… در پي آن آشنا از همه بيگانه شد
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 10 تا جمعه 13 ژانويه
احمدينژاد كيست؟
پيشدرآمد: در سومين بخش از تحليلي كه در رابطه با دلايل ناكامي جنبش اصلاحات و روي كار آمدن احمدينژاد نوشتم به خود محمود احمدينژاد ميپردازم. او كيست و چه ميخواهد و در پس پرده اطوار غريب و اظهارات گاه نفرت برانگيزش، چه اهداف و آرزوهائي نهفته است. نخست اجازه دهيد پرزيدنت محمود احمدينژاد را زير ذرهبين بگذارم.
محمود احمدينژاد 50 ساله چهارمين فرزند رويگر زحمتكشي است با 9 سر عائله (7 فرزند) كه چهل و نه سال پيش نظير هزاران ساكن روستاها و شهرهاي كوچك ايران، به اميد دستيابي به زندگي بهتر، از گرمسار راهي پايتخت ميشود...
سالهاي بعد از 28 مرداد، كمكهاي اصل 4 و شروع برنامههاي محدود سازندگي بهويژه در تهران. دائي محمود كه پيش از آنها به تهران آمده در جنوب فقيرنشين تهران، خانه محقري دارد. بنابراين خانواده پرحجم رويگر گرمساري بعد از چند هفتهاي اقامت در خانه دائي جان ناچار ميشود دو اتاق در خانهاي شبيه خانه قمرخانم در جواديه اجاره كند. با اين مقدمه ميتوان دوران كودكي پر از رنج و تعب محمود و برادران و خواهرانش را تصور كرد. مدرسه رفتن با آستين رفته و بدون پالتو در سرماي زمستان و با حسرت چشم به همكلاسيهائي دوختن كه كيف و كفش و لباس مرتبي دارند و ظهرها غذاي گرم ميخورند در دل و جان كودك محروم و فقير آيا به جز كينه و نفرت چيزي به جا ميگذارد؟
محمود البته از موهبتي برخوردار است كه او را با جثه كوچك و ضعيف و فقري كه در همه وجود و ظاهر او پيداست از خواهران و برادران و همكلاسيهايش متمايز ميكند. اين موهبت صداي خوش اوست.
آنگونه كه در شرح احوال احمدينژاد آمده و دوستان نزديكش نقل ميكنند از همان سالهاي مدرسه، محمود با صداي خوش هم در ساعات ورزش و كاردستي براي دوستانش هنرنمائي ميكرد و در جشن پاياني سال آواز ميخواند و هم در زنگ قرآن و شرعيات، چند سورهاي را كه حفظ بود قرائت ميكرد. در دبيرستان نيز او با صدايش در جشن و عزا حاضر بود و بعد نيز پايش به مسجد محل كشيده شد و هيأت جوانان بنيهاشم در سه راه جي و حاشيه قلعه مرغي. جواني با اين روحيات و گذشته به دانشگاه ميرود. آنهم دانشگاه علم و صنعتي كه از يكسو پايگاه بچههاي طبقات فقير و زحمتكش جامعه با زيربناي مذهبي است و بيشترين يارگيريها از سوي گروههاي زيرزميني چپ و مذهبي (تودهايها، فدائيان، مجاهدين و…) از ميان همين بچهها صورت ميگيرد و از سوي ديگر اقليتي از بچه پولدارها، با تظاهرات آنچناني (ماشينهاي شيك و گرانقيمت و لباسهاي آخرين مد) خار به چشم اكثريت دانشجويان ميكنند. محمود به علت وضع خانوادگي، اجبار به كار و درس باهم، نميتواند به وسوسههاي موجود براي پيوستن به گروههاي انقلابي پاسخ دهد اما خيلي زود با تني چند از بچههاي مذهبي، جمعي را درست ميكند كه قرآن به سر ميگيرند و كتابهاي شريعتي و جزوههاي روحانيون ضدرژيم را در خلوت مطالعه ميكنند.
