توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر ميكنند
كهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 14 تا جمعه 17 فوريه
پيشدرآمد: هفته پيش، سيد علي خامنهاي را زير ذرهبين نهاده و گمان ميكنم با بيطرفي كامل او را آنگونه كه بود و چنانكه امروز هست، به تماشا گذاشتم. حال به سراغ شيخ محمدتقي مصباح يزدي ميروم تا در پايان آشكار سازم چرا اين دو در نبردي كه اين روزها مرحله آغازينش را شاهديم، با يكديگر درگير شدهاند كه برندهاي در آن متصور نيست. (گو ا ينكه برنده نهائي مردم ايران خواهند بود).
مصباح كيست؟
برخلاف سيد علي خامنهاي كه در خانوادهاي نسبتا سرشناس و اهل علم به دنيا آمده و در محيطي آخوندي اما متفاوت از خانه آخوندهاي خشك مغز و متعصب پرورش يافته و سپس در روزگار جواني همنشين اهل نظر و قلم و هنر بوده، محمد تقي مصباح يزدي خاستگاهي غيرمذهبي داشته و در خانهاي همه سويش فقر و فلاكت، به دنيا آمده است.
ميرزا جواد تبريزي پدر خامنهاي هم ثروتمند نبود اما به علت مناعت طبع و داشتن همسري كه از خانوادهاي متمكن آمده بود حداقل تظاهر به فقر نميكرد حتي اگر فرزندانش گرسنه بودند.
محمدتقي در يازدهم بهمن ماه 1313 در اوج اقتدار رضاشاهي در يزد به دنيا آمده است. و حدود 5 سال از خامنهاي بزرگتر است. پدر او دكه كوچكي در يكي از كوچههاي فرعي بازار يزد دارد كه در آن چند قلاب و گلوله نخ همه ثروت صاحب دكان را تشكيل ميدهد. كار پدر رفوي جوراب است اما چون دستش ميلرزد و چشمش كم سو، چند جفت جورابي را كه براي تعمير ميگيرد به خانه ميبرد و در آنجا همسر روستائياش جورابها را تعمير ميكند. خود مصباح درباره سالهاي كودكياش ميگويد «يادم ميآيد بهترين غذائي كه دوست داشتيم و هفتهاي يك مرتبه ميخورديم اين بود كه با برادرم از مدرسه كه ميآمديم دو ريال و ده شاهي سرشير ميخريديم و مادر كمي آب قند درست ميكرد و با اين سرشير قاطي ميكرد و اين بهترين شام آخر هفته بود… شرح احوال مصباح يزدي به روايت خودش».
پدر مصباح روستائي است كه از بد حادثه به شهر آمده و سوادش در حد عمه جزو و كليات جودي است. دعاي ندبه را نيز حفظ شده است. محمد تقي بچه باهوشي است و عليرغم فقر شديد خانوادهاش به هر زحمتي هست به مدرسه ميرود و خودش مدعي است كه معلمان و همشاگرديهايش او را نابغه ميدانستند و معتقد بودند او روزي مقامي پيدا خواهد كرد و خلبان و سرهنگ و وزير و وكيل خواهد شد. جالب اينكه برادر او مهدي كه دو سال از او كوچكتر است بعد از دو سه سال مدرسه به كارگري ميرود اما پدر اصرار دارد محمدتقي درسش را بخواند.
