… به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد
يك هفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 3 تا جمعه 6 ژانويه
ظهور رايش اسلامي
پيشدرآمد: در شماره گذشته ضمن بررسي شخصيت خاتمي و خطاها و ضعفها و عقبنشينيهاي اصلاح طلبان حكومتي و نيز ولنگاري و سستي و بيبرنامگي گروهها و دستههاي سياسي قائل به اصلاحات در حاشيه قدرت و عدم درك درست تحولات از سوي اپوزيسيون، به ظهور احمدينژاد در صحنه اشاره كردم.
در واقع ميتوان گفت ظهور «رايش اسلامي» در هيأت جمعي از بچههاي بسيج و شماري سپاهي به همراه معدودي از پايوران امنيت خانههاي ولي فقيه به اضافه يك آخوند فاسد كه نقش راسپوتين قصه را بازي ميكند (مصباح يزدي) و يك ميراث خوار برادر (مهدي چمران) در درجه نخست ناشي از ارزيابي سراسر اشتباه اپوزيسيون به معناي عام (شامل دگرانديشان مخالف رژيم در داخل) از انتخابات انجمنهاي شهر و سپس بياعتنائي مردم به نامزدهائي بود كه بي وجود الك شوراي نگهبان خود را در اين انتخابات نامزد كرده بودند و اگر رأي ميآوردند هيچ دستگاهي نميتوانست مانع از حضور آنها در انجمن شهر و گزينش شهرداراني همسو به ويژه در تهران، بشود.
فرض را بر اين بگيريم كه اپوزيسيون در داخل و خارج كشور انتخابات انجمنهاي شهر و شهرستان را تحريم نكرده بودو مردم نيز هم چون نخستين انتخابات شوراها با شوق و ذوق به پاي صندوقها ميرفتند. آنگاه انجمن شهر تهران به دست آبادگران نميافتاد و مهدي چمران بر كرسي رئيس انجمن شهر تكيه نميزد. بعد هم موقع انتخاب شهردار، فردي مثل محسن سازگارا و يا مهندس سحابي از سوي شوراي شهر تهران برگزيده ميشد و تحفه اي هم چون محمود احمدي نژاد اصولا در اين ميدان وارد نمي شد. اين خطاي بزرگ همراه با بياعتنائي مردم كه بخشي از آن ناشي از دلزدگي عمومي از اصلاح طلبان حكومتي بود زمينه را براي ظهور رايش اسلامي فراهم ساخت. در واقع آبادگران با آرائي كمتر از 20 درصد آرائي كه در اولين انتخابات شورا به صندوق ريخته شد انجمن شهر تهران را تسخير كردند و با نشستن چمران بر صندلي رياست انجمن يا شوراي شهر تهران، احمدينژاد را از پشت پرده شعبده بيرون آوردند تا با نمايشات پوپوليستي خود دل از مستضعفان و زير خط فقريها و مشتاقان ظهور حضرت از چاه جمكران بربايد. همه گناهان را به گردن دستگاه و حقهبازيها و تقلبات اهل ولايت فقيه نيندازيم، ما اهل ولايت اپوزيسيون نيز در ظهور رايش اسلامي بيتقصير نبوديم. احمدينژاد درست از فرداي به دست گرفتن زمام امور شهرداري براي حضور در پرده بعدي نمايش مشغول تمرين شد. چه تعداد از ما اصولا او را به حساب آورديم تا در زمان حضور او در صحنه انتخابات مجلس شگفتيزده نشويم؟ بعد از شوراها در جريان انتخابات مجلس هفتم بار ديگر، تحريم انتخابات از سوي اپوزيسيون و بخشي از دگرانديشان حاشيه قدرت در داخل، و نااميدي مردم از معجزه كردن امامزاده اصلاحات (كه كم و بيش در نگاه مردم همان وضعي را داشت كه امامزاده بيغيرت در نزديكي قزوين پس از آنكه شبي اسمال آقاي جاهل در حضرتش عرق خورد و بيناموسي كرد و بامدادان نيز سر و مُر و گنده بي آنكه دچار تير غضب امامزاده شود به دنبال كارش رهسپار شد، در چشم مردم قزوين پيدا كرده بود) در كنار تنگتر شدن سوراخ الك شوراي نگهبان براي كمتر خوديها، مجلس شورا را نيز به زيرنگين خاتم رايش اسلامي فرستاد. تسليم خاتمي و وزير كشورش به اراده فقيهانه خامنهاي با پذيرش نتايج انتخاباتي كه از آغاز تا انجام به كارگرداني شوراي نگهبان البته به دست وزارت كشور برگذار شد، راه هرگونه اعتراض مشروع در چهارچوب همين قوانين عجيب و غريب جمهوري ولايت فقيه را نيز بست و اصلاح طلبان حكومتي ناچار شدند با جمع كردن دست و پاي خود در مجلس به اين اميد كه شايد در انتخابات رياست جمهوري موقعيت بهتري نصيب آنها شود به رايزني پرداختند.
