکنم قدري دندان روي جگر بگذارند و فارغ از انفعالات عصبي و پيشداوريهاي مکتبي اين نوشته را تا آخر بخوانند و تنها به قاضي نروند. ضمناً يادشان باشد که به همان اندازه که آنان از اين امر ناراحت و عصبي هستند، ديگرانی هم هستند که از قرار گرفتن اين نامها در کنار يکديگر ناراحتند، منتهي ارزشهاي آنان با ارزشهاي آقايان مکتبي يکسان نيست و در نتيجه در رديف نامها جاي خائن و خادم در ذهن آنها کاملاً برعکس است.
نويسنده خود را در هيچيک از اين دو دسته نميبيند و در اين نوشته هم بناي کوبيدن و تخريب هيچکس را ندارد، نه هويدا و نه مهندس موسوي، فقط همان طور که در ابتداي بحث مطرح کردم قصد نوعي مقايسه و مقارنه، آن هم شايد از سر تفنن، در کار است و بس. پيشاپيش از طرفداران هر دو عذرخواهي ميکنم.
پس از طول مدت نخست وزيري شباهتهای رفتاري و شخصيتي ديگری هم ميان اين سه تن وجود دارد، هر سه اهل فرهنگند و هنر. حاج مخبرالسلطنه رجل سياسي عهد قاجاري است. در آن زمان اهل سياست که از ميان خاندانهای اشرافي (اليگارشی) بر ميخاستند، سواد و تحصيلات موسوم زمان خود را به شيوهاي سنتي کسب ميکردند وپس از آن برحسب استعداد خود، معلومات اصلي شان را نيز در دوران خدمت و باصطلاح کارير اداري خود به دست ميآوردند. در ميان آنان بودند کساني چون وثوق الدوله و برادرش قوام السلطنه که خط و ربطي داشند و از شعر و ادبيات هم سر در ميآوردند. اما سواد و معلومات و فرهنگ رجال آن عصر حوزه خاص و محدودي داشت. از مشيرالدوله و برادرش موتمن الملک و دکتر مصدق و چند نفر ديگر که بگذريم، حاج مخبرالسلطنه در ميان رجال آخر دوره قاجار و اول دوره پهلوي چهرهاي با سواد و با فرهنگ بود. در کودکي چند صباحي در آلمان تحصيل کرده بود و زبان آلماني را به خوبي ميدانست، با موسیقي و شعر در سطحي بالا آشنايي داشت، در فرهنگ و تاريخ ايران باستان تحقيقاتي داشت. با نگاهي هنري در اوقات فراغت به عکاسي و کليشه سازي ميپرداخت، نثري زيبا و بس موجز داشت و دو زبان خارجي ميدانست و شعر ميسرود؛ او درميان همگنان خود، یک سروگردن بالاتر بود. در مجموع ميتوان او را سياستمدار با فرهنگ و اهل فرهنگ دانست.
و اما هويدا، سخن گفتن درباره هويدا بس مشکل است. اما فعلاً کاري به سياست و عملکرد او آنچه بر او رفت نداريم. هويدا عليرغم همه حرفهايي که دربارهاش ميزنند، آدمي بود با سواد و اهل فرهنگ، بله با سواد و اهل فرهنگ. اگر چه با فرهنگ ملي و مذهبي کشورش آشنا نبود.
اما با جريانهاي فرهنگي و فکري جهاني کاملاً آشنا بود، در اين زمينه با ديگر روشنفکران حرفهاي آن زمان فرق زيادي نداشت.
روشنفکران حرفهاي دهه 20، 30،40 نيز اطلاع چنداني از فرهنگ و تمدن ايراني و اسلامي نداشتند.
اما آخرين آثار سارتر و راسل و کامو و رژي دبره و ......... را به زبان اصلي ميخواندند و از آخرين اخبار درباره برنده جايزه ادبي نوبل يا کنگور با اصلاع بودند، هويدا نيز هم؛ او با چند ربان خارجي از جمله عربي، آشنايي کامل داشت، به زبان فرانسه مسلط بود، اگر چه نويسنده و سخنور نبود، اما کتاب خواني حرفهاي بود. معروف است يکي از روشنفکران براي سفارش يکي از تازهترين اثار ادبي اروپايي به کتابفروشي اي که کتابهاي خارجي ميفروخت يا وارد مي کرد مراجعه کرده بود و کتاب را سفارش داده بود، فروشنده که آن روشنفکر را ميشناخت گفته بود اتفاقاً آقاي نخست وزير نيز همين کتاب را سفارش دادهاند، هويدا زماني که در شرکت نفت بود سردبير (يا مدير مسوولي) يک مجله روشنفکري سطح بالا را نيز برعهده داشت. در دوراني که نخست وزير بود نيز اهل تفاهم و گفتوگو و ديالوگ با همه روشنفکران (از هر گروه و نحله ای) بود، با صادق چوبک و ابراهيم گلستان دوستي شخصي داشت. اگر او را نيز با اطرافيان و همپالگيهايش چون دکتر اقبال و اردشير زاهدي وحسنعلي منصور و.... مقايسه کنيم ، روشنفکر و اهل فرهنگش ميبينيم.
