چرا اصلاحات ناكام ماند و احمدي نژاد به تخت نشست؟
توضيح:آنچه ميخوانيد دو پاره از مقاله اي است كه در بخشي از يكهفته باخبر دردو هفته پياپي منتشر شد.اينك اين دوپاره به صورت پيوسته مي آيد ...
خاتمي و دولتش از نيمه دوره دوم رياست جمهوري او و به ويژه بعد از انتخابات انجمن شهر و سپس مجلس هفتم، ميل به حكومت كردن را از دست داده بود. خاتمي به اسيري مي مانست كه تنها آرزويش رها شدن از قفس است. خلعت رياست جمهوري را كه ملت با عشق و اميد آنهم با 30 ميليون راي بر قامت او پوشانده بود، خاتمي چنان باري سنگين بر شانه خويش ميپنداشت. اينهمه بيزاري از قدرت و بي ميلي براي انجام مسئوليت كمتر در تاريخ معاصر ايران ديده شده است. مي توان گفت يك سلسله عوامل داخلي و خارجي در تحول نگاه خاتمي به قدرت نقش اساسي داشته است. پيش از پرداختن به اين عوامل، نخست اجازه دهيد به نوعي كالبد شكافي در رابطه با سيد محمد خاتمي بپردازم.
آشنائي دور و دير با خاتمي و خانواده همسر او اين امكان را به من مي دهد تا سيد اردكاني را چنانكه بود حالا كه ديگر در قدرت نيست و سخن گفتن درباره او نه براي تقرب به او و يا كسب محبوبيت نزد دشمنان و مخالفانش، تعبير ميشود معرفي كنم .
1 ــ محمد خاتمي آقا زاده اي بود از يك بيت سرشناس شيعه در اردكان و يزد كه در سايه پدري فرزانه و آزادانديش و معتقد و مادري بادانش و روشن بين ــ با درنظرگرفتن اين كه او همسر يك روحاني بود ــ بزرگ شد. نه رفتار خاتمي در مدرسه و نه مسائل مورد علاقه و دلبستگيها يش با يك بچه آخوند همآهنگي داشت و نه اصولا در پي ورود به سلك آخوند و حوزه نشيني بود. خاتمي از ورزشها به دنبال وزنه برداري و بسكتبال بود، شلوار جين و بلوز آستين كوتاه مي پوشيد، مويش را بلند ميكرد، عينك آفتابي مدروز به چشم مي زد و وقتي ديپلمش را گرفت، به هيچ روي قصد رفتن به حوزه را نداشت و با آنكه مقدمات فقه و عربي را نزد پدر آموخته بود اما بيشتر ميل دانشگاه داشت. ميتوان گفت او زير هيچ فشاري نيز از جانب پدرش براي پوشيدن لباس آخوندي قرار نداشت. (نكته جالبي را ذكر كنم كه روحيات خاتمي را بهتر معرفي ميكند. زماني كه خاتمي ليسانس خود را در علوم تربيتي گرفت اين امكان برايش بود كه به عنوان پسر بزرگ خانواده و در عين حال روحاني بودن ــ چون آن زمان گهگاه لباس آخوندي نيز مي پوشيد ــ به سادگي معافيت از خدمت وظيفه بگيرد، اما او كه در دانشگاه در برنامه خدمت در حين تحصيل و دو اردوي نظامي شركت كرده بود بلافاصله به سربازي رفت و برخلاف بچه مذهبيها و آقا زادهها كه براي تيغ به صورت نزدن هزار بهانه مي آوردند، ريشش را دوتيغه مي زد و بعد از مفتخر شدن به درجه ستوان دومي وظيفه همه گاه يونيفورم رسمياش را با كراوات مي پوشيد و با همين لباس به خانه پدرياش ميرفت و در ميهمانيها و نشستهاي خانوادگي و دوستانش حاضر ميشد). حادثه اي كه موجب شد خاتمي تصميم بگيرد و هم به قول مصريها افندي باشد هم شيخ و يا به قول خودمان هم فكلي و هم عمامه اي، ديدار مهمي بود كه خاتمي با امام موسي صدر داشت. ديداري كه بعدها