May 19, 2005

با من راه نشين خيز و سوي ميكده آي...

يك هفته با خبر
سه‌شنبه 10 تا جمعه 13 مه
پيشدرآمد: محمد علي ابطحي از جمله بحث انگيزترين چهره‌هاي سالهاي اخير در جمع پايوران جمهوري اسلامي بوده است. با آنكه عمامه بر سر و عبا بر شانه دارد اما دلش پيش فكلي‌ها است. يا به قول مصري‌ها از جمله «افندي»هائي است كه به جاي فينه عمامه مي‌گذارند اما زير قبا كراوات هم مي‌زنند (سيد جمال الدين اسدآبادي از اين دست بود).
اينكه يكي از وردستهاي حسين شريعتمداري كه متأسفانه هم نام برادر من است و نام فاميلش نيز البته با افزودن يك «هـ» مانند نام من است، در وصف ابطحي از او با شلوار كوتاه و تي‌شرت در بولوار روشه بيروت در كنار مديترانه ياد كرده، امر غريبي نيست و گو اينكه ابطحي آن را تكذيب كرده است اما من هرگز از مشاهده او با چنين هيأتي تعجب نخواهم كرد. چنانكه در هتل پلازاي نيويورك روبروي سازمان ملل وقتي او را در يك كت و شلوار خيلي شيك با پيراهني خوش نقش و دوخت ديدم، به هيچ روي جا نخوردم كه سيد در اين لباس راحت‌تر بود و ملاحظاتش نيز كمتر شده بود.

ابطحي نيز هم چون همكلاسي عزيز ما زنده ياد شريف ‌الدين مشكور كه به فرمان خميني و حكم ريشهري تيرباران شد، اتفاقي و به توصيه و اصرار خانواده عمامه بر سر گذاشت. بختش اما بيدار بود كه سرنوشت مشكور و اميد نجف آبادي و سيد عبدالرضا حجازي نصيبش نشد. اين دوي آخري نيز هر زمان فرصت مي ‌يافتند كت و شلوار مي ‌پوشيدند. (البته ابطحي هرگز همچون اميد دستش به خون آلوده نشد، چنانكه هيچگاه مثل مرحوم حجازي نيز به بعضي راهها و كارها كشانده نشد). باري از همان زماني كه ابطحي وارد كار راديو شد، مدتي مدير راديو تهران بود و بعد به بوشهر و سپس به وزارت ارشاد رفت، تا آن سالهائي كه در بيروت بود و يك سال پيش از ورود خاتمي به صحنه، برايش سخنراني در بيروت ترتيب داد و در ديدار با رهبران سياسي و ديني لبنان او را همراهي كرد، اهل ولايت فقيه و تزوير از كله خشكهائي مثل مشكيني و مصباح يزدي گرفته تا آدمكشاني مانند اصغر حجازي و فلاحيان و بازجوياني از طايفه حسين شريعتمداري و سعيد مرتضوي همه گاه با نگاهي توام با نفرت و كينه و ترديد به ابطحي نگريسته ‌اند. در چهار سال نخست رياست خاتمي، ابطحي مدير دفتر و مشير و مشاور او بود و از اين بابت نيز دائماً سركوفت مي ‌خورد و طعنه مي ‌شنيد. براي ابطحي دو سه پرونده نيز ساختند كه يكي از آنها در رابطه با تماسهايش با ضد انقلاب از جمله صاحب اين قلم بود.
حكايت را در اينجا بازگفته‌ ام و نيازي به تكرارش نيست. به او نوشته بودم دكتر احسان نراقي به ايران آمده است، پسنديده است از پيرمردي كه چهار سال نيز در زندان ولي فقيه اول به سر برده اما ذره ‌اي كينه در وجود او نيست تقدير شود. امنيت خانه ولي فقيه تصوير نامه مرا كه از دستگاه فكس رياست جمهوري كپي شده بود به حسين بازجو در كيهان داد و او آن را پيراهن عثمان كرد و بر سر ابطحي كوفت. سيد البته براي حفظ خود و رئيس مربوطه، اظهار داشت نامه مشكوكي از فلاني رسيده بود كه به بايگاني داديم. پاسخي برايش نوشتم كه پس از چاپ در اين ستون، در يكي از كتابهايم پيرامون قتلهاي زنجيره‌ اي نيز چاپ شد. زبانم پرملامت و تند بود اينكه «جماعت اصلاح طلب از هزينه كردن ما نهايت استفاده را مي‌برند اما زماني كه قرار مي‌شود اندك مايه ‌اي بگذارند به جاي آنكه سربلند باشند از اينكه مخالفان اين بساط جور و جهل و فساد، با تسامح و مهر آنها را خطاب مي ‌كنند آنقدر عقب عقب مي‌روند كه راست مي‌ افتند توي بغل حاج حبيب مؤتلفه...» البته بعد از آنكه ابطحي دفتر خاتمي را به علي برادر خاتمي واگذار كرد و معاونتش در امور حقوقي و مجلس رئيس جمهوري نيز دوامي نداشت، سرانجام كارش شبيه ما شد يعني نوشتن و وبلاگ و تصوير گرفتن از پايوران رژيم (البته تصويري را كه ما منعكس مي ‌كنيم بدون رتوش است اما ابطحي ناچار است اينجا و آنجا تصاوير را رتوش كند).

