كار ملك و دين ز نظم و اتسّاق افتاده بود
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 25 تا جمعه 28 آوريل
پيشدرآمد: ميتوان در تظاهرات ضدجنگ شركت كرد و به سوءاستفاده بوقهاي تبليغاتي نايب امام زمان نيز از اين تظاهرات اعتنائي نداشت (بوقهائي كه فرداي تظاهرات فرانسه و آمريكا مدعي شدند ايرانيان مقيم خارج در كنار هزاران تن از مردم فرانسه و آمريكا غني سازي و برخورداري از دانش اتمي توسط جمهوري اسلامي را تأييد كردند.) اما نميتوان در تظاهرات ضدجنگ، از رژيم آزاديكش و ستمگر هيچ نگفت. نميتوان از بروز جنگ ابراز نگراني كرد آنگاه از مسئوليت تحفه گرمسار و دار و دسته ولايتي حاكم بر خانه پدري در جنگي كردن فضاي كشور و كشاندن ايران به سوي پرتگاه ويراني و نابودي حرفي به ميان نياورد.
اينكه ايران ميماند اما حكومتها ميآيند و ميروند، شعاري است كه در آلمان و فرانسه و ايالات متحده و بريتانيا، واقعيت دارد. چون هر چهار سال يكبار (يا 5 و يا 6 سال) مردم نمايندگان خود را انتخاب ميكنند و حزب اكثريت دولت را براي مدت مشخصي كه قانون اساسي تعيين كرده تشكيل ميدهد. يا فردي به رياست جمهوري انتخاب ميشود كه در چهارچوب قانون اداره كشور را برعهده ميگيرد. اگر روزي هم خطائي بزرگ از او سر زد و حتي در امري شخصي (مثل كلينتون) به مردم دروغ گفت امكان عزل و حتي محاكمه او فراهم است. در چنين جوامعي البته دولتها مي آيند و ميروند و كشور و مصالح عاليهاش در پناه قانون و نمايندگان ملت و مطبوعات آزاد و نهادهاي حافظ دمكراسي، آسيب نميبينند. اين شعارها اما در رابطه با ايران در شرايط فعلي كاملا اغراضي و نشان از عدم درك صحيح اوضاع سياسي و فرهنگي و اجتماعي كشور دارد.
بقاي رژيم فعلي ميتواند به ويراني و تجزيه ايران منجر شود. به معناي ديگر مفهوم ايران ميماند حكومتها ميآيند و ميروند با بودن رژيم جهل و جور و فساد ولايتي، اعتباري نخواهد داشت.
شما نميتوانيد بدون توجه به اينكه سيد علي خامنهاي تا ظهور حضرت صندلي زعامت را رها نخواهد كرد (البته مرگ هست منتها سيد علي يا شيخ ولي ديگري جايش را خواهد گرفت مگر آنكه ما مردم از خود همتي نشان دهيم و براي بقاي ايران، جمعي را كه نابودي ايران را وجهه همت خود قرار دادهآند، از اريكه قدرت به زير كشيم)) جمهوري ولايت فقيه رفتني نيست تا دلخوش باشيم ايران ميماند دولتها ميروند. اين نظام را كه روياي رايش حوزوي 1400 س اله را تحقق بخشيده و با فريب تودههائي كه اغلب نميدانند كيك زرد خوردني است يا پوشيدني و از غنيسازي همانقدر ميدانند كه تحفه گرمسار از كشورداري، به روياهاي ماليخوليائي خود براي پيوستن به باشگاه اتمي، رنگ ملي زده است، نميتوان چهار سال يا پنج سال بعد در يك انتخابات آزاد كنار زد و مدعي شد دولتها ميآيند و ميروند و ايران ميماند. خير ايران با بودن تحفه گرمسار و ارباب فقهيش نخواهد ماند. نشانههاي شكاف رو به گسترش در پيكر خانه پدري را اگر در بلوچستان و خوزستان و ديگر نقاط مرزي نميبينيد، اگر از بيتوجهي نباشد، نوعي تجاهلالعارفين است كه به هيچ روي قابل قبول نيست. استادان ايراني در آمريكا كه در ميانشان چهرههاي موجه و ايران دوست بسيارند، اطلاعيهاي عليه جنگ و حمله احتمالي به ايران صادر ميكنند و به دولت آمريكا نسبت به پيامدهاي چنين حملهاي هشدار ميدهند. ضمن تأييد كامل نقطهنظرهاي اين اساتيد دلسوز به حال وطن سئوال ميكنم، چرا اطلاعيهاي كه در روزنامههاي مهم ينگه دنيا به چاپ ميرسد، اشارهاي به شيوه حكومتداري در ايران نميكند. آيا مردم ما نقشي در تعيين سياستهاي اساسي كشور دارند؟ نمايندگان منتخب شوراي نگهبان و مطبوعاتي كه زير شمشير سردار صفار هرندي جرأت نفس كشيدن ندارند آيا قادرند همانطور كه مرگ بر آمريكا سر ميدهند، از سياستهاي اتمي هيأت حاكمه انتقاد كنند. يك مقاله احمد شيرزاد در مخالفت با برنامههاي اتمي رژيم، به عنوان سند خيانت و وابستگي از سوي حسين بازجوي شريعتمداري، پيراهن عثمان ميشود و اشارات دكتر زيدآبادي ـ آميخته به طنزي هوشمندانه ـ متوليان ولايت فقيه را به پرونده سازي جديد عليه او ميكشاند، در چنين فضائي آيا يكطرفه فقط آمريكا را به جنگ طلبي متهم كردن آب به آسياب رژيم ولايت فقيه ريختن نيست؟ ما همه با هرگونه تجاوزي از سوي آمريكا و غيرآمريكا به ميهنمان مخالفيم اما همزمان برخورداري رژيم را از دانش اتمي (كه ميدانيم هدف آن ساختن سلاح هستهاي است) فاجعهاي بزرگ براي ايران و در مرحله بعد منطقه و جهان ميدانيم. هم اكنون تركيه براي ورد به ميدان مسابقه اتمي آماده ميشود، مصر و عربستان نيز در راهند. (در سفر اخير وليعهد سعودي اميرسلطان به پاكستان مسأله اتمي و حضور پاكستان در كنار سعوديها يكي از عمدهترين مسائل مورد بحث بود).
تظاهرات ضد جنگ برپا كنيم، با جنگ طلبي مبارزه كنيم اما، پيشاپيش شعارهايمان به جهانيان بگوئيم ملت ما در چنگ رژيمي عقب افتاده و آدمخوار اسير است كه در قرن بيست و يكم ابوالارتجاعهايش در قم نگران آنند كه مبادا نگاه زنان به هيكل فوتباليستها بيفتد. اين اسلام عقب مانده سلفي كه در دو وجه شيعه و سني آن گريبان ملت ما و ملتهاي منطقه را گرفته اگر به دانش اتمي هم مجهز شود ديگر حساب ما و جهانيان با كرام الكاتبين است. آيا فكر كردهايد اگر فردا سلاح هستهاي درا ختيار تحفه گرمسار، و همتاي سني او ملاعمر قرار گيرد و يا جعبه قرمز با شاسي پرتاب موشك حاوي كلاهك اتمي در اختيار سردار محمدباقر ذوالقدر يا سردار اسامه بن لادن و ايمن الظواهري باشد چه سرنوشتي در انتظار ما و همسايگان ما و جهان خواهد بود؟
نه آقايان و خانمهاي ضد جنگ، ايران اگر اين رژيم دوام داشته باشد و به سلاح هستهاي هم دست يابد، باقي نخواهد ماند، غرب براي جلوگيري از واقعيت يافتن كابوس اسلام ناب انقلابي محمدي با بمب اتمي، به ايران حمله خواهد كرد و يكصد سال تلاش زن و مرد ايراني و دولتمداران و صنعتگران و سازندگان ايران نوين را ويران خواهد كرد. اعتنائي هم به تظاهرات ضدجنگ شما نخواهد كرد. (مگر به اعتراضات ميليوني عليه حمله به عراق اعتنائي كرد؟) اما اگر ما حساب خود را از رژيم جدا كنيم و به جهانيان بگوئيم ما با رژيم جهل و جور همصدا نيستيم، و برنامههاي اتمياش را قبول نداريم آنگاه مخالفتمان با راه حل نظامي معنا پيدا ميكند.
