راز درون پرده ز رندان مست پُرس…
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 28 تا جمعه 31 مارس
پيشدرآمد: اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي با همه عظمت پوشالياش فروريخت اما آيا اطماع و آرزوهاي دور و دراز روسها از عهد پتر كبير، نسبت به خانه پدري و خليج هميشه فارس، همراه با دود شدن و به هوا رفتن فريب بزرگ 80 ساله، دود شده و به هوا رفته است؟ آيا KGB با آن قدرت عظيم حال كه رئيس سابقش در كرملين منزل گرفته و اركان دولتش و حداقل 12 استاندار ولايات بزرگ و جمهوريهاي خودمختار از دست پروردگان اين ارگان هستند، دست از طرحها و برنامههايش كشيده است؟ آيا آنهمه، مدير و مسئول و كارشناس «استازي» آلمان شرقي پس از وحدت دو آلمان آب توبه بر سر ريخته اند و تربيتي را كه با شير روسي اندرون شده و تنها با جان بدر ميرود از ياد برده اند؟ ...
اين درست كه امپراتوري سرخ بر پايه دروغ و فريب استوار بود اما به هر حال وقتي صدام حسين توانست در 25 سال اساس تشكيلات مخوفي را بنيان گذارد كه سه سال پس از سقوط او و به ذلت افتادنش هنوز هم مي تواند هزاران انسان را به كشتن دهد و خواب راحت از مردم عراق بگيرد، فريب بزرگ قرن بيستم، قادر نبود شبكه اي عظيم از وابستگان و جيره خواران به وجود آورد كه امروز نيز در خدمت «مسكو»ئي باشند كه اگرچه سرخ سرخ نيست اما همه آنها برنامهها و هدفها را دنبال كنند؟
يكي از بستگان نزديك من كه خود سالهائي از دوران جواني اش را در خدمت آرمانهائي قرار داد كه پوچي آن حداقل براي او زودتر از ديگران آشكار شد (و همينجا بگويم هم او بود كه وقتي انشاهاي دبستاني مرا شنيد كتاب مادر ماكسيم گوركي را به دستم داد و باغ آلبالوي چخوف و جنايات و مكافات داستايوسكي را هم او برايم تفسير كرد و نگاه پوليتزر را به جهان معنا داد) دو سه روز پيش يادآورم ميشد كه از KGB در بحران اتمي ايران غافل نباشيد بخصوص حالا كه معناي شعار «استقلال» اهل ولايت فقيه نظير آن دو شعار ديگرشان آزادي و جمهوري كه قرباني مصلحت عاليه اسلام ناب انقلابي محمدي ولايت فقيهي شد، با حضور ده هزار كارشناس روسي و دو سه هزار چيني و كره شمالي و اوكرايني و… تجلي يافته است. حداقل در زمان شاه اگر كارشناسان آمريكائي در ايران حضور داشتند اين حضور به تقويت نيروي دفاعي و صنايع ما و توسعه مظاهر زندگي معاصر منجر شد. (خدا را شكر كه سرانجام دروغ بزرگ برخورداري كارشناسان نظامي از حقوق قضاوت و كنسولي ـ كاپيتولاسيون ـ آشكار شد و همگان فهميدند، معاهده ژنو در رابطه با كاركنان خارجي كه در رده ديپلمات قرار ميگرفتند نه فقط در ايران بلكه در بسياري از كشورهاي مهم جهان از جمله كشورهاي اروپائي و ژاپن و هند پذيرفته شده بود و همان امتيازي را كه سرهنگ آمريكائي در ايران از آن برخوردار بود يك سرهنگ ايراني مأمور خدمت در آمريكا نيز دارا بود.)
يكبار ديگر نوشتهام در فاصله سالهاي 50 تا 57 روسها خود را به در و ديوار ميزدند و KGB ميليونها دلار پول خرج میكرد تا بفهمد ساواك چگونه موفق شد تيمسار مقربي و دو تن ديگر از نظاميان و همرديف نظاميان را كه در خدمتش بودند شناسائي كند و شبكه سهنفره آنها را در نيروهاي مسلح ايران درهم شكند.
البته بعد از انقلاب مرحوم محمدرضا سعادتي پرونده كامل مقربي را كه سازمان مجاهدين خلق از ساواك بلند كرده بود در اختيار مأمور مربوطه KGB قرار داد. منتها سفارت آمريكا كه جريان را زير نظر داشت مهندس بازرگان را خبر كرد و طرفين ايراني و روسي در حال مبادله دستگيرشدند، مأمور روسي از ايران اخراج و سعادتي به زندان رفت و متأسفانه در جريان 30 خرداد 60 در حالي كه چيزي را به پايان محكوميتش نمانده بود اعدام شد. گناه سعادتي فقط دادن اسنادي به روسها بود كه رهبري سازمانش به دست او داده بود.