ابطحي و وبلاگش

ابطحي طي سالهاي اخير و به ويژه بعد از آنكه نيمي از حرفهاي دل رفيق و رئيس خود خاتمي و نيمي از حرفهاي دل خود را در وبلاگش بيرون ريخت گوشه ‌اي از مصائبي را كه در اين هشت سال عجيب با آن روبرو شده بود آشكار ساخت اما گوشه‌هاي اصلي را لابد براي آن روزي گذاشته كه يا مثل ما در تبعيدگاه از هفت دولت آزاد باشد و يا آنكه در سايه نظامي آزاد و مردمسالار بتواند به عنوان دولتمردي از رژيم سابق، حرفهايش را به صورت خاطرات بازگو كند.
باري، ابطحي در آخرين نوشته خود در «وب نوشت» يادآور شده اي ‌كاش هميشه در مرحله ما قبل انتخابات باشيم كه لحن مسئولين نسبت به مردم مهربان مي‌شود و عباس عبدي را آزاد مي ‌كنند، حكم زندان عماد باقي را به حال تعليق در مي‌ آورند، مردم و خواسته‌هايشان اهميت پيدا مي‌ كند، همه نامزدها در انديشه حل مسائل مربوط به پرونده اتمي هستند... و من اضافه مي‌ كنم ژنرال قاليباف كه دستگاه حفاظت اطلاعاتش پوست از جان و تن اهل انديشه و قلم كنده بود، عنوان دكتر و متخصص جلوي اسمش مي ‌گذارد و از نويسندگان و هنرمندان تجليل مي‌ كند و علي لاريجاني قاتل انديشه و هنر كه در راديو تلويزيون فضاي امنيتي مرگبار برقرار كرد و صدها تن از آزادانديشان را از صدا و سيما بيرون انداخت يكشبه مرد علم و هنر و عرفان مي ‌شود و از كتاب و فيلم و ترانه سخن مي‌ راند. و هاشمي رفسنجاني به گونه‌ آن مرحوم كه گفته بود من شريف امامي ديروز نيستم قباي اصلاح مي‌پوشد و عباي دمكراسي بر شانه مي ‌اندازد.
بله، اي كاش در ميخانه بسته نمي‌ شد تا در خانه تزوير و ريا باز شود و ابطحي آدمي با آنهمه ذوق و قلم شيرين و روحيه آزاد قادر بود فارغ از آن لباس كه خود حتي اگر بر تن «شبلي» باشد لاجرم دست و پاي صاحب لباس را مي ‌بندد، روايات و درد دلهايش را مي ‌نوشت و بي ‌پروا در راديو تلويزيون حرف مي ‌زد و چنين نبود كه گاهي زير لبي با حسرت آرزو كند اي ‌كاش مي ‌توانست مثل گنجي و باقي آزادانه بنويسد و چنان بنده و عليرضا ميبدي هر شام، حرفهاي دلش را بر سينه جعبه تماشا و صندوق سماع بيرون