حاج مرتضي جانشين سردار يحيي
1 ـ از فرداي روي كار آمدن تحفه گرمسار، ماشين تصفيه فرمانده كل قوا، شايستهترين فرزندان ارتش ايران را نشانه رفت. رژيم از همان ابتدا ارتش را غيرخودي ميدانست. بهترين اميران ارتش و شهرباني تيرباران شدند و حتي درجهداران و پاسبانها نيز از غضب ولي فقيهي كه به آنها وعده داده بود به ملت بپيونديد و در امان باشيد، مصون نماندند. در جريان نوژه، دهها تن از خلبانان و نظاميان جوان و كارآزموده به قتل رسيدند. اما با شروع جنگ بار ديگر ارتش عزيز شد. امام شانههاي افسران و درجهداران را بوسيد. ارتشيها چون مرغي كه در عزا و عروسي سرشان را ميبرند بعد از قتل عامهاي خلخالي و ريشهري و موسوي تبريزي و ريشهري و اتابكي و… با دلهاي خونين به جبههها رفتند. از خاك وطن و ناموس اهالي خانه پدري با جانهاي عزيز خود دفاع كردند. همان زمان دسته گلهائي كه بعضي فرماندهان سپاه در جبههها به آب دادند، باعث كشتار صدها تن از ارتشيهاي ما شد. در پايان جنگ آنها كه پيروزي بزرگ نيروهاي ايراني را به نيم شكست تبديل كردند مدال گرفتند و قدر ديدند و از امتيازات مالي بزرگ برخوردار شدند. اما فرماندهان ارتشي يكي پس از ديگري كنار زده شدند. صياد شيرازي، با گلولهاي كه اطلاعات سپاه در مغزش شليك كرد و گناهش را به پاي مجاهدين نوشتند به قتل رسيد، سرلشگر منصور ستاري فرمانده نيروي هوائي و معاونانش را در هوا منفجر كردند و سرتيپ سعدي حسني فرمانده لايق نيروي زميني را نخست بركنار كردند و سپس اتومبيلش را به درهاي سقوط دادن و او هنوز بين مرگ و زندگي دست و پا ميزند.
آقاي خامنهاي تا زماني كه آخرين ارتشيهاي زمان شاه را كنار گذاشت آرامش پيدا نكرد و هشت ماه پيش كساني را به فرماندهي كل ارتش و فرماندهي سه نيرو و رياست ستاد ارتش انتخاب كرد كه در سال 1358 وارد دانشكده افسري شده بودند و ذهن و دلشان به ظاهر انباشته از تراوشات فكري رئيس عقيدتي سياسي و نماينده ولي فقيه در ارتش بود.
فكر نكنيد سپاه وضع بهتري داشت. خامنهاي هيچگاه تمرّد سپاه را از دستور او در دوم خرداد نبخشيد. آن روز او گفته بود بچههاي سپاه بايد به نور چشم ما شيخ علي اكبر ناطق نوري راي دهند. اما 90 درصد از بچههاي سپاه راي خود را به خاتمي دادند. كينه نايب امام زمان مدتي بعد در جريان 18 تير دانشگاه و در نامه تهديدآميزي كه بعضي از فرماندهان سپاه براي خاتمي فرستادند ظاهر شد. اين نامه در واقع تلاشي بود براي اينكه مشخص كند سپاه تابع رهبر است و مطابق اراده فقيهانه فرمانده كل قوا عمل ميكند. منتها چندي بعد كه بسياري از فرماندهان مشمول تصفيه شدند، معلوم شد در سپاه جريانهاي مختلف فكري چنان رسوخ كرده كه دسته بنديهاي خارج در درون سپاه با شدت بيشتري انجام گرفته است.
