دل دادهام به ياري، شوخي كُشي نگاري
پيشدرآمد: از جمله شعرهاي منسوب به ناصرالدينشاه اين بيت است كه: در طريق عاشقي كفر است در يك دل دو عشق / بهر يك سر زشت ميباشد دو پيكر داشتن... البته شاه شهيد غير از سوگلي عزيزش «جيران» دل در گرو مهرويان بسيار داشت كه آخرين آنها دختر باغبان قاسم آبادي بدجوري ظلاللهي از نفس افتاده را به دنبال سايه خود ميكشاند...
در عمل بايد رويگرزاده گرمساري به تخت مينشست تا معناي يك دل و دو دلبر داشتن را به عينه مشاهده كنيم. قانون اساسي جمهوري ولايت فقيه بعد از جريان بازنگري و انگشت خميني نيم مرده را زير متمم آن زدن، قدرتي به نايب امام زمان داده است كه در طول تاريخ هيچ سلطان مستبدي از آن برخوردار نبوده است.
امروز سيد علي آقا فرمانرواي بر و بحر است و مالكالرقاب جن و انس با اينهمه رئيس جمهوري منتخب او محمود احمدينژاد، دل با دگري دارد و گو اينكه سر بر پايش مينهد و پيشاني ادب بر زمين حضور حضرتش ميسايد، دست از كار افتادهاش را چنان ميبوسد كه بار ديگر سلولهاي مرده جان ميگيرد و در حضورش حكايت صادق چوبك را در احوال لوطي و... با پشتك و واروزدن و جاي دوست و دشمن را نشان دادن تصوير ميكند اما ماجراي ديدار او با «سالك مجذوب» و «پير طريقت» جهل و خرافه و تزوير شيخ محمد تقي مصباح يزدي، قصة ديگري است. در واقع احمدينژاد در برابر خامنهاي، خادمي است كه سخن ارباب را ناچار است گوش كند اما ممكن است در دلش نفريني نيز نثارش كرده و غيض و غضب خود را فروخورد. در برابر مصباح امّا او مجذوب سالك است.
اين عنوان سالك مجذوب و مجذوب سالك را كه حضرت مولانا و جناب شمس تبريزي، در رابطة عرفاني و معنوي خود بدان موصوف شدند البته نميتوان بر خاصه مداح ولي فقيه و تيرخلاص زن اوين و مصباح يزدي اطلاق كرد اما شما معناي ظاهرش را بگيريد. وقتي احمدينژاد به ديدار مصباح ميرود شبيه عاشقي است كه به ديدن يار عنان اختيار از كف ميدهد و مجنون وار لب به ستايش ليلي ميگشايد. وامقي است كه در برابر عذرايش سر از پا نميشناسد. اگر انار و چاقو در دست داشته باشد مثل نديمههاي زليخا به ديدن جمال يوسف يزدياش (كه حقا چه كريه است) به جاي انار، انگشت سبابهاش را ميبرد. تصاويري از ديدارهاي اين دو را مشاهده كرده و يك گزارش تصويري را بر پهنة ويديو ديدهام. برخلاف ملاقاتهاي احمدينژاد با ديگر سران حوزه كه در بيروني آنها و يا دفاترشان انجام ميگيرد، در ديدار با مصباح يزدي او گربة خانگي است به همين دليل نيز در اندروني شرفياب ميشود. نخست دولا ميشود و دست مرشدش را ميبوسد و ميليسد، بعد مرشد بر پيشاني و گونه او بوسه ميزند، آنگاه احمدينژاد دو زانو در برابر مصباح مينشيند. يكي از بچههاي بيت چاي و قنداق ميآورد و مصباح با دست مبارك خود تكهاي گز يا سوهان به رويگرزادة گرمساري ميدهد و با اشتياق به گزارشهاي او گوش ميدهد. گزارشهايي از آن دست كه در فيلم ديدار احمدينژاد و جوادي آملي شاهد آن بوديم.
