نوروز بر شبانه تبعيد*
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
پيشدرآمد: يك سال ديگر رفت. و ما همچنان دوره مي كنيم خاطرات خوش خانه پدري را، به اميد آنكه در فردائي نه چندان دور (يعني تا وقتي نفسي در ميآيد و ميتواني كوچههاي گمشده كودكي و نوجوانيات را سراغ گيري) بار ديگر بخت مشاهده سرافرازي و اعتلاي ميهن عزيزمان را داشته باشيم. يك سال ديگر چهارشنبه سوري را توي گاراژ محل كارم با دوستم جمال بزرگزاده، دستمال كاغذي آتش زديم و زردي جان به آتش داديم و سرخياش را نوشيديم كه حرارت زندگي را در قلبهايمان حفظ كند.از نخستين نوروز تبعيدي در لندن، بيست و پنج سال گذشته است. من با دلي خونين به ياد ياراني كه يكان يكان به كين و غضب ولي فقيه و جلادانش دچار ميشدند...
از لحظه ورود دوبارهام به لندن (از آغاز 73 تا 76 اينجا بودم و مشغول تلمذ، و روز فارغالتحصيلي حتي هفتهاي درنگ را جايز نميدانستم كه بايد به خانه پدري رفت و خدمت كرد) به نوعي چلهنشيني و تأمل در خويش تن داده بودم. گاهي ساعتها ميايستادم و نان ميپختم، نان بربري، لواش، تافتون و اندوه و درد خود را با چنگي كه به خمير ميزدم و نحوه شكل دادن به آن، و بالا و پائين كردن درجه چراغ گاز براي رنگ گرفتن سفيده تخم مرغي كه روي خمير ميزدم تا بربريوار خوشرنگ شود، خالي ميكردم. گاهي از حومه شهر كه منزلگاه موقتم بود به قلب لندن ميآمدم، روزنامههاي رسيده از ولايت و چندتائي مخالف رژيم و يكي دو روزنامه و مجله عربي را ميخريدم و باز گوشهنشيني بود و شعرهاي پر از نفرت و درد نوشتن، در خودگريستن، و از پرپر شدن رفيقان نازنين، باخبرشدن و سر به ديوار كوفتن و گاهي مستي بهانه كردن و دريا گريستن، تا كسي نداند كه گرفتار كيستي و اينهمه درد پنهان شده در سلولهاي تنت، از كجا آمده است. احمد شكرنيا، با همه سختيها، پست ايران و بعد ايران پست را در ميآورد. يك هفته مانده به نوروز به سراغ شكرنيا رفتم. ما هر دو از نسلي بوديم كه علاوه بر سن و سال در افكار و احساس نيز خيلي همدلي داشتند. تقريبا با هم نيز وارد صحنه مطبوعات شده بوديم. او در آيندگان بود و من در مجله فردوسي. سال نخست دانشگاه با آنكه او در دانشكده علوم ارتباطات بود و من در دانشكده حقوق اما، هر زمان جلسهاي در دانشگاه برپا بود، هر دو آنجا بوديم. بعد از هفتهها در خود نشستن و با خود روزها و ماههاي رفته را مرور كردن، سرانجام روزي راه افتادم به سوي محله كنزينتگون، رضا فاضلي فروشگاهي داشت نيمي بوتيك و نيم ديگر لبريز از كتاب و نوار و فيلم و در گوشهاي از اين خوان گسترده، زاويهاي بود كه شكرنيا به طور موقت، هفته نامهاش را از آنجا منتشر ميكرد. با ديدن هم ساعتي به «يادباد آن روزگاران ياد باد» گذشت. نم اشكي و گزارش هر كدام از ما، درباره آنها كه ماندند و آنها كه رفتند. گفت شماره مخصوص نوروز را در دست دارم پاشو و چيزي بنويس. بعد از تعطيل اميد ايران و سپس توقيف آخرين مجله گويا كه بر پهنه نوار بيرون دادم، «بهار سرخ» و پيش از آن «شبنامه»ها با عليرضا ميبدي، آنچه نوشته بودم فقط مرثيه بود و فرياد درد. اما گوشهاي نشستم و اين بار يادآور شدم با آنكه نايب امام زمان از فرداي به تخت نشستن جامه سياه بر ملت ايران پوشاند و فرياد زد ما عيد نداريم، چهارشنبه سوري و سيزده بدر نداريم، شيعه بايد فقط توي سرش بزند و اشك بريزد، اما ملت ما افتان و خيزان، پرچم نوروزي را كه چند هزار سال پيش در جهان وحشت و جهل، برافراشته بود، اين بار نيز در عصر ولايت جهل و جور و مرگ، در فضاي پر از درد و نفرت و مرگ جمهوري ولايت فقيه به اهتزاز درآورده است. نوشتم عيد دروغ نيست، ولايت خليفه دروغ است. عيد ميماند و او فنا خواهد شد. و روزي خواهد آمد كه در بهاران، مزار شهداي آزادي را بنفشهزار كنيم و هر نوروز با د لهائي پر از عشق ياد آنها را گرامي داريم.