با آمدن احمدينژاد، رهبر به فكر افتاد سپاه را نيز مانند ارتش يكدست كند. چنين بود كه نخست سردار محمد باقر ذوالقدر جانشين فرمانده كل سپاه كه هميشه ساز خود را ميزد و با آنكه در دوران خاتمي عصاي دست رهبر براي سركوبي دانشجويان و اصلاح طلبان بود، اما ميتوانست همه گاه عامل خطري براي رژيم به حساب آيد، به وزارت كشور فرستاده شد كه وزيرش پورمحمدي قبلا مراتب شايستگي خود را در كشتن و خفه كردن و بستن به خوبي ثابت كرده بود. در وزارت كشور ميشد ذوالقدر را بهتر كنترل كرد. حالا ديگر لباس نظامي تنش نيست و با سپاه نيز در ارتباط نميباشد. بعد هم سردار احمد كاظمي محبوب بچههاي سپاه و نه تن از فرماندهان ارشد بازهم در طرح سقوط هواپيمايشان به لقاءالله فرستاده شدند تا زمينه براي تغييرات فراهم شود. خود كاظمي كه مدتي فرمانده نيروي هوائي سپاه بود تازه فرماندهي نيروي زميني سپاه را عهده دار شده بود اما گويا در اين مقام حرفهاي بزرگتر از دهانش زده بود. در اين ميان خالي بودن پست جانشين فرمانده كل سپاه سئوال برانگيز شده بود. چرا فرمانده كل قوا كسي را بر نميگزيند؟ سرانجام اين هفته به اين سئوال پاسخ داده شد. آن هم يك روز بعد از درگيري سرلشگر پاسدار يحيي رحيم صفوي فرمانده كل سپاه و سردار حجازي فرمانده بسيج. رحيم صفوي در حمايت از زنان بسيجيها را از دخالت در امور شخصي مردم و به ويژه زنان برحذر داشته بود. روز بعد اما حجازي كه زيردست اوست زبان درازي كرد كه جناب ما پشتمان به تحفه گرمسار و دو مرشدش سيد علي و شيخ محمد تقي ـ مصباح يزدي ـ استوار است. معلوم بود كه ستاره يحيي رحيم صفوي در آستانه افول است.
به طور كلي رحيم صفوي كه مشهور به پاكدامني و دلسوزي بسيار براي كادرها و نفرات سپاه است و طي دوران فرماندهياش خدمات ارزندهاي از جمله در امور رفاهي به سپاهيان كرده است، و در عين حال كمتر در معركهگيريهاي اركان رژيم وارد شده، و در دوران خاتمي نيز كوشيد، خود را از درگيري با رئيس جمهوري كنار بكشد، مدتهاست كه از چشم سيدعلي آقا فرمانده كل قوا افتاده است. برداشتن او از فرماندهي كل سپاه البته به اين سادگيها ممكن نيست. او فرد محبوبي بين كادرهاي سپاه است. بنابراين بايد زمينه سازي كرد يعني در ابتدا قائمقام (جانشيني) براي او برگزيد كه بتواند طي چند هفته يا چند ماه كنترل سپاه را كاملا به دست گيرد و با شناسائي كه از كليه فرماندهان و كادرهاي بالاي سپاه دارد، افراد مورد اعتماد را جانشين كساني كند كه در سالهاي اخير، پيوند مستحكمي با رحيم صفوي و نيز با بعضي از اصلاح طلبان برقرار كردهاند.
انتخاب حاج مرتضي رضائي كه هيچگاه با عنوان نظامياش «سردار سرتيپ» مورد خطاب قرار نميگرفت به جانشيني فرمانده كل سپاه خيليها را شگفتي زده كرد چون حاج آقا با آن قيافه شل و وارفته بيشتر به يك كاسب ورشكسته شبيه است تا يك فرمانده نظامي. در عين حال گو اينكه او از بنيانگذاران سپاه است، و در واقع آخرين فرد از جمع 7 نفرهاي است كه در دومين شب انقلاب اساس برپائي سپاه را در حضور دكتر ابراهيم يزدي و مرحوم آيتالله لاهوتي ريختند ( از آن جمع محسن رضائي در مجمع تشخيص مصلحت نظام است، عباس زماني ابوشريف آوارهاي در يكي از مساجد پاكستان، غلام علي رشيد جانشين رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح دامپزشك حسن فيروزآبادي است محسن رفيق دوست دنبال كاسبي است، دو ديگر نيز در جبههها به قتل رسيدند) اما از همان آغاز او در كار امنيتي و اطلاعاتي غرق بوده است. در آغاز تشكيل سپاه زماني كه محسن رضائي مسئول اطلاعات سپاه بود حاج مرتضي كه هيچ نسبتي هم با محسن ندارد، مدتي كوتاه فرماندهي سپاه را عهده دار بود.
