از وي همه مستي و غرور است و تكبّر…
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 7 تا جمعه 10 فوريه
پيشدرآمد: بسياري از خوانندگان يكهفته با خبر و از جمله خانم زنگنه در بخش فارسي صداي آلمان و آرش و شعله زوج جواني كه از خانه پدري برايم پيام و گاه پرسشهائي ميفرستند از من خواستهاند حال كه درباره بازيگران اصلي جمهوري ولايت فقيه مينويسم و به خصوص در چند مطلب اخير به سراغ خاتمي و احمدينژاد رفتهام، در رابطه با سيد علي خامنهاي و محمد تقي مصباح يزدي كه ظاهرا به عنوان دو رقيب يكي در مقام رهبر و نايب امام زمان، و ديگري به عنوان پدرخوانده و مرشد فكري احمدينژاد و تيم رايش اسلامي، دو قطب مهم در معركه سياسي امروز به شمار ميروند نيز بنويسم...
با توجه به اينكه روزهاي حساس و نگران كنندهاي را در پي مقدمه چيني براي طرح پرونده اتمي ايران در شوراي امنيت پيش رو داريم گمان ميكنم حالا بهترين زماني است كه با نگاه به شخصيت سيد و شيخ و بررسي عملكرد و راه و روش هر يك تا آنجا كه ممكن است خوانندگان خود را در جريان بازيهاي پيچيدهاي قرار دهم كه رهبر جمهوري اسلامي از يكسو و محمد تقي مصباح يزدي از سوي ديگر هدايت آن را برعهده دارند.
خامنهاي كيست؟
به دفعات در همين زاويه، در رابطه با سيد علي حسيني خامنهاي نوشتهام و گهگاه نيز كساني بر اثر همين نوشتهها مرا متهم كردهاند كه به سيد بیعلاقه نيستم، و چون او را از گذشتهاي دور ميشناسم اغلب رعايت حالش را ميكنم.
من البته آن سيد علي خامنهاي را ميشناختم كه در روز به تخت نشستن سيد علي رهبر روي در نقاب اختفا كشيد. به معني ديگر خامنهاي را پيش از انقلاب ميشناختم و تا پايان دوران رياست جمهورياش نيز عملكرد او را متفاوت از مثلا شيخ علي اكبر هاشمي بهرماني ميدانستم. اما نايب امام زماني را كه چنان در خودباختگي غرق شده كه نمرودوار ره به خدائي ميكشد، بيگانه ميدانم. بنابراين در پرداختن به شخصيت او نيز با دو نگاه او را مينگرم.
سيدعلي حسيني تبريزي فرزند سيد جواد تبريزي ملقب به ميرزاي تبريزي، در آستانه انقلاب، روحاني نسبتا جواني است كه شهرتي محدود در جمع بچه مذهبيهاي مشهد و شماري از اهل سخن و شعر و هنر در مشهد و تهران دارد. در اين تاريخ شهرت سيد محمد برادرش كه ليسانس حقوق داشت و وكالت ميكرد و در ماههاي پاياني رژيم گذشته، دفاع از برخي زندانيان سياسي را عهدهدار بود، به مراتب از او بيشتر بود با اين همه در جمع برادران و خواهران، سيد علي و بدري خانم جايگاه ويژهاي نزد پدر و مادر و نيز سيد علي اعتبار و