June 16, 2006

جاي آن است كه خون موج زند در دل لعل…

يكهفته با خبر

سه‌شنبه 6 تا جمعه 9 ژوئن

جلادي كه از زرقا آمد
پيشدرآمد: بيست و پنج سال پيش روزي كه پليس زرقا، شهري تب زده و سياه از عباها و قباها و زنان مقنعه‌پوش، «احمد فاضل نزال الخلايله» را به جرم ولگردي و آزار مردم و متلك گوئي به دختران دستگير كرد هيچكس باور نمي‌كرد روزي اين جوان بي‌رحمترين و معروفترين تروريست جهان شود. آنچه در زندان بر سر احمد آمد، حديث تازه‌اي نيست، جوان‌آ فتابه دزدي را به زندان مي ‌اندازند و آنجا او معناي جرم و جنايت را از همان شبهاي نخست زندان با پوست و گوشت خود در مي‌يابد و زخمي بر جانش مي‌نشيند كه او را به يك سفاح مجنون تبديل مي‌كند.

احمد در زندان به دفعات مورد تجاوز قرار گرفته بود و جالب اينكه يكي از آنها كه مغزشوئي او را از همان زندان زرقاء آغاز كرد نخستين متجاوز به تن او بود. ابوبشّار كه احمد فاضل نزال را با خود به پيشاور و از آنجا به افغانستان برده بود هم چون ملا كريكار رهبر انصارالاسلام كه تجاوز خود را به دختران و پسران جوان جهادي اينطور توجيه مي‌كرد «من اين كار را مي‌كنم تا شما در برابر دشمن قوي شويد و اگر او به شما تجاوز كرد ناراحت نشويد و خود را نبازيد»، بعدها گفته بود در زندان به احمد آموختم از هيچ چيزي ناراحت نشود، او فولادي است كه با آتش آب نمي‌شود، زير شكنجه لب وا نمي‌كند، و در عين حال آنقدر نفرت در جانش انباشته شده كه هر لحظه مي‌توان او را به يك ماشين ترور و ويرانگري تبديل كرد.
از زندان زرقاء احمد به همراه ابوبشار و 8 اردني ديگر راهي پيشاور شدند تا به جهادي‌ها بپيوندند. نخستين بار كه بن لادن او را ديد از او خوشش نيامد.
با اينهمه همراه با جمعي از داوطلبان عرب در كنار نيروهاي گلبدين حكمتيار در محاصره شهر «خوست» در سال 1991 شركت كرد. با پيروزي مجاهدين افغان، احمد فاضل نزال الخلايله به كشورش اردن بازگشت، اما خيلي زود دستگير شد و دگرباره به زندان افتاد. او مدعي بود اگر در دوران نوجواني در زندان زرقاء مورد آزار و تجاوز جنسي قرار گرفت، بار دوم در زندان نظامي عمان تحت شديدترين شكنجه‌ها قرار داشت. در زندان احمد با مردي آشنا شد از تبار سلفي‌های متعصب به نام عاصم البرقاوي كه با كُنيه ابومحمد المقدسي معروفيت داشت. ابومحمد چنان احمد را تحت تأثير قرار داد كه او يكسره دل به وي سپرد. در سال 1999 ملك عبدالله دوم بعد از مرگ پدرش ملك حسين و در آغاز به سلطنت رسيدن درهاي زندانها را باز كرد. احمد و ابومحمد نيز جزو آنها بودند كه عفو ملوكانه شامل حالشان شد. و آنها بدون درنگ به افغانستان رفتند.