منجر به وصلت خاتمي با زهره صادقي خواهرزاده امام موسي صدر شد. امام موسي صدر معمولا بعد از رفتن به لبنان تا پيش از تيره شدن روابطش با دولت ايران (براثر سعايتهاي نابجا و پرونده سازيهاي دور از اخلاق سفير وقت ايران در بيروت سرتيپ عضو ساواك منصور قدر) سالي يكبار به ايران مي آمد و اغلب در كنار زيارت مشهد و سرزدن به ياران شفيق در قم و تهران به اصفهان زادگاه پدري و يزد و كرمان نيز سر ميزد. مرحوم صدر الدين صدر پدر امام موسي و مرحوم علامه سيدرضا برادر بزرگ امام موسي صدر با پدر خاتمي مرحوم حاج آقا روح الله خاتمي دوستي نزديك داشتند. و در سفري آقاموسي ــ آنطور كه دوستانش خطابش ميكردند ــ در منزل پدري خاتمي بيتوته كرده بود. گرد منقل حاج آقا روح الله خاتمي همه گاه بزرگان شهر و ادبا و هنرمندان جمع بودند و با ورود آقا موسي مجلس انسي برپا شده بود كه محمد جوان نيز در آن حاضر بود. شكوه و جبروت آقاموسي و رفتار و كلامش چنان سيد جوان را مجذوب كرد كه وقتي آقا موسي به او گفت حوزه به وجود جوانان تحصيلكردهاي مثل شما احتياج دارد تا از شر آخوندهاي مرتجع رهايش كنيد، خاتمي در پيوستن به حوزه و پوشيدن رداي روحاني ترديد نكرد. وصلت با خواهرزاده امام موسي صدر زهره دختر دكتر صادقي فرزانه مردي از اساتيد فرهنگ و ادب و فلسفه در تكوين شخصيت محمد خاتمي نقشي اساسي داشت ضمن اينكه دوران نه چندان طولاني كه بعد از مرحوم بهشتي در مركز اسلامي هامبورك گذراند تا حدود زيادي او را از وسواسهاي آخوندي و قيد و بندي كه عمامه و قبا بر دست و پاي فرد مي زند رها سا خت.
2 ــ تكوين شخصيت و انديشه خاتمي به گونه اي بود كه اگر در حوزه مانده بود بدون شك امروز برجسته ترين روحاني روشن انديش ميانسال حوزه به شمار مي رفت و كساني چون قابل و كديور و حتي يوسف صانعي در ركاب او حركت ميكردند. و اگر عرصه فرهنگ را بر مي گزيد مي توانست امروز در همان مسيري حركت كند كه فرزانگاني چون مرحومان مهدي حائري يزدي و استاد آشتياني به فراترين نقطه آن رسيدند.
خاتمي در عرصه سياست امام موسي صدر را معلم و رهبر فكري خود قرار داده بود. اشتباه او نيز در همين جا بود. امام موسي صدر اگر در ايران مانده بود ابو الارتجاعهاي حوزه او را زنده زنده خورده بودند. خطاب و سلوك سياسي صدر در كشوري آزاد مثل لبنان با تنوع نژادي و ديني و سياسي فراوان جلوه گر شد و او را در بالاترين مكان سياسي قرار داد با اينهمه سرانجام در زماني كه موازنه قوا در لبنان درهم ريخت و عوامل خارجي سوري و ليبيائي و فلسطيني وارد بازي شدند جان برسر صدق و خلوص خود نهاد و در حوض اسيد سرهنگ قذافي مجنون جنايتكار ليبيائي ذوب شد. در عين حال برخلاف امام موسي صدر، خاتمي از قاطعيت و صراحت در كار اجرائي بي بهره بود. به همين دليل تا زماني كه وزارت ارشاد مي توانست با اهل فرهنگ و هنر در تعايشي دوستانه و احترام آميز باشد بدون آنكه حسد و كينه و غضب ولي فقيه را برانگيزد، موجد تحولات مهمي شد اما در نخستين برخورد جدي با خامنهاي عطاي وزارت را به لقايش بخشيد و به كنج كتابخانه ملي خزيد.