باري امروز اگرچه اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي وجود ندارد اما KGB قند در دل آب ميكند كه براي اطلاع از جزئيات امور نظامي و امنيتي و اقتصادي و… در ايران نياز به آن ندارد كه با هزار مكافات و بدبختي و فريبكاري نازنين مردي را مثل ناخدا افضلي پور فرمانده اسبق نيروي دريائي از طريق حزب طراز نوين به دام اندازد و او را به دادن اطلاعات محرمانه بكشاند و سرانجام به جاي آنكه مدال افتخار نصيب اين افسر خوشفكر و دلاور شود چند گلوله در يك سحرگاه غمين به زندگي او خاتمه دهد. امروز روسها همه جا هستند. در بوشهر شهرك خود را دارند و ودكا را به سلامتي ولي فقيه بالا مياندازند.
در تمام كارخانه ها و مراكز تحقيق و مجتمعات بزرگ سازمان صنايع نظامي و جهاد خودكفائي، و صنايع هوافضا، روسها هستند. و اگر خودشان هم نباشند برادران اوكرايني و بلوراشيا (روسيه سفيد) و قزاق و غيره با حضور خود در خدمت آنها هستند. امروز KGB در ايران حضوري چنان گسترده و آشكار دارد كه هموطني از مديران سازمان صنايع هوافضا، جائي كه پروژههاي موشكي بزرگ ايران و ساخت هليكوپتر و هواپيما در دست اجراست، در يك e-mail مفصل و تكان دهنده پرده از ابعاد خطرناك حضور روسها در اين سازمان برداشته است. او مينويسد: «براي احمد وحيد و دار و دستهاش يعني مدیران سازمان فقط اين مهم است كه هر ماه يك بنجلي را به اسم دستاورد جديد سازمان به خامنهاي و رئيس ستاد بيسواد و بيمارش كه بچههاي ارتش لقب گراز كبير را به او دادهاند نشان دهند. يك روز موشكهاي عقب مانده روسي را كُپي ميكنند و به اسم فاتح 1 و فلق و تندر به سيد و برادر حسن ـ فيروزآبادي ـ نشان ميدهند و بهبه تحويل ميگيرند و روز دگر باز با كمك روسها، كپي موشكهاي واقعاً عقب مانده SCUD را آزمايش ميكنند و البته به جاي اين كه موشك به هدف تعيين شده در صحراي بيابانك و خور اصابت كند صد كيلومتر آن طرفتر زير شهميرزاد به زمين ميخورد. همه اسرار ما را روسها ميدانند و من و همكارانم فكر ميكنيم تعمدي در كار است تا ما را باد كنند و جلوي آمريكائيها قرار دهند. اين بادي كه آقايان در گلو مياندازند و از خصايص شهاب 3 و فجر 3 گمراه كننده رادارها داد سخن سر ميدهند باد روسي است. وگرنه از 8 آزمايش شهاب 3 شش تاي آن نيمه كاره به مصيبت نشست و دوتاي ديگر يكي در بلوچستان در 80 كيلومتري هدف به زمين خورد و دومي نيز دويست كيلومتر مانده به هدف در آسمان منفجر شد… روسها آمدهاند، به دوستانتان بگوئيد در راه نيستند بلكه با همه يد و بيضاي خود در همه جاي ايران حاضرند. دربازي اخيرشان نيز هيچيك از ما اميدي به حمايت آنها در جريان پرونده اتمي نداريم. براي ما مثل روز روشن است كه تاواريشها دنبال برنامهها و اهداف خود هستند و اگر پايش بيفتد ملك عجم را پيش پاي جرج بوش و توني بلر قرباني ميكنند. آقايان هنوز هم از عياشيهاي كارشناسان نظامي آمريكا در زمان شاه و فساد اخلاقي آنها داد سخن ميدهند حال آنكه ما كمتر نمونهاي از بيحرمتي و تعرض آنها نسبت به ايرانيان به شكل مستند در دست داريم. اما تاواريشها جلوي چشم ما هستند. اولا بدمستي آنها در بوشهر و اصفهان و نطنز و تهران و… مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود، ثانیاً نوع روابط و عادات آنها و به ويژه بيپروائي زنهاشان مسألهاي است كه مشكلات زيادي به ويژه در مراكز نظامي ايجاد كرده است.