احترام خاصي را در ميان اهل قلم و نظر دارا بود. پدر خامنهاي، مرحوم ميرزا جواد ملاي زاهد و قناعت پيشهاي بود كه به نان خشك و خانه صدمتري پائين خيابان مشهد قانع بود و سر در برابر هيچ احدي خم نميكرد. البته حاج آقا حسن طباطبائي قمي ملاي اول خراسان، و مرحوم ميلاني هواي او را داشتند به خصوص از آن زمان كه پاي سيد علي به بيت آقا باز شد و با حاج آقا محمود فرزند مرجع سرشناس مشهد آشنائي و دوستي پيدا كرد. سيد علي و بدري خانم خواهرش كه مثل او اهل شعر و كتاب بود معمولا روزهاي جمعه به همراه پدر به حرم شاه خراسان ميرفتند. در واقع ميرزا جواد يگانه آخوندي در مشهد بود كه از ظاهر شدن در ملاء عام به همراه همسر و دخترش ابائي نداشت. چنين امري البته در آن روزهاي مشهد غيرعادي تلقي ميشد. اما ميرزا همه گاه با افتخار ميگفت خانم خواهرزاده شيخ محمد خياباني است و هم چون مرحوم خال شهيدش شجاع و سخنور است. هجرت ميرزا جواد و خانواده به مشهد نيز پس از كشته شدن خياباني در تبريز انجام گرفته بود. به هر روي سيد علي آقا آن گونه كه به يادش ميآورم جوان باريكي بود با قد بلند كه يك عينك ته اسكاني با فريم مشكي شبيه به عينكي كه در تصاوير دور و دير نام آوراني چون كسروي و هدايت و محمد صادق طباطبائي ديدهايم بر چشم داشت. كركهاي صورتش هنوز ريش نشده بود. نيم تنهاي روي شلوار ميپوشيد با پيراهن بدون يقه، او و شيخ عباس واعظ طبسي و مرحوم هاشمي نژاد (دائي محمد علي ابطحي يار غار خاتمي) از همان روزگار نوجواني ياران شب و روز يكديگر بودند و در دوران طلبگي نيز همدرس شدند. از آنجا كه آقاي خامنهاي چندان دلبسته لباس آخوندي و درس و فحص فقهي نبود به همين دليل نيز پس از طي دوره مقدمات نزد پدر و دو سه تن از مدرسان درجه سه و چهار مشهد، ره به دروس بزرگاني از تيره مرحومآيتالله دامغاني (والد گرامي استاد دكتر احمد مهدوي دامغاني) و يا فيلسوف فرزانه مرحوم ميرزاي آشتياني پيدا نكرد. حتي آمد و شد او به بيت حاج حسن آقا طباطبائي و يا آقاي ميلاني و يا شيخ احمد كفائي، بيشتر براي تقرب جستن و بهرهوري از مجالست آقازادههاي اين آقايان بود و نه در طلب علم شرع و فقه و حديث. با اينهمه تمام كساني كه آقاي خامنهاي را ميشناسند اذعان دارند كه سيد از همان نوجواني خطيبي خوش سخن و منبري جذابي بود كه با دو دانگ صداي دلنشين در پايان سخن وقتي ره به كوچه كربلا و يا نجف ميكشيد و ابياتي از محتشم كاشاني و دكتر قاسم رسا (ملك الشعراي آستان قدس) را زمزمه ميكرد، پير و جوان جذب كلام و صدايش ميشدند.