در انتخابات چه گذشت؟
اصلاح طلبان حكومتي چند هفتهاي با اين اميد كه ميرحسين موسوي را به صحنه بياورند و بار ديگر شوري هم چون دوم خرداد برپا كنند، به سراغ آخرين نخست وزير جمهوري ولايت فقيه رفتند. همانگونه كه كمتر اصلاح طلبي وقتي علي اكبر محتشمي را در رأس فراكسيون اصلاح طلبان دوره ششم ديد درباره عملكرد او در سوريه و لبنان و دوران وزارت كشورش سئوالي به ميان آورد و يا از سيد حسين موسوي تبريزي كه يكشبه خوابنما شده بود و سنگ اصلاحات را به سينه ميزد پرسيد چگونه آنهمه جوان نازنين را اعدام كردي و حالا لباس دمكرات اصلاح طلب پوشيدهاي و از عدالت دم ميزني؟، كسي نيز دوران سياه ميرحسين موسوي را يادآور نشد (تنها يك فرزانه آزادانديش يعني دكتر احمد زيدآبادي در ميان آنهمه صداي قربان ريش جوگندمي و چپزنيهايت بروم كه نثار موسوي ميشد، به خاطر مشتاقان موسوي آورد كه اين حضرت اقتصاد كشور را به نابودي كشاند و در حكومت او بيشترين اعدامها و سركوبيها صورت گرفت. نه مطبوعات در عصر او جرأت آن داشتند كه كوچكترين انتقادي از عملكرد دولت كنند و نه هيچ يك از گروههاي سياسي ميتوانستند واژهاي در محكوم كردن عملكرد دولت بر زبان آورند…) باري موسوي زرنگتر از آن بود كه با اطلاع از كينه شتري ولي فقيه نسبت به خود وارد بازي شود. او ديرگاهي است با نقاشي و تدريس به همراه همسرش زهرا رهنورد (كه با نام زينب بروجردي شعرهايش را قبل از انقلاب چاپ ميكرد و نه اسير حجاب بود و نه گرفتار ايدئولوژي) كه او نيز در كار تدريس و تدوين است زندگي آرامي دارد و هر از چند گاه نيز به افطاري رهبر يا ختنه سوران نوه رفسنجاني و ازدواج خواهرزاده فلاحيان دعوت ميشود. در دوران خاتمي البته به عنوان بزرگ مشاور در بعضي از اوقات، به دفتري كه در رياست جمهوري برايش تدارك ديده بودند سر ميزد.
پس از يأس از نامزدي ميرحسين موسوي سه گزينه پيش روي اصلاح طلبان قرار داشت كه پيرامون آن بحث و جدلي سخت و داغ درگرفته بود.