چندي قبل جانشين فرمانده يك واحد سپاه در بوشهر كه با روسها در تعامل مستقيم بود، با خانم يكي از كارشناسان روس روابط آنچناني برقرار كرده بود و نزديك به يك سال محرمانه ترين اسرار نظامي را به او مي داد و بعد معلوم شد اصلا اين خانم مأمور KGB بوده و حكايت زن كارشناس روسي بودن نيز پوششي براي فعاليتهاي او بوده است. همين خانم مدتي در سفارت روس در تهران مشغول به كار شد و چندي بعد نور رستگاري در دلش ظاهر شد و در محضر آيت الله نوري همداني به اسلام ناب گرويد و اسم خود را از ناتاشا به رقيه تغيير داد و هم اكنون نيز به عنوان مترجم روسي در خدمت صنايع نظامي است و… خلاصه اينكه روسها نه فقط پاها و چكمههاشان بلكه سر و تنشان را نيز در آبهاي گرم خليج فارس ميشويند و روياي پتركبير و استالين را به مرور تحقق ميبخشند…»
جمهوري ولايت فقيه، بيخيال در چنگ مشتاقان ظهور و رئيس جمهوري كه انوار صاحب الزماني از اطرافش ساطع است ايران را امروز به مستعمره روسها تبديل كرده است. و آقاي پوتين در بازي دومينوي سياسي با حريفان آمريكائي و اروپائياش، مطمئن است كه با داشتن ايران چيزي كم نخواهد آورد. چينيها نيز در بازي خود با برگة ايران، حجم واردات نفتي خود را از عربستان و حاشيه خليج فارس به دوبرابر رساندهاند و مذاكرات با قطر براي يك قرارداد گاز استراتژيك ادامه دارد. فكرش را بكنيد كه تا امروز ايران تنها 5/4 ميليارد دلار به كره شمالي مفلوك گرفتار آل «ايل سونگ» باج داده است تا اسرار موشكهاي «نودونگ» و بمبهاي كثيف راديواكتيويته دار را به دست آورد. سيدنا ولي امر مسلمانان جهان نيز عمامه كج نهاده و دلش خوش است كه آمريكاي جهانخوار را به زانو درآورده و با كمك اخوان كافر روس، قادر خواهد بود همراه با رئيس جمهورياش مقدمات ظهور حضرت را فراهم كند. بنده همينجا با قاطعيت ميگويم اگر ظهوري در راه باشد ظهور ولاديمير پوتين و الباقي تاواريشها در تهران است و نه مهدي منتظر در جمكران.
شنبه 1 تا دوشنبه 3 آوريل
فريب ظهور
1 ـ در دبيرستان معلمي داشتيم به اسم «دكتر سرفراز» كه ادبيات و زبان عربي درس ميداد. چهره خاصي داشت و كلامي جذاب. (مرتضي عقيلي همكلاسي آن روز من بارها در فيلمها و نمايشنامههايش به سبك او سخن گفته و ميگويد از جمله در فيلم تبليغاتي براي يك شركت واسطه فروش آپارتمان در دبي) هربار كه نامي از امام حسين بر زبان ميآورد حلقه اشك را در چشمش ميديديم و هر زمان كه سخن مهدي منتظر در ميان بود، برق شوق در ديده داشت. از اواسط ماه رجب بعد از تولد حضرت علي، بعضي از ما را كه استعدادي در نمايش و سخنوري و شعر داشتيم بر ميگزيد تا خود را براي جشن نيمه شعبان آماده كنيم. جشني كه همراه با شعر و آواز و نمايش بود. هميشه ميگفت نيمه شعبان را بايد جشن گرفت و شادي كرد تا فلسفه ظهور از يادها نرود. در واقع در عصر آن پدر و پسر (و البته در زمان پسر بيشتر) هم جامعه و هم حكومت به نيمه شعبان توجه خاصي مبذول ميداشتند. از نگاه حكومت، پادشاه يگانه سلطان شيعه جهان بود كه در دوران غيبت مهدي موعود ولايت در دست او بود و امت شيعه زير فرمانش. در نگاه مردم نيز به ويژه آنها كه متعصب بودند جشنهاي باشكوه نيمه شعبان، نوعي خودنمائي در مقابل پيروان مذهب جديدي بود كه به ظهور مهر ختام زده بودند. دكتر سرفراز ميگفت به كوري چشمشان، و حاج آقا باقر قمي مرحوم برادر مرجع تبعيدي آن روزگار آيت الله حاج آقا حسن طباطبائي قمي، در مسجد نوريان سه راه زندان به ما نوجوانان ميگفت امشب ميتوانيد همه نوع شادي كنيد چون آقا خشنود ميشود. براي ميليونها انسان دردمند جمله «يا صاحب العصر والزمان ادركني» با آرامش قلبي همراه بود. كه اگر تربت شاه نجف و شهيد كربلا در دسترس نبود، با آقا امام الزمان كه فاصلهاي وجود نداشت، منظري خدائي به او داده بودند كه همه جا هست. و به گمان من اين باور هيچ ضرري هم نداشت چون كسي دكان صاحبالزمان آن هم از نوع ولايت فقيهياش برپا نكرده بود. ديرگاهي بود كه بعد از سيد باب اگر كسي مدعي نيابت آقا ميشد يا به سرنوشت مجتبي ميرلوحي ملقب به نواب صفوي گرفتار ميشد و يا آنكه مهجور و ديوانهاش ميخواندند. آن نيابت اسمي كه زير نام بعضي از مراجع آن هم در محدوده مقلدانشان مينوشتند نه به درد دنيا ميخورد نه به كار آخرت ميآمد. اصولا هيچكدام از مراجع جرأت نميكردند مدعي ارتباط ويژه با آقا شوند.