سيد علي آقا از هجده نوزده سالگي با ورود به حلقه مستمعان مرحوم محمدتقي شريعتي (پدر دكتر علي شريعتي) كم كم ره به سياست كشيد. و همزمان با حضور در محفل انس عماد خراساني (هر زمان كه در مشهد بود) به طبع آزمائي در كار شعر و موسيقي نيز ميپرداخت. معاشرت با فكليهاي مشهد طبعاً روحيهای متفاوت با روحيه جوجه آخوندهاي متشرع هم سن و سالش به او داده بود. حتي زماني كه با نزديك شدن محرم و صفر مقلدان حاج آقا حسن طباطبائي قمي استدعا ميكردند آقا منبري مورد اعتمادي به ولايت و ديار آنها روانه كند آقاي خامنهاي با آشنائي كه با حاج آقا محمود طباطبائي فرزند آقا داشت راهي كرمان ميشد كه در آنجا دو مجلس پر و پيمان در انتظارش بود كه هم روحش را تازه ميكرد و هم جانش را از عطر گل كوكنار در باغ حاج … ميانباشت. پاكت آخر روضه نيز معمولا از پاكت مرحمتي صاحبان عزاي حسيني در ديگر شهرها ضخيمتر بود. در عين حال در كرمان هميشه فرصت دست ميداد كه سيد سري به آستان شاه نعمتالله ولي در ماهان بزند و هم آواز با درويشان حلقه ماهان شود و دزدكي نيز مراتب ارادت خود را به پيروان ولايت عرفان سركار آقا (ابراهيمي) ابراز كند. خامنهاي دركوتاه زماني كه به قم آمد و با علامه سيد هادي خسروشاهي، و علي آقا حجتي كرماني و علامه رضا صدر آشنا شد، آشكار ساخت كه اهل بحث و فحص حوزوي و شريعت بازي نيست. حضورش در درس آقاي منتظري به چند هفته نكشيد در حالي كه سخت به درس مرحوم علامه طباطبائي دل بسته بود. خامنهاي اصولا اعتنائي به اهل شريعت نداشت به خصوص كه مدتي بود با فرزند محمد تقي شريعتي يعني دكتر علي شريعتي آشنا شده بود و سخنان او را در رابطه با روحانيت متحجر ايستا و روحانيت مترقي پويا و شيعه صفوي و شيعه علوي بسيار ميپسنديد. در بازگشت به مشهد آقاي خامنهاي با دختر آقاي خجسته كه يكي از بازاريها و علاقمندان پدرش بود ازدواج كرد. و شگفتا كه برخلاف قاعده عيالمند شدن و كناره گزیدن، سيدعلي آقا درست بعد از ازدواج نيش زدن به دستگاه را روي منبر آغاز كرد. چند باري كه گرفتار شد مرحوم تيمسار بهرامي به دادش رسيد و يكبار مانع از آن شد كه سيد را به اوين ببرند، و زندان را با تبعيد به ايرانشهر عوض كردند. هربار كه سيد علي دچار مشكل ميشد همسر او كه حقا بانوي متشخص و مقاومي بود دست بچهها را ميگرفت و به تهران ميآمد تا پيگير كار همسرش بشود. حداقل دوبار پادرمياني دكتر اقبال مشكل گشاي آقاي خامنهاي شد.
حلقه درس مشهد
آقاي خامنهاي با آنكه ميتوانست در تهران اسم و رسمي به عنوان خطيب خوش سخن دركند هميشه ترجيح ميداد در زادگاهش مشهد بماند. چون در آنجا محافل انس براي او بیشتر فراهم بود. به قول شازده قهرمان، «ني دود خراساني مثل تيل همتا ندارد» ـ تيل يك نوع طالبي مشهدي است كه حقا مثل قند شيرين است و برطرف كننده تلخي ني دود ـ .