چندي بعد زماني كه محسن رضائي به فرماندهي سپاه انتخاب شد (در پي شبه كودتائي كه به اعزام ابوشريف به عنوان سفير به پاكستان، به لقاءالله فرستادن پنج تن از فرماندهان سپاه در جبههها و سرنگوني هواپيماي سرلشگر فلاحي رئيس ستاد سرهنگ نامجو وزير دفاع و سرهنگ خلبان فكوري فرمانده بركنار شده نيروي هوائي و دوتن از فرماندهان ارشد سپاه، منجر شد) حاج مرتضي رضائي به فرماندهي كل اطلاعات سپاه منصوب شد. در آن تاريخ هنوز وزارت اطلاعات تشكيل نشده بود. ساواك سابق با عنوان سازمان اطلاعات و امنيت ملي ايران (ساواما) زير نظر نخست وزير اداره ميشد. اما گروه بندي در درون اين دستگاه كه از يكسو در سيطره چپها (بچههاي مجاهدين انقلاب اسلامي، خسرو تهراني، سعيد حجاريان و… قرار داشت و از سوي ديگر نيروهاي وابسته به حزب جمهوري اسلامي و مؤتلفه ميكوشيدند با حمايت احمد خميني و هاشمي رفسنجاني، و بازگرداندن مأموران و كارشناسان ارشد اداره ضدجاسوسي و بخش ويژه مسئول سازمانهاي چپ و گروههاي چريكي به ويژه مجاهدين خلق و فدائيان ساواك منحل شده به خدمت، كار را از دست چپهاي اسلامي بيرون آوردند). در چنين شرايطي مرتضي رضائي مأمور شد سازماني را پايهريزي كند كه جاي ساواما را بگيرد. به تدريج بخشهاي مهمي از فعاليتهاي اطلاعاتي، جاسوسي، ضدجاسوسي، مقابله با مخالفان رژيم و تدارك عمليات برون مرزي ـ از جمله كارهاي تروريستي و گروگانگيري در لبنان و حاشيه خليج فارس ـ به عهده سازمان اطلاعات سپاه گذاشته شد. مرتضي رضائي كه در سايه حركت ميكرد چنان قدرتي يافت كه براي نمونه توانست عبدالمجيد معاديخواه وزير ارشاد وقت را پاي منقل و در كنار چند حوري ديگر دستگير كند. هم او قطبزاده و سيد مهدوي را به دام انداخت و بعدها در اعدام سيد عبدالرضا حجازي و علاءالدين مشكور نقش اساسي داشت.) مرتضي رضائي تا زمان مرگ آيتالله خميني عليرغم تشكيل وزارت اطلاعات و اجبار او در تعامل نزديك و هماهنگي با وزارت، مرد اول اطلاعات كشور بود. اما با درگذشت خميني، و رهبري سيدعلي خامنهاي و انتقال دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدي گلپايگاني و اصغر حجازي به دفتر رهبر) احساس كرد دست و بالش مثل گذشته باز نيست. به خصوص كه به جاي ريشهري نيز در وزارت اطلاعات مردي بر كرسي وزارت نشست ـ فلاحيان ـ كه اطلاعات سپاه را به صورت مستقل و خودسر قبول نداشت و با فرماني كه از خامنهاي گرفت حاج مرتضي را به تبعيت مطلق از خود فراخواند. حاجي چندان طاقت نياورد و ناگهان گم شد. چندي احمد وحيدي كار او را به عنوان جانشين دنبال كرد، و مدتي بعد حاج مرتضي با اين عنوان كه بچههاي رزمنده سپاه و بسيج حالا كه جنگ تمام شده كار و حمايت ميخواهند و بايد منبع درآمد ايجاد كرد جواز تأسيس شركتهاي پولساز براي سپاه را گرفت و چند شركت با عنوان رزمجو، رزمندگان، مهاب قدس تأسيس كرد. اين شركتها با دست گذاشتن روي واردات قاچاق از بنادر غيرقانوني و فروش هزاران وسيله نقليه و تانك و كاميون و تريلر اسقاطي و از كارافتاده در جبهه ميلياردها تومان پول وارد حسابهاي حاج مرتضي رضائي و شركا كرد. حاجي اما در اين اموال دخل و تصرفي نكرد بلكه كوشش داشت بچههاي رزمنده را راضي نگاه دارد و با ساختن خانه و دادن امتيازات مالي به آنها، روحيه آنها را بالا ببرد. بار ديگر در پي تصميم گرفتن سران نظام براي ترور دكتر شاپور بختيار و دكتر عبدالرحمن برومند و دكتر عبدالرحمن قاسملو و ديگر چهرههاي سرشناس اپوزيسيون در خارج و خفه كردن صداي مخالفان، حاج مرتضي رضائي با درجه سرتيپي به اطلاعات سپاه بازگشت كه حالا عنوان حفاظت اطلاعات را يدك ميكشيد.