پدر مصباح به عنوان امين شيخ احمد آخوندي ملائي ساکن نجف كه ضياع و عقاري در يزد دارد و هر دو سه سال يكبار براي سركشي به املاك و موقوفات خود سري به يزد ميزند، شيخ را مقتدا و پير خود ميداند و در طول اقامت شيخ در يزد همه گاه در ركاب اوست. در يكي از سفرها شيخ احمد چند روزي را در خانه پدري مصباح بيتوته ميكند. شيخ احمد با ديدن محمدتقي كه خوب درس ميخواند و چندين حكايت گلستان را حفظ است به پدرش توصيه ميكند اگر ميخواهي دنيا و آخرتت به خير باشد، آقازاده را بفرست روضهخوان شود. شيخ احمد بيست تومان به پدر مصباح ميدهد تا آقازاده را كه تصديق ششم ابتدائي را گرفته به مدرسه شفيعيه يزد كه مخصوص طلاب است بفرستد. سال 1325 پسربچه 12 ساله را پدر به مدرسه ميبرد و به دست شيخ محمد علي نحوي ميسپرد كه مرد متدين و پاكدلي بود. حجره مشتركي به محمدتقي ميدهند و او به تلمذ نزد مدرسان مدرسه كه آخوندهاي درجه سه و چهاري بودند مشغول ميشود.
در مدرسه آخوند شوخ نظربازي است به نام «محققي رشتي» كه معروف است دل به شاهدان دارد. محمد تقي خيلي زود شاگرد محبوب او ميشود به گونهاي كه استاد علاوه بر علوم ديني ادبيات و مقدمات زبان فرانسه را نيز به او ميآموزد به گونهاي كه محمدتقي خاصه پس از سبز شدن پشت لبش، تقريبا روز و شبش را با محققي رشتي ميگذراند. مرحوم شيخ عبدالحسين يكي از اساتيد مدرسه كه به «عرب و عجم» معروف بود روزي به مغازه پدر محمدتقي ميرود و به او ميگويد پسر تو خيلي استعداد دارد اما پشت سرش حرفهائي ميزنند. ا ين همنشيني روز و شبان با شيخ رشتي به مصلحت او نيست. (اين روايت را از نواده شيخ عبدالحسين شنيدهام كه امروز در عراق از جوانان خوشفكر و درس خوانده است. هم او ميگفت ظاهرا در آن زمان مرحوم سيد روحالله خاتمي پدر محمد خاتمي راهي نجف بوده و با وساطت شيخ عبدالحسين قبول ميكند خانواده مصباح را نيز با خود به نجف ببرد و آنها ضمن سرپرستي پسرشان محمدتقي، به خانه و زندگي او نيز برسند. در مقابل اين روايت يكي از شاگردان سابق مصباح به نقل از خود او ميگويد كه شيخ احمد آخوندي ـ كه نوهاش با جناح ناطق نوري است ـ خرج راه خانواده مصباح را به نجف داد.)
به هر حال چگونگي رفتن آنها به نجف مهم نيست، اما اين نكته قابل تأمل است كه محمدتقي مصباح يزدي پس از حدود يك سال به همراه پدر و مادرش به يزد باز ميگردد. چرا؟ شيخ خود مدعي است كه فقر بسيار و عدم توفيق پدرش در يافتن كاري باعث بازگشت آنها شد. اما چرا پدر در حالي كه شيخ احمد آخوندي اصرار دارد محمدتقي را نزد من بگذار و خود و همسرت به ايران بازگرد، حاضر نميشود فرزند را در نجف بگذارد؟ خانواده فالي كه در عراق و ايران و كويت مردان صاحب نامي را در عرصه دين و منبر داشته و دارند، شيخ محمد تقي را خيلي خوب ميشناسند چون يكي از بزرگانشان سيد علي آقا موسوم به علامه فاني مدت كوتاهي مدرس او بوده است. برپايه گفته يكي از فاليها، دليل اصرار پدر بر بازگشت پسر، مشكلي بود كه آقازاده در تعامل با آقازاده يكي از مراجع وقت حوزه نجف به وجود آورد. آقازاده شكايت به پدر برده بود و… به هر روي سال 1331 شيخ با هجده سال سن در خدمت پدر و مادر به يزد بازگشت و سپس به تهران آمد و چند صباحي در مدرسه سپهسالار حجرهاي گرفت و بعد به قم عزيمت كرد. بعد از مدتي سرگشتگي سرانجام به لطف خادم مدرسه فيضيه موسوم به مشهدي ماشاءالله، اتاقي در مدرسه فيضيه گرفت منتها مجبور بود با سيد علي محمد يزدي كه طلبهاي تقريبا هم سن و سال خودش بود هم اتاق شود…
اساتيد مصباح
محمدتقي مصباح يزدي برخلاف ادعای امروزش كه در محضر امام ـ خميني ـ تلمذ ميكردم و… به هيچ روي در جمع شاگردان معدود خميني راه نداشت. او مدتي درس خيارات ومكاسب را نزد مرحوم حاج شيخ مرتضي حائري يزدي كه همشهريش بود آموخت. كفايه را نيز نزد حاج شيخ جواد جبل عاملي تلمذ كرد. و دوران حضورش در درس آقاي خميني و مرحوم علامه طباطبائي بسيار كوتاه بود. چندي نيز نزد مرحوم حجت كوه كمرهاي به درس مشغول بود. و در دروس فقه مرحوم بروجردي نيز حاضر شد. (نكته قابل ملاحظه اينكه آقاي خامنهاي نيز كه شش سال بعد از مصباح به نجف رفته بود به علت عدم موافقت پدر نتوانست بيش از شش ماه در نجف بماند. دوران اقامت خامنهاي در قم نيز بيش از دو سال و نيم نبود چون به علت ابتلاي پدر به بيماري چشمي كه منجر به از دست شدن يكي از چشمهاي او شد، سيدعلي ناچار به مشهد بازگشت. البته مابين سالهاي 37 تا 43 به جز دو سال و نيم تحصيل منظم آقاي خامنهاي هر از گاهي به قم ميآمد و نزد اساتيدي چون مرحوم آيتالله شريعتمداري، علامه طباطبائي، شيخ مرتضي حائري و مرحوم بروجردي به عنوان مستمع آزاد بهره ميبرد. در حالي كه مصباح مدارج آخوندي را به طور منظم طي كرد و تقريبا حدود سال 45 يعني زماني كه 32 سال داشت، مشغول تدريس شد.). بايد گفت آيتالله بهجت حق بزرگي بر گردن مصباح دارد كه عليرغم همه حرفهائي كه درباره او بر سر زبانها بود وي را به درس خصوصي خود راه ميداد و علاوه بر شهريه ماهي سي توماني كه خود به او ميداد وسيله شده بود كه حدود صد تومان نيز براي او از مرحوم شريعتمداري و مرحوم گلپايگاني بگيرد.
از دوستان دوران مدرسه مصباح در قم يكي شيخ محمدحسين بهجتي بود كه شعر و هزل ميگفت و من يكبار يكي از دو بيتيهاي او را درباره مصباح يزدي آورده بودم. درباب مصباح شعر ديگري نيز دارد با اين مطلع كه؛ هم مدرسهام شيخ بلا مصباح است / بر هر در بسته دست او مفتاح است… شيخ بهجتي امروز امام جمعه اردكان است و جاي مرحوم سيد روحالله خاتمي را در جمع علماي اهل يزد گرفته است. ميرزا حسين نوري همداني (آخوندي كه در پيري با وصلت مجدد با دختر پانزده ساله روستائي جواني ميكند) و شيخ علي اكبر مسعودي از دوستان مصباح بودهاند. ميبينيد هيچكدام از شاگردان و پيروان خميني جزو اين دوستان نيستند. خط فكري مصباح پيش از انقلاب، بسيار به انديشه جناح تندرو حجتيه نزديك بود گو اينكه او هيچگاه عضو حجتيه نشد.