سال 51 بعد از خاتمه جريان سربازي و در آستانۀ سفر به انگليس، سري به مشهد زدم و در آنجا دريافتم كه آقاي خامنهاي جلسهاي برپا ميكند كه در آن شماري از بچه محصلها و معدودي دانشجو شركت ميكنند. جلسهاي هفتگي كه ظاهرا جهت تفسير قرآن است اما به جز يك ربع اول جلسه باقي صرف بحث بر سر حافظ و مولانا و عطار و گاه فردوسي و اخوان ثالث و عماد خراساني و موسيقي و عرفان ميشود. (از جمله كساني كه پاي ثابت اين جلسهها بودند يكي هم عباس سليمي نمين سردبير سابق كيهان هوائي و مدير فعلي يكي از اين مراكز پژوهش تاريخ با هزينه وزارت اطلاعات، بود كه بعدها همين آشنائي ديرين با سيد پس از به تخت نيابت امام زمان نشستن او، سخت مفيد فايده افتاد و…). اين نكته را يادآور شوم كه آقاي خامنهاي حتي پس از انقلاب و تا پايان عهد خميني، دوستان و آشنايان خود را هربار که گرفتاريهائي با دستگاه پيدا ميكردند، در حد مقدور كمك ميكرد. در آخرين دوره زنداني بودن او قبل از انقلاب، اغلب هم سلوليهايش از كمونيستها و فدائيان بودند. بعد از انقلاب تا مدتها رابطه خود را با آنها حفظ كرد. حتي آقاي منتظري در مصاحبه اخير خود با نيوزويك اشاره ميكند كه خامنهاي در زمان رياست جمهورياش روزي نزد من آمد و گفت از خميني براي اعدام كمونيستها حكم گرفتهاند و اين خيلي بد است (نقل به مضمون). در نخستين روزهاي انقلاب، آقاي خامنهاي كه برخلاف رفسنجاني و موسوي اردبيلي و مهدوي كني و مطهري و منتظري، در جمع مريدان و شاگردان خاصه آقاي خميني ره نداشت، بياعتناد به آنها كه چپ و راست به اتاق خميني ميرفتند در گوشهاي از دفتر مدرسه رفاه اتاقي را برداشته بود و در آن با دوستانش و روشنفكران و چهرههاي چپ و ملي كه به ديدن خميني ميآمدند به سخن مينشست. گاه نيز به حياط ميآمد و پيپ خود را از توتون مورد علاقهاش «آمفارو» پر ميكرد و دود غليظش را به آسمان ميفرستاد. فرداي روزي كه ما خبر تأسيس حزب جمهوري خلق مسلمان را به همراه گفتههائي از خود آيتالله شريعتمداري و دكتر علي زاده و آقاي خسروشاهي و امير تيمور كلالي در اطلاعات چاپ كرديم، در همان حياط مدرسه رفاه آقاي خامنهاي نخست گلايه كرد كه چرا خبر تأسيس حزب جمهوري اسلامي را آنطور كه بايد و شايد (يعني مثل گزارش مفصل درباره حزب خلق مسلمان) چاپ نكردهايم. و بعد هم نيم ساعتي درباره حزب و اهداف آن گفت كه روز بعد به چاپ رسيد. در واقع سيد زودتر از بقيه آخوندها در فكر كار سياسي و نظم و نسق دادن به پيروان و هم عهدان با خميني افتاد. نكته جالب ديگر توجه خامنهاي به ارتش و شهرباني بود. او از همان ابتدا با شماري از ارتشيها و افسران شهرباني كه به انقلاب پيوسته و يا از دورترها با شاه مخالفت كرده بودند مثل تيمسار مسعودي، امير رحيمي، سرتيپ مجللي، قرَني و… حشر و نشر پيدا كرد بعد هم به عنوان نماينده خميني و معاون وزارت دفاع وقتي به توصيه مهندس بازرگان اعضاي روحاني شوراي انقلاب وارد دولت شدند، بار ديگر حلقهاي از افسران جوان را دور خود جمع كرد كه چهره شاخصشان نامجو، فكوري، صياد شيرازي، آشتياني، سليمي، صالحي، عقيقي روان، موسوي، محمديفر، ديانت و… بودند. اين افراد با حمايت خامنهاي اغلب به بالاترين مقامات ارتشي رسيدند.