گزينه نخست: تركيب مهدي كروبي به عنوان نامزد رياست جمهوري و محمدرضا خاتمي به عنوان معاون اول بود. محمد خاتمي اين تركيب را ميپسنديد و شماري از مشاركتي ها نيز اعتقاد داشتند اين تركيب هم جذابيت نزد تودهها و شهرستانيها دارد و هم در ميان دگرانديشان و روشنفكران قابل قبول است. از نخبگان جامعه سياسي و فرهنگي نيز كساني چون دكتر عبدالكريم سروش، عباس عبدي و عبدالله نوري اين تركيب را داراي بخت زيادي براي برد در انتخابات ميدانستند.
گزينه دوم: تركيب هاشمي رفسنجاني و غلامحسين كرباسچي بود. كارگزاران سازندگي، بخش عمدهاي از جامعه روحانيت مبارز، ميانه بازان سياست و مطبوعات و بازاريها و نوكيسههاي دوران سازندگي اين تركيب را بهترين تركيب براي مقابله با نظاميها ميدانستند.
گزينه سوم: سرانجام تركيب مصطفي معين و محمدرضا خاتمي مورد بحث بود. محمدرضا خاتمي و دوستانش در مشاركت هرگونه پيوند با رفسنجاني و يا كروبي را موجب بياعتباري خود و در نتيجه از دست دادن طرفداران اصلاحات و دانشجويان و اهل نظر و قلم ميدانستند به همين دليل عليرغم هشدارهاي شخص خاتمي و كساني مثل عبدي (و به قولي حجاريان) در نهايت پيوند معين و محمدرضا خاتمي، گزينه مشاركتيها شد. اين گزينش، پيوندهاي اصلاح طلبان را با هاشمي رفسنجاني (كه بسيار متزلزل شده بود) و با كروبي (كه به شدت از موضع مشاركتيها عصبي بود) به كلي قطع كرد. تا اين زمان اصلاح طلبان دو حريف اصلي براي خود متصور بودند. علي لاريجاني به عنوان فردي كه مورد حمايت محافظهكاران سنتي، بخش عمدهاي از مراجع و روحانيون و پايوران امنيتي و تكنوكراتهاي اسلامي است و ولي فقيه نيز نسبت به او بيمهر نيست (همينكه علي اكبر ولايتي از نامزدي منصرف شد، با توجه به روابط او و خامنهاي ترديدي باقي نميگذاشت كه آقا نظر لطف به علي آقا داماد مطهري و آقازاده مرحوم هاشم آملي دارد). حريف دوم از نظر اصلاح طلبان (و نيز رفسنجاني و كروبي) سردار خلبان محمدباقر قاليباف بود. خبر حضور مجتبي فرزند رهبر در ستاد قاليباف و هديه هشت ميليارد توماني رهبر به او براي تبليغات، و حمايت گسترده سپاه و ارگانهاي نظامي / امنيتي از قاليباف، او را به عنوان حريف قدرتر (از لاريجاني) روياروي سه گزينه مورد اشاره قرار داده بود. ديگر نامزدها البته براي گرم كردن معركه اصولا وارد بازي شده بودند. در اين ميان احمدينژاد، اسباب خنده نامزدهاي اصلي و حاميان آنها بود. نه كسي او را داخل آدم ميدانست و نه كسي گمان ميكرد صحنه انتخابات به نبرد پنهاني بين بسيج و سپاه و نظم موجود با ضد نظم انقلابي تبديل ميشود.