حالا ديگر افغانستان زير نگين ملاعمر طالبان بود و بن لادن و دكتر ايمن الظواهري آزادانه با جنگجويانشان هرچه مي‌خواستند مي‌كردند. احمد بدون آنكه در كابل درنگ كند جمعي از شبه نظاميان عرب را برداشت و به هرات رفت جائي كه به او امكان داد با عوامل سپاه قدس سپاه پاسداران كه در آن حوالي فعال بودند آشنا شود. در سال 2000 يك دادگاه اردني احمد را كه حالا بر خود لقب ابومصعب الزرقاوي گذاشته بود، غياباً به 15 سال زندان محكوم كرد. جرم او برنامه ريزي براي دست زدن به يك سلسله عمليات تروريستي در اردن بود. زماني كه حمله آمريكا و متحدانش پس از ماجراي 11 سپتامبر به افغانستان آغاز شد، زرقاوي جدا از بن لادن با اتباعش در هرات بود و در پي نبرد سهمگين تورابورا احمد به همراه چهل تن از اتباعش وارد ايران شد و مورد استقبال گرم قاسم سليماني فرمانده سپاه قدس، حاج مرتضي رضائي فرمانده اطلاعات سپاه (جانشين فعلي فرمانده كل سپاه يحيي رحيم صفوي) قرار گرفت. با كمك سپاه قدس احمد يا ابومصعب الزرقاوي به مرز ايران و عراق در منطقه‌اي محاذي شهرك «بيّاره» در عراق منتقل شد.
در آن تاريخ سپاه جمعي از جداشدگان از جبهه اسلامي كردستان عراق به رهبري ملاعبدالعزيز را كه نام انصار‌الاسلام بر خود گذاشته بودند و يك ملاي اخوان‌المسلمين سلفي به نام ملا كاريكار آنان را رهبري مي‌كرد، تحت حمايت قرار داده بود.
حالا ديگر احمد با نام ابومصعب الزرقاوي شناخته مي‌شد و نامش لرزه بر اندام رقبايش مي‌انداخت. او خيلي زود انصارالاسلام را تحت كنترل درآورد. در اين تاريخ صدام حسين كه نبرد خود را با آمريكا نزديك مي‌ديد براي ايجاد پايگاههاي مقاومت و درعين حال برقراري نفوذ و اقتدارش در كردستان عراق، مقادير معتنابهي سلاح و پول نقد در اختيار انصارالاسلام، جندالله، و جبهه اسلامي كردستان قرار داده بود. با اينهمه ابومصعب تا سال 2002 همچنان يك داعي سلفي بود (مبلّغ و مبشر چنانچون داعيان اسماعيلي) در اين سال به دنبال قتل لورنس فولي ديپلمات آمريكائي در عمان، دولت اردن وي را به طراحي نقشه قتل متهم كرد، سرانجام با شروع جنگ عراق، و حمله نيروهاي وابسته به اتحاديه ميهني كردستان به رهبري جلال طالباني به مراكز استقرار نيروهاي انصارالاسلام در حلبچه و بياره با كمك هواپيماهاي آمريكائي، ابومصعب و يارانش به ايران گريختند. سپاه پاسداران مركزي را در مرز دو استان كردستان و كرمانشاهان در اختيار ابومصعب و گروهش قرار داد و مقادير زيادي نيز سلاح و مهمات به آنها داد و بعد از مدتي آنها را در انتقال به داخل عراق كمك كرد. اين بار ابومصعب گروه خود را به نام «توحيد و جهاد» برپا كرد