ظهور رايش اسلامي - احمدينژاد كي است؟
(دوبخش از تحليلي را كه در باره ظهور رايش اسلامي نوشته بودم يكجا ميخوانيد.)
در ادامه تحليلي كه در رابطه با دلايل ناكامي جنبش اصلاحات و روي كار آمدن احمدي نژاد نوشتم به خود پرزيدنت مي پردازم. او كيست و چه ميخواهد و در پس پرده اطوار غريب و اظهارات گاه نفرت برانگيزش، چه اهداف و آرزوهائي نهفته است. نخست اجازه دهيد پرزيدنت محمود احمدينژاد را زير ذرهبين بگذارم.
محمود احمدينژاد 50 ساله چهارمين فرزند رويگر زحمتكشي است با 9 سر عائله (7 فرزند) كه چهل و نه سال پيش نظير هزاران ساكن روستاها و شهرهاي كوچك ايران، به اميد دستيابي به زندگي بهتر، از گرمسار راهي پايتخت ميشود...
سالهاي بعد از 28 مرداد، كمكهاي اصل 4 و شروع برنامههاي محدود سازندگي بهويژه در تهران. دائي محمود كه پيش از آنها به تهران آمده در جنوب فقيرنشين تهران، خانه محقري دارد. بنابراين خانواده پرحجم رويگر گرمساري بعد از چند هفتهاي اقامت در خانه دائي جان ناچار ميشود دو اتاق در خانهاي شبيه خانه قمرخانم در جواديه اجاره كند. با اين مقدمه ميتوان دوران كودكي پر از رنج و تعب محمود و برادران و خواهرانش را تصور كرد. مدرسه رفتن با آستين رفته و بدون پالتو در سرماي زمستان و با حسرت چشم به همكلاسيهائي دوختن كه كيف و كفش و لباس مرتبي دارند و ظهرها غذاي گرم ميخورند در دل و جان كودك محروم و فقير آيا به جز كينه و نفرت چيزي به جا ميگذارد؟
محمود البته از موهبتي برخوردار است كه او را با جثه كوچك و ضعيف و فقري كه در همه وجود و ظاهر او پيداست از خواهران و برادران و همكلاسيهايش متمايز ميكند. اين موهبت صداي خوش اوست.
آنگونه كه در شرح احوال احمدينژاد آمده و دوستان نزديكش نقل ميكنند از همان سالهاي مدرسه، محمود با صداي خوش هم در ساعات ورزش و كاردستي براي دوستانش هنرنمائي ميكرد و در جشن پاياني سال آواز ميخواند و هم در زنگ قرآن و شرعيات، چند سورهاي را كه حفظ بود قرائت ميكرد. در دبيرستان نيز او با صدايش در جشن و عزا حاضر بود و بعد نيز پايش به مسجد محل كشيده شد و هيأت جوانان بنيهاشم در سه راه جي و حاشيه قلعه مرغي. جواني با اين روحيات و گذشته به دانشگاه ميرود. آنهم دانشگاه علم و صنعتي كه از يكسو پايگاه بچههاي طبقات فقير و زحمتكش جامعه با زيربناي مذهبي است و بيشترين يارگيريها از سوي گروههاي زيرزميني چپ و مذهبي (تودهايها، فدائيان، مجاهدين و…) از ميان همين بچهها صورت ميگيرد و از سوي ديگر اقليتي از بچه پولدارها، با تظاهرات آنچناني (ماشينهاي شيك و گرانقيمت و لباسهاي آخرين مد) خار به چشم اكثريت دانشجويان ميكنند. محمود به علت وضع خانوادگي، اجبار به كار و درس باهم، نميتواند به وسوسههاي موجود براي پيوستن به گروههاي انقلابي پاسخ دهد اما خيلي زود با تني چند از بچههاي مذهبي، جمعي را درست ميكند كه قرآن به سر ميگيرند و كتابهاي شريعتي و جزوههاي روحانيون ضدرژيم را در خلوت مطالعه ميكنند.
در جريان انقلاب احمدينژاد نيز مثل خيلي از دانشجويان تب زده انجمن اسلامي برپا ميكند و به عضويت كميته محل در ميآيد. به ديدار خميني ميرود و زماني كه قرار ميشود جمعي از دانشجويان انجمن اسلامي، به عنوان گارد دانشجويان خط امام را در نگهداري گروگانهاي آمريكائي ياري كنند او و ده تن از دوستانش به توصيه آقاي خامنهاي نماينده خميني در وزارت دفاع و رابط بيت با انجمنهاي اسلامي دانشجويان به نمكآبرود در نزديكي متل قو اعزام ميشود كه 8 تن از گروگانها كه بعضي نظامي و بعضي ديگر از مأموران سيا بودند در پي عمليات طبس به آنجا منتقل شدهاند. به همين دليل نيز از ميان گروگانها تنها 4 تن كه جزو اين 8 گروگان بودند احمدينژاد را شناسائي كردند.