اين نكته گفتني است كه عملكرد قاليباف و سخنانش از آن دست كه من يك رضاخان حزباللهي هستم از دو هفته پيش از انتخابات بخت او را به شدت كاهش داد و دو جريان اصلاح طلب مشاركت و كارگزاران در كنار گروههاي اپوزيسيون در داخل و خارج كشور به شكلي شگفتي آور و اما غير منسجم، عملا با اصغر حجازي كه خطر قاليباف را مرتب به خامنهاي گوشزد ميكرد براي ضربه زدن به سردار و بياعتبار كردن او، همصدا شدند. احمدينژاد گزينه نخست خامنهاي نبود اما زماني كه آشكار شد كروبي و رفسنجاني به احتمال زياد به دور دوم ميروند خامنهاي فرمان جلوگيري از رسيدن كروبي به دور دوم را صادر كرد.اينجا بود كه رفسنجاني كه بر آن بود در انتخابات رياست جمهوري شكست انتخابات مجلس ششم را جبران كند و اميدوار بود همدلي بينالمللي و خاصه منطقهاي با او، و وحشت از سركار آمدن نظاميان، منجر به آن شود كه مردم بار ديگر ميان بد خودي و بدتر غيرخودي، او را برگزينند، و كروبي كه با وعده پنجاه هزار تومان باج سبيل به شهروندان بالاي هجده سال، مطمئن بود راي بالائي ميآورد، متوجه شدند ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كار شدهاند تا خاصه مداح ولي فقيه و تيرخلاص زن اوين را به رياست جمهوري برسانند.
در دور اول، رأي احمدينژاد به طور قطع حداقل يك ميليون كمتر از آراي كروبي بود اما دستور مطاع نايب امام زمان، كفه را به نفع احمدينژاد بالا برد. روز بعد از اعلام نتايج، رفسنجاني پس از مشورت با دوستانش نزد خامنهاي رفت و با تاكيد بر اينكه قصد انصراف دارد و آقاي كروبي كه تا به حال مسئوليت رياست قوه مجريه را نداشته اولي تر از اوست قاطعانه گفت در دور دوم شركت نميكنم. خامنهاي كه از كابوس كروبي به مراتب وحشت بيشتري از تصور پيروزي مصطفي معين داشت (اين روايت دقيق و عين هماني است كه بين رهبر و رفسنجاني رخ داد) در درجه اول به رفسنجاني اطمينان داد كه با همه وجود از او در دور دوم حمايت خواهد كرد و احمدينژاد و صدها مثل او در مقابل دوستي و ارتباط ديرينهاش با «هاشمي» به حساب نميآيند. بعد هم به رفسنجاني گفت شما برويد و كابينه خود را انتخاب كنيد فقط يادتان باشد براي دكتر ولايتي و دكتر لاريجاني و آقاي پورمحمدي ما جائي درنظر بگيريد.
روزهاي يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه بعد از دور اول انتخابات، خيليها نزد رفسنجاني رفتند و گاه با الحاح و التماس از او خواستند به نفع كروبي كنار برود اما شيخنا كه حرفهاي خامنهاي را باور كرده بود و در عين حال اعلاميههاي بعضي از اصلاح طلبان و حتي اهل قلم و نظر در حمايت از او، به نوعي اطمينان كاذب به وي داده بود كه برنده بازي است، حاضر نشد كنار رود…
با اين مقدمات و نيز كارگرداني بسيج و امنيت موازي و شامورتي بازي رابين هود گرمساري، و تقلبات پنهان و آشكار، سرجوخه بسيجي احمدينژاد درست به همان ترتيبي كه سرجوخه اتريشي در دهه سي قرن بيستم به قدرت رسيد، پس از ليسيدن دست نايب امام زمان رايت رياست جمهوري را دريافت كرد.