موضوع از اين قرار بود كه در جلسه اي از هيأت دولت در حضور ولي فقيه، خامنهاي ضمن حمله شديد به روشنفكران و اهل نظر گفته بود آمريكا هجمه فرهنگي را عليه ما آغاز كرده كه ابزارش همين جوجه روشنفكرها و به اصطلاح نويسندگان و شعرا و هنرمندان هستند. بايد با مشت آهنين با اينها برخورد كرد. خاتمي پاسخ داده بود اگر پنجرهها را بگشائيم و اجازه دهيم اهل انديشه و فرهنگ و هنر در همين مملكت حرفهايشان را بزنند و آثارشان را منتشر كنند، جامعه ما از هجمه فرهنگي آسيب نخواهد ديد. در ثاني ما در زمانه اي زندگي ميكنيم كه جهان به قريه اي كوچك تبديل شده است مگر مي توان با بستن دهانها و شكستن قلمها جلوي عبور و مرور انديشه و هنر را گرفت. خاتمي حرفهاي ديگري هم زده بود كه سيدعلي را چنان به خشم آورده بود كه با الفاظي زشت ضمن حمله به او گفته بود جنابعالي كه حرفهاي مرا قبول نداريد چرا مانده ايد؟! و خاتمي رفت و روزي كه حجاريان و تاج زاده و خانيكي و كروبي و موسوي خوئينيها و ابطحي به سراغ او رفتند كه با توجه به عدم موافقت ميرحسين موسوي با نامزدي اش، تو ميتواني روح تازه اي در جسد بيجان چپ اسلامي و دگرانديشان بدمي، خاتمي گفته بود سيدعلي نخواهد گذاشت من وارد بازي شوم و زماني نامزدي را قبول كرد كه در ديدار با خامنه اي، ولي فقيه رسما به او گفت مشاركت شما مانعي ندارد بلكه موجب گرم شدن فضاي انتخابات مي شود. خامنه اي مطمئن بود كه ناطق نوري صد درصد برنده انتخابات است به همين دليل از همان لحظه اعلام پيروزي خاتمي، عليه او شمشير بست و علي رغم آنكه خاتمي درصدد رقابت با او نبود همه جا به او بهعنوان رقيبي قدر نگاه مي كرد كه قصد بركندنش را دارد.
خاتمي كه خود مي دانست مرد ميدان بلا نيست از همان ابتدا تأكيد داشت كه براي ايجاد تحول اساسي در نظام و دستگاه حكومتي بايد سازمان و حزب و تشكيلات به وجود آورد. او طي نخستين سال رياست جمهوري اش مكرّر ياد آور شد كه دولت نمي تواند راهبر تحولات باشد بلكه فقط قادر است زمينه تحول را فراهم كند و اين وظيفه نهادهاي حزبي و اتحاديهها و انجمنهاي صنفي و فرهنگي و حقوقي و هنري است كه مطالب جامعه را در قالبهائي قابل قبول مطرح و تطبيق آن را پيگيري كنند. خاتمي در جريان انتخاب وزيرانش دريافته بود صرف داشتن بيست و چند ميليون راي در نظام ديني امنيتي ولايت فقيه، كه نايب امام زمان تصميم گيرنده نهائي است به رئيس جمهوري آزادي مطلق براي گزينش همكارانش نميدهد. در عين حال او همه گاه تلاش ميكرد گاه با خوش خدمتي و زماني با عقب نشينيهاي مكرّر اين تصور را كه هم چون بني صدر قصد قبضه كردن همه قدرت را دارد از ذهن خامنه اي و پدر خواندههاي مافياي قدرت بزدايد اما هيچكدام از اين اقدامات باعث نشد بدگمانيهانسبت به او زايل شود. حضور كساني مثل حجاريان، تاج زاده، ربيعي، تهراني و… در جمع مشاوران او و برپائي تشكيلاتي به اسم جبهه مشاركت (كه هرگز تبديل به يك حزب واقعي نشد و هنوز هم بيشتر شبيه به يك كلوپ دوستانه است و در دوران خاتمي در عين حال به مركز كاريابي نيز تبديل شده بود) در حمايت ازاو و با دبيركلي برادرش دكتر محمدرضا كه برخلاف خاتمي، اهل مماشات و دستبوسي سيدعلي نبود ــ (تا حدودي به دليل پيوندش با خانواده خميني و بي تجربگي اش در ميدان سياست كه باعث مي شد گهگاه بيگدار به آب زند) ــ همراه با روزنامههاي اصلاح طلبي كه بعضا مثل خرداد و فتح و تا حدودي صبح امروز و جامعه و جايگزينهايش، نه تنها عملكرد خامنه اي و ميدان اختيارات او را زير سئوال بردند بلكه با گشودن جبهه سومي (جبهه نخست عليه مافياي مؤتلفه و حوزه و امنيت خانه ولي فقيه و جبهه دوم عليه حاشيه ولي فقيه و به مرور خود او گشوده شد) عليه هاشمي رفسنجاني، دشمن قدرتمند ديگري را به جمع دشمنان خاتمي و انديشه اصلاح روانه كردند، از جمله عوامل مؤثري بود كه مانع از موفقيت خاتمي علي رغم عقب نشينيها و امتياز دادنهايش در جلب اعتماد خامنه اي مي شد.