در جريان انقلاب احمدينژاد نيز مثل خيلي از دانشجويان تب زده انجمن اسلامي برپا ميكند و به عضويت كميته محل در ميآيد. به ديدار خميني ميرود و زماني كه قرار ميشود جمعي از دانشجويان انجمن اسلامي، به عنوان گارد دانشجويان خط امام را در نگهداري گروگانهاي آمريكائي ياري كنند او و ده تن از دوستانش به توصيه آقاي خامنهاي نماينده خميني در وزارت دفاع و رابط بيت با انجمنهاي اسلامي دانشجويان به نمكآبرود در نزديكي متل قو اعزام ميشود كه 8 تن از گروگانها كه بعضي نظامي و بعضي ديگر از مأموران سيا بودند در پي عمليات طبس به آنجا منتقل شدهاند. به همين دليل نيز از ميان گروگانها تنها 4 تن كه جزو اين 8 گروگان بودند احمدينژاد را شناسائي كردند.
احمدينژاد در جبهه
تا آنجائي كه من تحقيق كردهام احمدينژاد ليسانس خود را نتوانست در سال وقوع انقلاب دريافت كند و تنها بعد از بازگشائي دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگي و در آستانه رفتن به جبهه او موفق به گرفتن دانشنامه خود شد. دوره عالي فوق ليسانس و دكترا را نيز او در پي سالهاي جبهه و خدمت در قرارگاه رمضان و نصر و مدتي فرمانداري در سال 1987 تا 1989 پيگيري ميكند.
نخستين تجربه نظامي محمود، مشاركت در قلع و قمع كردهاست. او در نقده و اشنويه با دوست و فاميل نزديك امروزي خود، اسماعيل احمدي مقدم فرمانده بسيجي نيروي انتظامي و منوچهر متكي وزير خارجهاش آشنا ميشود. احمدينژاد در جبههها نخست در مقام يك داوطلب و سپس سپاهي كه در عين حال خدمت وظيفهاش را ميگذراند، حداقل براي دو سال پشت خطوط درگيري بود. او به عنوان يك مهندس در بخش مهندسي سپاه در لشكرهاي محمد رسولالله، علي وليالله، گردانهاي مهندسي در عمليات والفجر براي مدتي طرح و اجراي پروژه پلسازي ثابت و شناور را زير نظر داشت. بعد از انتقال به قرارگاه رمضان، احمدينژاد در عملياتي كه زير نام عمليات غيرمنظم ماوراي مرز، عمدتا در شمال عراق و بيشتر عليه كردهاي ايراني مستقر در مرزها صورت گرفت، مشاركت فعال داشت. احمدينژاد در همين مرحله مأموريتهائي را نيز در ارتباط با سپاه قدس عهدهدار شد. (در رابطه با اينكه او در قتل فجيع دكتر سامي نقشي داشته است من دلائل و مدارك متقن به دست نياوردهام) اما در اين كه احمدينژاد چه در مقام معاون سياسي امنيتي چند شهر آذربايجان غربي و استاندار كردستان، و نيز فرماندار نقاطي مثل خوي در مرحله پاياني جنگ و دو سال نخست پس از جنگ، نقش مؤثر در سركوبي كردها و قتل شماري از مبارزان كرد داشته ترديدي وجود ندارد. همينطور حضور او به عنوان ناظر قتل زنده ياد دكتر عبدالرحمن قاسملو و عبدالله قادري و.. در وين ثابت شده است. در دو سالي كه احمدينژاد در مقام مشاور گاه در وزارت ارشاد، زماني در اطلاعات سپاه، و كوتاه مدتي در وزارت صنايع در آمد و شد است و همزمان تحصيلات دانشگاهي خود را دنبال ميكند، پاي او به محافلي باز ميشود كه در واقع پرورشگاه فكري اوست. پاي درس مصباح يزدي ميرود، با سعيد امامي رفيق ميشود و همراه او در بعضي نشستها شركت ميكند كه هدف از برپائي آن بررسي راههاي مبارزه با روشنفكران و اهل قلم و نظر است. همزمان احمدينژاد رسما به استخدام وزارت كشور در ميآيد و سوابق كار او در معاونت سياسي امنيتي استانداري كردستان و فرمانداري خوي و… به عنوان 8 سال سابقه كار (همراه با چهار سال جبهه و دو سال جنگهاي نامنظم) در كارنامه شغلي او منظور ميشود. احمدينژاد در عين حال، به تدريس نيز مشغول ميشود. دانشنامه دكتراي او با موضوع عجيب ترافيك و توسعه شهري، راه او را براي تدريس هموار ميكند. و زماني كه قرار ميشود اردبيل به عنوان يك استان مركزيت پيدا كند و تمركز امنيتي در آذربايجان غربي، در طول استانهاي ترك زبان هم مرز با آذربايجان، ارمنستان، تركيه و عراق تقسيم شود، احمدينژاد به استانداري استان جديد انتخاب ميشود.