آنچه ما آموختيم
در ميان همه تحليلها و تأملاتي كه پيرامون زمينههاي ظهور رايش اسلامي خواندهام و نيز توصيههائي كه پيرامون چگونگي برخورد با رايش اسلامي و راه خروج از تالابي كه گرفتار آن شدهايم، اينجا و آنجا شنيده و مطالعه كردهام، هيچكدام به اندازه سخنان ناصر كاخساز چهره آشناي صحنه مبارزه در طول چهار دهه گذشته، دقيق و منطبق بر واقعيت نبوده است. (توصيه ميكنم نقطه نظرهاي كاخساز را در گفتگوئي كه سردبير ماهنامه آرش پرويز قليچخاني در شمارههاي پيوسته 92 و 93 اين نشريه با او و همكار قديميام جواد طالعي داشته مطالعه كنيد)
كاخساز ميگويد: ساختار كاريسماتيك حكومت به گونهاي است كه نزديكترين كسان به او هم از محاسبات داخلياش اطلاع ندارند. يعني توطئه عليه يكديگر. به نظر من توطئهاي، هم آگاهانه و هم غريزي از طرف خامنهاي و فقها عليه رفسنجاني در كار بود. و اين را كسي نميدانست. (البته من در همين يكهفته با خبر به اين توطئه اشاره كرده بودم). كاخساز در جاي ديگر ميگويد: هيچ كس فكر نميكرد كه اينها بخواهند تا اين حد خودشان را عريان بكنند و رفسنجاني را كه ميتوانست بهرحال سياست شكست خورده رفرم را به نحوي دست و پا شكسته و به نعل و ميخ زدن ادامه دهد و با آمريكا نيز قدري كنار بيايد و بعد به هم بزند، آوانسي بدهد و بعد توي نماز جمعه عليه آمريكا صحبت كند، يعني كارهاي هميشگياش را كه هيچ تغييري هم به وجود نميآورد بكند، قرباني كنند…
كاخساز در جاي ديگر ميگويد: احمدينژاد درست فاز بعدي سركوب مطبوعات است و آن را تكميل ميكند. رفرم در آن زمان شكست خورد نه الآن، در آن زمان شكست خورد و تجزيه شد و مردم هم مأيوس شدند. اصلاح طلبان نتوانستند در جامعه از آزادي دفاع كنند و وقتي كه آزادي در جامعهاي ممتنع الحصول بشود، عدالت جذبه پيدا ميكند، عوام فريبي جذبه پيدا ميكند… كاخساز با مقايسه رايش اسلامي و رايش سوم اشاره ميكند كه: در دمكراسي «وايمار» هم مردم به عنوان واكنش به دمكراسي وايمار به هيتلر راي دادند چون از آن يكي مأيوس شده بودند. هيتلر در آنجا نيامد بگويد آزادي و دمكراسي، و آمد گفت نان و كار. در رابطه با پيامدهاي انتخابات و آنچه ما بايد بكنيم، مبارز چپ ديروز و انسان گراي واقع بين امروز ضمن اشاره به ضرورت برپائي جبهه وفاق ملي از آنها كه روزي شيرين عبادي را ميزنند و زماني اكبر گنجي را٬ انتقاد ميكند در نگاه او جامعه ايران جامعه ديگري شده است. ديگر آرمانگرائي ماركسيستي در جامعه جديد ايران خريدار ندارد. نسل جوان ايران چيز ديگري ميخواهد. مايكل جكسون و موسيقي پاپ ميخواهد. تا جوانان در ايران آزاد نباشند ايران امكان پيشرفت ندارد. كاخساز همچنين به مساله حساسي چون نگرش به اسرائيل و روابط با آمريكا اشاره ميكند و ميگويد مساله عمده در منطقه اسرائيل است و ضعف اپوزيسيون اين است كه هنوز نتوانسته سياستهايش را در مورد اسرائيل براي مردم درست توضيح دهد. براي اينكه سياست روشني ندارد. جناح رفرم هم ناچار است ضديت با اسرائيل را ادامه بدهد. ما بايد يك ديپلماسي مدرن را در ايران مطرح كنيم. بدون دوستي با دولت اسرائيل ديپلماسي مدرن امكان ندارد. ما بايد براساس اتحاد مدرنيتهاي