و اما برادر مکتبي مهندس مير حسين موسوي، پيش از شروع بحث درباره ايشان اين نکته را ياد آور شوم که عنوان برادر مکتبي، عنواني است که در دوره نخست وزيري از سوي طرفداران آقاي موسوي به ايشان داده شده بود وحتي به قدري رسميت پيدا کرده بود که در سربرگهاي دولتي و نامههاي رسمي و سخنرانيها و مقالات و نامههاي غيررسمي اغلب با همين عنوان از ايشان ياد ميکردند؛ «مکتبي» در آن روزها، چيزي بود مثل صفت «ارزشي» يا «اصولگرا» البته دو سه درجه غليظتر.
به هر حال آقايمهندس موسوي فارغالتحصيل رشتة معماري است. رشتة معماري پيش از هر چيز رشتهاي هنري است. سه دانشکدة معماري ايران در گذشته (معماري و هنرهاي زيباي دانشگاه تهران، معماري دانشگاه ملي و معماري دانشگاه علم و صنعت) در عين حال پرورشگاههاي روشنفکران و هنرمندان ايران نيز بودهاند. ميرحسين جوان در دانشکدة معماري با هنر و روشنفکري آشنا شده و مثل همة دانشجويان مذهبي جذب افکار دکترشريعتي شده؛ و بعدها وارد حلقة خاص روشنفکران مذهبي پيرامون شريعتي شده؛ در همان سالها با دختري روشنفکر آشنا شده و با او ازدواج کرده، با مهندس بازرگان و روشنفکران وابسته به جريان نهضت آزادي و محفل دکتر پيمان، که بعدها به جنبش مسلمانان مبارز معروف شد، مرتبط شده؛ در عين حال با روحانيون امروزي و روشنفکر و با سواد و جوانپسندي چون دکتر باهنر و دکتربهشتي آشنايي و ارتباط به هم زده است.
اين که چطور ستارة اقبال اين برادر مکتبي درخشيدن گرفته و در تاريخ ايران نامش در کنار نام مشيرالدوله و مستوفي و مصدق و قوام نشسته است به اين گفتار مربوط نميشود. اگر فرصتي باقي بود در مقالة ديگري به اين موضوع پرداخته خواهد شد به هر حال برادر مهندس ميرحسين موسوي، معمار و هنرمند و نقاش پست مدرن، بيچون و چرا روشنفکر است و حتي از نوع حرفهاي آن؛ برادر مکتبي، مثل هويدا سوادِ آشکاري از خود نشان نداده ولي در مقايسه با مثلاً اعضاي کابينهاش (مرتضي نبوي، حسين کمالي، آقازاده و...) در عالم روشنفکري بيش از يک سر و گردن بالا دارد. از اين جهت شباهت او به هويدا بيشتر است تا به مخبرالسلطنه. اگر «حاجي» اشرافزادهاي با سواد اهل هنر، اما سنتي و کهنهپرست، بود. دو خَلَف وي، آقايان هويدا و موسوي، دو روشنفکر با ديدگاههاي پست مدرن بودند؛ اگر چه يکي لامذهب و ديگري مذهبي.