«حضرت آقا باور كنيد عجيب بود در خانة كعبه دعاي خير شما و الطاف ويژة حضرت حجت روحيله الفداء به ياري اين حقير آمد و شاه وهابي سعودي كه در عمرش بوسه بر حجرالاسود و بَرد يماني نزده بود وقتي ما را ديد كه همينطور از حجرالاسود و برديماني لب ميگيريم، از خود بيخود شد و لب را گذاشت روي سنگ سياه و مشغول حال كردن شد.» ــ حتي مصباح گوش اين شاگرد كودن را نميپيچاند كه مردك آن كه يماني است ركن است نه بَرد، برد يماني پارچهاي است كه از ولايت يمن ميآوردند مثل عقيق يماني كه از يمن ميآيد ــ بعد استاد شروع ميكند؛ شما بهتر است بودجة جمكران را افزايش دهيد و به غرولند امثال يوسف صانعي و اين بچه ژيگولهاي عمامهاي مثل كديور و خاتمي و قابل كه صحبت از خرافات ميكنند و اعمال شما را زير سئوال ميبرند توجهي نكنيد. ما خودمان خدمت اينها ميرسيم...
باوركنيد ديدار شيخنا و پرزيدنت عينا به همين ترتيبي است كه ذكر شد. مصباح حالا كه دنيا را به كام و ايام جولان دادن را مستدام ميداند، چشم به جايگاه ولايت دوخته است. كافي است هفته نامه او «پرتو سخن» را به دقت مطالعه كنيد تا آرزوهاي دير و دور او را كشف كنيد.
براي نخستين بار پس از برپائي جمهوري اسلامي اينك رژيم صاحب دو رهبر شده است. يكي از علماي قم كه اخيراً به لندن آمده بود ميگفت؛ مصباح خيلي صريح وگاه با لحني مسخرهآميز، خامنهاي را دست مياندازد. او را بيسواد ميخواند و پنهان نميكند كه در تلاش است تا كنترل خبرگان را در دست گيرد و همان گونه كه شاگردان و مجذوبانش را به شوراي شهر فرستاد و بعد يكي از آنها را با كمك امدادهاي غيبي از جمكران به روي صندلي رياست جمهوري پرتاب كرد، اين بار نيز با فهرستي كه تدارك ديده است، خبرگان را نيز زير نگين گيرد و بعد البته وقتي آقاي خامنهاي براثر شدت بيماري از انجام وظائف الهي خود عاجز شد، طرح عزل حضرتش را به تصويب رسانده و خلافت خويش را اعلام كند. شايد موضوع به نظر شما به شوخي نزديك باشد اما منتظر باشيد و به چشم خود ببينيد كه طرحهاي مصباح يزدي چگونه يكي بعد از ديگري به دست شاگرد مطيع مجذوبش احمدينژاد به صحنه ميآيد.
چرا اسرائيل اولويت ميشود؟
بدون شك بسياري از شما با شنيدن اظهارات احمدينژاد كه حتي مورد تأييد وزراي او از جمله پورمحمدي و متكي نيست (حميدرضا آصفي را جزو آدمها حساب نكنيد، اين مردك آنقدر حقير است كه براي حفظ مقام خود دستمال برداشته و مشغول ماليدن بيضه احمدينژاد است. آدمي كه هنوز هم قصه روابط عاشقانهاش با خانم وكيل فرانسوي ــ دختر وزير دادگستري سابق فرانسه ــ در پاريس بر سر زبانهاست و ديدارهاي پنهانياش با مأمور سياسي سفارت آمريكا را فقط خواجه حافظ شيرازي ممكن است انكار كند، امروز چنان مداح احمدينژاد شده و سخنان بيپايه و مايه او را در انكار كشتار يهوديان توجيه ميكند كه انسان حيرت ميكند آيا حفظ سخنگوئي وزارت خارجه اين چنين ميتواند فردي را به حقارت و ذلت بكشاند؟!) در رابطه با انكار «هالوكاست» يا كشتار يهوديان از خود ميپرسيد چرا؟ چرا اين زمان؟ چرا در اين روزها خالد مشعل يكي از رهبران حماس به تهران ميرود و چنان مورد استقبال قرار ميگيرد و جيبش را از دلارهاي نفتي پر ميكنند كه انگار خود حضرت ظهور كرده است؟