احمدينژاد در جبهه
تا آنجائي كه من تحقيق كردهام احمدينژاد ليسانس خود را نتوانست در سال وقوع انقلاب دريافت كند و تنها بعد از بازگشائي دانشگاهها پس از انقلاب فرهنگي و در آستانه رفتن به جبهه او موفق به گرفتن دانشنامه خود شد. دوره عالي فوق ليسانس و دكترا را نيز او در پي سالهاي جبهه و خدمت در قرارگاه رمضان و نصر و مدتي فرمانداري در سال 1987 تا 1989 پيگيري ميكند.
نخستين تجربه نظامي محمود، مشاركت در قلع و قمع كردهاست. او در نقده و اشنويه با دوست و فاميل نزديك امروزي خود، اسماعيل احمدي مقدم فرمانده بسيجي نيروي انتظامي و منوچهر متكي وزير خارجهاش آشنا ميشود. احمدينژاد در جبههها نخست در مقام يك داوطلب و سپس سپاهي كه در عين حال خدمت وظيفهاش را ميگذراند، حداقل براي دو سال پشت خطوط درگيري بود. او به عنوان يك مهندس در بخش مهندسي سپاه در لشكرهاي محمد رسولالله، علي وليالله، گردانهاي مهندسي در عمليات والفجر براي مدتي طرح و اجراي پروژه پلسازي ثابت و شناور را زير نظر داشت. بعد از انتقال به قرارگاه رمضان، احمدينژاد در عملياتي كه زير نام عمليات غيرمنظم ماوراي مرز، عمدتا در شمال عراق و بيشتر عليه كردهاي ايراني مستقر در مرزها صورت گرفت، مشاركت فعال داشت. احمدينژاد در همين مرحله مأموريتهائي را نيز در ارتباط با سپاه قدس عهدهدار شد. (در رابطه با اينكه او در قتل فجيع دكتر سامي نقشي داشته است من دلائل و مدارك متقن به دست نياوردهام) اما در اين كه احمدينژاد چه در مقام معاون سياسي امنيتي چند شهر آذربايجان غربي و استاندار كردستان، و نيز فرماندار نقاطي مثل خوي در مرحله پاياني جنگ و دو سال نخست پس از جنگ، نقش مؤثر در سركوبي كردها و قتل شماري از مبارزان كرد داشته ترديدي وجود ندارد. همينطور حضور او به عنوان ناظر قتل زنده ياد دكتر عبدالرحمن قاسملو و عبدالله قادري و.. در وين ثابت شده است. در دو سالي كه احمدينژاد در مقام مشاور گاه در وزارت ارشاد، زماني در اطلاعات سپاه، و كوتاه مدتي در وزارت صنايع در آمد و شد است و همزمان تحصيلات دانشگاهي خود را دنبال ميكند، پاي او به محافلي باز ميشود كه در واقع پرورشگاه فكري اوست. پاي درس مصباح يزدي ميرود، با سعيد امامي رفيق ميشود و همراه او در بعضي نشستها شركت ميكند كه هدف از برپائي آن بررسي راههاي مبارزه با روشنفكران و اهل قلم و نظر است. همزمان احمدينژاد رسما به استخدام وزارت كشور در ميآيد و سوابق كار او در معاونت سياسي امنيتي استانداري كردستان و فرمانداري خوي و… به عنوان 8 سال سابقه كار (همراه با چهار سال جبهه و دو سال جنگهاي نامنظم) در كارنامه شغلي او منظور ميشود. احمدينژاد در عين حال، به تدريس نيز مشغول ميشود. دانشنامه دكتراي او با موضوع عجيب ترافيك و توسعه شهري، راه او را براي تدريس هموار ميكند. و زماني كه قرار ميشود اردبيل به عنوان يك استان مركزيت پيدا كند و تمركز امنيتي در آذربايجان غربي، در طول استانهاي ترك زبان هم مرز با آذربايجان، ارمنستان، تركيه و عراق تقسيم شود، احمدينژاد به استانداري استان جديد انتخاب ميشود.