به اعتقاد من رفسنجاني و وابستگانش و در رأس آنها غلامحسين كرباسچي شهردار وقت و روزنامه همشهري با تيراژ 350 هزاري نقش اساسي در پيروزي خاتمي داشتند و خيلي طبيعي بودكه بهره ماني اهل حساب و كتاب براي رضاي خدا و مصلحت ملت اين كار را نكرده بود بلكه او انتظار داشت خاتمي از فرداي پيروزي هر روز به قول معروف به درب خانه كاخ مرمر سر بزند و از حاج آقا، طلب خير و بركت و راهنمايي كند. در عين حال رفسنجاني به دنبال آن بود كه موقعيت و جايگاه و امكاناتش نه تنها حفظ شود بلكه به مرور بتواند با كمك اصلاح طلبان زيرآب سيدعلي را بزند و به آرزوي هميشگي اش كه نشستن بر كرسي رهبري است برسد. زماني كه در جريان انتخابات دوره ششم، مشاركتيها حاضر نشدند نام رفسنجاني را در فهرست خود بگذارند و در مورد فائزه نيز قبولشان مشروط بود و همين باعث انشقاق در جبهه اصلاح طلبان و كارگزاران شد، و سپس در پي اعلام نتايج، رفسنجاني را كه زخمي و غضبناك با لطف سيدعلي در جايگاه آخرين فهرست نمايندگان تهران قرار گرفته بود، تا حد به سخره گرفتن او تحقير كردند، شيخ بهرماني با همه نيرو به ريشه كني خاتميون پرداخت.
مجلس ششم با همه اعتبارش و حضور چهرههاي شجاع و مبارزي مثل فاطمه حقيقت جو، احمد بورقاني، جلالي زاده، انصاري راد، الهه كولائي و حلقه پرتوان هيأت رئيسه كروبي، بهزاد نبوي، محمدرضا خاتمي و… از همان آغاز با حكم حكومتي خامنه اي در مورد مطبوعات عملا فلج شد، به گونه اي كه 70 درصد از مصوباتش در شوراي نگهبان رد شد و آن دسته از لوايح كه راهي مجمع تشخيص شد نيز با تغيير موضع رفسنجاني بخت تصويب پيدا نكرد. حتي خاتمي نتوانست دو لايحهاي را كه در پايان عمر مجلس براي اصلاح قانون انتخابات و تبيين وظايف و مسئوليتهاي رئيس جمهوري ارائه كرد به تصويب برساند. . سونامي احمدي نژاد بدون هشدار و ناگهاني در سرزمين ما رخ نداد بلكه، اگر به خاطر داشته باشيد پس از انتخاب احمدي نژاد به شهرداري تهران، در همين زاويه نوشتم كه اين تيرخلاص زن اوين، براي انجام مأموريت مهمتري از شهرداري تهران به صحنه آورده شده است.
ارزيابي هاي سراپاخطاي اپوريسيون
در واقع ميتوان گفت ظهور «رايش اسلامي» در هيأت جمعي از بچههاي بسيج و شماري سپاهي به همراه معدودي از پايوران امنيت خانههاي ولي فقيه به اضافه يك آخوند فاسد كه نقش راسپوتين قصه را بازي ميكند (مصباح يزدي) و يك ميراث خوار برادر (مهدي چمران) در درجه نخست ناشي از ارزيابي سراسر اشتباه اپوزيسيون به معناي عام (شامل دگرانديشان مخالف رژيم در داخل) از انتخابات انجمنهاي شهر و سپس بياعتنائي مردم به نامزدهائي بود كه بي وجود الك شوراي نگهبان خود را در اين انتخابات نامزد كرده بودند و اگر رأي ميآوردند هيچ دستگاهي نميتوانست مانع از حضور آنها در انجمن شهر و گزينش شهرداراني همسو به ويژه در تهران، بشود.