بعد از انقلاب نيز خميني اعتنائي به او نكرد به ويژه آنكه حكايت سرگشتگي او و دلباختنش به آهنگر خرم آبادي كه لقب حائري از استاد گرفته بود در اين تاريخ در قم بر سر زبانها بود و مرحوم گلپايگاني نيز او را علنا توبيخ كرده بود كه ميدهم از قم بيرونت كنند. مصباح كه در دوران به اصطلاح مبارزه روحانيت، عافيت جوئي ميكرد و چند نوبت نيز در جريان سفر نخست وزير (هويدا) به قم در جمع مدرسان و علماي برجسته به حضور رسيده بود مصلحت را در آن ديد خود را گرفتار خميني و شاگردانش نكند. در عين حال از ميان شاگردان خود او كساني بودند كه هم چون محمدي عراقي و غلامرضا فياضي و نمازي و سيد محمدرضا طباطبائي وارد دستگاه شده بودند و هواي استاد را داشتند. يك سال پس از انقلاب شيخ محمدتقي كه حالا لقب استاد را هم يدك ميكشيد توسط گروهي از شاگردان جوانش كه در جمع آنها مهدي نصيري (مدير سابق كيهان هوائي و صبح دوكوهه و…) نيز ديده ميشد با احمد فرديد آشنا شد. استاد يك عمر خود يا عاشق مجذوب بود و يا مجذوب عاشق، اين بار با ديدن فرديد به قول اهل فرنگ چنان شيمي اين دو با هم جور درآمد كه ديدارهايشان مكرر شد. استاد بعضي از شاگردان جوانش را نزد فرديد ميفرستاد تا از فلسفه جديد مطلع شوند و البته در محضر فرديد پردهدار «هايدگر» بود و اسوه دلاوري و مردانگي و اقتدار نيز كسي جز سرجوخه اتريشي آدلف هيتلر نبود. حتي يك چند مرسوم شد كه شاگردان مشترك مصباح و فرديد وسط سبليشان را پرپشتتر ميگذاشتند كه سبيل مربع هيتلر را تداعي كند.
هنوز از آبروريزي حجتالاسلام والمسلمين حائري خرم آبادي ـ همان آهنگر معروف ـ چيزي نگذشته بود كه استاد سخت دلسپرده شاگردي شد باهوش و ذوق بسيار كه برخلاف اهل حوزه هم چون خسرو خوبان نامي غريب داشت «داراب…» فكرش را بكنيد آخوندي نامش به جاي سيدابوالقاسم و علي اكبر و عبدالحسين و.. داراب باشد و دوستان «داري»اش صدا بزنند.
استاد در برخورد با اين «دارا» نه شيوه سكندر بل به طريقه محمودي رفتار ميكرد. «اياز»ش هربار در جلسه درس حاضر ميشد، استاد نظركردههاي ديگرش مثل حجت الاسلام والمسلمين «شب زنده دار» و حجتالاسلام والمسلمين «شمالي» كه به لطف استاد راهي منچستر شد و يا حضرت دكتر «شاملي» را كه با بورس استاد از دانشگاه «مك گيل» كانادا دكترا گرفت را از ياد ميبرد و محو جمال دارا ميشد كه سه چهار غزل و رباعي ناب در وصفش سروده بود، از اين دست كه:
من ثروت خود به پاي «دارا» دادم
هم «الفيه» هم «كفايه» يكجا دادم
چون ديده به روي بيمثالش افتاد
هم دل شد و هم عقل به سودا دادم…
مصباح در جستجوي ولايت
حداقل در حوزه قم بيست و دو و در حوزه مشهد دو و در ديگر نقاط كشور شانزده روحاني بر آقاي خامنهاي اعلميت دارند. سيد علي بن الجواد خيلي خودش را دست بالا بگيرد، ملائي است در حد صافي گلپايگاني (البته خوشفكرتر از صافي است كه از ابوالارتجاعهاي حوزه به شمار ميرود). و اگر فضل و منزلت آقايان را در نظر آوريم فهرستي تقريبا به اين شكل در دست ما خواهد بود.