احمدينژاد در استانداري اردبيل
دوران خدمت رئيس جمهوري بسيجي در اردبيل، از چند جهت قابل توجه است. نخست آنكه او يك تيم از دوستان و اقوامش را با خود به اردبيل ميبرد و كارها را بين آنها تقسيم ميكند. نكته دوم شيوه پوپوليستياش در برخورد با مردم است. به همه جا سر ميكشد، خانههاي ارزان ميسازد، معدل عمران در استان در زمان او بالا ميرود. برخلاف تظاهري كه امروز به دينداري ميكند در دوران استانداري در اردبيل احمدينژاد چون كنترل نيروهاي انتظامي را نيز در دست دارد، از نظر اجتماعي فضاي نسبتا آزادي (با معيارهاي جمهوري ولايت فقيه) در شهر اردبيل و شهرهاي تابعه استان ايجاد ميشود. ميگساران او را دعا ميكنند كه مانع از ورود مسكرات از آن سوي مرزها نميشود، اهل منقل نيز از دعاگويان او هستند. در خيابانها كمتر جلوي پسرها و دخترها را ميگيرند، در دانشگاه اردبيل نيز فضا قابل تحمل است. اما از نظر سياسي اردبيل بدترين و سختترين دوران خود را در زمان او ميگذراند. خفقان كامل بر محيط فرهنگي و سياسي استان حكمفرما ميشود. دستگيريها در اين دوران وحشتناك است. در عين حال بساط خرافه بازي نيز پررونق. نواب امام زمان در شهر بسيارند و خود آقاي استاندار نيز مرتب خوابنما ميشود و به ادعاي رفيقش هاشمي ثمره، شبهاي جمعه آقاي دكتر خلوتي پر از خلوص با آقا امام زمان دارد. سفرهاي متعدد احمدينژاد به قم و ديدارهايش با مصباح يزدي، احمد خاتمي، نوري همداني و سفرهاي متعدد شاگردان مصباح مثل محسن غرويان به اردبيل به دعوت استانداري براي سخنراني و برگذاري مراسم مذهبي، نشانه استحكام پيدا كردن پيوند محمود احمدينژاد با مرادش مصباح يزدي است. احمدينژاد دعائي را با خود حمل ميكند كه مصباح به او داده است. يك طلسم نيز به بازويش ميبندد كه مصباح براي كور كردن چشم حسودان به او داده است. انتخاب او به عنوان استاندار نمونه، پاداشي نه فقط براي سياستهاي پوپوليستياش بلكه در عين حال تقديري از او بود كه اردبيل را از نظر سياسي و فرهنگي به عقب ماندهترين نقطه ايران تبديل كرده بود. آشنائي احمدينژاد با مهدي چمران زماني شكل گرفت كه چمران در مقام معاون رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح و مسئول گراميداشت خاطره جنگ و ايثارگران سفرهائي به استانهاي شمالي و غربي كشور داشت.
