February 14, 2006

شرح حمله شريعتمداران اسلام ناب به خلوتگاه طريقت مداران

حمله وحشيانه پاسداران اسلام ناب انقلابي محمدي به دستور دكان داران شريعت درقم آنچه را درتاريخ از حمله مغولها خوانده بوديم پيش چشمانمان زنده كرد. من آنجا نبودم اما روايت شاهدي از حق گذاران كه خود از روحانيون بيزار از ولايت جهل و جور و فساد است اشك به ديده ام آورد ... روايت را بخوانيد:

بسمه تعالی

سلام و عرض ادب دارم خدمت استاد ارجمندم و از درگاه ایزد یکتا سلامتیش را آرزومندم و امید است که همه گاه چنین باشد .
تسلیت عرض می کنم فوت مرحوم تیسار مدنی را گر چه ممکن است من و شما ایرادی وانتقادی به ایشان داشته باشم .
خداوند یکتا این بنده ناچیز را اگر توفیق زیارت حضرت عالی عطا نکرده و اگر سازمان سراسر عقل و شعور و مدارای سلطان فقیه ما را از دیدار سایت شما محروم کرده است ولی گاهی از صدای امریکا و یا الحره همان بلاد کفر این بهره را نصیب کرده است که صدای دلنواز و دلسوخته ( واقعا سراسر شور و دلسوختگی ) را بشنویم و از منطق استوار بهره مند شویم و یا چو چند شب پیش از الحره رخساره یار دور از دیار را زیارت کنیم و بهره ببریم .
گفتم دور از دیار . مباد که گرد غربت و دوری از سرزمین پدری بر رخساره ات بنشیند که :
بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر و روزی دیدارها در این خانه تاراج شده تازه گردد .به امید آن روز .
و این را عرض کردم برای این قضیه که تابستان امسال به همراه دوست واستادی ... به محضر استاد ارجمند دکتر ...شرفیاب شدیم . تیمسار ... و فرزند برومندش هم بودند و این اولین ملاقات من بود با آن حضرت که سالها انتظارش را می کشیدم . دو ساعتی خدمت ایشان بودیم . وقتی بیرون آمدم لحظاتی هاج و واج بودم و چون آن دوست ... مرا از آن حالت خارج ساخت گفتم : خدای نیامرزد این سفلگان سفله پرور را که ما را از دیدار این بزرگان محروم کرده اند تا نتوانیم در محضرشان زانوی شاگردی بر زمین بزنیم و تلمذ کنیم و حال داستان من و شماست و این روزگار غدار .
بگذریم . ساعت به چهار بامداد نزدیک شده وعلیرغم گرفتاری شغلی فردا ، آن قدر امشب دل در سینه تنگ تپید که چاره ای ندیدم جز درد دلی انشاء الله مفید با شما استاد گرانقدر .
دو ماهی بود که دراویش نعمت الهی گنابادی در قم به تحصن نشسته بودن . پاک نهادانی که سرمای سوزناک قم را بر جان خریده و از دیار خود ( مثلا کرمانشاه ) آمده بودند . سالیانی در فکر یک حسینه ای بودند که ساخته بودند و در آن ذکر مولایمان علی را زمزمه می کردند و چه بی ریا .
اینان در دنیا فقط به آن موی پرپشت رسته برپشت لب خود می نازند و نه به چیز دیگر که آن را یادگاری یا مولای خود می دانند .
مرشد و یا تخته پوست نشین آنان مردی فاضل و وارسته بنام آقای شریعت است که مدتی سردفتری یکی از دفاتر قم را داشته و در نهایت صداقت و پاکی زندگی کرده و سلام و علیکی نیز بین ما بوده و انشاء الله خواهد بود .
مرید دائم الحضورش نیز مردی پاک نهاد بنام آقای بهرامی که ........ او خصوصیاتی نیک و خاص به خودش داشت و نه آزارش هم به کسی نمی رسید چنان که می پنداشتی این مرد معنی آزار رسانیدن را اصلا و ابدا نمی داند .