ريزد. بارها خواستم درباره ابطحي مطلبي بنويسم اما چون بر سر كار بود و جزو حاشيه رئيس جمهوري،‌ ترديد كردم. حالا اما او كاغذهايش را جمع كرده و مشغول اسباب كشي است. چنين كه پيداست از معين و كروبي دو آدمي كه بي ‌لطف به سيد ابطحي نيستند، آبي گرم نخواهد شد، و آن كسي كه بر سرير مخدوم او خواهد نشست چه آن كه تمرين رضاخاني آنهم از نوع حزب‌ اللهي‌اش را مي‌ كند چه آقازده ميرزا هاشم آملي و چه البته شيخ الرئيس نوقي بهرماني، با ابطحي آدمي سر الفت نخواهند داشت.
آقاي خاتمي براي آنكه بچه‌هاي دفترش گرفتار سعيد مرتضوي و اصغر حجازي و حسين شريعتمداري نشوند از دو سه ماه پيش مسأله ‌دارترهاشان را به خارج فرستاده كه آخرين آنها حسين واله هفته پيش استوارنامه‌ اش را به عنوان سفير جديد جمهوري اسلامي به عبد العزيز بوتفليقه رئيس جمهوري الجزاير داد. ابطحي نيز قرار بود به سعودي رود و يا حداقل در قطر چهارسالي در مقام سفير از گزند الطاف ولايت عظمي مصون ماند. اما رياض نصيب حسين صادقي از بچه‌هاي بهزاد نبوي شد و براي دوحه نيز نايب امام زمان يكي از غلامان جان نثار خود را در نظر گرفته كه بتواند بعضي پيامهاي محرمانه را به اربابان شيخ قطر منتقل كند. نكته جالب در مورد سيد اينكه او نيز هم چون رفيقش خاتمي كه به دنبال گفتگوي تمدنها بود، تشكيلاتي راه انداخته تحت عنوان گفتگوي بين مذاهب و فرهنگها كه همسر روشن انديش و آگاهش او را در اين مقوله ياري مي‌كند. پدر ابطحي نيز در مشهد از كساني است كه عده ‌اي مريد دارد و ارتباط ويژه با مهدي موعود، بنابراين طبيعي است پدر و پسر مورد غضب نايب امام زمان باشند كه اين روزها با هر سفر تازه به «جمكران» بيشتر در قالب خود امام زمان فرو مي ‌رود. توصيه من به سيد اين است كه با خروج از دفتر رياست جمهوري آن لباسي را كه امروز نه ديگر اعتباري دارد و نه جايگاهي نزد مردم، از تن بركند، و «افندي» شدن را در ظاهر و باطن تجربه كند. اگر روحانيت آلوده خون و فساد و دزدي و جنايت نشده بود، ابطحي آدمي مي‌توانست يك امام موساي صدر ديگر باشد كه امروز جايش حقاً خالي است.