به قول غربيها شيمي دو طرف خيلي با هم جور بود. مهدي چمران كه از ارث نام برادر به همه چيز رسيد در وجود احمدينژاد، كوچك مردي را ديد كه با آرزوهاي بزرگ، ميتواند در طرح كودتاي آنها براي به دست گرفتن همه قدرت نقش مهمي پيدا كند. لباس رياست جمهوري را چمران از همان زمان بر قامت احمدينژاد پوشانده بود. دعاي خير را نيز مصباح يزدي در گوشش خوانده بود. (اينجا توضيح دهم با توجه به اخلاقيات مصباح خيليها از اينكه او در ميان آنهمه شاگردان خوبرويش كه بعضا چون آهنگر خرم آبادي و خسرو خوبان ملقب به روحالله حسينيان، دل و دين از خيليها در حوزه برده بودند، اينهمه لطف به احمدينژاد دارد كه پروردگار از مواهب زيبائي او را بيبهره گذاشته، اما واقعيت اين بود كه مصباح مي دانست در جامعهاي كه مردمش دل چركين از آخوندهاي خوش پوش و آقازادههاي دزد و تاجر، در آرزوي ظهور فردي هستند كه تبر به دست گيرد و خراب كند و رفتاري توده پسند داشته باشد و در عين حال از زيبائيهاي ظاهر و سليقه نيز بهرهاي نبرده باشد، احمدينژاد بهترين نامزدي است كه ميتواند براي قبضه كردن قدرت رويش حساب كند.)
لابد ميپرسيد خامنهاي در اين ميان كجا بود؟ بعد از جنگ و در زمان تصفيههاي خونين زندانها در سال 67، احمدينژاد يك چند به اوين رفت و آمد داشت (قصه تير خلاص زني او پايه در اين دوران دارد). روزي او به همراه مسئولان زندان با خامنهاي كه رئيس جمهوري بود ديدار داشت و در آغاز مجلس، احمدينژاد مرثيهاي را به مناسبت فاطميه دوم در حضور سيدعلي خواند. «بعد من تو زينب / دومين بتولي / سر خيل اسيران / از آل رسولي…» صدا به دل سيد نشست و در عين حال به يادش آمد كه محمود را از سالهاي دور يعني زمان گروگانگيري ميشناسد. بعد از آن قرار شد احمدينژاد گهگاه به مجلس آقا برود و نوحه و مرثيه بخواند. بعد از انتخاب خامنهاي به رهبري، ديدارهاي گاه بگاه احمدينژاد حتي در زماني كه استاندار اردبيل شده بود با رهبر ادامه يافت.
شهرداري تهران
انتخاب احمدينژاد به عنوان شهردار تهران بدون شك نه فقط براي ما بلكه براي بسياري از پايوران رژيم و حتي اركان نظام غيرمنتظره بود. اما مهدي چمران و همراهانش كه در قالب آبادگران با حمايت مستقيم غلامعلي حداد عادل و دفتر رهبر انتخابات انجمن شهر را در غياب اغلب راي دهندگان برده بودند، زمان را براي بيرون آوردن صنم خود از پس پرده مناسب ديدند. شهرداري تهران بعد از تصدي اين مسئوليت توسط غلامحسين كرباسچي يك منصب عادي نبود. صد و چهل ميليارد تومان بودجه سالانه را شما در اختيار هر فردي قرار دهيد او قادر است مهمترين پايگاه قدرت سياسي و اقتصادي را برپا كند. همانطور كه پيش از اين گفتم كرباسچي از مهمترين عوامل پيروزي خاتمي در انتخابات دوم خرداد بود. به همين دليل نيز نخستين فردي بود كه به جرم ايجاد زمينه براي پيروزي خاتمي بركنار و محاكمه و زنداني شد.