رياست جمهوري
در دوران رياست جمهوري، رنجي كه خامنهاي از دست خميني كشيد بدون شك كمتر از رنجي نبود كه بعدها خاتمي از دست او كشيد. خميني كه در زمان انتخاب خامنهاي گفته بود ما از سر ناچاري و چون آدم نداشتيم به ورود روحانيون به عرصه اجرائي و انتخاب آقاي خامنهاي رأي داديم وگرنه هر زمان آدم صالح و مورد اعتمادي پيدا كنيم ايشان بايد به جايگاه اصلياش يعني مسجد بازگردد، از همان نخستين ماههاي انتخاب خامنهاي از يك سو و در ستيز و روياروئي با ميرحسين موسوي نخست وزير (كه خود را رئيس قوه مجريه و خامنهاي را ناظر تشريفاتي بر اين قوه ميدانست) با رئيس جمهوري، جانب موسوي را گرفت و حتي يك بار توي دهان رئيس جمهوري زد كه جنابعالي معناي حكومت اسلامي را نفهميدهايد و حكايت احكام ثانويه را مطرح كرد كه بله ما حتي ميتوانيم حج را موقوف كنيم و مباني دين را نيز و جنابعالي وارد اين معقولات نشويد. يكبار هم سر جريان سلمان رشدي بار ديگر دست بالا برد كه توي دهان سيد بزند كه گفته بود اعلام پشيماني رشدي كافي است و…
اين را به نقل از راويان ثقه ميگويم كه خامنهاي در توطئه عزل منتظري هيچ نقشي نداشت. در واقع احمد خميني و ريشهري و مشكيني طراح مجري توطئه بودند (رفسنجاني هم مدعي است كه ميخواسته وسط كار را بگيرد و نگذارد كار به عزل بكشد اما… ترديدي نيست كه با توجه به روابط احمد با شيخ علي اكبر، هاشمي نيز كم و بيش در توطئه ولو به صورت غيرمستقيم دست داشته است).
با عزل منتظري، در همه نشستها و گفتگوهائي كه بين اصحاب خاص خميني در جماران و بعد بيمارستان برگذار شد، سخن از تشكيل شوراي رهبري بود كه خامنهاي هم در كنار احمد خميني و رفسنجاني قرار گيرد و اگر شورا پنج نفره شد مشكيني و موسوي اردبيلی يا توسلي ـ رئيس دفتر خميني ـ را عضو شورا كنند. حتي يكبار نيز بحثي درباره گزينش خامنهاي به جاي رهبر به ميان نيامده بود.
رفسنجاني ميدانست كه در خبرگان با آن جو و اوضاع احتمال اينكه يك فرد به تنهائي راي بياورد خيلي كم است اما با تهميداتي ميشود كار را به انتخاب يك فرد كشاند. طرح تشكيل شوراي سه نفره و سپس 5 نفره طي دو دور راي گيري ناكام ماند. بعد شعبدهبازي بهرماني مكّار آغاز شد، (و من اين حكايت را پيش از اين چند بار نوشتهام) و در نهايت با وصيت شفاهي جعلي خميني كه فقط هاشمي آن را شنيده بودو مهدوي كني كه شتابان از سفر لندن بازگشته بود آن را تكرار كرد (وقتي خامنهاي اين سيد جليل را داريد دنبال كسي نگرديد) در زماني كه كروبي و توسلي و احمد سرگرم وداع با خميني و به خاك سپردن او بودند در سقيفه خبرگان، با 53 يا 54 راي از هفتاد و دو عضو حاضر، خامنهاي به رهبري انتخاب شد.
تا دو سه سال خامنهاي وامدار رفسنجاني، ميكوشيد اصول شراكت را رعايت كند اما به مرور با قدرت گرفتن دفتر مقام معظم رهبري و وسوسههاي دو معاون سابق وزارت اطلاعات محمدي گلپايگاني و اصغر حجازي كه همه كاره دفتر بودند و از بامداد تا شام در گوش سيد ميخواندند كه اگر ميخ ولايت را محكم به پيشاني نظام نكوبيد، اين شيخ علي اكبر قاليچه را از زير پاي شما ميكشد، سيدعلي آقاي شوخ طبع شاعر مسلك اهل بزم و مجلس كوكنار به ولي امر مسلمانان