شنبه 14 تا دوشنبه 16 مه

حكايت ما و شيخنا

1 ــ دوستي به كنايه مي‌گفت چه شد كه بعد از آنهمه افشاگري درباب شيخنا علي اكبر نوقي بهرماني، حال كه طرف به ميدان رقابت آمده چيزي نمي ‌گوئي و نمي ‌نويسي. گفتم آن روزها من خود زمان را انتخاب مي‌كردم و مطالبي را كه در باب عملكرد شيخ و اهل بيت او به دستم مي‌رسيد با هموطنانم در ميان مي ‌گذاشتم حالا اما اصغر حجازي و حسين شريعتمداري و خسروجان خوبان با طرف درگيرند و دهها مطلبي كه روزنامه از طريق پنج email نشان دار از ولي فقيه برايم مي‌رسد اولا چيز تازه‌ اي ندارد و ثانيا بنده بعد از بيست و شش سال گفتن و نوشتن عليه رژيم ولايت فقيه، آلت دست دستگاه سيد علي نمي ‌شوم. اينها بين خود دعوائي دارند كه ما نبايد وارد آن شويم. اگر من از اصلاح طلبان در نخستين دوره رياست جمهوري خاتمي حمايت كردم براي اين بود كه در بين‌ آنها، مردان و زنان صادق و وطن دوست آزاد انديش بسيار سراغ داشتم همانها كه يا كارشان به زندان و بعضا غربت خاتمه يافت و يا در كنجي عزلت گزيدند و يا آنكه بر صندلي چرخدار نشستند و افسوس بر لبانشان جاري است. اما حاضر نيستم در دعواي دو نفري وارد شوم كه هر كدام به نحوي مسئوليت رسيدن به اين لحظات سياه پرخطر را بر عهده داشته‌ اند.
حضرت آقا كه حالا ژنرال و امنيت‌چي‌اش را به راه انداخته تا به قول خودش شيخنا را خرد و خمير كند در واقع بايد با پاسخي كه ملت به كل شعبده انتخاباتش مي ‌دهد،‌ بي‌اعتباري و بي‌آبروئي را با روح و جسمش حس كند. به عبارت ديگر زماني كه در بازي انتخابات فقط آنهائي شركت كردند كه يا بنده زر و زورند و يا اسير ترس و عيالوار (پيشوند عيالوار را مي‌توانيد به هر شكلي كه مي‌ خواهيد فرض كنيد)، و بقيه مردم ره بي ‌اعتنائي در پيش گرفتند مي‌ توان با اطمينان خاطر دفتر زندگي رژيم را پايان يافته دانست. گمان نمي ‌كنم كسي امروز نيازمند آن باشد كه من از دير و دور هاشمي بنويسم. او را همه مي‌ شناسيد. با عملكردش در دوران جنگ و بعد در سالهاي رياست جمهوري آشنائيد. آقازاده‌هايش را هم خوب مي ‌شناسيد، اما آگاهيهاي عمومي از كساني مثل لاريجاني و قاليباف چندان نيست. به همين دليل نيز ولي فقيه بر آن مي‌شود كه عروس هزار داماد ديده لاريجاني را به عنوان مريم عذرا به ملت بفروشند و تيغ‌ كش چماق ‌زن خلبان را به عنوان فرزند خرد و انديشه و مدير و مدبّر جوان بر كرسي حاجب ‌الدوله بنشاند. بلي اگر ما گذشته احمدي ‌نژاد را در مقام خاصه مداح ولي فقيه و تير خلاص زن اوين فاش نمي‌ كرديم شايد كساني فريب روضه‌ خوانيهاي او را مي خوردند. اينها را بايد مي‌گفتيم تا مبادا كساني مثلا از سر لج رفسنجاني به قاليباف و يا لاريجاني و احمدي ‌نژاد راي دهند. همانگونه كه دشمني با قاليباف نبايد عاملي شود تا آرا به نفع كروبي به صندوقها ريخته شود.