در اين زمينه بايد گفت كساني مثل احمدينژاد و اربابش (منظورم مصباح است و نه خامنهاي كه از طريق نمايندهاش در دولت يعني پورمحمدي توي دهان احمدينژاد زد) بر اين باورند كه با حمله اسرائيل به نيروگاه اتمي بوشهر، كربلاي تازهاي به وجود خواهد آمد. در واقع با اين حمله اسرائيل جن را از شيشه بيرون ميآورد و انتحاريهاي عاشق شهادت در سرتاسر جهان براي گل روي جمهوري ولايت فقيه جان عزيز را براي ضربه زدن به استكبار و صهيونيسم به آتش ميكشند. رويگرزاده گرمساري چون بيسواد است و تاريخ را نخوانده است و حتي دور و برش را نميبيند، متوجه نيست كه تودههاي احمق و احساساتي عرب و مسلمان قبل از جنگ اخير در عراق نيز سنگ صدام حسين را به سينه ميزدند كه هم از احمدينژاد دست بخشندهتري داشت و هم اعتبار و منزلتش بيشتر بود، در خيابانها براي صدام حسين آنچنان سينه ميكوبيدند و شعار ميدادند كه خيليها فكر ميكردند با حمله آمريكا به عراق لابد بند روي بند در رياض و كويت و قاهره و ابوظبي و مغرب و... نخواهد ماند. اما ديديم كه صدام را عين موش از سوراخ بيرون كشيدند و هيچ اتفاقي هم نيفتاد. مطمئن باشيد همان گونه كه تودههاي عرب در جريان جنگ ايران و عراق، و امروز در رابطه با ادعاهاي امارات نسبت به سه جزيره تا ابد ايراني ابوموسي و تنب بزرگ و كوچك، هيچ نوع واكنشي در حمايت از ايران نشان ندادهاند فردا نيز كه اسرائيل بوشهر و ديگر تأسيسات اتمي ما را بكوبد، هيچ فردي براي گل روي ايران خود را به كشتن نخواهد داد. فقط كلاشاني مثل خالد مشعل و اهالي حزباله از اين بازيها جيبهاي خود را پر ميكنند.
آرزو ميكنم هموطنانم متوجه خطر حضور مجنوني مجذوب يك ديوانه ديگر در رأس قوه مجريه بشوند و تا دير نشده مانع از آن شوند كه اين مجنون و استاد و مرشدش ايران را در معرض خطراتي قرار دهند كه هستياش را تهديد ميكند.
بگذار تا بگريم چون ابر در بهاران...
2 ــ جبران تويني فقط يك دوست لبناني و همكار روزنامهنويس نبود. او پسر مردي بود كه نامش بيش از نيم قرن است در جهان مطبوعات عرب صدرنشين است. در واقع غسان تويني مدير «النهار» و صاحب مكتب روزنامهنگاري بيعقده و بيكينه و آزاد در منطقه كسي است از تيرة زنده ياد سناتور عباس مسعودي مدير و بنيانگذار مؤسسه اطلاعات و عمرش دراز دكتر مصطفي مصباحزاده استاد بزرگوارم و مدير و مؤسس كيهان. نشريه النهار نيز همان جايگاهي را دارد كه اطلاعات و كيهان قبل از انقلاب خميني داشت. النهار يعني دانشگاهي كه تاكنون صدها فارغالتحصيل بيرون داده كه سلسلهشان از «ميشل ابوجوده» تا «جبران تويني» ادامه داشته است.
با جمال دوست و همكار عزيزم درست در برابر دفتر عبدالرحمن الراشد مدير شبكه فضائي «العربيه» بوديم كه خبر كشته شدن جبران تويني را شنيديم و ديديم. پردههاي بزرگ در استوديوي العربيه آتش و خون و مرگ را نشان ميداد. عبدالرحمن الراشد، اشاره ميكرد كه تصوير پيكر پاره پاره جبران را پخش نكنيد بلكه چهره مردانه و زيباي او را نشان دهيد تا همگان بدانند جنايت رژيم بعثي سوريه چه عزيزي را از ميان ما برده است.