جهان و نايب برحق امام عصر والزمان استحاله پيدا كرد. پيپ و ني دود جايش را به سبحه و حبّ و شربت شفنتوس داد. جلسههاي پنجشنبه كه باحضور علي موسوي گرمارودي و غلامعلي حداد عادل و سبزواري شاعر و گهگاه حضور ناي و نئي و طنين داودي و زخمه سازي، به نوعي حمام روحي براي سيد تبديل شده بود با خروج يكايك مجالسان انيس (حداد عادل هم كه ماند مثل خود سيد دچار استحاله شد و هنگام انتخاب، معانقه با قدرت خانم را به جاي همدلي با ملت و هم سخني با اهل فرهنگ و ادب برگزيد)، جاي آنهار ا امنيتچيها و ژنرالهاي سپاه و بسيج و مداحانی از نوع احمدينژاد گرفتند. و سيد كه روزگاري صلای من هيچ من هيچم را سر ميداد بانگ انا ولاغيري برداشت و كوس قيادت و طبل ولايت به فرمانش بر سر هر كوي و برزن و بازار به صدا درآمد. سيد امروز تنهاست، خيال ميكند كه اين بوزينگاني كه در حضورش زمين ميبوسند و خاك نعلين مباركش را توتياي چشم ميكنند و حسين شريعتمداريوار، تفاله چايش را براي علاج متعلقان به منزل ميبرند به او وفادارند. اين را گمان ميكند اما از وحشت، سخت به خواب ميرود. يكي از دوستان قديمياش ميگفت هنگام ديدن او همه گفت و سخنش درباب توطئه است و اينكه بوش جنايتكار و شارون خونخوار و بلر مكار و اخيرا شيراك نامرد و آن زنكه آلماني آنگلا مركل هيچ نوع كار و باري ندارند جز اينكه صبح تا شب در رابطه با لطمه زدن به ساحت مقدس او و متزلزل ساختن نظام الهياش دسيسه بچينند. اين درست كه همه ديكتاتورها دچار ماليخوليا ميشوند و كابوس توطئه لحظهاي آنها را رها نميكند اما در مورد سيد خامنهاي اين وضع به مراتب سختتر و در عين حال خطرناكتر است. در هيچ نقطهاي از جهان، رئيس دولتي چه شاه چه رئيس جمهوري، به اندازه سيدعلي خامنهاي، قدرت و امكانات ندارد. بوش كه رئيس جمهوري يگانه ابرقدرت واقعي جهان است اگر بخواهد يك ميليون دلار از بودجه كشورش براي منظور خاصي خرج كند، ناچار است از كنگره اجازه بگيرد. در حالي كه آقاي خامنهاي همين يك ماه پيش ده ميليون دلار به خالد مشعل رئيس شوراي سياسي حماس و چند ميليون دلار به مقتدي صدر داد. دهها برابر اين مبالغ را نيز در طول سال به اين و آن ميبخشد و هيچ قدرتي قادر نيست او را زير سئوال ببرد. خاتمي زماني كه بحث اشراف دولت بر نهادهاي زير نظر رهبري و گرفتن ماليات از آنها را مطرح كرد مغضوب شد. فردا اگر توني بلر يا شيراك بخواهند حتي يك تروريست شناخته شده را از نوع ابوحمزه مصري بازداشت كنند قادر به انجام اين كار نيستند تازه پليس هم بايد نخست با دادستان مشورت كند كه آيا ميتوان ابوحمزه را محاكمه كرد و بخت صدور حكمي عليه او تا چه حد است. (همانگونه كه در جريان محاكمه ابوحمزه دريافتيم كه از ده سال پيش پليس درصدد دستگيري و محاكمه او بوده اما بعضي از مسئولان پليس و نيز دادستاني اعتقاد داشتند با مدارك موجود نميتوان انتظار داشت ابوحمزه محكوم شود). در ايران اما آقاي خامنهاي توانسته است برخلاف نص صريح قانون در حالي كه اكبر گنجي بايد حداقل يك سال پيش آزاد ميشد همچنان او را در وضعي رقت بار زير شكنجههاي روحي و جسمي در زندان نگاه دارد. بيست و پنج ميليون نفر در فرانسه اگر به فردي