يادمان باشد حتي خميني با همه شاخهائي كه زير بغلش گذاشتند جرأت نكرد خود را نايب آقا بخواند. اما داستان در عهد سيدالاعلام علي بن جواد رنگ و زنگ ديگري گرفت. به اين سخنان آقاي محمدي گلپايگاني رئيس دفتر مقام نيابت عظما كه در جمع عشاق دلخسته ولايت در لندن ايراد فرمودهاند توجه فرمائيد. (همينجا توضيح دهم كه جناب محمدي داماد بلاد فخيمه است به اين ترتيب كه همسر دوم ايشان از جمله دانشجوياني بود كه در محضر زنده ياد دكتر ساتون فارسي ميخواند و زماني كه براي تكميل زبان و ادبيات فارسي و شركت در يك دوره كوتاه چند ماهه در دانشكده ادبيات دانشگاه تهران راهي ايران شد، خداوند ايشان را ارشاد و علاقمند به اسلام ناب انقلابي محمدي كرد به گونهاي كه در محضر رئيس دفتر مقام رهبري كه آن روزها معاون وزير اطلاعات وقت ريشهري بود اسلام آورد و با حضور دو شاهد عادل يعني جنابان محمد محمدي ريشهري وزير اطلاعات و معاون امنيتياش عاليجناب اصغر حجازي رئيس امنيت خانه ويژه فعلي ولي فقيه به عقد دائم محمدي گيلاني درآمد. اين وصلت فرخنده باعث شد رئيس دفتر آقا هر از چندي براي ديدن اقوام همسر عزيزش به همراه فرزندان سري به پايتخت دولت فخيمه بزند و در بيت درويشانهاي كه به مبلغ ناچيزي يعني كمي كمتر از يك ميليون پاوند تهيه كردهاند چند روزي بيتوته كنند. البته خانم از چند سال پيش كه موقع مدرسه رفتن بچهها شد ترجيح ميدهد سه ماه در لندن باشد و سه چهار هفته در تهران.)
آقاي محمدي گلپايگاني فرمودند: «روزي در خدمت آقا به جمكران رفته بوديم. آقا تعلق خاطر عجيبي به مسجد مبارك جمكران دارند. فرمودند آقاي محمدي تا شما نماز بخوانيد من سري به يكي از حجرهها ميزنم دعاي مخصوصي است كه بايد آنجا بخوانم. بنده متوجه شدم لابد آقا قصد دارند كسي را ببينند و مرحمتي به او بكنند و براي حفظ آبروي اين شخص دوست ندارند ما هم حاضر باشيم. تقريبا نماز خواندن و زيارتنامه خواندن ما نيم ساعتي طول كشيد بعد من به اتفاق يكي از دوستان به طرف جهتي رفتيم كه حضرت آقا در يكي از زواياي آن مشغول دعا بودند. به محض آنكه به كنار حجره رسيديم به شنيدن صداي فصيح و بليغي كه به عربي كاملا سنگين و قرآني مشغول سخن گفتن بود خشكمان زد. اين صدا آقا را پسر عم بزرگوار خطاب ميكرد و آقا نيز با خضوع ميفرمودند جان و تنم فدايت اي نواده عزيز پيامبر. همراه من طاقت نياورد و گفت به خدا آقا مشغول صحبت با سيد و مولايمان حجت بن حسن است و بعد در حجره را گشود. هيچكس غير از آقا در حجره نبود. اما چه بگويم آقا حال عادي نداشت عرق سنگيني بر پيشانيشان نشسته بود و حالتي قريب به تب و التهاب داشتند. لحظاتي طول كشيد تا ايشان متوجه حضور ما شدند و بعد با لحني گلهمند فرمودند، چرا باعث شديد ايشان و البته منظورشان آقا امام زمان بود، ما را ترك كنند. اينجا بود كه فهميديم چه رازي در حجره نشينيهاي آقا در جمكران وجود دارد. بنده بسيار افسوس خوردم و دوستم را ملامت كردم كه چرا باعث شد گفتگوي بين آقا و ولي عصر و زمان اينطور نيمه كاره بماند…»