سال 1990 زماني كه هنوز بساط كنفرانس طايف پهن نشده بود جبران كه سري داغ و دلي پر از عشق به لبنان داشت در پاريس مجله هفتگي «النهار العربي والدولي» را منتشر ميكرد. هنوز ميشل ابوجوده سردبير النهار در بيروت ساعت ده صبح به كافه ابوحسين در خيابان حمراء بيروت ميرفت و سرمقالهاش را مينوشت و غسان تويني خوشحال بود كه يگانه پسرش در بيروت نيست تا سوريهاي اشغالگر او را نيز مثل كمال جنبلاط و مفتي حسن خالد و رياض طه و سليم اللوزي به قتل رسانند.
سامي خوري سردبير مجله المستقبل كه بهترين مجله هفتگي عرب زبان در دهه هفتاد ميلادي قرن بيستم بود، مرا به شام دعوت كرد. جبران و هديالحسيني و رنده تقيالدين هم بودند كه به مجلس مردانة ما با زيبائي و حرفهاي شيرين خود لطف ويژهاي ميدادند. غسان تويني در اين تاريخ در النهار يوميه زمزمة ضرورت كينه و نفرت كنار گذاشتن و بار ديگر دست در دست يكديگر نهادن را سر داده بود. آن شب جبران كه رشيد و جوان ميخواست دنيا را فتح كند به همه ما با صداي رسا گفت تا زماني كه يك سرباز سوري و يك نوكر سوري در لبنان باشد، صلح و آشتي در كشور ما معنا ندارد. آن شب او از آرزوهايش گفت و از لبنان واحد و آزاد و دمكرات. لبناني كه جدش جبران كه نامش را به تبرك از او گرفته بود روزنامه النهار را در سپيده استقلال در آن تأسيس كرده بود و خود بر سر دفاع از آزادي جان باخته بود.
بار ديگر جبران را سالها پس از طائف و بازگشت او به لبنان چند هفتهاي پس از قتل رفيقالحريري توسط نوكران رژيم سوريه، اين بار بر پهنه صفحه تلويزيون ديدم. با شبكه «العربيه» سخن ميگفت. رشيد و سربلند، حالا او نه تنها يار و ياور پدر در روزنامه النهار بلكه به عنوان نماينده بيروت و عضو فراكسيون سعدالحريري در پارلمان لبنان از آرزوها و اميدهايش ياد ميكرد. از جنايات سوريه گفت، اينكه در فهرستي نامش قرار گرفته كه هم نام وليد جنبلاط و مروان حماده در آن است (دولتمردي كه سوريها قصد جانش را كردند اما با زخمهاي بسيار نجات يافت) و هم نام ژنرال ميشل عون. از كشته شدن رفيق و همكارش سمير قصير از نويسندگان برجسته النهار و همسر «ژيزل خوري» يكي از برجستهترين چهرههاي تلويزيوني لبنان و مصاحبهگر سرشناس تلويزيون العربيه سخت داغدار بود. با آنكه ميدانست مرگ او را تعقيب ميكند اما دلي به وسعت النهار داشت. در دو ماهه اخير جبران در پاريس بود. او وسعدالحريري شريك سياسياش به همراه شمار ديگري از شخصيتهائي كه هدف ماشين ترور رژيم جنايتكار سوريه بودند، به ناچار در خارج لبنان زندگي ميكردند.