در انتخابات رياست جمهوري راي دهند او به عنوان برگزيده اكثريت مردم، قادر است براي مدت 5 سال رياست قوه مجريه را بيدغدغه در دست داشته باشد. در ايران اما راي 25 ميليون ايراني در انتخاب خاتمي تا زماني كه مهر مبارك ولي امر مسلمانان جهان!! زير مهر 25 ميليون ايراني نخورد، هيچ ارزشي نداشت. حال فردي با اين موقعيت و در محاصره مداحاني اغلب فاسد و سياهكار، حاضر ميشود قدرت خانم را كه چهارچشمي و روز و شب مشغول پائيدن اوست، با دست خود تقديم شيخ محمد تقي مصباح يزدي كند؟ اجازه دهيد در شماره آينده نخست مصباح يزدي را به طور كامل به شما معرفي كنم و بعد به نتيجهگيري بپردازم…
شنبه 11 تا دوشنبه 13 فوريه
چرا جعفري انتخاب شد
1 ـ تا روز جمعه گذشته همه نشانهها حكايت از آن داشت كه در رقابت فشرده و همه جانبه بين عادل عبدالمهدي معاون رئيس جمهوري موقت عراق و دكتر ابراهيم الجعفري نخست وزير موقت، عادل عبدالمهدي بخت بيشتري براي رسيدن به مقام نخست وزيري براي يك دوره چهار ساله را داراست. دليلش خيلي ساده بود، عبدالمهدي كه يك اقتصاددان درس خوانده فرانسه است و از ميكده ماركسيسم به خانقاه شيعه ناب محمدي مجلس اعلائي ره كشيده، شخصيتي است كه عليرغم عضويتش در مجلس اعلا، به علت استقلال طبع و درايت و بينش سياسي و از همه مهمتر اقتدار، مورد حمايت گروههاي مختلف سياسي از كردها و سكولارهاي شيعه و سنيهاي اسلامي و ناسيوناليست بود. در حالي كه الجعفري با ضعفي كه در دوران رياستش بر دولت موقت نشان داده بود و سكوتش در مقابل تجاوزات بيان باقر صولاغ جبر وزير كشورش به حقوق مردم و آدمكشيها و بگير و ببندها و شكنجه دادنهاي سپاه بدر به فرماندهي ابومصطفي الشيباني، فرد مناسبي براي اداره كشور در چهار سال آينده به نظر نميآمد. دو نامزد ديگر براي نخست وزيري يعني نديم الجابري از حزب فضيلت و حسين شهرستاني (فرد مورد نظر آيتالله سيستاني) با دريافت وعدههائي جهت تصدي دو منصب كليدي در دولت و پارلمان، خود را كنار كشيدند و قرار شد روز جمعه در جلسهاي با حضور اركان ائتلاف همبسته شيعه، نامزد نخست وزيري براي عرضه به پارلمان از سوي ائتلاف كه بيشترين كرسيها (128 كرسي) را در اختيار دارد، انتخاب شود. آنچه در آخرين ساعات صحنه را به نفع الجعفري گرداند، مداخله مستقيم رژيم ولايت فقيه در كار گزينش نخست وزير بود. به اين ترتيب كه رژيم از طريق عوامل خود در ائتلاف كوشيد كار را به راي گيري بكشاند و در آنجا با توجه به فضاي موجود، آرا را به طرف عادل عبدالمهدي بكشاند.
اما حزب فضيلت كه با توجه به ارتباطش با مقتدي الصدر قاعدتا ميبايست به دكتر الجعفري راي دهد كه با صدر روابط دوستانه دارد، ساعتي پيش از انتخاب نهائي، از عادل عبدالمهدي به طور ضمني حمايت كرده بود. به اعتقاد من همين امر تمام كساني را كه نگران مداخلات گسترده جمهوري ولايت فقيه در امور كشورشان هستند واداشت تا به دكتر ابراهيم الجعفري راي دهند. و وي با تفاوت فقط يك راي براي چهار سال از سوي ائتلاف شيعه، معرفي شود. درباب كابينه عراق و اينكه الجعفري خواهد توانست يك دولت وحدت ملي تشكيل دهد، در هفتههاي آينده خواهم نوشت.
February 16, 2006 04:50 PM