فرض را بر اين بگيريم كه اپوزيسيون در داخل و خارج كشور انتخابات انجمنهاي شهر و شهرستان را تحريم نكرده بودو مردم نيز هم چون نخستين انتخابات شوراها با شوق و ذوق به پاي صندوقها ميرفتند. آنگاه انجمن شهر تهران به دست آبادگران نميافتاد و مهدي چمران بر كرسي رئيس انجمن شهر تكيه نميزد. بعد هم موقع انتخاب شهردار، فردي مثل محسن سازگارا و يا مهندس سحابي از سوي شوراي شهر تهران برگزيده ميشد و تحفه اي هم چون محمود احمدي نژاد اصولا در اين ميدان وارد نمي شد. اين خطاي بزرگ همراه با بياعتنائي مردم كه بخشي از آن ناشي از دلزدگي عمومي از اصلاح طلبان حكومتي بود زمينه را براي ظهور رايش اسلامي فراهم ساخت. در واقع آبادگران با آرائي كمتر از 20 درصد آرائي كه در اولين انتخابات شورا به صندوق ريخته شد انجمن شهر تهران را تسخير كردند و با نشستن چمران بر صندلي رياست انجمن يا شوراي شهر تهران، احمدينژاد را از پشت پرده شعبده بيرون آوردند تا با نمايشات پوپوليستي خود دل از مستضعفان و زير خط فقريها و مشتاقان ظهور حضرت از چاه جمكران بربايد. همه گناهان را به گردن دستگاه و حقهبازيها و تقلبات اهل ولايت فقيه نيندازيم، ما اهل ولايت اپوزيسيون نيز در ظهور رايش اسلامي بيتقصير نبوديم. احمدينژاد درست از فرداي به دست گرفتن زمام امور شهرداري براي حضور در پرده بعدي نمايش مشغول تمرين شد. چه تعداد از ما اصولا او را به حساب آورديم تا در زمان حضور او در صحنه انتخابات مجلس شگفتيزده نشويم؟ بعد از شوراها در جريان انتخابات مجلس هفتم بار ديگر، تحريم انتخابات از سوي اپوزيسيون و بخشي از دگرانديشان حاشيه قدرت در داخل، و نااميدي مردم از معجزه كردن امامزاده اصلاحات (كه كم و بيش در نگاه مردم همان وضعي را داشت كه امامزاده بيغيرت در نزديكي قزوين پس از آنكه شبي اسمال آقاي جاهل در حضرتش عرق خورد و بيناموسي كرد و بامدادان نيز سر و مُر و گنده بي آنكه دچار تير غضب امامزاده شود به دنبال كارش رهسپار شد، در چشم مردم قزوين پيدا كرده بود) در كنار تنگتر شدن سوراخ الك شوراي نگهبان براي كمتر خوديها، مجلس شورا را نيز به زيرنگين خاتم رايش اسلامي فرستاد. تسليم خاتمي و وزير كشورش به اراده فقيهانه خامنهاي با پذيرش نتايج انتخاباتي كه از آغاز تا انجام به كارگرداني شوراي نگهبان البته به دست وزارت كشور برگذار شد، راه هرگونه اعتراض مشروع در چهارچوب همين قوانين عجيب و غريب جمهوري ولايت فقيه را نيز بست و اصلاح طلبان حكومتي ناچار شدند با جمع كردن دست و پاي خود در مجلس به اين اميد كه شايد در انتخابات رياست جمهوري موقعيت بهتري نصيب آنها شود به رايزني پرداختند.
در انتخابات چه گذشت؟
اصلاح طلبان حكومتي چند هفتهاي با اين اميد كه ميرحسين موسوي را به صحنه بياورند و بار ديگر شوري هم چون دوم خرداد برپا كنند، به سراغ آخرين نخست وزير جمهوري ولايت فقيه رفتند. همانگونه كه كمتر اصلاح طلبي وقتي علي اكبر محتشمي را در رأس فراكسيون اصلاح طلبان دوره ششم ديد درباره عملكرد او در سوريه و لبنان و دوران وزارت كشورش سئوالي به ميان آورد و يا از سيد حسين موسوي تبريزي كه يكشبه خوابنما شده بود و سنگ اصلاحات را به سينه ميزد پرسيد چگونه آنهمه جوان نازنين را اعدام كردي و حالا لباس دمكرات اصلاح طلب پوشيدهاي و از عدالت دم ميزني؟، كسي نيز دوران سياه ميرحسين موسوي را يادآور نشد (تنها يك فرزانه آزادانديش يعني دكتر احمد زيدآبادي در ميان آنهمه صداي قربان ريش جوگندمي و چپزنيهايت بروم كه نثار موسوي ميشد، به خاطر مشتاقان موسوي آورد كه اين حضرت اقتصاد كشور را به نابودي كشاند و در حكومت او بيشترين اعدامها و سركوبيها صورت گرفت. نه مطبوعات در عصر او جرأت آن داشتند كه كوچكترين انتقادي از عملكرد دولت كنند و نه هيچ يك از گروههاي سياسي ميتوانستند واژهاي در محكوم كردن عملكرد دولت بر زبان آورند…) باري موسوي زرنگتر از آن بود كه با اطلاع از كينه شتري ولي فقيه نسبت به خود وارد بازي شود. او ديرگاهي است با نقاشي و تدريس به همراه همسرش زهرا رهنورد (كه با نام زينب بروجردي شعرهايش را قبل از انقلاب چاپ ميكرد و نه اسير حجاب بود و نه گرفتار ايدئولوژي) كه او نيز در كار تدريس و تدوين است زندگي آرامي دارد و هر از چند گاه نيز به افطاري رهبر يا ختنه سوران نوه رفسنجاني و ازدواج خواهرزاده فلاحيان دعوت ميشود. در دوران خاتمي البته به عنوان بزرگ مشاور در بعضي از اوقات، به دفتري كه در رياست جمهوري برايش تدارك ديده بودند سر ميزد.