مشابهت بعدي اين سه نخستوزير در «دورة» نخستوزيري آنان است. هر سه نخستوزير، در دوراني به نخستوزيري رسيدند که از نخستوزيري فقط نام آن مطرح بود؛ حاج مخبرالسلطنه با همة يال و کوپال اشرافي و سابقة خانوادگي و خدمتش، اسير دست و زبون قدرت قاهرة زمان خود بود. به قول خود او گرفتار «رژيم انا و لاغيري» شده بود و «نقير و قطمير» را بايد به عرض شاه ميرساند». هويدا هم که تکليفش معلوم است؛ در زمان او هم شاه در همة جزييات دخالت ميکرد و او آلت فعلي بيش نبود؛ دستورها و فرامين شاه حکم قانون را داشت و هويدا حتي براي خودش شأن دوم شخصي هم قائل نبود. يکبار که در مجلس در اشاره به شاه گفتند اول شخص مملکت، هشدار داد که: «اول شخص دوم شخص نداريم، در کشور ما فقط يک شخص وجود دارد و آن شاهنشاه «آريامهر است». آن دوره را همه به ياد داريم (باز به حافظة تاريخي مردم اعتماد کردم!)؛ امّا دربارة آقايمهندس موسوي سخن گفتن از اين ديدگاه مشکل است. ايشان خودشان بهترين کسي هستند که ميتوانند روشن کنند که آيا اختياردار بودند يا از خود اختياري نداشتند؛ اين سوال مشکلي است و پاسخ آن هر چه باشد به نفع آقايموسوي نيست. پس بهتر است ايشان را از گرفتاري پاسخدادن بيرون بياوريم و خودمان با يادآوري وقايع آن دوران، اينطور حکم کنيم که او نيز مانند دو سَلَف ياد شدة خود گرفتار قدرت مسلط زمانة خود بود؛ نبايد يادمان برود که در دورة نخستوزيري آقايموسوي به ايران و ايراني و اسلام چه گذشت؟ و قدرت مسلط چگونه اجازة کوچکترين اظهار وجودي به هيچکس نميداد و حتيگاه در جزيياتي دخالت ميکرد که «دولت خدمتگزار برادر مکتبي» را نيز به دردسر ميانداخت؟
ما در اين گفتار نه در صدد انتقاد مخرب هستيم و نه درصدد تشريح وضعيت کشور در دورة آقايموسوي يا هويدا؛ بلکه فقط به موارد تشابه اين سه تن کار داريم. آيا آقايميرحسين موسوي و عشاق سينه چاکشان معتقدند که ايشان با اختيار کافي و بدون دخالت يک قدرت مسلط در امور دولت و جزييات آن نخستوزيري کردهاند؟ آيا مهندس موسوي برادر مکتبي «مسووليت» اعمالي را که در دورة نخستوزيري ايشان انجام شده است، برعهده ميگيرند؟
هر سه نخستوزير با «رهبر» طرف بودند. رضا شاه فقط پادشاهي نبود که با ديکتاتوري به پادشاهي ميپرداخت، او داعية رهبري داشت. به قول حاجي مخبر "شاهطالب ايمان به خود است و شعار خدا، شاه ميهن" دليلِ آن.
طرفداران رضاشاه نيز از او چنين برداشتي داشته و دارند. او را با نادرشاه و ناپلئون مقايسه کرده و ميکنند. محمدرضا شاه نيز در دورة نخستوزيري هويدا، هوس «رهبري» به کلّهاش زد و حتي در موارد متعددي از او به عنوان «رهبر» ياد کردند.
او نيز «رهبر انقلاب سفيد» بود. گيرم رهبران دوران حاجي مخبر و هويدا قلاّبي بودند (که همينطور بود) و رهبر دوران آقايموسوي رهبري واقعي و اصيل و محبوب (که همينطور هم بود). واي از ديکتاتور محبوب که مدعيان روشنفکري هم به پادوئياش افتخار ميکنند.
عجيب اين است که اين هر سه نخستوزير اگر چه گرفتار يک قدرت مسلط بودند. اما هر سه خود نيز در تحکيم پايههاي ديکتاتوري قدرت مسلط زمانة خود شرکتي به سزا داشتند. اولين نخستوزير رضا شاه «آقا»ي مستوفي بود. پيش از او فروغي با عنوان کفيل رياست وزراء نقشي چون محلل ايفا کرد و چون رضا شاه بر سرير سلطنت مستقر شد، به امر شاه کنار رفت و «آقا»ي مستوفي رئيسالوزراء شد. اما «آقا» نه آن بود که رضا شاه ميخواست و خود «آقا» هم از رئيس الوزراي رضا شاه بودن دلخوشي نداشت و پس از يک سال «آقا» جاي خود را به حاجمخبر السلطنه هدايت داد. معروف است که «آقا» به «حاجي» گفته بود من تا گردن در لجن فرو رفتم، شما مواظب باشيد تا سر در آن فرو نرويد. «حاجي» تمام وزن و وجهة اشرافي و تدّين و وجاهت ملي خود را در اختيار رضا شاه گذاشت و پايههاي سلطنت او را تحکيم کرد؛ هويدا مثل حاجي بعد از يک دورة انتقالي نخستوزير شد.