احمدينژاد در استانداري اردبيل
دوران خدمت رئيس جمهوري بسيجي در اردبيل، از چند جهت قابل توجه است. نخست آنكه او يك تيم از دوستان و اقوامش را با خود به اردبيل ميبرد و كارها را بين آنها تقسيم ميكند. نكته دوم شيوه پوپوليستياش در برخورد با مردم است. به همه جا سر ميكشد، خانههاي ارزان ميسازد، معدل عمران در استان در زمان او بالا ميرود. برخلاف تظاهري كه امروز به دينداري ميكند در دوران استانداري در اردبيل احمدينژاد چون كنترل نيروهاي انتظامي را نيز در دست دارد، از نظر اجتماعي فضاي نسبتا آزادي (با معيارهاي جمهوري ولايت فقيه) در شهر اردبيل و شهرهاي تابعه استان ايجاد ميشود. ميگساران او را دعا ميكنند كه مانع از ورود مسكرات از آن سوي مرزها نميشود، اهل منقل نيز از دعاگويان او هستند. در خيابانها كمتر جلوي پسرها و دخترها را ميگيرند، در دانشگاه اردبيل نيز فضا قابل تحمل است. اما از نظر سياسي اردبيل بدترين و سختترين دوران خود را در زمان او ميگذراند. خفقان كامل بر محيط فرهنگي و سياسي استان حكمفرما ميشود. دستگيريها در اين دوران وحشتناك است. در عين حال بساط خرافه بازي نيز پررونق. نواب امام زمان در شهر بسيارند و خود آقاي استاندار نيز مرتب خوابنما ميشود و به ادعاي رفيقش هاشمي ثمره، شبهاي جمعه آقاي دكتر خلوتي پر از خلوص با آقا امام زمان دارد. سفرهاي متعدد احمدينژاد به قم و ديدارهايش با مصباح يزدي، احمد خاتمي، نوري همداني و سفرهاي متعدد شاگردان مصباح مثل محسن غرويان به اردبيل به دعوت استانداري براي سخنراني و برگذاري مراسم مذهبي، نشانه استحكام پيدا كردن پيوند محمود احمدينژاد با مرادش مصباح يزدي است. احمدينژاد دعائي را با خود حمل ميكند كه مصباح به او داده است. يك طلسم نيز به بازويش ميبندد كه مصباح براي كور كردن چشم حسودان به او داده است. انتخاب او به عنوان استاندار نمونه، پاداشي نه فقط براي سياستهاي پوپوليستياش بلكه در عين حال تقديري از او بود كه اردبيل را از نظر سياسي و فرهنگي به عقب ماندهترين نقطه ايران تبديل كرده بود. آشنائي احمدينژاد با مهدي چمران زماني شكل گرفت كه چمران در مقام معاون رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح و مسئول گراميداشت خاطره جنگ و ايثارگران سفرهائي به استانهاي شمالي و غربي كشور داشت.
به قول غربيها شيمي دو طرف خيلي با هم جور بود. مهدي چمران كه از ارث نام برادر به همه چيز رسيد در وجود احمدينژاد، كوچك مردي را ديد كه با آرزوهاي بزرگ، ميتواند در طرح كودتاي آنها براي به دست گرفتن همه قدرت نقش مهمي پيدا كند. لباس رياست جمهوري را چمران از همان زمان بر قامت احمدينژاد پوشانده بود. دعاي خير را نيز مصباح يزدي در گوشش خوانده بود. (اينجا توضيح دهم با توجه به اخلاقيات مصباح خيليها از اينكه او در ميان آنهمه شاگردان خوبرويش كه بعضا چون آهنگر خرم آبادي و خسرو خوبان ملقب به روحالله حسينيان، دل و دين از خيليها در حوزه برده بودند، اينهمه لطف به احمدينژاد دارد كه پروردگار از مواهب زيبائي او را بيبهره گذاشته، اما واقعيت اين بود كه مصباح مي دانست در جامعهاي كه مردمش دل چركين از آخوندهاي خوش پوش و آقازادههاي دزد و تاجر، در آرزوي ظهور فردي هستند كه تبر به دست گيرد و خراب كند و رفتاري توده پسند داشته باشد و در عين حال از زيبائيهاي ظاهر و سليقه نيز بهرهاي نبرده باشد، احمدينژاد بهترين نامزدي است كه ميتواند براي قبضه كردن قدرت رويش حساب كند.)
لابد ميپرسيد خامنهاي در اين ميان كجا بود؟ بعد از جنگ و در زمان تصفيههاي خونين زندانها در سال 67، احمدينژاد يك چند به اوين رفت و آمد داشت (قصه تير خلاص زني او پايه در اين دوران دارد). روزي او به همراه مسئولان زندان با خامنهاي كه رئيس جمهوري بود ديدار داشت و در آغاز مجلس، احمدينژاد مرثيهاي را به مناسبت فاطميه دوم در حضور سيدعلي خواند. «بعد من تو زينب / دومين بتولي / سر خيل اسيران / از آل رسولي…» صدا به دل سيد نشست و در عين حال به يادش آمد كه محمود را از سالهاي دور يعني زمان گروگانگيري ميشناسد. بعد از آن قرار شد احمدينژاد گهگاه به مجلس آقا برود و نوحه و مرثيه بخواند. بعد از انتخاب خامنهاي به رهبري، ديدارهاي گاه بگاه احمدينژاد حتي در زماني كه استاندار اردبيل شده بود با رهبر ادامه يافت.
شهرداري تهران
انتخاب احمدينژاد به عنوان شهردار تهران بدون شك نه فقط براي ما بلكه براي بسياري از پايوران رژيم و حتي اركان نظام غيرمنتظره بود. اما مهدي چمران و همراهانش كه در قالب آبادگران با حمايت مستقيم غلامعلي حداد عادل و دفتر رهبر انتخابات انجمن شهر را در غياب اغلب راي دهندگان برده بودند، زمان را براي بيرون آوردن صنم خود از پس پرده مناسب ديدند. شهرداري تهران بعد از تصدي اين مسئوليت توسط غلامحسين كرباسچي يك منصب عادي نبود. صد و چهل ميليارد تومان بودجه سالانه را شما در اختيار هر فردي قرار دهيد او قادر است مهمترين پايگاه قدرت سياسي و اقتصادي را برپا كند. همانطور كه پيش از اين گفتم كرباسچي از مهمترين عوامل پيروزي خاتمي در انتخابات دوم خرداد بود. به همين دليل نيز نخستين فردي بود كه به جرم ايجاد زمينه براي پيروزي خاتمي بركنار و محاكمه و زنداني شد.