پس از يأس از نامزدي ميرحسين موسوي سه گزينه پيش روي اصلاح طلبان قرار داشت كه پيرامون آن بحث و جدلي سخت و داغ درگرفته بود.
گزينه نخست: تركيب مهدي كروبي به عنوان نامزد رياست جمهوري و محمدرضا خاتمي به عنوان معاون اول بود. محمد خاتمي اين تركيب را ميپسنديد و شماري از مشاركتي ها نيز اعتقاد داشتند اين تركيب هم جذابيت نزد تودهها و شهرستانيها دارد و هم در ميان دگرانديشان و روشنفكران قابل قبول است. از نخبگان جامعه سياسي و فرهنگي نيز كساني چون دكتر عبدالكريم سروش، عباس عبدي و عبدالله نوري اين تركيب را داراي بخت زيادي براي برد در انتخابات ميدانستند.
گزينه دوم: تركيب هاشمي رفسنجاني و غلامحسين كرباسچي بود. كارگزاران سازندگي، بخش عمدهاي از جامعه روحانيت مبارز، ميانه بازان سياست و مطبوعات و بازاريها و نوكيسههاي دوران سازندگي اين تركيب را بهترين تركيب براي مقابله با نظاميها ميدانستند.
گزينه سوم: سرانجام تركيب مصطفي معين و محمدرضا خاتمي مورد بحث بود. محمدرضا خاتمي و دوستانش در مشاركت هرگونه پيوند با رفسنجاني و يا كروبي را موجب بياعتباري خود و در نتيجه از دست دادن طرفداران اصلاحات و دانشجويان و اهل نظر و قلم ميدانستند به همين دليل عليرغم هشدارهاي شخص خاتمي و كساني مثل عبدي (و به قولي حجاريان) در نهايت پيوند معين و محمدرضا خاتمي، گزينه مشاركتيها شد. اين گزينش، پيوندهاي اصلاح طلبان را با هاشمي رفسنجاني (كه بسيار متزلزل شده بود) و با كروبي (كه به شدت از موضع مشاركتيها عصبي بود) به كلي قطع كرد. تا اين زمان اصلاح طلبان دو حريف اصلي براي خود متصور بودند. علي لاريجاني به عنوان فردي كه مورد حمايت محافظهكاران سنتي، بخش عمدهاي از مراجع و روحانيون و پايوران امنيتي و تكنوكراتهاي اسلامي است و ولي فقيه نيز نسبت به او بيمهر نيست (همينكه علي اكبر ولايتي از نامزدي منصرف شد، با توجه به روابط او و خامنهاي ترديدي باقي نميگذاشت كه آقا نظر لطف به علي آقا داماد مطهري و آقازاده مرحوم هاشم آملي دارد). حريف دوم از نظر اصلاح طلبان (و نيز رفسنجاني و كروبي) سردار خلبان محمدباقر قاليباف بود. خبر حضور مجتبي فرزند رهبر در ستاد قاليباف و هديه هشت ميليارد توماني رهبر به او براي تبليغات، و حمايت گسترده سپاه و ارگانهاي نظامي / امنيتي از قاليباف، او را به عنوان حريف قدرتر (از لاريجاني) روياروي سه گزينه مورد اشاره قرار داده بود. ديگر نامزدها البته براي گرم كردن معركه اصولا وارد بازي شده بودند. در اين ميان احمدينژاد، اسباب خنده نامزدهاي اصلي و حاميان آنها بود. نه كسي او را داخل آدم ميدانست و نه كسي گمان ميكرد صحنه انتخابات به نبرد پنهاني بين بسيج و سپاه و نظم موجود با ضد نظم انقلابي تبديل ميشود.