شكرنيا مطلب را خواند و اشكش را پنهان نكرد. تصوير گل سرخي داشت كه چنان مشتي فرا شده بود. تصوير كنار مطلب من نشست و نخستين نوروز تبعيدي را چنين آغاز كرديم.
از آن روز تقريبا ربع قرن گذشته است. پيري از راه ميرسد و ما آن روز چشم انتظار جمع مستان بوديم كه اندك اندك از راه ميرسند. طي شش ماه گذشته بي هيچ ترديد، بسياري از ایرانیان تبعیدی، به اين نقطه رسيدهاند كه ديگر اميدي نيست، و ملت گرفتار ما، به اين زوديها از شر شعبدهاي كه جمعي آخوند بيايمان و منافق، و دستياران اغلب جاهل و بعضا حقهباز آنان به صحنه آوردهاند خلاص نخواهد شد. من خود با مشاهده اطوارهاي احمدينژاد و معلقزدنهاي او، و جاي دوست و دشمن نشان دادنش، با ضربآهنگ دُهل مصباح يزدي و سورناي سيد علي ولي فقيه، و نگاه به آن تودههاي محروم و دردكشيدهاي كه زير برف و باران در شهر كرد ايستاده بودند تا وعده خوشبختي و سعادت و وام ازدواج و وام مسكن را از دهان او بشنوند، دچار حال غريبي شده بودم كه آثارش را در همين زاويه مشاهده كردهايد. من برخلاف بعضي از همكارانم نميتوانم حال و روز خود را از واژگانم پنهان دارم. به محض آنكه عنان دل و عقل به دست قلم ميدهم، ديگر مرا اختياري نيست. از همان شانزده هفده سالگي كه با مهر و لطف عباس پهلوان نوشتن در مجله فردوسي را آغاز كردم، تا امروز كه نيمه بيشتر عمر رفته است، من بودهام و دلي كه احساساتي است و عقلي كه بيشتر به دنبال نيمه پر ليوان بوده است. بنابراين اگرچه ديدن تصاوير ارسالي از وطن و شنيدن خطابه اهل ولايت فقيه آزارم ميدهد و نادانيها و خرافه پرستي و تعصب بعضي از هموطنان به فريادم ميكشاند. اما هنوز باور دارم كه با بودن نوروز، با زنده ماندن آتش چهارشنبه سوري، با حضور حضرت فردوسي در دلهاي ميليونها ايراني و همنشيني خواجه بزرگ شيراز با دلهاي ما، ايران چنان ققنوس از خاكستر خود برخواهد خاست و بار ديگر خورشيد حيات بخش فرهنگ و ادب و هنر و سنتهاي ايراني، جانهاي رخوت گرفته را با شادابي و اميد پيوند خواهد داد.