در تهران؛ آقاي رضي تهراني، آقاي علوي و سرفرازي و… چنان قحط سالي شد اندر دمشق…
در مشهد: آقاي حاج آقاحسن طباطبائي قمي سيد المراجع مرحوم علي آقا فلسفي كه اخيرا درگذشت، آقاي شيرازي فرزند مرحوم حاج سيد عبدالله شيرازي و… باز هم اين رژيم عجب بدجوري ريشه علماي اصيل را زد. اخيرا آقاي سيد محسن خاتمي هم در مشهد گل كرده است. ضمن اينكه خيليها جاي خالي مرحوم حاج شيخ محمدرضا دامغاني (اخوي كهتر استاد دكتر مهدوي دامغاني را حس ميكنند).
قم: در قم اما اجله علما بسيارند، از نسل شاگردان مرحوم بروجردي و ارباب و حائري اينها ماندهاند؛ آيتالله حسينعلي منتظري، آقايان وحيد خراساني، فاضل لنكراني، بهجت، ميرزا جواد تبريزي، حاج سيد صادق شيرازي، صادق روحاني، و…
رده بعدي شامل موسوي اردبيلي، صافي گلپايگاني، ناصر ابوالمكارم شيرازي، صانعي ـ شيخ يوسف و نه حسن بيسواد ـ آقاي سيد جواد شهرستاني ـ داماد آقاي سيستاني ـ و علامه آقاي سيد هادي خسروشاهي و… ميباشد.
آقاي خامنهاي دست بالا در كنار اين گروه ميآيد. مصباح اما با تمام امكانات ودانش فقهي به چند دليل جائي در ميان مراجع و فضلاي سرشناس قم ندارد. وضع او تا حدودي شبيه به وضع مشكيني، جنتي، خزعلي، محمدی گيلاني، مومن، و هاشمي شاهرودي است. يعني چنانآلوده قدرت شده كه فضائلش در پرتو رذائل رنگ ميبازد. در مورد او البته دومميزّه وجود دارد كه در ديگران نيست. يكي حكايت شذوذ (شاهدبازي) اوست كه در مورد حائري خرم آبادي و حجتالاسلام دارا… كار را به رسوائي كشاند. و ديگري موضوع شاگرد و مريدبازي اوست. مصباح از سال 69 تا امروز يعني حدود 15 سال، حداقل چهارصد تن از شاگردان و مريدانش را به خارج فرستاده، و اينها در دانشگاههاي انگليس، بلژيك، فرانسه، روماني، كانادا، هند و معدودي در آمريكا، در رشتههاي مختلف دانشنامههاي فوق ليسانس و دكترا گرفتهاند. در عين حال حداقل دو هزارتن از بچه بسيجيها و پاسداران و امنيتچيها در خدمت استاد، با رموز فلسفه نازيسم و نگرش هايدگري به جهان و مقولات «بسط و حذف» و «ظهور و پساظهور» آشنا شدهاند.
در اين جمع با كساني چون محمود احمدينژاد، علي سعيدلو، هاشمي ثمره، محمدباقر ذوالقدر، قاسم سليماني، حجازي، اسماعيل احمديمقدم، مهدي نصيري، حسينالله كرم، دكتر زارعان، حسن عباسي، عبدالرسول عبوديت، و مبشري روبرو هستيم. كساني كه در كشتن و بسط و حذف از هيچ رذالتي فروگذار نميكنند.
سعيد امامي دو دوره در خدمت استاد فنون قيادت و رموز جنايت آموخت، غروي و غرويان دو ملائي كه در محضر استاد انواع رذالتها را آموختهاند، كساني هستند كه حكم قتل جمعي از اهل انديشه و فرهنگ را (منهاي فتاوي استاد) از همپالكيهاي او ميگرفتند و به دست بچههاي اطلاعات ميدادند.