اگر چه بعد از کودتاي 28 مرداد شاه سلطنت استبدادي خود را آغاز کرد، ولي تا پيش از هويدا، وضع فرق ميکرد. ابتدا که شاه گرفتار زاهدي و هراس از او بود. خيلي نگذشت که ماجراي دولتهاي اقبال و شريف امامي و آشوب و ابطال انتخابات و روي کارآمدن کندي در آمريکا و به تبع آن اميني در ايران پيش آمد. در تمام اين دوران شاه ديکتاتورياي لرزان داشت. پس از تصفية اميني هم خيلي نگذشت که گرفتار مخالفت روحانيون و قضاياي 15 خرداد شد؛ با آمدن منصور، شاه ميرفت که با خيال راحت سلطنت مطلقهاش را آغاز کند که گلولة محمد بخارايي خوابش را برآشفت؛ اما هويدا، که همه در ابتدا او را پديدهاي زودگذر ميدانستند، همان بود که شاه ميخواست؛ در دورة 13 سالة نخستوزيري او بود که شاه آن شد که ديديم (نميدانم يادمان هست يا نه؟!) آقايموسوي نيز در روي کارآمدنشان زمينهاي مشابه دارند. بعد از انقلاب، دولت مهندس بازرگان که از اساس انتقالي بود. افزون بر اين آن همه هرج و مرج و ناآرامي ناشي از شرايط انقلاب، چنان موقعيت را لرزان کرده بود که به پايداري هيچ دولتي اميد نميرفت. بعد هم که بنيصدر رئيسجمهور شد و دعواي نخستوزيري با حريفان و کشمکش مکتبي و غيرمکتبي و نخستوزيري رجايي و جنگ پيش آمد. با حادثة هفتم تير و سپس هشتم شهريور و ادامة جنگ، بقاي نظام معجزه بود (معجزهاي که مردم آن را آفريدند). به هر حال و به هر شکل، درست يا نادرست، خوب يا بد، در پاييز سال 60، غيرمکتبيها رفته بودند؛ و برادر مکتبي مهندس ميرحسين موسوي با چنين پيش درآمدهايي به نخستوزيري رسيد و مثل سَلَفش، هويدا، توانست مدتي طولاني نخستوزير باشد. مرد جوان، انگار همان بود که قدرت مسلط ميخواست.
او، همچون رجائي پيرو مطيع محضِ رهبر و محبوب او بود. با اين فرق که او از سر تعبد و تقدس چنين بود و اين نگاهي روشنفکرانه و پست مدرن به ماجرا داشت؛ و چون رهبر، خود محبوب بود ناگزير اين کارگزار و تدارکچي مکتبيِ رهبرِ محبوب نيز در ميان پيروان رهبر محبوبيتي به هم زد. شايد اين تنها فرق اساسي او با دو سَلَف ياد کردهاش باشد. محبوبيت او نيز حوزة خاصي دارد؛ يعني حوزة پيروان رهبر انقلاب و بنيانگذار جمهوري اسلامي؛ و الاً بعيد است که جوانان انقلاب نديده و بيگانه با آن، که در انتخاب [آقاي] خاتمي ميخواستند به قدرت مسلط دهنکجي کنند، برادر مکتبي را محبوب بدارند؛ والاً بعيد است خيل خانمهاي باصطلاح بدحجابي که هر چند وقتيکبار، در دوران نخستوزيري آقايموسوي، با عربدههاي حاجبخشي (يکي از عشاق سينهچاک آقايميرحسين) و بچه مکتبيهاي موتور سوار، در خيابانهاي تهران آرامش روحي و روانيشان را به هم ميريخت و با اعصابي متشنج فوراً به گوشههاي خانههاي خود ميخزيدند، اين برادر مکتبي محبوبشان باشد؛ مگر اينکه يادشان رفته باشد؛ والاّ بعيد است که خيل روشنفکرانِ خارج از حوزة قدرت، اعم از مذهبي و غيرمذهبي، پايهگذارِ رژيمِ «ريش، انگشتر عقيق، تکليف شرعي، برادر، هندا 125، ...». (اِلِمانهاي نمادين رژيم ميرحسين) را محبوب بدارند؛ مگر اينکه يادشان رفته باشد. برادر مکتبي مهندس ميرحسين موسوي را دست کم نگيرید. او پس از رهبر انقلاب، معمارِ واقعي اين جمهوري اسلامي است که الان شاهدش هستيم؛ جمهوري برکشيدگان به ناسزا؛ ظاهراً فراموشکاري درد بيدرماني است که گريبانگير مردم ايران شدة و طنزهاي شيرين و در عين حال تلخ هادي خرسندي و سيدابراهيم نبوي هم نتوانسته حافظة مردم را قلقلک بدهد.