اوائل دهه 90 ميلادي در قرن گذشته، كميتهاي كه در آن مرتضي رضائي، سعيد امامي، احمد وحيدي، قاسم سليماني، علي آقا محمدي، جواد آزاده، حميد سرمدي ـ كه چندي سفير رژيم در تاجيكستان شد، و سالها معاون وزير اطلاعات بود ـ عضويت داشتند، كار تدارك ترور رهبران اپوزيسيون را عهدهدار شد. مرتضي رضائي علاوه بر تأمين كادر اجرائي (قاتلان) با سعيد امامي در زمينه كار لجستيكي انتقال تيمهاي ترور به خارج و بازگرداندن آنها همكاري نزديك داشت. در طول سالهاي اخير هر جا اسمي از رضائي در ميان بود بلافاصله همه محسن رضائي را به ياد ميآوردند در حالي كه حاج مرتضي در پس پرده عهدهدار مقابله با مخالفان رژيم در داخل و خارج كشور بود. در جريان قتلهاي زنجيرهاي هيچ كسي از مرتضي رضائي نامي به ميان نياورد در حالي كه او نه تنها از همه ترورها پيشاپيش خبر داشت بلكه با دوستش سعيد امامي در همه حال همراه و همدل بود.
شش ماه پيش كه به دستور رهبر رژيم، محمد باقر ذوالقدر جانشين فرمانده سپاه نخست به شورايعالي امنيت ملي در مقام مشاوردبير شورا در امور نظامي منصوب و چند هفته بعد معاونت امنيتي وزير كشور به او محوّل شد، آشكار بود كه فرمانده كل قوا عليرغم وفاداري مطلق ذوالقدر به او نگران آن است كه ذوالقدر بلندپرواز قلدر خواب پرويز مشرف شدن را در سر بپروراند. ذوالقدر بيدرجه و لباس نظامي آن هم تحت كنترل پورمحمدي اطلاعاتي، ديگر خطري براي نايب امام زمان به شمار نميرفت. محل جانشيني سردار لشگر يحيي رحيم صوفي خالي ماند آن هم براي مدتي طولاني. در اين ميان رهبر و فرمانده كل قوا، با تغيير همه فرماندهان ارتش، متوجه سپاه شد بارديگر شماري از فرماندهان ارشد سپاه در هواپيماي عازم اروميه، به لقاءالله فرستاده شدند. رحيم صفوي در آن تاريخ حرفهائي زده بود كه از آن بوي نارضايتي و غضب به مشام ميرسيد. اصولا ماندن رحيم صفوي در مقام فرماندهي سپاه براي تقريبا 9 سال به اين دليل بود كه او رنگ سياسي نداشت. هرگز وارد درگيريهاي سياسي نشد و تمام هم و غم او مصروف تقويت سپاه و تأمين خواستههاي رفاهي كادرهاي سپاه بود و چون دستش نيز كج نبود، محبوبيت زيادي در بين كادرها پيدا كرد. آقاي خامنهاي از آن رو با خاتمي دشمن شد و از همه توان خود براي بياعتبار ساختن او استفاده كرد كه خاتمي را محبوب مردم و صاحب آبرو در خارج ايران يافت. همين موضع را او در برابر قاليباف داشت و حالا نوبت يحيي رحيم صفوي است. منتها برداشتن او يكباره، هزينه دارد. بنابراين حاج مرتضي از پس پرده خارج ميشود به جانشيني رحيم صفوي حكم ميگيرد. جانشين در اصطلاح نظامي چيزي بيشتر از معاون و حتي قائمقام است. بخش عمدهاي از مسئوليتهاي فرمانده با اوست و معمولا جاي فرمانده را پس از چندي ميگيرد. مرتضي رضائي با نگاه امنيتي خود به سپاه رنگ امنيتي خواهد داد. سيد علي آقا او را آورده است تا زير پاي رحيم صفوي را جارو كند و چون پرونده همه فرمادهان و بلندپايگان سپاه زير بغل اوست بنابراين منتظر بازنشسته شدن و يا انتقال شماري از اين فرماندهان به مناصب غيرنظامي باشيد.
به قول مرحوم علم «الملك عقيم» به خصوص اگر رهبر يك رژيم گرفتار حسادتي غريب باشد كه به محض رويت يكي از پايوران رژيمش به عنوان فردي كه آبرو و اعتباري كسب كرده و محبوبالقلوب شده است زيرآبش را بزند.
May 4, 2006 01:59 PM