بعد از او الويري كه مورد حمايت كامل رفسنجاني بود با كاستن از بار فرهنگي و سياسي شهرداري و باج سبيل دادن به همه كوشيد از طمع بازيگران صحنه قدرت نسبت به شهرداري بكاهد. تا حدودي نيز موفق شد اما دعوايش با انجمن شهر سرانجام به كنارزده شدنش منجر شد. مهندس ملك مدني كه در واقع موتور واقعي شهرداري در دوران كرباسچي بود تمام هم و غم خود را معطوف به بريدن دست برخورداران از خوان نعمت شهرداري كرد اما زماني كه وزير كشور وقت موسوي لاري در حمايت از برادرش كه از برج سازان بود و خلاف بزرگي در ساختمان مرتكب شده بود و بايد جريمه چند ميلياردي ميداد، با او درگير شد، ملك مدني زير بار خواستهاي وزير كشور نرفت و بههمين دليل نيز بركنار شد تا در فرداي عزلش، آقاي موسوي لاري معافيت از جريمه را از سرپرست شهرداري براي برادرش بگيرد. با اين مقدمات احمدينژاد را به شهرداري انتخاب كردند تا نخست زمينه پيروزي خود (آبادگران) را در انتخابات مجلس هفتم فراهم كنند و سپس راه وصول به مجتمع رياست جمهوري را هموار سازند.
شگفتا كه در اين مدت اصلاح طلبان در گيرودار مصالح آني و كوتاه مدت خود، نه تنها توجهي به بازيهاي مافياي مهدي چمران و غلامعلي حداد عادل و الياس نادران و نداشتند بلكه عملا با جدا شدن از توده مردم و تنيدن پيله نخبگي به دور خود ميدان فريب تودهها را به شهردار و حاميانش واگذاشتند. احمدينژاد در شهرداري تهران نيز كم و بيش همان شيوهاي را در پيش گرفت كه در استانداري اردبيل پيشه كرده بود. لباس رفتگري پوشيدن، سحرگاهان در محلههاي پرجمعيت جنوب شهر به زورخانه و حمام و كله پزي سرزدن، به سراغ عمله بناها در تونلهاي در حال ساخت مترو و اِگوي تهران رفتن، در ميدان شهياد (آزادي) و مصلاي تهران و ميدان ميوه بهجت آباد ناگهان حضور پيدا كردن، و سرانجام چهارصد سقاخانه ساختن، سيد نصرالدين و امامزاده يحيي و امامزاده صالح و قاسم و داود و حسن را رنگ و روغن زدن و در چهارسوي شهر پرچم صاحب الزماني برافراشتن و شعار مهدي بيا مهدي بيا بر سر كوي و برزن و بازار آويختن و البته قيمه پلوي نذري در روزهاي اعياد و سوگواري از سوي نواحي شهرداري بين فقراي شهر پخش كردن و لباس اطو نكرده چروك با كفشهاي گِلي و كثيف پوشيدن از ديگر نمايشات احمدينژاد براي ره جستن به دلهاي مستضعفين و همه آنها بود كه ريش منظم خاتمي و قباي شيك و رفتار مبادي آداب او را نميپسنديدند. ما در خارج از كشور احمدينژاد را نميپسنديم. او را وصله ناجوري ميدانيم كه باعث آبروريزي ما در سطح جهاني ميشود، اما خود را به جاي آن روستائي گرمساري و عجب شيري و يالقوزآبادي بگذاريد كه با ديدن او بر صفحه تلويزيون احساس شادي ميكند. دلش خنك ميشود كه يك بچه مسگر گرمساري توانسته است بر كرسي رياست جمهوري تكيه زند و حرفهائي بر زبان آورد كه جهاني را نگران سازد و عالمي را به هم ريزد. در عين حال احمدينژاد فرزند اصيل و صادق و حلال زاده انقلاب خميني است. شما نميتوانيد انتظار داشته باشيد در پي زلزلهاي مهيب و زير و رو شدن خانهتان، از دل ويرانهها گل ياس و محمدي سر بيرون كند، در لجنزار هم نميتوانيد به دنبال صدفي باشيد كه در دل مرواريد غلطان دارد. از دل خاك زلزلهزده حشرات خطرناك بيرون ميزنند و در لجنزار اگر موجودي يافت شود زيباتر از بچه قورباغه و آبدزدك نخواهد بود. در جامعهاي كه 27 سال هرچه زشت است در آن اعتبار بيشتري پيدا ميكند و زيبائي در دو وجه ظاهري و باطني آن مذموم ميشود اگر قرار باشد ملكه زيبائي انتخاب كنند رقابت نهائي بين گوهرالشريعه دستغيب و عشرت شايق خواهد بود و چنانكه روياروئي بر سر رياست باشد بدون شك آنكه زشتتر و همزمان نزديكتر به ارزشها و مفاهيمي است كه اين جامعه 27 سال گرفتار آن بوده است بخت بيشتري براي پيروزي خواهد داشت. در هفته آينده برايتان خواهم گفت احمدينژاد به دنبال چيست و آنها كه او را حمايت ميكنند چه ميخواهند.