اين هر سه نخستوزير در برابر منتقدان نيز رفتاري مشابه داشتند و خود را پشت سر قدرت مسلط زمانه پنهان ميکردند؛ هر جا با امّا و اگري روبرو ميشدند، اين حقيقت را بر زبان ميآوردند و با چماق بر سر ديگران ميکوفتند که «اين آوازهها از شَه بود» و «هر چه آنخسرو کند شيرين کند». تفاوت در واژگان و اصلاحات بود. حاجمخبر بَلَد بود بگويد «حسب الامر» و هويدا ميگفت: «شاهنشاه فرمودند» و مکتبي پستمدرن ميگفت: «امام فرمودند، نظر امام اين است». اگر خود نميگفت عشاق سينه چاکش ميگفتند. اين هر سه يک چيز «نيمبند» راتحويل گرفتند و کاملش کردند و به اوج و ذروة خود رساندند.
اين هر سه نخستوزير در برابر سوءاستفادههاي مالي و اقتصادي و سياسي و انواع رانتخواريهاي اليگارشي زمان خود ساکت بودند. اگر در دورة رضاشاه، اليگارشي کهنسال و ريشهدار، در وضعيت جديد نميتوانست آشکارا در زمينههاي مالي خارج از محدودة تعيين شده عمل کند، در عوض با وفاداري به ديکتاتوري همچنان در عرصههاي ديگر بويژه پستها و مقامهاي سياسي و دولتي يکه تاز ميدان بود و قدرت خود را ا پايان عمل رژيم سلطنتي هم حفظ کرد؛ حاجمخبر السلطنة «وجيه المله» که خود از ستونهاي اليگارشي ايران بود، چشمش را بر تمام رانتخواريها و سوءاستفادهها و انتخابات فرمايشي بسته بود. در دورة هويدا و وفور پول و درآمد، علاوه بر انحصار مناصب و مقامهاي درجه يک و درجه دو در دست اليگارشي ريشهدار ايران، سوءاستفاده از موقعيت دولتي و خانوادگي براي کسب درآمدهاي هنگفت به قانوني عام تبديل شد. در دورة برادرِ مکتبي نيز چنين بود. خواهيد گفت با سرنگوني رژيم شاهنشاهي و برقراري نظام جمهوري اسلامي کدام اليگارشي؟ اين بحثي جدّي و عميق است که پرداختن به آن در حوصلة يک کتاب هزار صفحهاي است، مختصراً عرض ميکنم که اليگارشي مذهبي و روحاني ايران از مدتها قبل از انقلاب شکل گرفته و شاکلة اصلي خود را پيدا کرده بود. اليگارشي ديگري هم در سالهاي پيش از انقلاب در محفلهاي مبارزاتي در حال شکلگيري بود که ما آن را، اليگارشي مبارزان، ميناميم. پس از پيروزي انقلاب هر يک از اين دو اليگارشي، ميدان فراخ براي گستردن ريشههاي خود يافتند. تحليل رفتار اليگارشي جديد ايران، در فاصلة 22 بهمن تا روي کارآمدن آقايموسوي را به کنار ميگذاريم. همين قدر بگويم که اليگارشي مسلط امروز ايران، شکل و شاکلة خود را در دورة آقاي موسوي پيدا کرد و نخستوزير مردمي و مکتبي، که خود در بخش مبارزاتي اليگارشي جديد ايران جاي ميگرفته بود، چشم بر توسعه و دستاندازي اختاپوس اليگارشي بر اهرمهاي حکومتي و سياسي و اجتماعي و اقتصادي ايران بست. او نيز چون هويدا و حاجمخبر، قوانين نانوشته شده را خوب ميدانست. در دورة او بود که پيوندهاي خانوادگي براي رشد هر جوانکِ تهي از هر مايهاي کفايت ميکرد، و هر جاهطلب مکتبياي به دنبال ازدواج با دختر «آقايي» يا «وزيري» یا «امامجمعهاي» بود، يا به دنبال افتادن در خط يک صاحبنام و اطرافي او شدن و خود را بالاکشيدن؛ و يا خود را با کانونهاي قدرت آشنا و مرتبط کردن؛ از جمله دفتر نخستوزيري، وزارت اطلاعات، وزارت امورخارجة، شوراي امنيت و کذا... اصلاح «وصل به کر شدن» اصطلاحي است که اساساً در دورة آقايميرحسين موسوي رايج شد. اصطلاح «رابطه به جاي ضابطه» هم از اصطلاحات رايج آن