و با تكيه بر عمليات انتحاري خيلي زود توانست به نامي رعب‌آور تبديل شود. مشاركت او به طور مستقيم در بريدن سر بعضي از شهروندان خارجي و نمايش اين مراسم در فيلمهاي ويديوئي كه شبكه الجزيره هميشه براي نشان دادنش آماده بود و قتل صدها تن از شيعيان و سني‌هاي موافق حكومت عراق از جمله رهبران چند عشيره بزرگ مثل عشيره دُليمي و جبوري، رفته رفته از احمد كه حالا همه جا با لقب ابومصعب الزرقاوي خطاب مي‌شد يك ضدقهرمان ساخت. شگفتا كه با تبليغات گروههاي جهادي و تلويزيون الجزيره و بعضي از رسانه‌هاي غربي در چشم توده‌هاي عرب به خصوص مسلمانان افراطي، اين جنايتكار بي‌رحم، با صلاح الدين ايوبي برابر شد. او با آنكه از سوي بن لادن دو بار توبيخ و بار آخر از رهبري سازمان القاعده در بلاد الرافدين (عراق) بركنار شده بود و تاكيدش بر كشتار شيعيان به عنوان رافضي‌ها نيز مورد تقبيح بن لادن قرار گرفته بود، اما دو ماه قبل در يك فيلم ويديوئي آنچنان سخن مي‌گفت و حركت مي‌كرد كه تو گوئي تا دو سه ماه ديگر بساط خلافتش را در بغداد برپا خواهد كرد. همين ويديو و چند بدبياري ديگر كار او را ساخت و مرگ را بر سرش نازل كرد. نخست آنكه در نوامبر گذشته او تروريستهائي را به عمان پايتخت اردن اعزام كرد كه سه هتل را منفجر كردند كه به مرگ 60 تن و مجروح شدن بيش از يكصد تن منجر شد. اردني‌ها اين زخم را برنتافتند و با عملياتي گسترده موفق شدند سه ماه پيش يكي از دستياران مهم او را كه مسئول توزيع غنائم در گروه بود در مرز سوريه به دام اندازند. او دهان گشود و اسرار زيادي را فاش كرد. آمريكائي‌ها نيز موفق شدند از يكسو چند جوان آموزش ديده عراقي را به داخل گروه القاعده در عراق بفرستند و از سوي ديگر همسر سوم ابومصعب را كه يك زن فلسطيني است هنگامي كه جهت ديدار خانواده‌ اش به اردن رفته بود شناسائي کنند و با كمك اردني‌ها تحت نظر قرار دهند.
همه اين سر نخ‌ها سرانجام مسئولان اطلاعات نظامي آمريكا و عراق را به مركز فعاليتهاي الزرقاوي در اطراف شهر بعقوبه كه چندان با مرزهاي ايران فاصله ندارد نزديك كرد و سرانجام به جاي آنكه با محاصره خانه محل استقرار او و احتمالا درگيري‌هاي خونين و وارد شدن تلفات بر نيروهايشان آنگونه كه در جريان قتل دو پسر صدام حسين رخ داده بود، از آسمان با يك هواپيماي F16 به سراغش رفتند و با يك موشك ليزري او را به قتل رساندند. بلافاصله نيروهاي زميني و ژاندارمهاي عراقي به سراغ خانه رفته و اجساد هفت تني را كه در ميان ويرانه‌ها بود بيرون كشيدند. ظاهرا ابومصعب هنوز جان داشته و حتي مي‌كوشد از روي برانكارد برخيزد اما به علت شدت جراحات مي‌ميرد.