با غرب، هم با دولت آمريكا و هم با دولت اسرائيل شعار دوستي بدهيم. ما مواريث جنبش روشنگري اروپا را محترم ميداريم… اين را هم اگر بگوييم دوستي با ملت آمريكا و نه دولت آمريكا، گفته كساني را تكرار كردهايم كه معناي دمكراسي را نميدانند. در سيستمهاي دمكراسي، كه انتخابات آزاد است دولت نماينده ملت است بنابراين دوستي با دولت آمريكا جزئي از ديپلماسي مدرن است… و سرانجام بيت القصيده سخن كاخساز را ميخوانيم كه: كساني كه از ايران ميآيند نقل ميكنند كه در ايران اگر اين مساله هزينه سياسي حل شود توفان ميشود. يعني الان جوان ايراني نميخواهد هزينه بدهد و درست هم هست. واژه فدائي يك واژه سنتي است و جوان ايراني را جذب نميكند. جواني كه به هزينه فكر ميكند، فدائي سرش را به ديوار ميكوبد ايثار ميكند. ايثار الان بي معني است. جامعهاي كه به طرف فردگرائي ميرود ايثار نميكند. شور ملي ايثار عارفانه نيست… انقلاب، خون، شهادت يعني چه؟ ما به رفقاي خودمان كه جانشان را از دست دادهاند احترام ميگذاريم اما فلسفه شهادت را نقد ميكنيم. فلسفه شهادت ما را با بنيادگرايان مشترك ميكند. اينها در فرهنگ دمكراتيك رنگ ميبازند. و متعلق به دوران كمونيسم و مذهباند. اكثريت، اقليت، فدائي يعني چه؟… در ايران چپ سنتي است براي اينكه مذهبيها سنتياند براي اينكه مليگراها سنتياند. مردم ايران اگر رهبري مناسبي داشته باشند موتور واقعي مدرنيته در ايرانند.
شنبه 7 تا دوشنبه 9 ژانويه
خروج شارون شادي مرگ
شايد تا زمان ديدن اين مطلب، آريل شارون نيز به هفت هزار سالگان پيوسته باشد و آقاي احمدينژاد و شركا مشغول دايره و تمبك زدن باشند. شايد هم عمرش به دنيا باشد، اما ترديدي نيست كه عمر سياسي شارون به پايان رسيده است. و شگفتا كه مرد خون و نفرت، مسئول قتل صدها فلسطيني از بدو تأسيس دولت اسرائيل و عامل قتل عام فلسطينيها در صبرا و شاتيلاي بيروت، فصل پاياني كتاب عمر خود را با خروج از غزه به صلح پيوند ميدهد. بدون شك هيچ زمامداري در اسرائيل نميتوانست مثل شارون، با اقتدار آباديهاي غيرمشروع يهوديان را در غزه فلسطيني برچيند. اقدام او در خروج از حزب ليكود و برپائي حزب ميانه كديما با بزرگاني از نوع شيمون پرز و ژنرال موفاز و شمار كثيري از روشنفكران و فعالان سياسي و نظامي از چپ و راست خط سياسي، نيز اقدامي تاريخي بود كه حالا ادامه آن برعهده ايهود اولمرت معاون شارون و دولتمرد خردگراي اسرائيل گذاشته شده است. حديث نيك و بد ما نوشته خواهد شد. حديث شارون نيز، بولدوزري كه ديرسالي ويران كرد و از كينههاي خود نسبت به عرفات ديواري ساخت كه تا مرگ عرفات فرونيامد، در عين حال مردي بود كه صلح را ممكن ساخت. احمدينژادها آرزو دارند بنيامين ناتانياهو روي كار آيد و به بوشهر حمله كند تا كربلاي بوشهر تحقق يابد و اسلاميها و انتحاريها بسيج شوند تا كرمها در مرداب عفن جنگ و مرگ بتوانند به اسم خدا و اسلام و فلسطين همچنان حكومت كنند. من اما چنين نميبينم، حتي ناتانياهو نيز نميتواند حكم تاريخ را گردن ننهد ضمن اينكه بخت او براي به دست گرفتن قدرت همچنان كمتر از بخت اولمرت و خردگرايان اسرائيلي است.
January 13, 2006 03:55 AM