بعد از او الويري كه مورد حمايت كامل رفسنجاني بود با كاستن از بار فرهنگي و سياسي شهرداري و باج سبيل دادن به همه كوشيد از طمع بازيگران صحنه قدرت نسبت به شهرداري بكاهد. تا حدودي نيز موفق شد اما دعوايش با انجمن شهر سرانجام به كنارزده شدنش منجر شد. مهندس ملك مدني كه در واقع موتور واقعي شهرداري در دوران كرباسچي بود تمام هم و غم خود را معطوف به بريدن دست برخورداران از خوان نعمت شهرداري كرد اما زماني كه وزير كشور وقت موسوي لاري در حمايت از برادرش كه از برج سازان بود و خلاف بزرگي در ساختمان مرتكب شده بود و بايد جريمه چند ميلياردي ميداد، با او درگير شد، ملك مدني زير بار خواستهاي وزير كشور نرفت و بههمين دليل نيز بركنار شد تا در فرداي عزلش، آقاي موسوي لاري معافيت از جريمه را از سرپرست شهرداري براي برادرش بگيرد. با اين مقدمات احمدينژاد را به شهرداري انتخاب كردند تا نخست زمينه پيروزي خود (آبادگران) را در انتخابات مجلس هفتم فراهم كنند و سپس راه وصول به مجتمع رياست جمهوري را هموار سازند.
شگفتا كه در اين مدت اصلاح طلبان در گيرودار مصالح آني و كوتاه مدت خود، نه تنها توجهي به بازيهاي مافياي مهدي چمران و غلامعلي حداد عادل و الياس نادران و نداشتند بلكه عملا با جدا شدن از توده مردم و تنيدن پيله نخبگي به دور خود ميدان فريب تودهها را به شهردار و حاميانش واگذاشتند. احمدينژاد در شهرداري تهران نيز كم و بيش همان شيوهاي را در پيش گرفت كه در استانداري اردبيل پيشه كرده بود. لباس رفتگري پوشيدن، سحرگاهان در محلههاي پرجمعيت جنوب شهر به زورخانه و حمام و كله پزي سرزدن، به سراغ عمله بناها در تونلهاي در حال ساخت مترو و اِگوي تهران رفتن، در ميدان شهياد (آزادي) و مصلاي تهران و ميدان ميوه بهجت آباد ناگهان حضور پيدا كردن، و سرانجام چهارصد سقاخانه ساختن، سيد نصرالدين و امامزاده يحيي و امامزاده صالح و قاسم و داود و حسن را رنگ و روغن زدن و در چهارسوي شهر پرچم صاحب الزماني برافراشتن و شعار مهدي بيا مهدي بيا بر سر كوي و برزن و بازار آويختن و البته قيمه پلوي نذري در روزهاي اعياد و سوگواري از سوي نواحي شهرداري بين فقراي شهر پخش كردن و لباس اطو نكرده چروك با كفشهاي گِلي و كثيف پوشيدن از ديگر نمايشات احمدينژاد براي ره جستن به دلهاي مستضعفين و همه آنها بود كه ريش منظم خاتمي و قباي شيك و رفتار مبادي آداب او را نميپسنديدند. ما در خارج از كشور احمدينژاد را نميپسنديم. او را وصله ناجوري ميدانيم كه باعث آبروريزي ما در سطح جهاني ميشود، اما خود را به جاي آن روستائي گرمساري و عجب شيري و يالقوزآبادي بگذاريد كه با ديدن او بر صفحه تلويزيون احساس شادي ميكند. دلش خنك ميشود كه يك بچه مسگر گرمساري توانسته است بر كرسي رياست جمهوري تكيه زند و حرفهائي بر زبان آورد كه جهاني را نگران سازد و عالمي را به هم ريزد. در عين حال احمدينژاد فرزند اصيل و صادق و حلال زاده انقلاب خميني است. شما نميتوانيد انتظار داشته باشيد در پي زلزلهاي مهيب و زير و رو شدن خانهتان، از دل ويرانهها گل ياس و محمدي سر بيرون كند، در لجنزار هم نميتوانيد به دنبال صدفي باشيد كه در دل مرواريد غلطان دارد. از دل خاك زلزلهزده حشرات خطرناك بيرون ميزنند و در لجنزار اگر موجودي يافت شود زيباتر از بچه قورباغه و آبدزدك نخواهد بود. در جامعهاي كه 27 سال هرچه زشت است در آن اعتبار بيشتري پيدا ميكند و زيبائي در دو وجه ظاهري و باطني آن مذموم ميشود اگر قرار باشد ملكه زيبائي انتخاب كنند رقابت نهائي بين گوهرالشريعه دستغيب و عشرت شايق خواهد بود و چنانكه روياروئي بر سر رياست باشد بدون شك آنكه زشتتر و همزمان نزديكتر به ارزشها و مفاهيمي است كه اين جامعه 27 سال گرفتار آن بوده است بخت بيشتري براي پيروزي خواهد داشت. در هفته آينده برايتان خواهم گفت احمدينژاد به دنبال چيست و آنها كه او را حمايت ميكنند چه ميخواهند
احمدينژاد چه ميخواهد و به چه نظر بسته است؟
محمود احمدينژاد در تعبير اهل نظام، سرجوخهاي است كه بنا به مصالحي درجه ژنرالي روي شانهاش گذاشتهاند بدون آنكه يونيفرم او را عوض كنند. شوشكه را به دستش دادهاند، اسب را نيز برايش آوردهاند اما بدون زين و به او گفتهاند اگر سوار شدي، انشاءالله با دعاي صاحب الزمان ميتواني به مقصد برسي. از آنجا كه طرف نه هيبت ژنرالي دارد و نه سواري بلد است، شوشكه را به جاي آنكه به كفل اسب بزند به سر و صورتش ميزند و حواسش نيست يك لگد اسب او را به جائي مياندازد كه پيش از او نصيب خيلي از دلباختگان قدرت شد.