يكشنبه عصر جبران پس از شركت در مراسم تجليل از پدرش توسط فرانسويها در پاريس، به فرودگاه رفته بود و با اولين هواپيما به بيروت بازگشته بود. غسان تويني در گفتگو با ژيزل خوري همسر سمير قصير كه چند ماه قبل توسط سوريها به قتل رسيد، توضيح داد كه جبران براي شركت در جلسه ويژه پارلمان روز سهشنبه تصميم به بازگشت به بيروت گرفته بود. قرار بود دوشنبه دتلف مهليس گزارش خود را پيرامون قتل رفيقالحريري به كوفي عنان دبيركل سازمان ملل تسليم كند و روز سهشنبه پارلمان لبنان در پرتو محتويات اين گزارش تصميمات مهمي را اتخاذ كند. بنابراين جبران كه در جريان انتفاضه مردم لبنان پس از قتل رفيقالحريري عليه سوريها نقش رهبري داشت مصمم شده بود به بيروت بازگردد. از همان لحظه ورود او زير نظر بود و بامداد دوشنبه زماني كه به سوي پارلمان ميرفت در جاده كوهستاني كه از خانهاش تا بلوار ساحلي بيروت ادامه داشت طعمه بمبهائي شد كه در يك اتومبيل متوقف در كنار جاده كار گذاشته شده بود. جبران تكه تكه شد. همسر او كه خود نويسندهاي در النهار است، دوقلوهاي دوسالهاش و دو فرزندي كه از همسر اولش داشت در كنار پدر پيرش و ميليونها لبناني و عرب در مرگ او گريستند. تصاويرش بيروت را زير سايه خود گرفت. نماينده سوريه در سازمان ملل گفته بود حالا هر سگي در لبنان بميرد كميسيون تحقيق تشكيل ميدهند. غسان تويني در حالي كه بر سر جنازه فرزندش از لبنانيها خواست متحد شوند و كينه و بغض را كنار بگذارند، تاكيد كرد عليه نماينده سوريه فيصلالمقداد شكايتي را در دادگاههاي آمريكا دنبال خواهد كرد. در سوگ جبران مقالات تكان دهندهاي در چهار گوشه جهان منتشر شد. تيتر بزرگ النهار حكايت از آن داشت كه «جبران به شهادت رسيد اما النهار ادامه دارد» تصوير خروس كه علامت ويژه النهار است با چشمان گريان چند روزي در مطبوعات عرب به چاپ رسيد. وليد جنبلاط كه ميداند خود او اكنون در صدر هدفهاي رژيم سوريه قرار دارد كه پدرش كمال جنبلاط را نيز به قتل رسانده است از بشارالاسد به عنوان مريض ياد كرد و گفت اين مرد بيمار بايد برود، تا او بر سر حكومت است لبنان روي خوش نخواهد ديد.
غسان تويني و فرزند شهيدش جبران از طايفه ارتدوكسهاي لبنان هستند. جبران آخرين فرزند غسان تويني بود. پيش از اين پدر مطبوعات لبنان در سوگ دخترش و سپس پسر كوچكش و آنگاه در سوگ ناديه همسر زيبايش كه خواهر مروان حماده دولتمرد دروزي لبنان بود داغ سنگيني را متحمل شده بود و حالا سر بر تابوت جبران نازنينش ميگذاشت كه بمبهاي كين و نفرت رژيم بعثي سوريه، قامت بلند و چهره زيبايش را به آتش كشيده بود.
شنبه 17 تا دوشنبه 19 دسامبر
نگران عراق نباشيد
از همان لحظهاي كه درهاي حوزههاي رأيگيري در عراق بسته شد نوكران رژيم جهل و جور و فساد ولايت فقيه در عراق، با ساز و نقاره زدن مدعي شدند كه انتخابات را بردهاند و با ياري امام زمان چهار راه آذربايجان و سپاه قدس و سپاه پاسداران بيشترين آرا را از آن خود كردهاند. عبدلعزيز حكيم بشكن ميزد و عمامهاش به جاي خود او از خوشحالي ميرقصيد. تلويزيون الفرات كه خرجش را حاج عزت ضرغامي از كيسه ملت ايران ميپردازد با پخش سرود و پيامهاي تبريك چنين وانمود ميكرد كه انتخابات را ائتلاف شيعه برده است. اما حقيقت چنين نيست و ائتلاف شيعه به هيچ روي نميتواند قدرت را در دست گيرد. با آنكه در جنوب عراق با حقهبازي و تعرفههاي انتخاباتي چاپ شده در ايران و پاك كردن مركب انتخابات از انگشت راي دهندگاني كه بعضا در ده حوزه راي دادند ائتلاف برنده اصلي است اما عراق فقط بصره و نجف و كوفه نيست. هفته آينده نتايج نهائي انتخابات اعلام مي شود مطمئن باشيد عراق لقمه آساني براي بلعيدن نيست و گلوي ولي فقيه و نوكرانش طاقت بلعيدن اين لقمه را ندارند. من هنوز به تشكيل ائتلافي بزرگ با حضور كردها، شيعيان، سنيها و اقليتها به رهبري دكتر اياد علاوي و يا عادل عبدالمهدي چشم دوختهام...
December 22, 2005 03:27 PM