اين نكته گفتني است كه عملكرد قاليباف و سخنانش از آن دست كه من يك رضاخان حزباللهي هستم از دو هفته پيش از انتخابات بخت او را به شدت كاهش داد و دو جريان اصلاح طلب مشاركت و كارگزاران در كنار گروههاي اپوزيسيون در داخل و خارج كشور به شكلي شگفتي آور و اما غير منسجم، عملا با اصغر حجازي كه خطر قاليباف را مرتب به خامنهاي گوشزد ميكرد براي ضربه زدن به سردار و بياعتبار كردن او، همصدا شدند. احمدينژاد گزينه نخست خامنهاي نبود اما زماني كه آشكار شد كروبي و رفسنجاني به احتمال زياد به دور دوم ميروند خامنهاي فرمان جلوگيري از رسيدن كروبي به دور دوم را صادر كرد.اينجا بود كه رفسنجاني كه بر آن بود در انتخابات رياست جمهوري شكست انتخابات مجلس ششم را جبران كند و اميدوار بود همدلي بينالمللي و خاصه منطقهاي با او، و وحشت از سركار آمدن نظاميان، منجر به آن شود كه مردم بار ديگر ميان بد خودي و بدتر غيرخودي، او را برگزينند، و كروبي كه با وعده پنجاه هزار تومان باج سبيل به شهروندان بالاي هجده سال، مطمئن بود راي بالائي ميآورد، متوجه شدند ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كار شدهاند تا خاصه مداح ولي فقيه و تيرخلاص زن اوين را به رياست جمهوري برسانند.
در دور اول، رأي احمدينژاد به طور قطع حداقل يك ميليون كمتر از آراي كروبي بود اما دستور مطاع نايب امام زمان، كفه را به نفع احمدينژاد بالا برد. روز بعد از اعلام نتايج، رفسنجاني پس از مشورت با دوستانش نزد خامنهاي رفت و با تاكيد بر اينكه قصد انصراف دارد و آقاي كروبي كه تا به حال مسئوليت رياست قوه مجريه را نداشته اولي تر از اوست قاطعانه گفت در دور دوم شركت نميكنم. خامنهاي كه از كابوس كروبي به مراتب وحشت بيشتري از تصور پيروزي مصطفي معين داشت (اين روايت دقيق و عين هماني است كه بين رهبر و رفسنجاني رخ داد) در درجه اول به رفسنجاني اطمينان داد كه با همه وجود از او در دور دوم حمايت خواهد كرد و احمدينژاد و صدها مثل او در مقابل دوستي و ارتباط ديرينهاش با «هاشمي» به حساب نميآيند. بعد هم به رفسنجاني گفت شما برويد و كابينه خود را انتخاب كنيد فقط يادتان باشد براي دكتر ولايتي و دكتر لاريجاني و آقاي پورمحمدي ما جائي درنظر بگيريد.
روزهاي يكشنبه و دوشنبه و سه شنبه بعد از دور اول انتخابات، خيليها نزد رفسنجاني رفتند و گاه با الحاح و التماس از او خواستند به نفع كروبي كنار برود اما شيخنا كه حرفهاي خامنهاي را باور كرده بود و در عين حال اعلاميههاي بعضي از اصلاح طلبان و حتي اهل قلم و نظر در حمايت از او، به نوعي اطمينان كاذب به وي داده بود كه برنده بازي است، حاضر نشد كنار رود…
با اين مقدمات و نيز كارگرداني بسيج و امنيت موازي و شامورتي بازي رابين هود گرمساري، و تقلبات پنهان و آشكار، سرجوخه بسيجي احمدينژاد درست به همان ترتيبي كه سرجوخه اتريشي در دهه سي قرن بيستم به قدرت رسيد، پس از ليسيدن دست نايب امام زمان رايت رياست جمهوري را دريافت كرد.
آنچه ما آموختيم
در ميان همه تحليلها و تأملاتي كه پيرامون زمينههاي ظهور رايش اسلامي خواندهام و نيز توصيههائي كه پيرامون چگونگي برخورد با رايش اسلامي و راه خروج از تالابي كه گرفتار آن شدهايم، اينجا و آنجا شنيده و مطالعه كردهام، هيچكدام به اندازه سخنان ناصر كاخساز چهره آشناي صحنه مبارزه در طول چهار دهه گذشته، دقيق و منطبق بر واقعيت نبوده است. (توصيه ميكنم نقطه نظرهاي كاخساز را در گفتگوئي كه سردبير ماهنامه آرش پرويز قليچخاني در شمارههاي پيوسته 92 و 93 اين نشريه با او و همكار قديميام جواد طالعي داشته مطالعه كنيد)