اين تعبير را از آن رو به كار بردم كه بعضيها احمدينژاد را در سايه بسيجيهايي كه حمايتش ميكنند يك نظامي در لباس شخصي ميدانند. وگرنه احمدينژاد بيشتر شبيه آن بچه طلبه دهاتي است كه با دائياش كه روضهخوان سرشناسي بود به مجلس يكي از بزرگان اصفهان در روز عاشورا رفته بود. دائيجان به روي منبر ضمن خواندن روضه مفصل، ميدان را مناسب ديده بود كه خواهرزاده را به مجلس معرفي كند بنابراين از او خواست پس از خاتمه روضهاش، از پاي منبر يك دهن روضه ناب بخواند. بچه طلبه نادان، البته روضه خواند و اشك هم گرفت اما زماني كه از مجلس بيرون شد، دائي جان گوشش را پيچاند كه پدرنيامرزيده اين درست كه ابن زياد و شمر آدمكش و جنايتكار بودند اما مادرشان آنكاره نبود و پدرشان هم عرق فروشي نداشت، دو طفلان مسلم را هم به طرز ناجوانمردانهاي كشتند اما با آنها فلانكار را نكردند. اين دو تعبير ميتواند حقيقت تلخي را در مورد احمدينژاد آشكار كند، اين كه پرزيدنت احمدينژاد در جائي نشسته كه مناسب او نيست، كلاهي بر سر نهاده كه براي سرش بسيار گشاد است و سخناني بر زبان ميآورد كه شبيه سخنان همان بچه طلبه روستائي و شلاق زدن سرجوخه ژنرال شده به سر و روي اسب قدرت است. تا پيش از زمزمههائي كه پيرامون نامزدي احمدينژاد در انتخابات رياست جمهوري، در اتاق پشتي شوراي شهر بين مهدي چمران و زريبافان و سعيدلو از يكسو و پاي منقل باهنر بين هاشمي ثمره و الياس نادران و سردار احمديمقدم، به گوش ميرسيد، احمدينژاد همانقدر از سياست و دپيلماسي آگاه بود كه ابوالقاسم خزعلي از فيزيك اتمي سررشته دارد. اين درست كه آبادگران و به قول غربيها محافظهكاران جديد بعد از فتح سنگر شوراي شهر و مجلس به دنبال سنگر رياست جمهوري بودند اما احمدينژاد را به عنوان سردار اين ميدان حداقل تا يك سال پيش در نظر نداشتند. گو اينكه مهدي چمران يكي دو بار در ديدارهايش با بعضي از اقوام سببي (مرتبط با همسر برادرش غاده) احمدينژاد را به عنوان فرزند صادق انقلاب كه رهبري جنبش انقلاب اسلامي را در خاورميانه بر عهده خواهد گرفت، معرفي كرده بود. سياسيترين شهردار سالهاي اخير غلامحسين كرباسچي كه در عين حال دبيركل حزب كارگزاران هم بود، در صحنه سياست با ناكاميابيهاي بسيار روبرو شد چرا كه در بافت قدرت در مافياي عظيمي به نام جمهوري اسلامي، معمولا شهرداران، جايگاهي فراتر از پايوران اجرائي رده سوم ندارند. با اين همه احمدينژاد، به جاي آنكه مثل كرباسچي جاده را براي كساني مثل محمد خاتمي و هاشمي رفسنجاني صاف كند، خود به ميدان ميآيد و صاف كردن جاده را به چمران و نادران و باهنر و اصغر حجازي و... واگذار ميكند.