حماسه سازان البته در قهوه‌خانه‌هاي عمان و زرقاء و رياض و پيشاور و… مشغول قصه ساختن از او هستند و اينكه از روي برانكارد بلند شد و گلوي يك آمريكائي را گرفت و با دندانهايش گلوي او را دريد و…
در خانه برادرش در عمان، چهار تن از نمايندگان مجلس اردن از حزب عمل (اخوان المسلمين) به تسليت رفتند و اين امر موج نفرت و محكوميت را عليه آنها در اردن برانگيخته است و احتمال اخراجشان از پارلمان اردن مورد بررسي نمايندگان قرار دارد. حماس و جهاد اسلامي نيز در شهادت «مجاهد بزرگ اسلام» مرثيه سر دادند و آشكار ساختند كه آنها نيز از جنس ابومصعب هستند منتها بعضي‌شان كراوات مي‌زنند و با قاشق چنگال آدم مي‌خورند. ظاهرا جمهوري ولايت فقيه كه مي‌بايست از قتل جلاد شيعيان خيلي خوشحال باشد چند روزي زير لبي اظهار نظر مي‌كرد تا اينكه يك هفته پس از قتل او تازه آقاي حميدرضا آصفي اظهار شادماني فرمودند كه اين تروريست سفاح كشته شده است. (يادتان باشد دو بار ابومصعب پس از زخم برداشتن به ايران رفته و در بيمارستان صحرائي سپاه در غرب كشور مورد درمان قرار گرفته بود. البته جزو اعمال ابومصعب قتل آيت‌الله محمدباقر حكيم رئيس سابق مجلس اعلا را هم ذكر مي‌كنند اما من همچنان برپايه اطلاعاتي كه از خانواده حكيم و يكي از نزديكترين مشاوران او به دست آورده‌ام، بر اين باورم كه از ميان برداشتن حكيم كه اين آخريها خيلي به آمريكائي‌ها نزديك شده بود و ديگر اعتنائي به اوامر نايب امام زمان چهار راه آذربايجان نداشت، كاري حساب شده و با تدارك بسيار دقيق از جانب سپاه قدس انجام گرفت. آقاي سعيد ابوطالب خبرنگار سابق صدا و سيما و عضو اطلاعات سپاه كه نمايندگي مجلس آنهم از تهران را دستمزد گرفت اطلاعات زيادي در اين مورد دارد و باشد كه روزي در دادگاه ملي به زبان‌آيد و حكايت انفجار نجف و قتل حكيم را باز گويد)

سياهه جنايات
فهرستي از جنايات ابومصعب در طول سه سال گذشته را نگاه كنيد. آنگاه مي‌ توانيد شادي مردم عراق را در نابودي اين جنايتكاري كه در لجنزار اسلام طالباني و القاعده‌اي چون كرم بارور شد درك كنيد.
ـ 19 اوت 2003: قتل 22 عراقي و خارجي با اعزام يك انتحاري به دفتر سازمان ملل، كه در ميانشان سر جيودي ميلو نماينده دبيركل كوفي عنان نيز بود.
ـ 29 اوت 2003: قتل 83 شيعه كه باقر حكيم نيز يكي از آنها بود ـ به اشاره پيشين من توجه كنيد. اين يك كار مشترك بود ابومصعب نمي‌توانست به حلقه محافظان حكيم راه پيدا كند. اكيپ تلويزيون رژيم كه ساعتي بعد از انفجار غيب شد، جريان را نظارت مي‌كرد.ـ
ـ 12 نوامبر: قتل 19 ايتاليائي و 9 عراقي در حمله انتحاري به يك پايگاه سربازان ايتاليائي
ـ 27 دسامبر: قتل 19 تن در كربلا
ـ 2 مارس 2004: كشتن 170 و مجروح كردن 550 شيعه در عمليات انتحاري در كربلا و مسجد شيعيان در بغداد
ـ 11 مه: پخش ويديوئي سر بريدن نيكلاس برگ شهروند آمريكائي توسط خود ابومصعب
ـ 17 مه: قتل رئيس ادواري شوراي حكومتي عزالدين سليم
ـ 22 ژوئن: قطع سر «كيم سان» گروگان كره‌اي
ـ 24 ژوئن: يك سلسله عمليات انتحاري كه منجر به قتل 100 پليس و مجروح شدن 300 تن و اغلب از سني‌ها شد
ـ 13 ژوئيه: قطع گردن گيورگي لازوف گروگان بلغار
ـ 13 سپتامبر: قتل چهار گروگان ترك
ـ 14 سپتامبر: حمله انتحاري به مركز پليس و قتل 49 تن و مجروح كردن 131 پليس و غيرنظامي
ـ 20 سپتامبر: قطع گردن يوجين آرمسترانگ آمريكائي و جك هانسلي انگليسي و كنيت بگلي.