نامزدهاي بي‌اختيار
در باب انتخابات با دوستي صاحبنظر صحبت مي ‌كرديم؛ اشاره هوشمندانه‌ اي داشت به اينكه چه خوب است آنقدر نامزد براي رياست جمهوري ثبت نام كنند كه هم قضيه را از اعتبار بيندازند و هم شوراي نگهبان را با مشكل روبرو سازند. خوشبختانه اين كار عملي شد، از كفن فروش سولقاني تا خركچي يافت آبادي، دختر 18 ساله قمي و جاهل كلاه مخملي قزويني همه و همه به وزارت كشور شتافتند تا ثابت كنند قدر و اعتبار رئيس جمهوري در رژيم ولايت فقيه تا چه ميزان نزول كرده است.
البته غلامحسين الهام سخنگوي شوراي نگهبان و عضو حقوقدانش (كه با 23 رأي نمايندگان مجلس و البته به دستور سيدعلي آقاي نايب امام زمان عضو شوراي نگهبان شد) گلايه كرده كه چرا بايد تعدادي بي ‌سواد و جمعي آدمهاي بدنام به عنوان نامزد رياست جمهوري ثبت نام كنند؟ و بعد هم پيشاپيش گفته است آنها كه التزام عملي به ولايت فقيه ندارند رد صلاحيت مي‌شوند. بايد ديد سوراخهاي الك شوراي نگهبان اينبار چه مقدار گشاد خواهد شد. از هم اكنون پيداست آن چند ده بانوئي كه ثبت نام كرده‌ و مدعي ‌اند مقصود از واژه «رجال» مردان و زناني هستند كه درايت و عقل و دانش اداره امور كشور را دارند، در سوت اول كنار گذاشته خواهند شد. بعد البته نوبت به انتخابات خودي‌ها مي‌ رسد. از اين خودي‌ها (حدود ده تن نظير انتخابات دوره پيش) چهار تن خودي‌ تر هستند (گو اينكه احمدي ‌نژاد هم جزو خاصه نوكران و آفتابه‌ دارهاي ولي فقيه است ولي حتي خود آقا نيز طرف را جدي نمي‌گيرد و او را در عداد حسين‌ الله كرم و حاج محتشم و حداكثر حسين شريعتمداري مورد مرحمت قرار مي‌ دهد).
اين چهار تن علي اكبر هاشمي بهرماني، علي لاريجاني، محمدباقر قاليباف و مهدي كروبي مي‌باشند. تكليف معين با بودن محمدرضا خاتمي به عنوان معاون اول و الهه كولائي به عنوان سخنگويش هنوز معلوم نيست. كساني مثل اعظمي و مهرعليزاده از طايفه اصلاح طلبان و سيد رضا زواره ‌اي از وابستگان به مافياي راست البته براي گرم كردن بازي احتمالا جواز ورود به صحنه را خواهند يافت. تكليف محسن رضائي در اين ميان معلوم نيست. گو اين كه او دو هفته پيش با وصلت پسر دومش با دختر آقاي بروجردي داماد آيت ‌الله خميني به اهل بيت پيوسته است اما مافياي قدرت هنوز هم حاضر به پذيرش اين چوپان زاده مسجد سليماني نيست كه با وجود داشتن درجه سرلشگري و گرفتن دكتراي اقتصاد هنوز به بازيش نمي ‌گيرند كه از صفات «خودي»ها هميشه كم مي ‌آورد. به اين ترتيب اين بار ما با نمايشي روبرو هستيم كه پشت پرده‌اش ديدني‌ تر از بيرون آن است.
همزمان من نگراني شماري از مبارزان و فعالان سياسي را درك مي‌ كنم كه مي‌گويند بسيار خوب، انتخابات را تحريم مي ‌كنيم و با اين كار ميزان مشاركت را به نحو چشمگيري پائين مي ‌آوريم، اين كاهش به نفع چه كسي تمام خواهد شد و در عين حال در فرداي انتخابات چه خواهيم كرد؟ آيا عدم شركت، باعث تجديد فاجعه دومين انتخابات شوراهاي شهر و روستا، و مجلس هفتم نخواهد شد؟ به معناي ديگر اگر فردا رفسنجاني يا قاليباف و يا لاريجاني و يا حتي كروبي با آراي بيست درصد از واجدين شرايط راي دادن از جمله يك و نيم ميليون رأي اولي، به رياست جمهوري انتخاب شدند، آرزوي خامنه‌ اي براي تبديل كردن مهمترين نهاد انتخابي كشور به يك منشي دست و پا شكسته و يا به قول حجاريان حاجب ‌الدوله بي‌اعتبار، تحقق نخواهد يافت؟ به اعتقاد من طرح رفراندوم ملي از آن رو چند ماه پيش از انتخابات مطرح شد كه نخبگان جامعه با تأييد آن به جهانيان اعلام كنند رژيم به هيچ روي مورد اعتماد نخبگان جامعه نيست و آنها خواستار تغيير قانون اساسي و جايگزيني رژيمي مردمسالار هستند و در جريان انتخابات با توفيق طرح تحريم، جهانيان در مي‌ يافتند كه علاوه بر نخبگان جامعه، اين توده مردم هستند كه پشت به رژيم كرده‌اند. رأي عدم اعتماد نخبگان به رژيم را، عدم مشاركت اكثريت راي دهندگان بالقوه در انتخابات، تضمين مي ‌كرد آنگاه مي‌ شد گفت، حال رژيمي كه نه حمايت مردمي دارد و نه جايگاهي نزد نخبگان جامعه، نمي‌ تواند نماينده ملت ايران باشد. كمك كنيد تا بنيانش براندازيم و طرحي نو را كه مورد نياز جامعه ما و خواست اكثريت مردم ايران است دراندازيم.