حالا چرا این دون صفتان به آن حسیننه دیده طمع دوخته بودند ؟ علت آن بود که اینان ساز دیگری به غیر آن چه که در قم معمول و مرسوم است می نواختند . همانگونه که یاران مرحوم سید محمد شیرازی . حسینیه آن را نیز چند سال قبل مصادره کردند و حتی وسایل آن را نیز ندادند . و آن حسینیه ، زینبیه نام داشت .
و دیگر این که حسینیه این دراویش در کمر آن کوچه باریکی بود که از خیابان ارم آغاز و به روبروی بیرونی مرحوم شریعتمداری می رسید که حتما از کوچه تردد کرده یا آن را دیده اید و این یعنی در منظر عام بودن و افراد و زوار را جذب کردن که صد البته این به مذاق آقایان خوش نمی آمد .
قضیه ادامه داشت تا دیروز و امروز که تحصنی جانانه کردند و آرام و سربزیر در این هوا طول پیاده را نشستگاه خود قرار داده بودند . زن و مرد و پیر و جوان و شاخه های گل در دست که به قاتلان خود هدیه می کردند . حوالی ظهر بود که آن طرفها بودم و دیدمشان .
به خانه آمده و بین ساعت پنج و شش .....یکی از دوستان اطلاع داد اینان مورد حمله قرار گرفته اند و حرکت کردم و دیدم آن چه را که تصور نمی کردم .
رجاله ها به همراه نیروی های بی شمار انتظامی و امنیتی و صد التبه صدها نظاره گر بی خاصیت جمع شده بودند و بر آنان سنگ و آتش می ریختند .
مقاومت آنان دو ساعتی ادامه داشت و از ورود ماموران به آن کوچه باریک جلوگیری می کردند . ولی عربده زنان هر لحظه به فشار خود افزودند و مطب برادر آقای شریعت را به آتش کشیدند و عده ای آخوند بی دین نیز ( همچون روزگار هادی غفاری ) آستین ها را بالا زده و با فحش و اهانت های رکیک با سنگ و چوب و آتش به آنان حمله کردند و حتی خانه های مردم عادی را حرمتی نگذاردند ودست تطاول و تخریب به خانه ها و مغازه های مردم بردند و چون لشکر چنگیز و اسکندر به آتش زدن پرداختند و چه غمبار بودن دیدن آن لحظاتی در زمانی که یاد و خاطره عاشورا وحمله به خیام حسینی تجدید خاطره گردیده است .
الغرض از زمین سنگ و تیر و گاز اشک آور و از آسمان آتش و سنگ و نارنجک های جانسوز بر آن بی مکان هائی می بارید که یک کوچه باریک به عرض یک متر و 20 سانت و به طول 70 یا 80 متر را مأوا و پناهگاه خود قرار داده بودند و چون حسنینه و منزل شریعت را که محل تجمع قبلی اینان بود و چند خانه اطراف را به آتش تعصب خشک سرانه خود سوزاندند فریاد تکبیر سر دادند همانگونه که پس از کشتن فرزند رسول لشکریان عمر سعد هلهله زدند .
جالب بود به رسم زمان معاویه عده ای از اجامر خود را در میان خلق رها کرده بودند که دراویش را به بدترین ناسزاها همجون حرامزاده و زنانزاده ( پوزش می طلبم از محضرتان ) خطاب کننده و آنان را علی اللهی بخوانند و نیروی انتظامی را به سستی متهم کنند تا کار خود را توجیه کنند !! عجب نامردمانی هستند اینان استاد . عجب نامردانی !
آخر در کجا رسم است که حدود دویست سیصد نفر زن و مرد بی آزار را اینچنین مورد حمله قرار دهند . آن هم با آتش . حتی به در و دیوار و درختان نیز رحم نکردند . خواستند علنا خوی ددمنشانه و صفات رذیلانه خود را عیان کنند یا چیز دیگری در کار بود ؟ و من به فکر گریه ها و ضجه های اینان بودم در پشت دیوار بقیع که چرا عربستان آزادی های دینی را رعایت نمی کند ؟!! عربستانی وهابی و خشک سر امسال اجازه عزاداری حسینی به شیعیان داد در احسا و قطیف و حتی مدینه .