دوره است و رواج يک اصطلاح در يک دورة، خود بيانگر و نمايانگر وضعيت آن دوره است. در آن دوره کافي بود «وصل به کر» بودي تا از تمام امتيازات برخوردار ميشدي. بسياري از «نخبگاني» که اين روزها عاشقانه براي برادرِ مکتبي سينه چاک دادهاند، خود از همان رانتخورها و برکشيدگان دورة آقاي موسوي هستند؛ گيرم در عالم اقتصاد رانتخواري نکرده باشند؛ که در اين زمينه هم حرف و حديث بسيار است؛ حتي امتيازات اقتصادي هم به همين طبقه، يعني «طبقة جديد» برآمده در دوران ميرحسين تعلق داشت. در زمان آقايهاشميرفسنجاني اتفاق تازهاي نيفتاد؛ فقط آنچه در خفا و زيرجلکي بود از پرده برون افتاد. بناي اين قلم اسم آوردن از اشخاص نيست و نبايد هم باشد. ما با اشخاص، از جمله هويدا يا موسوي، طرف نيستيم و نبايد هم باشيم. از آن گذشته در ايران به سر ميبريم و تاريخ به ما آموخته ست که بازي با دمِ شير اليگارشي، بس خطرناک است؛ ضمناً بايد به ياد داشته باشيم که هة عشاق سينه چاک برادر مکتبي ميرحسين موسوي از نوع روشنفکر و اصلاح طلب نیستند؛ برادران مکتبي اکبر خوشکوشک، مصطفي کاظمي، روحالله حسينيان، حسين شريعتمداري و بسياري ديگر هم از عشاق سينهچاک برادر مکتبي ميرحسين موسوي هستند؛ شما بوديد نميترسيديد؟ کاش مجيد محمدي که به ديار آِزادي رخت کشيده و شايد در اين زمينهها اطلاعاتي هم داشته باشد (و در ضمن اهل پرداختن به موضوعات ساده ولي مهم هم هست)، اين مقاله را بخواند و با صراحت چيزي دربارة مناسبات اليگارشي در ايران اسلامي بنويسد.
اين هر سه نخستوزير، اگر چه دست هر چه سوءاستفادهچي را بازگذاشتند. امّا هيچکدام اهل سوءاستفاده بويژه سوءاستفاده مالي نبودند و از نظر مالي پاک بودند. در زمان آنها دزدها پرورش يافتند. اما اينها (اين سه نخستوزير) دزد نبودند. عشاق سينه چاک مکتبي با آن نگاههاي کليشهايشان به قضايا و تاريخ و آدمها الان حتماً خونشان به جوش آمده که چطور ميگويم هويدا دزد نبود. سوادشان آنقدر قد نميدهد که از حاج مخبرالسلطنه اسم بياورند و ايراد بگيرند. ترکيب «مخبرالسلطنه» آنها را به ياد خيلي دور دستهاي وهم آلود تاريخ مياندازد؛ تازه اگر از کتاب تاريخ دورة دبستان و دبيرستانشان چيزهايي يادشان مانده باشد و از روي شباهت فلان الدوله و بهمان السلطنه به چنين صرافتي بيفتند؛ امّا هويدا را ميشناسند، نخستوزير شاه بود، پس دزد و بيسواد و جامع تمام صفحات سلبيه هم بود، برادر مکتبي؛ قدري حوصله و انصاف داشته باش! حاجمخبر السلطنه هدايت، اشرافزادهاي متمکن و وجيه المله بود. اگر چه به اندازة مستوفي يا مشيرالدوله ثروت موروثي نداشت، اما از پدرش ميراثي برده بود؛ و بنابراين نه احتياجي به دزدي داشت و نه اصولاً اهل آن بود.
وقتي هم که از رئيس الورزايي برکنار شد، براي امرار معاش خود تقاضاي دريافت حقوق بازنشستگي کرد و با ماهي سيصد و هشتاد تومان بازنشسته شد. در مورد او تاريخ و روايت کاملاً موثق جز تدّین و تشرع و علاقمندي به شعائر ديني و پايبندي به نماز و روزه و مخالفت با بيحجابي گزارش ديگري به ما نميدهد. مسجد هدايت و بيمارستان هدايت از او به يادگار مانده است. خدايش بيامرزد. امّا هويدا؛ اين مظلومِ تاريخ هم هيچ اهل سوءاستفاده مالي نبود. اگر با همگنانش مقايسه کنيم ميتوانيم بگوييم از نظر مالي پاک بود.