تاييد خامنهاي چگونه به دست آمد
قبل از پرداختن به برنامهها و هدفهاي احمدينژاد و حاميانش نكتهاي را كه اخيرا از آن مطلع شدهام در رابطه با چگونگي موافقت خامنهاي با نامزدي احمدينژاد و در مرحله پاياني، با رئيس جمهوري شدن او، به اطلاعتان ميرسانم.
رهبر جمهوري اسلامي بعد از تجربه تلخي كه با خاتمي داشت براي همگان روشن كرده بود كه فردي را كه خواستار مشاركت با او در قدرت باشد تحمل نخواهد كرد. رئيس جمهوري بايد مطبع و دستبوس و كارگزار رهبر باشد. به همين دليل نيز به شدت با نامزدي هاشمي رفسنجاني و حتي كروبي مخالف بود منتهي نميتوانست جلوي نامزدي آنها را بگيرد. در عين حال خامنهاي معتقد بود بايد صحنه را گرم كرد. چه اشكالي دارد شش هفت آدم درجه دو و سه را به صحنه آورد كه هم آراي رفسنجاني و كروبي را بشكنند و هم اعتبار و جايگاه رئيس جمهوري را مخدوش كنند. پيش از اين گفتم كه نظرش نخست به ولايتي بود بعد دست لطف بر سر لاريجاني و قاليباف كشيد اما خيلي زود حرفها و رفتار قاليباف نگرانش كرد... در اين ميان بعضي از مشاوران و نزديكان او با تكيه بر روستائي و خلقي بودن احمدينژاد و ديانت و نوحهخوانياش به «آقا» حالي كردند كه علي لاريجاني آقازاده است، داماد آقاي مطهري هم هست، مؤتلفه و آخوندهاي سرشناس قم هم دنبال او هستند، دو روز ديگر با او نيز مسأله خواهيد داشت در حالي كه رويگرزاده گرمساري همينكه پرزيدنت خطابش كنند نشئه ميشود و هر زمان نيز نظر مبارك اقتضا كند ميشود دمش را گرفت و از كاخ رياست بيرونش انداخت. اين از چگونگي ظهور احمدينژاد در فهرست نامزدها و بعد دست به هم دادن ابر و باد و مه و خورشيد به امر نايب امام زمان براي نشاندنش بر كرسي رياست جمهوري...
حال بايد ديد به قول فرنگيها «اجنده» احمدينژاد چيست؟ آنها كه او را حمايت ميكنند چه ميخواهند و سرنوشت جمهوري اسلامي با بودن فردي كه اصول بازي را رعايت نميكند و به جاي كفل اسب به سر و چشم او شلاق ميزند چه خواهد بود؟
احمدينژاد حالا كه بخث يار افتاده و با اطوار و كلام و اعمال خود نه تنها به عنوان يك عنصر خطرناك در مركز توجه غرب قرار گرفته، بلكه در مظهر يك انقلابي متعصب مسلمان، كه خواستار نابودي اسرائيل و ضربه زدن به آمريكا و غرب است، تودههاي جاهل و احساساتي را در كشورهاي مسلمان و عرب، مجذوب خود كرده است، باور كرده كه ميتواند نقشي تاريخي، تا پيش از ظهور حضرت، در ايران و جهان اسلام بازي كند.
چمران و باهنر و نادران و هاشمي ثمره احمق نيستند و مباني سياست و تعامل ديپلماتيك را با بحرانها طي بيش از ربع قرن آموختهاند اما مصلحت خود را در اين ميبينند تا آنجا كه امكان دارد احمدينژاد را باد كنند. به اين گمان كه هرجا لازم شد سوزني به بالن ميزنند و باد طرف را ميخوابانند. خامنهاي هم در آغاز چنين تصوري را داشت اما در عمل دريافت كه باد طرف به اين سادگيها خالي نميشود. احمدينژاد چند سناريو را پيش رو گذاشته و مشاورانش بر پايه اين سناريوها او را به سوئي سوق ميدهند كه تصورش براي هر انسان آزادانديش و دلبسته ايران، دلهره برانگيز و خطرناك است.