اما اینان . زمزمه علی علی را نیز در یک حسینیه محقر تاب نمی آوردند . عجبا ثم عجبا .
به هر حال نوبت جمع غنائم رسید . یک عده جوان زخمی ، خسته و کوفته را از حسینیه و پشت بام و کوچه بیرون کشیدند و غریو شادی این مسلمان نماها برخواست و حتی در این محرم کف می زدند . یادم آمد به بیچارگی خاتمی . و در مسیر سوار شدن بر اتوبوس های آماده با میله و باتوم و چوب به سر این بیچارگان می کوبیدند و تفاخر! می کردند . یادم آمد به ناصر خسرو و قضیه کشتن رافضی توسط کفاش .
راستی استاد شما که بهتر از ما میدانید ، کی این شب تاریک و سیاه تاریخ سیاه ما ملت به پایان می رسد ؟ هان ؟ چه وقت ؟
نمیدانم . یعنی در خاطرم نیست که ناصر خسرو در کدام قرن این داستان را ذکر کرده . قرن چهار یا پنج ؟ به هر حال هنوز در روی همان پاشنه می چرخد . یا این که نه اینان ما را هزار سال به عقب بردند .
دیگر جای تحمل نبود . سر به زیر و با دلی سوخته و چشمی اشک آلود راه خانه در پیش گرفتم ودیدم جمعی از فاتحین دستار بر سر را که عبا بر کمر استوار کرده و همچون سلاخان آستین بالا زده و از رشادت خود می گفتند و از کوچه های اطراف حسنینیه به خیابان می آمدند ! هیبت اینان نه به لشکریان حسین که یقینا به لشکریان یزید می ماند .
در خود بودم و می اندیشیدم آیا روزی که خاندان حسین را به شام آوردند و مردم از پشت بام برسرشان سنگ می ریختند و یا مسلم را در کوچه های کوفه یکه و تنها گیر کشیده بودند و در همان کوچه های باریک ( شبیه به همین کوجه شهر ما ) از پشت بام با سنگ و آتش مورد حمله قرار می دادند نیز همینطور بوده ؟ و چه جانفرسات که ببینی و نتوانی کاری کنی . میدانم که در آن زمان نیز بسیاری حسینی بودند ولی نتوانستند کاری کنند .
آشفته به خانه آمدم با سر و روئی خاکی و خانواده و فرزندان به استقبال آمدند تا بشنوند ماجرا را .
وقتی که فرزند مهترم ( ....) حدیث را با لحن غمبارو در تفکرشنید گفت : و کسی نبود که در آن تاریکی با چاقو یکی دو تن از آخوندها را بزند ؟ و چون جواب دادم فرزند م خشونت خشونت می آورد و این نه خوب است و نه روا . پاسخم داد که : پدر مگر خشونت اینان ثمری غیر از خشونت به بار می آورد ؟
حدود ساعت 10 بود که به خانه آمدم ولی تا حوالی ساعت 12 و نیم و به عبارتی نیم بامداد صدای جانسوز آمبولانسها بلند بود و حتما هر بار شهیدی یا مجروحی را به زندان می بردند .
و هنوز خواب را راهی به دیده نیست گر چه عقربه های ساعت چهار وچهل و پنج دقیقه را نشان می دهد .
از این که مصدع شدم پوزش می طلبم . به اینجانب این رخصت را بدهید که دردی از دل بگشایم و به درمندی بگویم که گفته : بیان سوته دلان گرد هم آئیم .....
ایام به کام باد و عمرتان طولانی و عزتتان مستدام
یقولون ان الموت صعب علی الفتی مفارقه الاحبات والله اصعب
بامداد سه شنبه مصادف با 25 بهمن ماه 84

February 14, 2006 10:47 PM






advertise at nourizadeh . com