کافي است نگاه کنيد و ببينيد رجال و امراي دست اول و دست دوم دورة محمدرضا شاه چه دزدها و غارتگرهايي بودند و چه پولهايي از ايران خارج کردند، تا بتوانيم حکم کنيد که در آن فضا و شرايط هويدا چقدر پاک بود. حداکثر سوءاستفادهاي که از او گزارش شده اين بود که به نخستوزيري سفارش کرده گلهاي مصرفي نخستوزيري را از گلخانة متعلق به همسر سابقش بخرند "و پولش را هم دولاّ پهنا حساب کنند" (جملة اخير توضيح احتمالي يک برادر مکتبي بود!). هويدا، از مال دنيا چيزي نداشت. بردران مکتبي شايع کردند که ساختمان ASP متعلق به هويداست. اما فقط يکي از آپارتمانهاي آ.س.پ متعلق به کسي بود که در زمان محمدرضا شاه 13 سال نخستوزير بود. اتوموبيل شخصياش هم يک پيکان بود که آرزو داشت روزي هر ايراني يکي از آن را داشته باشد، گاهي هم خودش آن را سوار ميشد و ميراند. با تکيه به همين پاکي از ايران خارج نشد؛ و در برابر توصيهها به خروج از کشور ميگفت: «دستم نه بهخون آلوده است و نه به سوءاستفادة مالي»؛ و راست ميگفت. دربارة ديگر خصوصيات اخلاقياش هم شايعاتي بر سر زبانها بوده و هست. ميگفتند همجنسباز، آن هم از نوع مفعول آن، بوده است. اين مطلب هيچگاه مستند نشد. مورخان مکتبي وزارت اطلاعات، که از قضا با برادر مکتبي مهندس موسوي مرتبط اند و جملگي عشاق سينهچاک وي اند، در کتاب خاطرات فرودست دو «سند» در اينباره ارائه کردهاند که هيچيک منظور برادران مکتبي را برآورده نميکند. يکي نامهاي است تند و توهينآميز که شخصي به هويدا نوشته و برادران مکتبي مضمون آن را دليلي بر درستي منظور خود گرفتهاند، در حالي که آن نامه دربارة موضوعي ديگر و دعوا بر سر مطلبي ديگر بوده و اصولاً ربطي به سکس نداشته است؛ «سند» ديگر برادران مکتبي هم گزارش يک «شايعه» دربارة نخستوزير در شهر سبزوار از سوي ساواک است. باقي همة نقل قول و اين ميگويد و آن ميگويد است. به هر حال ماجرا در حد «شايعه» است و به «ثبوت شرعي» نرسيده است.
(قابل توجه برادران مکتبي و متشرع). ما آرزو ميکنيم به مصداق «من قتل مظلوماً...» خداوند از سر تقصيرات هويدا بگذرد. و اما برادر مکتبي مهندس ميرحسين موسوي، پاکي ايشان چه از نظر مالي و چه از نظر اخلاقي مطلبي است "اظهرمن الشمس في وسط السماء". حتي باند مذهبي ارتجاعي مؤتلفه هم که از مخالفان ايشان است، بر اين پاکي شهادت و گواهي ميدهد (الفضل ما شهدت به الاعداء). اين سرمايه اصلي برادر ميرحسين است. خداوند عمر ايشان را دراز گرداند.
علاوه بر همة اينها، اين سه نخستوزير، هر سه مردمدار، مردمي و باصطلاح «پوپولر»اند. مخبرالسلطنه علاه بر تدّين و تشرع در مقايسه با ديگر اشراف عصر خود، آدمي متواضع، مردمدار، خوشنام و کار راهانداز و به اصطلاح آن زمان «وجيه المله» بود. هويدا، در عصري نخستوزير بود که فاصله و شکاف ميان ملّت و حاکميت آن قدر زياد و وسيع و عميق بود که با هيچ چيز پر نميشد. همين که نخستوزيري بودي کافي بود که مردم تو را از خودشان حساب نکنند. با اين حال هويدا سعي ميکرد مردمدار باشد؛ گزارش شده که اگر از کارکنان وزيردستانش عصباني ميشد، سعي ميکرد بعداً از دلشان درآورد. گاهي از سر همين مردمداري رفتارش به جلفي ميزد و چون با فرهنگ تودة مردم آشنايي نداشت، خيال ميکرد آن رفتارها جلوهاي «مردمي» به وي ميبخشد. از روي آتش پريدن در چهارشنبه سوري و رقصيدن در جمع سربازان وظيفه کاري در شأن نخستوزير کشور چند هزار ساله نبود. اما روشنفکر پست مدرن به تقليد از رجال غربي اين کارها را ميکرد و علاقه داشت تأثيري مردمي و پوپولر داشته باشد.