روياروئي با غرب و تكيه بر شرق
1 ـ احمدينژاد وارث پرونده اتمي مغشوش و نامنظمي است كه در سه سال پاياني حكومت خاتمي به علت نوع نگاه غرب به ويژه اروپا و نيز كشورهاي منطقه به ايران، تصميمگيري در رابطه با آن با «انشاءالله» و «حسن نيت متقابل» و «وقت كشي» به فردا و پس فردا موكول شد. اروپائيها بر اين باور بودند كه رفسنجاني در انتخابات پيروز ميشود. حسن روحاني سرجايش ميماند و چون رفسنجاني اهل بند و بست و سازشكاري است و در عين حال از خاتمي قدرت و نفوذ بيشتري دارد در همان ابتداي كارش، توافق حاصل خواهد شد و براي حفظ آبروي رژيم همانطور كه شيراك به روحاني وعده داده بود، اروپا موافقت خواهد كرد ايران حدود 2500 دستگاه سانتريفوژ را در اختيار داشته باشد و به صورت نمادين مقدار كمي اورانيوم را با درجه پائين غني كند. سوخت مورد لزوم نيروگاه بوشهر را نيز اروپائيها تأمين كنند. كوزه روغن اروپا البته با شوشكه احمدينژاد شكست و اروپا بهت زده فردي را در مقابل خود ديد كه مثل احمد شقيري رئيس اسبق سازمان آزاديبخش فلسطين قصد به دريا ريختن يهوديها را دارد و زماني كه زير فشار ميكوشد از حدت و شدت كلام خود بكاهد، خواستار انتقال يهوديان اسرائيل به اتريش و آلمان و دست بالا كانادا و آمريكا ميشود. در عين حال از تهران علاماتي ميرسيد مبني بر اينكه زياد هم نگران نباشيد پرونده اتمي دست آقاي لاريجاني است و ايشان دعاي خير مقام معظم رهبري را به همراه دارد. بعضي از اروپائيها بار ديگر خواستند با همان تعبيرات گذشته (كلاس درس و بچه بدها و بچههاي خوب و مؤدب) بين احمدينژاد و گروهش و لاريجاني و همراهانش خط بكشند. اما اين بار تغيير حكومت در آلمان، موضع گيريهاي تند و صريح فرانسه ـ كه همزمان با سوريه نيز بر سر جناياتش در لبنان درگير بود ـ و همصدائي كامل بريتانيا با ايالات متحده، كشورهاي سازشكار و بياعتنا به دگرگونيهاي اساسي در دايره قدرت در ايران مثل اسپانيا، يونان، و تا حدودي اتريش را وادار به پذيرش خطاب جديد اروپا كرد. حتي روسها و چينيها كه طي 7 ماه گذشته به سرعت مشغول انباشتن جيبها و بستن قراردادهاي نان و آبدار با ايران بودند به مرور ناچار شدند حداقل از احمدينژاد و گروهش فاصله بگيرند. (سفر اين هفته ملك عبدالله پادشان عربستان سعودي به چين و هند با طرح قراردادهاي جانشين و پرسودتر از قراردادهائي كه چين و هند با ايران در زمينه انرژي دارند، همراه با وعدههائي كه روسها از آمريكائيها براي تأمين اسلحه جهت ارتش نوين عراق دريافت كردهاند ـ حداقل چهار ميليارد دلار اسلحه ـ بدون ترديد در همصدا كردن روسها و چينيها و البته هنديهاي نيمه همصدا با اروپائيها مؤثر خواهد افتاد). احمدينژاد اميدي به نتيجه دادن مذاكرات با اروپائيها نبسته است. او ميانديشد، حمله نظامي به ايران قطعي است. اين حمله از نظر او و تني چند از مشاورانش به سه صورت ميتواند عملي شود.
الف: اسرائيل در عملياتي محدود، نيروگاه اتمي بوشهر و احتمالا چند مركز اتمي را در اصفهان و نطنز از طريق بمباران هوائي و يا موشكهاي كروز مورد حمله قرار دهد. تحقق چنين سناريوئي، آرزوي احمدينژاد و همدستان اوست. هم از شر نيروگاه بوشهر خلاص ميشوند كه تا امروز ميلياردها دلار هزينه براي ايران به بار آورده است و هم ميتوانند با استفاده از تودههاي مسلمان و عرب به خشم آمده، جهان اسلام را از جاكارتا تا كازابلانكا، به شورش و تظاهرات ضداسرائيلي و آمريكائي بكشانند. همزمان با گرفتن چهره مظلوم، چنين وانمود كنند كه مورد تجاوز قرار گرفتهاند و اگر اينجا و آنجا عملياتي تروريستي عليه مصالح آمريكا و اسرائيل صورت ميگيرد ربطي به آنها ندارد بلكه اين و اكنش طبيعي جهان اسلام عليه تجاوز به ايران، است. نتيجه آنكه آمريكا و اروپا ناچار ميشوند براي آرام كردن جهان اسلام مواضع خود را در برابر جمهوري ولايت فقيه تعديل كنند و امتيازاتي به ايران بدهند.
ب: آمريكا عليه ايران وارد عمل شود. بمبهاي كروز، هواپيماهاي جنگي آمريكائي، تأسيسات اتمي و نظامي ايران را مورد حمله قرار دهد و تلفات سنگيني به بار آيد. در اين صورت احمدينژاد و دار و دستهاش ميپندارند تودههاي مسلمان در چهارگوشه جهان اسلام به پا ميخيزند، گروههاي تروريستي و راديكال وابسته به ايران از حزبالله گرفته تا جهاد اسلامي و سپاه بدر و گروههاي حزباللهي در حاشيه خليج فارس، پاسخ آمريكا را با عمليات گسترده تروريستي ميدهند و انتحاريها، از هر قماش و مذهب از پيروان ملاعمر و اسامه بن لادن و ابومصعب الزرقاوي گرفته تا اتباع عاشق شهادت و سرسپردگان اطلاعات سپاه و سپاه قدس، با منفجر كردن خود در لندن و پاريس و بيروت و رياض و قطر و توكيو و البته اسرائيل و... دمار از روزگار شيطان بزرگ و نوكرانش در ميآورند. خسارت استكبار و صهيونيسم و منافقان اروپائي آنقدر زياد خواهد بود كه آنها ناچار، دست تسليم بالا ميبرند و اظهار ارادت و سازش ميكنند. يعني اينكه باز هم ما برندهايم.