به گمان من نوروز امسال ما بهتر از نوروز پار است. در واقع پارسال رئيس جمهوري داشتيم كه همچنان ميكوشيد حداقل در پيام نوروزياش، چهره سياه خون گرفته نظام را رنگي از زيبائي بزند و با آنكه چشمان پر شده از دردش فرياد ميزد سيد دارد مدارا ميكند و مثل جدش تقيه را پيشه ساخته، اما او مژده ميداد كه در پرتو مردمسالاري ديني امسال براي ملت ايران سالي پربركت و توفيق خواهد بود. امسال اما چنين نيست. آدمخواران يك به يك صف كشيدهاند. هر سو مينگري، جلوه سياهتري از حكومت جهل و نفرت و سركوبي، مشاهده ميكني. فكر كنيد امسال محمود احمدينژاد ميخواهد پيام نوروزي بدهد. مسيح اعور مهاجري، مدير روزنامه ولي فقيه «جمهوري اسلامي» به نقل از يكي از از ابوالارتجاعهاي حوزه «صافي گلپايگاني» تقارن نوروز و چهارشنبه سوري را با اربعين، به نفع اربعين كارسازي ميكند كه بله برپائي جشن و ستايش از زندگي و سنبل و بنفشه و جويباران حرام است و امت هميشه در صحنه بايد سر و روي بخراشد و زنجير بر شانه و تيغ بر سر بزند تا غرفه بهشتش با ضمانت حضرت ولي فقيه، تضمين شده باشد. مصباح يزدي اظهار شادماني را در نوروز منع كرده است... حال چگونه ولي فقيه و خاصه مداحش ميخواهند به ملت ايران پيام نوروزي بدهند. سيد روحالله مصطفوي خميني چند روز پس از به تخت نشستن در سخناني گفت ما امسال عيد نداريم. آن پدر و پسر عيد ما را عزا كردند. در آستانه نوروز نيز به بهانه آنكه حركت دهها هزار شهيد انقلاب ايجاب ميكند عيد نداشته باشيم (عماد باقي در كتاب ارزندهاش آشكار ساخت كه هم ولي فقيه و اصحابش و هم اهالي ولايت استالين و مائو و… چقدر در رابطه با شهدا دروغ به هم بافتهاند، يك را ده و ده را صد و … كردهاند.) بر آن شد تا مانع از برگذاري مراسم چهارشنبه سوري و سپس نوروز شود. آن سال مردم چهارشنبه سوري را با شكوهتر از هر سال برگذار كردند و روز عيد نيز مهندس بازرگان خوش دوختترين كت و شلوارش را با كراوات سيلك پوشيد و اعلام كرد امسال عيد داريم و خوبش را هم داريم. نايب امام زمان كه هوا را پس ديد ناچار شد در مورد عيد نيز هم چون عنوان نظامش تقيه كند. روز عيد هم پيامي فرستادكه يك واژه شادي آور هم در آن نبود. در آن شب عيد، گلولههاي خشم و كين انقلاب، چراغ خانه بسياري از مرداني را كه سال پيش از ظهور آقا، چشم و چراغ حكومت بودند، خاموش كرده بود. مهندس بازرگان و دكتر مبشري و نيز مرحوم مطهري بسيار به خميني گوشزد كرده بودند كه محاكمات رجال عصر پهلوي را به بعد از عيد موكول كند، همزمان اما انقلابيها از هر نوع و طايفهشان اصرار داشتند كه كار اين رجال را بايد هرچه زودتر فيصله داد كه مردم خون ميخواهند. تنها چند روز اعدامها متوقف شد اما فروردين آن سال به خونينترين فروردين تاريخ ايران تبديل شد.
چه بيرحم بود انقلابي كه ميخواست عشق و آزادي و عدالت را همراه با نفت و خوشبختي بين اهالي ايران تقسيم كند. نوروز ضمن ديدارها با جمعي از احباب و عزيزان، سري به بيت مرحوم شريعتمداري زدم. پيرمرد سخت وحشتزده بود. از اوباشي ميگفت كه هر روز بر سر كوچهاش جمع ميشوند و شعار مرگ بر ضد انقلاب و امام سر ميدهند. تصوير پيكرهاي سوراخ سوراخ شده ژنرالهاي شاه و مرداني كه بعضيشان را ميشناخت و در ايمان و درستيشان ترديدي نداشت او را سخت آزار ميداد. آخرين خبرها را برايش بازگفتم و اينكه قرار است از ششم فروردين محاكمات چند دقيقهاي آغاز شود و سپس از ديدارم با جمعي از بزرگان عصر پهلوي دوم در زندان گفتم و اينكه آزمون و روحاني و جعفريان و هويدا و پاكروان چشم اميد به لطف روحانيون و به ويژه شخص او دارند. چهرهاش سخت گرفته بود. گفت؛ پاكروان چون خميني را از مرگ نجات داده بيش از همه درخطر است و بعد حكايت پاسباني را برايم بازگو كرد كه زن و بچهاش همان روز به ديدن آقا ـ شريعتمداري ـ رفته بودند به اميد شفاعتي. و اين همان پاسبان بود كه روز دستگيري خميني، با اتومبيل فولكس، سيد را به تهران برده بود و چون موقع ورود سيد به اتومبيل سر مبارك به بالاي در خورده بود، پيدا بود كه صاحب اتومبيل را نخواهد بخشيد اگرچه سيزده سال از بازنشستگي او گذشته باشد. به امر خميني پاسبان بيچاره را اعدام كردند همانطور كه پاكروان و ايرج مطبوعي را، علامه وحيدي و منوچهر آزمون را.