آقاي محمدي گلپايگاني يگانه راوي خلوتهاي آقاي خامنهاي با امام زمان نيست. بسياري ديگر نيز از اين نوع مهملات را به هم بافته و مي بافند. به عبارت ديگر آن چهره در پرده نشسته مطبوع مهدي موعود كه هركس از ظن خود يار او ميشد و دل به او ميبست و هرگز هم كسي به جز دار و دستههاي شياداني مثل مصباح يزدي و اسلافش گمان نميكرد كه ظهورش به اين زوديها ممكن شود، امروز تبديل به آدمي شده از نوع شيخ علي مشكيني و دست بالا سيد روح الله مصطفوي…
براي ظهورش زمان تعيين ميكنند و هر روز در گوشه اي از كشور شيادي به تأسي از حكومتي كه رئيسش در سازمان ملل با ذكرنام مهدي موعود در لاي هاله نور پنهان ميشود، ادعا ميكند باحضرت در ارتباط است. وقتي رئيس دفتر ولي فقيه از ملاقاتهاي پنهاني اربابش با ولي عصر در حجره مسجد جمكران سخن ميگويد خيلي طبيعي است كه فاطمه سلطان اشتهاردي مدعي شود روي شير گاوش هر بامداد كه شير مي دوشد، كلمه مهدي نقش ميبندد، و ابوي آقاي ابطحي نيز در مشهد چند صد مريد داشته باشد كه ادعا ميكنند حاج آقا از شخص امام زمان فرمان گرفته است. من نه ميخواهم درباب فلسفه مهدويت و انتظار سخن گويم و نه در جستجوي مفهوم ظهور آنكه ميآيد و ظلم را بر ميچيند و به قول فروغ فرخزاد شربت سياه سرفه را تقسيم ميكند ره به مذهب مهر و آئين زرتشت بكشم و سوشيانث را به مسيح و مسيح را به مهدي وصل كنم. اما اين را خوب ميدانم كه رژيم علاوه بر آنكه همه باورهاي ديني مردم را به بازي گرفته و بيش از هر زماني در تاريخ ما، به اعتقادات مذهبي عامه مردم لطمه وارد كرده است، در رابطه با فلسفه ظهور و قائم آل محمد، ديگر چيزي از معناي عاطفي و ايماني غيبت و ظهور را باقي نگذاشته است. شما وقتي ميبينيد محمود احمدينژاد با اين اطوار و احوال ادعا ميكند هاله نور ولايت او را در ميان گرفته و نقشه مسير راه حضرت را از چاه سامرا تا چاه جمكران تهيه ميكند و وزير ارشادش را در نخستين روز جلسه هيأت وزيران با نامه سفارشي دو قبضه براي امام زمان به جمكران ميفرستد تا نامه را درچاه مردانه بيندازد و از قول آقاي رئيس جمهوري به حضرت سلام برساند، آيا ديگر مجالي براي انديشيدن به اصل و فلسفه غيبت و ظهور باقي ميماند؟
آنچه در اين ميان براي من همچنان به عنوان يك سئوال بي جواب باقي مانده، دلايل سكوت كساني است كه با نيم متر ريش و سه متر عمامه و شال و قبا و ادعاي مرجعيت، به تماشاي مصادره دين و مذهب و به سخره كشيدن مفاهيمي مثل غيبت و ظهور نشسته اند و در برابر شياداني كه پرده برافراشته و هم چون نمايش پردازان چيني، عروسكاني را در پس پرده به اسم ولايتمداران و ولي عصر و زمان ميچرخانند، سکوت میکنند. اگر آقاي خامنهاي نايب امام زمان باشد و محمود احمدي نژاد مستظهر به حمايت و لطف او و مصباح يزدي مفسد٬ مبشر ظهور حضرتش، بايد فاتحه مهدي را نيز هم چون فاتحه شرافت و عدالت و وطن پرستي و پاكدامني خواند.
April 6, 2006 01:12 PM