كاخساز ميگويد: ساختار كاريسماتيك حكومت به گونهاي است كه نزديكترين كسان به او هم از محاسبات داخلياش اطلاع ندارند. يعني توطئه عليه يكديگر. به نظر من توطئهاي، هم آگاهانه و هم غريزي از طرف خامنهاي و فقها عليه رفسنجاني در كار بود. و اين را كسي نميدانست. (البته من در همين يكهفته با خبر به اين توطئه اشاره كرده بودم). كاخساز در جاي ديگر ميگويد: هيچ كس فكر نميكرد كه اينها بخواهند تا اين حد خودشان را عريان بكنند و رفسنجاني را كه ميتوانست بهرحال سياست شكست خورده رفرم را به نحوي دست و پا شكسته و به نعل و ميخ زدن ادامه دهد و با آمريكا نيز قدري كنار بيايد و بعد به هم بزند، آوانسي بدهد و بعد توي نماز جمعه عليه آمريكا صحبت كند، يعني كارهاي هميشگياش را كه هيچ تغييري هم به وجود نميآورد بكند، قرباني كنند…
كاخساز در جاي ديگر ميگويد: احمدينژاد درست فاز بعدي سركوب مطبوعات است و آن را تكميل ميكند. رفرم در آن زمان شكست خورد نه الآن، در آن زمان شكست خورد و تجزيه شد و مردم هم مأيوس شدند. اصلاح طلبان نتوانستند در جامعه از آزادي دفاع كنند و وقتي كه آزادي در جامعهاي ممتنع الحصول بشود، عدالت جذبه پيدا ميكند، عوام فريبي جذبه پيدا ميكند… كاخساز با مقايسه رايش اسلامي و رايش سوم اشاره ميكند كه: در دمكراسي «وايمار» هم مردم به عنوان واكنش به دمكراسي وايمار به هيتلر راي دادند چون از آن يكي مأيوس شده بودند. هيتلر در آنجا نيامد بگويد آزادي و دمكراسي، و آمد گفت نان و كار. در رابطه با پيامدهاي انتخابات و آنچه ما بايد بكنيم، مبارز چپ ديروز و انسان گراي واقع بين امروز ضمن اشاره به ضرورت برپائي جبهه وفاق ملي از آنها كه روزي شيرين عبادي را ميزنند و زماني اكبر گنجي را٬ انتقاد ميكند در نگاه او جامعه ايران جامعه ديگري شده است. ديگر آرمانگرائي ماركسيستي در جامعه جديد ايران خريدار ندارد. نسل جوان ايران چيز ديگري ميخواهد. مايكل جكسون و موسيقي پاپ ميخواهد. تا جوانان در ايران آزاد نباشند ايران امكان پيشرفت ندارد. كاخساز همچنين به مساله حساسي چون نگرش به اسرائيل و روابط با آمريكا اشاره ميكند و ميگويد مساله عمده در منطقه اسرائيل است و ضعف اپوزيسيون اين است كه هنوز نتوانسته سياستهايش را در مورد اسرائيل براي مردم درست توضيح دهد. براي اينكه سياست روشني ندارد. جناح رفرم هم ناچار است ضديت با اسرائيل را ادامه بدهد. ما بايد يك ديپلماسي مدرن را در ايران مطرح كنيم. بدون دوستي با دولت اسرائيل ديپلماسي مدرن امكان ندارد. ما بايد براساس اتحاد مدرنيتهاي با غرب، هم با دولت آمريكا و هم با دولت اسرائيل شعار دوستي بدهيم. ما مواريث جنبش روشنگري اروپا را محترم ميداريم… اين را هم اگر بگوييم دوستي با ملت آمريكا و نه دولت آمريكا، گفته كساني را تكرار كردهايم كه معناي دمكراسي را نميدانند. در سيستمهاي دمكراسي، كه انتخابات آزاد است دولت نماينده ملت است بنابراين دوستي با دولت آمريكا جزئي از ديپلماسي مدرن است… و سرانجام بيت القصيده سخن كاخساز را ميخوانيم كه: كساني كه از ايران ميآيند نقل ميكنند كه در ايران اگر اين مساله هزينه سياسي حل شود توفان ميشود. يعني الان جوان ايراني نميخواهد هزينه بدهد و درست هم هست. واژه فدائي يك واژه سنتي است و جوان ايراني را جذب نميكند. جواني كه به هزينه فكر ميكند، فدائي سرش را به ديوار ميكوبد ايثار ميكند. ايثار الان بي معني است. جامعهاي كه به طرف فردگرائي ميرود ايثار نميكند. شور ملي ايثار عارفانه نيست… انقلاب، خون، شهادت يعني چه؟ ما به رفقاي خودمان كه جانشان را از دست دادهاند احترام ميگذاريم اما فلسفه شهادت را نقد ميكنيم. فلسفه شهادت ما را با بنيادگرايان مشترك ميكند. اينها در فرهنگ دمكراتيك رنگ ميبازند. و متعلق به دوران كمونيسم و مذهباند. اكثريت، اقليت، فدائي يعني چه؟… در ايران چپ سنتي است براي اينكه مذهبيها سنتياند براي اينكه مليگراها سنتياند. مردم ايران اگر رهبري مناسبي داشته باشند موتور واقعي مدرنيته در ايرانند.
January 13, 2006 01:36 PM