حالا 27 نوروز را در پي نوروز خونين انقلاب پشت سر گذاشتهايم. نوروزهاي جنگي با موشكهاي عباس و حسين و طيراً ابابيل، نوروزهاي سياه بعد از 30 خرداد و سال 67 كه مردان خدا دو دستي آدم ميكشتند. نوروز پس از خميني، آنگاه كه مردم اميد داشتند با رفتن سيد، دكان تظاهر و فريب و مرگ بيرونق خواهد شد اما برخلاف تصوراتشان، هر روز بر رونق اين دكان افزودهتر شد… نخستين نوروز اصلاحات نيز از يادنرفتني است. خاتمي در پناه گل و سبزه پيام دوستي و مهر و عدالت و مردمسالاري داد و تأكيد كرد فصلي ديگر در تاريخ ملت ايران آغاز شده، زمان قهر و نفرت به سر آمد و فرشتگان رحمت و محبت و تساهل و تسامح اينك بر شانههاي اهل ولايت فقيه نشستهاند. اما ديري نگذشت كه فرشتگان برقع تزوير از چهره برگرفتند و چهرههاي آزمند و خونريز خود را به تماشا نهادند. نوروزها را يك به يك در عصر ولايت سالوسان سر كردهايم. اما به قول شهيار قنبري، «بوي عيدي، بوي سبزه، بوي اسكناس تانخورده مادربزرگ»، با ما مانده است. در مصر كتابي خريدم كه نخستين بار در عهد خديوي اسماعيل حاكم مصر كه كانال سوئز در زمانش ساخته شده به چاپ رسيده بود. و من چاپ جديدش را از كتابفروشي «مدبولي» خريدم. عنوان كتاب «تراث الفرس» است، كه ميشود آن را به تمدن و سنتهاي فارسها ترجمه كرد. در اين كتاب فصلي هست كه از نخستين نوروزها پس از حمله عربها ياد ميكند. نوروزهائي كه مردم ايران يك چشم خون و يك چشم اشك بودند.
«در جلولا آنجا كه فارسها ماهها پيكر همسران و فرزندان خود را ميجستند و هر گوشهاي استخواني مييافتند به اين گمان كه از آن عزيز آنهاست، پس گلابش ميزدند و به حريري ميپوشاندند كه چنان گبران نميتوانستند استخوان بر غاري بلند نهند كه عقابان و كركسها به آسمانش برند، زمزمه درگرفت كه چيزي به تحويل سال فارسها نمانده است. عساكر دستور يافتند هر جا فارسي ديدند که شال نو بر شانه انداخته يا كودكان را نقل و كشمش ميدهد و سكهاي به تهنيت عيد، يا اگر از پس روزني سيني ديدند كه سبزه گندم و جو و ذرت از آن سر بركرده، يا عطر سنبل در كوچهاي مستشان كرد و يا بر بامها ديدند بنفشه كاشتهاند به هوش باشندكه اينها از آثار نوروز گبران است پس وقت ضايع نكرده جامههاي نو بدرند، كودكان را تازيانه زنند، گلها را لگدكوب كنند، سبزهها را به جوي ريزند. كه اين مردم را اگر مجال دهند تا نوروز و عيد آتش ـ چهارشنبه سوري ـ كه مظهر پرستش آتش از سوي گبران است، و سده و ديگر رسوم گبران را برپا دارند زود باشد كه به عهد اجدادي برگردند و كفر از سر گيرند. درنگ نبايد كرد. مجالشان نشايد داد كه اينها به جادوي آتش و سنبل و شكرپاره ميخواهند فرزندان خود را بار ديگر به ضلال ـ گمراهي ـ بكشند…»
در جاي ديگر اين فصل ميآيد: «آن سال گفتند در همه ملك نهاوند و تيسفون و جلولا دوصد هزار خانه بيمرد بود ـ يعني مردانشان را عربها كشته بودند ـ اما هيچ خانهاي بدون آتش و سنبل و شكرپاره نماند. و زنان با چشم گريان، رو به فرزندان خنده ميزدند و عيدانه ميدادند. شربتي يا سيبي يا شكرپارهاي و اگر اندك مكنتي مانده بود سكهاي…»
چنين بود كه حتي ظهور نايب امام زمان، نواده سيد احمد كشميري نيز نتوانست مير نوروزي را از خواندن باز دارد. جلوههاي روشن عيد، باور كنيد از مظهر تباهي و نفرت كه 27 سال است در برابر چشم ما است، پرتلألوتر در برابر ما قرار دارد. سيدعلي رهبر و شيخ تقي در آرزوي رهبري، بهرماني منعزل و جنتي منفور، پورمحمدي خضاب بسته از خون، و محسني اژهاي دشمن عشق و آزادي و كوتوله گرمساري اينها در برابر آن عربهائي كه به وعده دستيابي به مواهب بهشت عجم و زناني كه پيكر در جوي شير ميشويند ديوانهوار شمشير ميزدند و ميدريدند و ميسوختند و ويران ميكردند، عارضه كوتاهي بيش نيستند. نگاه كنيد حتي مؤمناني كه روز عيد ره به جمكران ميكشند تا در چاه ساخته دست جهل و خرافه عريضه به پيشگاه آقا ارسال كنند، لباس نو پوشيدهاند و نوروز را گرامي ميدارند.