رقابت سيد و شيخ
مصباح در مجالس خاصه خود و در قعدههايش با همپالكيهاي خود هيچ ابائي ندارد از اينكه بگويد خامنهاي بيسواد است و لياقت و اهليت ندارد. خيز او براي تسخير خبرگان، يك حركت حساب شده و دقيق است. ماه پيش مصباح براي شماري از بزرگان حوزه نجف پيغام داده بود كه كار دين در اين ملك به تماشا كشيده شده و نوحهخوانهاي مورد حمايت سيدعلي با ريتم من آمدهام گوگوش، نوحه زينب و سفر شام ميخوانند. (من اين نوحه را شنيدهام كه كويتيپور و يا آهنگران از قول اسراي كوفه هنگام ورود به شام با همان ضربآهنگ افغاني ترانه گوگوش ميخواند «من آمدهام كه ظلم بر باددهم، من آمدهام واي،من آمدهام…». مصباح به گونه حسن صباح شاگردان و مريدان خود را چنان مهار زده است كه به اشاره او سينه ميدرند و دست و پاي ميشكنند و خانمان بر مياندازند. مرحوم حاج حسن سعيد (فرزند آيتالله مرحوم حاج ميرزا عبدالله مسيح تهراني معروف به چهلستوني) دو سه سال پيش از رحلتش، به آقاي آشتياني گفته بود هربار مصباح را ميبينم نميدانم چرا فكر ميكنم ابوموسي اشعري هم عين همين شيخ بوده. و ميدانيد ابوموسي همان كسي است كه در نزاع بين علي مرتضي و معاويه پسر ابوسفيان، دل به وسوسههاي عمروعاص داد، و با بيرون كشيدن انگشترش علي را از خلافت خلع و با دست كردن انگشتر توسط عمر و عاص، در واقع معاويه در جايگاه خلافت قرار گرفت. من اما در هيأت مصباح يزدي اگر نظر به تاريخ اسلام داشته باشم خود عمروعاص را ميبينم كه نه اعتقادي به خدا داشت و نه ايمان و دلبستگي به اسلام، پول و قدرت و شهوت خدايان او بودند. مصباح چنين است. در حال حاضر او در نبرد با خامنهاي دست بالا را دارد بايد منتظر بود و ديد سيدعلي خراساني در مقابل محمدتقي يزدي چه خواهد كرد.
شنبه 20 تا دوشنبه 22 فوريه
استاندار خوزستان سردار امير حياتي مقدم در مقابل برنامه ويژهاي كه از تلويزيون ياران پيرامون محكوميت 7 تن از فرزندان عرب ايراني در خوزستان و احتمال اعدام دو تن از آنان داشتم، گفته است (مطابق گزارش خبرگزاري فارس) يك تلويزيون ماهوارهاي وابسته به اسرائيل و طرفدار تجزيه طلبان ميكوشد مردم خوزستان را به آشوب بكشاند. و بعد بلافاصله ميافزايد، هفت تن از محكومان پيش از اجراي حكم، اعترافات تكان دهندهاي كردهاند كه نشان ميدهد آنها وابسته به حلقه منحرف وهابيت هستند. تاديروز بچههاي اهواز تجزيه طلبان وابسته به انگليس و بعد آمريكا بودند. حالا مروجان وهابيت شدهاند. اين جاهل كه نميداند عربهاي ايراني همه شيعهاند و اگر تا ديروز روحانيون اهل سنت را در بلوچستان و استان ساحلي به اتهام وهابيتگرائي ميكشتند، امروز نميتوانند شيعههاي خوزستاني را از يكسو به گرايشهاي وهابي متهم كنند و بعد مدعي شوند آنها تجزيه طلبند و نزد انگليسيها آموزش ديدهاند.
فرزندان عرب ايران در خوزستان تجزيه طلب نيستند بلكه سرتا پا بيزار از رژيم ولايت جهل و جور و فسادند و پرچم مبارزهاي را كه بر دست گرفتهاند با اتهامات جاهلي به اسم حياتي مقدم بر زمين نميگذارند.
February 23, 2006 11:53 AM