برادر مکتبي و با تقوا مهندس ميرحسين موسوي، هنرمند پست مدرن نيز اصرار دارد که مردمي و پوپولر باشد. از همين رو اخلاق و برخوردي خوش دارد و در زماني که در تهران با پژو 405 GLX و سمند مسافرکشي ميکنند، برادر با تقوا و مکتبيِ ما پيکان سوار می شود و حتی پراید را هم که با آن هم قیمت است قبول ندارد. بسیار متواضع است. البته برای عشاق سینه چاکش. و این کارها حتی اگر هم در بعضی از اذهان یاد آور این جمله جبران خلیل جبران باشد که "روح خودم را به تمسخر گرفتم، آن گاه که برای بلند شدن تظاهر به افتادگی می کرد" باز هم مغتنم است. ضمن این که از درون هرکس خدا خبر دارد و کسی را یارای فضولی در کارهای خدا نیست. نهایت آن که این ها دلیل پاکی و صداقت و تواضع و زهد است اما آیا دلیل توانایی ناخدایی کشتیهای توفان زده هم هست؟
کلام آخر، آنچه گفته شد بخشی از فهرست بلند بالای موارد تشابه این سه نخست وزیر بود. از میان این سه تن، حاج مخبر دهها سال است که دارفانی را وداع گفته است و علاوه بز باقیات صالحاتی چون مسجد وبیمارستان، نامی بیشتر نیک تا بد ، از خود بر جای گذاشته است. او پس از معاف شدن از کار به گوشهای خزید و سر خویش بگرفت. هر چند بعد از شهریور 20 پرونده ها باز شد و معرکهای برپا، اما شاید دین داری و خیرخواهی او موجب شد که خداوند خطر را از سرش دور کند( نویسنده مذهبی است و می تواند قضایا را این گونه توجیه کند ، منافاتی با دیگر آرا وافکار ندارد) و ماجرا با یک محاکمه خیالی عباس اسکندری در کتاب آرزو و صدور کیفر خواستی خیالی علیه تحکیم کنندگان دیکتاتوری رضاشاه از جمله " پیرمردی با چشمان نمناک " ختم بخیر شد. اگرچه وسوسه جاه ومقام بازهم قلقلکش داد و به او هم پیشنهادی شد، اما بخت با او یار بود و پیشنهاد کنندگان پی حرف خود را نگرفتند . هویدا با اعتماد به "نداشتن هر گونه سوء استفاده مالی و آلوده نبودن دستش به خون " می توانست پس از پایا ن نخست وزیری اش ، در گوشهای از این دنیا بنشیند و پیپ بکشد و رمانهای پست مدرن بخواند ؛اما شاهد سکسی جاه و مقام همیشه وسوسه گر است (گفنم سکسی و نگفتم زیبا، جاه طلبی از مقوله شهوت است) این شاهد سکسی هیچگاه انسان را ارضا نمی کند و به ارگاسم نمی رساند و "آلت" جاه طلبی را همیشه در حال "نعوظ" نگه میدارد (این ادبیات روشنفکران امروزی روی ما هم تاثیر گذاشته است) . بزرگترین اشتباه او قبول کردن وزارت دربار و ماندن در ایران به اعتماد پاکی نسبی اش بود. غافل از این که در دادگاه(!) انقلابی که در راه است "دستم نه به خون آلوده است و نه به سوء استفاده مالی" مسموع نیست . آنجا حرف از "محاربه با خدا " و "افساد فی الارض" است . آیا برادر مکتبیِ پست مدرن مهندس میر حسین موسوی به تاریخ مراجعه کرده اند؟ اگر فقط به پاکی و مردمی بودن خود متکی اند ، اشتباه می کنند. تاریخ قاضی ای بیرحم اما عادل است و هر چیز را در جای خود قضاوت خواهد کرد . گیرم این قاضی پیر و فرتوت در صدور حکم قدری محتاط و بیحال باشد. ما از صمیم قلب امیدواریم که قضاوت در مورد برادر مکتبی پست مدرن میر حسین موسوی فقط قضاوتی تاریخی باشد و ایشان سر انجامی چون مخبرالسلطنه داشته باشند نه هویدا؛ و خداوند نیاورد آن روز را که از بد حادثه برادر مکتبی ما با اعتماد به پاکی وپیکان سواریشان ( یا مفاهیمی از این قبیل) در دادگاهی قرار گیرد که هویدا قرار گرفت. آمدن چنان روزی هرگز به صلاح ایران و ملت ایران نیست.
وقتی این نوشته را در کمال عجله به پایان بردم ( فرصت ویراستاری هم پیدا نکردم) می خواستم نامی برای آن انتخاب کنم، عقلم به جایی قد نداد. چشمم به قفسه روبرو افتاد و کتاب " این سه زن " نوشته مسعود بهنود را دیدم. این طوری اسم این مقاله شد: "این سه نخست وزیر".
والسلام .
تهران . ع. راکع.
May 12, 2005 10:38 PM