يكبار ديگر مينويسم عيد حقيقتي است كه پرتوش چشم دشمنان ايران را در طول تاريخ شگفتيآور خانه پدري، بسيار بار به كوري دچار كرده است.
نوروز را جشن ميگيريم چنانكه نياكانمان در جلولا و تيسفون و در همه ايران زمين در فصل خون و درد حمله عربها جشن گرفتند. حالا تنها نيستيم ميليونها تاجيك و افغان و ازبك و كرد و آذري، حتي گرجيها و ارمنيها، همراه با ميليونهاي ديگر از اين اقوام كه با سه چهار ميليون ايراني دور از وطن در غربتكدههاي بيشمار همراه و همسفرند، پرچم نوروز در دست دارند و با نواي ميرنوروزي شادي ميكنند.
در خانه پدري امسال نيز چون پار و پيرار، رژيم جهل و جور و فساد، چراغ خانههاي بسياري را شكسته است. در خانههاي بسياري در خوزستان عربهاي ايراني، نوروز را با خاطره عزيزاني آغاز ميكنند كه پيكرهاشان بر دار ظلم ولايت فقيه آويزان شد. در كردستان خانواده و دوستان شوانه قادري و دهها كرد دلاور ديگر كه قرباني ظلم و جهل حاكم بر وطن شدند با ياد نوروز پيشين كه عزيزانشان در كنارشان بود چراغ عيد را بر ميافروزند.
امسال رژيم سرگردانتر و وحشتزدهتر از هميشه چشم به شوراي امنيت دوخته است، جهان ديگر صبر خود را براي تعامل با كارگزاران رژيمي فاسد و جائر و دروغزن از دست داده است. رژيم البته هنوز اميدوار است كه با حمله اسرائيل يا آمريكا به نيروگاه بوشهر و ديگر تأسيسات اتمياش، بتواند كربلاي بوشهر را علم كند و آشوبگری را در جهان اسلام دامن زند. اما امروز كمتر كسي در غرب و به ويژه در آمريكا سخن از حمله نظامي به ايران را بر لب ميآورد. بزرگان جهان يك به يك به احترام ملت بزرگ و مبارز ايران كلاه از سر بر ميگيرند. حساب ملت از رژيم در سال 84، بيش از هر زمان، جدا شده است. ايرانيان آشكار ساختهاند كه هيچ تعلقي به اسلام ناب محمدي انقلابي در دو وجه ولايتي و طالباني القاعدهاي آن ندارند. اين را هم جورج بوش، هم توني بلر و هم ژاك شيراك و خانم مركل اقرار ميكنند. رژيم ولايت فقيه بايد برود، ملت ايران اما شايستگي آن را دارد كه راهبر ملتهاي منطقه به سوي مردمسالاري و توسعه و پيشرفت باشد.
حماسه مقاومت ملت ما را هر كه با ترديد مينگرد، بايد دستش را گرفت و رو به قبله ايران از او خواست تا سرزدن سبزهها، شكوه معطر سنبلهها، آتش جاودانه چهارشنبه سوري، و كودكان پر از خنده و اميد را و… تماشا كند.
* با پوزش از حضرت حافظ عنوان مطلب نوروزيام، عنوان يكي از دفترهاي شعرم است با شعري به همين نام.
March 20, 2006 01:37 AM