شنبه 14 تا دوشنبه 16 ژانويه
شيخ جابر الاحمد الصباح امير كويت درگذشت. بيش از دو سال بود كه در پي سكته مغزي هم او و هم وليعهدش سعدالعبدالله كه از روز يكشنبه به امارت رسيد بيمار و در حال احتضار بودهاند.
شيخ سعد بر روي صندلي چرخدار دستهاي مردان خاندان صباح را كه براي بيعت به سويش دراز شد فشرد. ترديدي نيست كه كشورهاي حاشيه خليج فارس يكي بعد از ديگري با خاموشي پيران مريض، به دست جوانترها خواهد افتاد. امروز در بحرين و امارات و قطر حكام جوان (نسبتا) قدرت را در دست دارند. سلطان قابوس هنوز جوان است. در كويت نيز با رفتن شيخ جابر و موقت بودن امارت سعدالعبدالله همه نگاهها متوجه جوانترها مثل شيخ محمد وزير خارجه و شيخ احمد الفهد وزير نفت است.
صباح الاحمد نخست وزير و همه كاره كويت بدون شك اگر حادثهاي رخ ندهد امير بعدي كويت حداكثر طي يكي دو سال آينده خواهد بود. امير درگذشته كويت از بحرانهاي سنگيني جان سالم بدر برد. در سال 1985 تروريستهاي شيعه وابسته به رژيم ولايت فقيه با همكاري محمد باقر مهري (كه امروز كويتي شده، و گو اينكه نماينده خامنهاي در كويت است اما آستانبوس خاندان صباح است و مواجب دوجانبه ميگيرد) و داماد و پسرش كوشيدند او را به قتل برسانندو شش سال بعد صدام حسين تلاش كرد كشور او را به استان هجدهم عراق تبديل كند. شيخ جابر از همه اين بحرانها به سلامت گذشت. دو سه روز بعد از آزادي كويت وقتي امير پيروز و سرفراز به كشورش بازگشت، من به همراه جمعي از روزنامهنگاران همكارم در «صوت الكويت» در فرودگاه بوديم. آن منظره را هرگز از ياد نميبرم. امير كويت در دوران اشغال كشورش، هزاران تن از هموطنانش را خشك و تر كرد. به آنها مقرري داد تا محتاج كسي نشوند. و روز بازگشت، مردم كويت دلهاي خود را به راه او فرش كردند. وقتي خميني نيز به ايران آمد مردم ايران چنين كردند اما خميني با آن «هيچي» در واقع تُفي به صورتشان پرتاب كرد. شيخ جابر اما بر خاك وطنش بوسه زد و بعد اشك آلود خطاب به ملتش گفت دوستتان دارم و تا جان در بدن من است خدمتگزار شما خواهم بود.
January 19, 2006 05:55 PM