ج: سناريوي سوم البته بسيار وحشتناك است آمريكا و متحدان اروپائيش از زمين و دريا و آسمان حمله كنند، بخشهائي از كشور به اشغال درآيد و تلاش شود دولتي مثل دولت موقت عراق برپا كنند. آنهم در بعضي مناطق… در اين صورت حقيقتا، وعده عبدالله سبا و مصباح يزدي و ابوالقاسم خزعلي تحقق پيدا ميكند و نبرد آخرين براي ويراني جهان و ظهور امام و كن فيكون عالم آغاز ميشود. و ما يعني احمدينژاد و چند ديوانهاي مثل مصباح يزدي و آقاي خزعلي و محسن غرويان در ركاب امام زمان شمشير ميزنيم تا حكومت عدل ولايت مهدي را برپا كنيم.
2
ـ احمدينژاد بدين گمان است كه با افزايش بهاي نفت قادر است با رشوه دادن به مستضعفان، و بسيج تودههاي نادان و گرفتار، جامعه مدني را قتل عام كند.
يعني اوباش را به خيابانها بريزد، خاله خانباجيها را به رهبري عشرت شايق به تظاهرات وادارد و هر كه را كه صدائي به جز مرگ بر آمريكا و صهيونيسم و زنده باد رهبر و كمي هم احمدينژاد سر داد، زنده زنده كباب كند و بخورد. بدين ترتيب رايش اسلامي ميتواند گستره حضور خود را در چهارگوشه نه فقط ايران بلكه جهان اسلام تثبيت كند و رژيمهاي متمرد و ضدمردمي را در اين گستره با خود همصدا كند. يكي از بدشانسيهاي احمدينژاد در اين است كه به جز بشارالاسد، هيچ رهبري در منطقه با او همصدا نيست. و صداهاي همدل تنها از كاراكاس و لاپاز به گوشش ميرسد. فكر كنيد اگر سرهنگ قذافي امروز همان قذافي ده پانزده سال پيش بود و عمرالبشير سوداني هم رسم و راه آدميّت را نياموخته بود و هنوز سر به پاي حسن الترابي ميسائيد و كشتن مسيحيان سودان را وظيفه الهي تلقي ميكرد و عمو صدام حسين نيز همچنان در بغداد بر تخت هارون تكيه داشت، آن وقت چه سرنوشتي در انتظار مردم منطقه بود. خوشبختانه امروز احمدينژادها صداهاي ناموزوني هستند كه خيلي زود خاموش ميشوند.
چشمانداز فردا
من منتظر ظهور نيستم. در واقع اگر در ما اراده و ميل به تغيير وجود نداشته باشد حتي ظهور حضرت نيز تغييري در سرنوشتمان نميدهد، حضرت را هم ميگيرند، ماشاءالله دجال و زن ريشدار هم كه زياد دارند. گوهرالشريعه و عشرت خانم قادرند صدتا امام زمان را هم با دندانهايشان تكه تكه كنند. اصلا كافي است حجت بن حسن را يكساعت به دست سعيد مرتضوي و مهدي چمران و برادر هاشمي ثمره بدهيد تا مأموريت الهي را زير شكنجه و فشار از ياد ببرد. چند روز پيش فيلم تكان دهنده Passion of Christ اثر تكان دهنده بازيگر و فيلمساز برجسته استراليائي Mel Gibson را ميديدم. ملاهاي متحجر موسوي كه حكم مرگ مسيح را ميدادند و با لذت شكنجه و آزار او را توسط سربازان تماشا ميكردند كم و بيش كساني از تيره مصباح يزدي و مشكيني و فلاحيان و دري نجف آبادي بودند. البته دادستان و حاكم شرعي نيز نظير سعيد مرتضوي و عباسعلي عليزاده و... داشتند. آنچه آنها با مسيح كردند، در انتظار همه آنهاست كه در راه آزادي و دعدالت و فرهنگ و دانش و هنر و… مبارزه ميكنند.
من بر اين باورم كه مافياي قدرت براي بقاي خود هم كه شده كلك احمدينژاد را خواهد كند. محمود نيز هم چون محمدعلي يكپارچه در خاك نخواهد رفت. آنها كه امروز نقشه بركندن او را ميريزند كاري خواهند كرد كه ديگر كسي جرأت نكند بر سر و روي اسب قدرت شلاق بزند و روي منبر دو طفلان مسلم را به دست متجاوزان شاهدباز بدهد. احمدينژاد عارضه موقتي است بعد از او چه خواهيم كرد.
January 26, 2006 06:24 PM