نگراني تاج زاده

مصطفي تاج زاده كه به اعتقاد من به مراتب بيش از سيدعلي خامنه ‌اي نگران فرداي رژيم است، در مصاحبه اخيرش در پاسخ به اين سئوال كه چرا خاتمي متوسل به مردم نشد، مي ‌گويد، در غياب نهادهاي مدني و احزاب سياسي، كشاندن مردم به خيابان مي‌ تواند پيامدهاي ناگوار داشته باشد. چون خيلي زود شعارها تند مي ‌شود و واكنش طرف مقابل، جريان را خونين مي ‌كند و بار ديگر چند سالي كشور زير سلطه اقتدارگرايان سركوب مي ‌شود. (نقل به مضمون). تاج‌ زاده مدعي است كه اگر در 18 تير دانشجويان از دانشگاه بيرون نيامده بودند، عمل آنها به پيروزي منجر مي‌ شد. (در اين مورد با او اتفاق نظر دارم چون مي ‌دانم محمدباقر ذوالقدر با تلفن قرمز خاتمي، به او گفته بود اگر تا نيم ساعت ديگر دانشجويان از خيابان فلسطين ــ كاخ ــ بيرون نروند با مسلسل سنگين آنها را درو خواهيم كرد. البته بعدا معلوم شد اوباش حزب ‌اللهي در لباس دانشجو عده ‌اي را تحريك كردند وسط شهر اتوبوس آتش بزنند و شيشه بانكها را بشكنند تا سناريوي ذوالقدر و احمد وحيد و همين سردار دكتر قاليباف به صحنه آيد).
در پاسخ به تاج زاده بايد بگويم به جاي آنكه نگران تند شدن شعارها باشيد، از آن روزي بترسيد كه شعارها به مشت و گلوله تبديل شود. مردم لبنان با درنظرگرفتن حجم كشور و تعداد جمعيت بيش از مردم ما اسلحه در اختيار دارند اما تظاهراتشان بعد از قتل رفيق حريري ره به خشونت نداشت چرا كه نيروي انتظامي در مقابلشان دست به خشونت نزد. مشكل تاج‌ زاده و خاتمي و بهزاد نبوي و حتي حجاريان در اين است كه آنها هنوز به جمهوري اسلامي دلبسته ‌اند و در عين حال نگران از روزي كه با برپايي يك نظام مردمسالار سكولار رسيدگي به حساب و كتابها آغاز شود. ما نگران فرداي انتخابات نيستيم. نگراني ما از آن روزي است كه صبر جامعه به سر آيد. در آن روز سرنوشت ايران به مراتب خونبارتر از سرنوشت عراق خواهد بود. اگر در ميان اهل ولايت فقيه كساني بودند كه منظر شهرهاي خونين و ساختمانهاي شعله ‌ور و انتقام جوئيها و... را پيش چشم مي ‌آوردند،‌ آنها نيز مثل ما از پروسه انتقال مسالمت آميز قدرت و برگذاري رفراندوم ملي حمايت مي‌كردند.

غارت يك زندگي

2 ــ داود نعمتي براي اهل قلم نام آشنائي است. در اين سالها. چه به عنوان ناشري كه كتابهاي مرا چاپ كرده و در حد معقول حق‌التحريرم را پرداخته و هم در مدتي كه «روزگارنو» را با هم بيرون مي‌داديم شاهد زندگي و روزگار او بوده‌ ام. نشر نيما كه نعمتي در آلمان برپا كرده شماري از كتابهاي بحث انگيز سالهاي اخير را كه اغلب در فهرست كتابهاي ممنوعه در ايران قراردارد چاپ و توزيع كرده است. چند سال قبل نعمتي در پي تهديدهاي جاني از سوي امنيت خانه ولي فقيه يكچند تحت مراقبت پليس امنيتي آلمان بود. يكبار كتابفروشي‌ اش را غارت كردند و اين بار... همسر او كه آلماني است و در عين حال زبان فارسي و تركي را به خوبي مي ‌داند و در پي سفري يكهفته ‌اي به تركيه وارد خانه ‌اش شده بود جمله ‌اي دردناك را بر زبان ‌آورده بود. «اينجا كه كربلا»ست. همه زندگي او و همسرش را ويران كرده بودند. فرشها تكه تكه، مبلها درهم شكسته، كتابها پاره پاره، و همه آنچه را از زندگي داشتند در برابر چشمانشان خرد و خاكستر ديده بودند. در غياب نعمتي و همسرش دزداني آشنا از طايفه لابد مؤمنان و ذوب شدگان به خانه او رفته و همه زندگيش را ويران كرده بودند. جمله ‌اي براي تسلاي خانم نعمتي و خود او نداشتم جز اينكه، نگران مباشيد كه در اين ستيز، اگر مال و زندگي باخته‌ ايد در مقابل يكديگر را داريد و نيز مهر و همدلي همه آنها را كه در گسترش انديشه و كلام و شعرشان، همت كرده ‌ايد و آن هزاران را كه به لطف كار شما در خانه پدري توانستيد كتابهاي ممنوعه را طي اين سالها بخوانند.

May 19, 2005 07:29 PM






advertise at nourizadeh . com