ـ 22 اكتبر: قتل 49 داوطلب جوان براي پيوستن به ارتش عراق
ـ 6 نوامبر: قتل 36 عراقي در سامره و 21 پليس در شهر انبار
ـ 19 دسامبر: حمله به نجف و كربلا و قتل 66 شيعه و مجروح كردن 200 شهروند شيعه و سني
ـ 4 ژانويه 2005: قتل استاندار بغداد راضي الحيدري و دو تن از محافظانش
ـ 28 فوريه: عمليات انتحاري در حله كه به قتل 118 و مجروح شدن 147 تن منجر شد.
ـ 20 آوريل: سوءقصد به جان دكتر اياد علاوي نخست وزير سابق و شخصيت برجسته سكولار شيعه كه منجر به كشته شدن تني چند از محافظان او شد.
ـ 7 ژوئيه: قتل كاردار مصر در بغداد ايهاب الشريف
ـ 29 سپتامبر: سه عمليات انتحاري كه به قتل 99 تن و مجروح شدن 124 تن در روستاي بلد در شمال بغداد منجر شد.
ـ 11 اكتبر: قتل 60 تن و مجروح شدن يكصدتن در يك بازارچه
ـ 9 نوامبر: سه انفجار در هتلهاي پنج ستاره عمان كه منجر به قتل 60 اردني و خارجي و مجروح شدن بيش از يكصد تن شد.
ـ 10 نوامبر: كشتن 31 عراقي با يك انفجار انتحاري در رستوراني در بغداد
طي پنج ماهه گذشته نيز با آنكه ابومصعب به طور رسمي دست داشتنش در عمليات تروريستي را رسما اعلام نكرده بود اما اثر انگشتان او و دار و دسته‌اش در بيش از يكصد ترور و عمليات انتحاري ديده مي‌شد.
سرانجام رسول مرگ، تربيت شده در مكتب اسلام ناب انقلابي محمدي سلفي بن لادني با دلي كه هرگز معناي محبت و عشق را درك نكرد به قتل رسيد. يك عرب عراقي در يادداشتي براي وبلاگ تلويزيون العربيه در ذيل خبر مرگ ابومصب نوشته بود «آيندگان خواهند گفت از لجنزار اسلام سلفي، جانوري بيرون آمد كه در سبعيت نظيرش در تاريخ نيامده بود. صدها تن را كشت و دريد و سرانجام خود دريده شد.»


شنبه 10 تا دوشنبه 12 ژوئن
شازده، پير ما بود
با آنكه بيست و نه سال پيش شازده ميانسال، مردي بود استوار با صدائي يگانه كه هيچگاه تكرار نمي‌شود، اما حتي آدمهاي خيلي بزرگتر از ما شازده را در جائي همرديف استاد و پير قرار مي‌دادند كه كافي بود يكبار با او همراه شوي و او در زماني كوتاه اقتدار و نفوذ خود را بر جان و دلت برقرار كند.
با تفسيرهاي او در اخبار اصلي بعد از ظهر راديو، معناي تفسير سياسي را دانستيم. واژه‌ها چون موم در دستش نرم مي‌شدند آنگاه در صدايش رنگ و طعم و جان مي‌گرفتند. تورج فرازمند ديرسالي در گستره مطبوعات آنهم در رفيع‌ترين جايگاهها، خود را تثبيت كرده بود اما نويسنده مبادي آداب عاشق زبان و فرهنگ فرانسه، شهرت خود را مديون صدايش بود كه در راديو يك سر و گردن بالاتر از همه صداها حتي اين آخريها از صداي تقي روحاني فراتر رفته بود.
شبي كه از فردايش راديو تلويزيون به شبكه يك و دو تقسيم مي‌شد، من آخرين جُنگ شب خود «شبانه‌هاي يكشنبه» را از شبكه يك پخش مي‌كردم آن هم زنده از استوديوي بزرگ جام جم، از بامداد روز بعد قرار بود در كنار سعيد قائم مقامي كه او نيز از خوش‌صداترين فرزندان فرازمند و راديو تلويزيون بود و هوشنگ قانعي تهيه كننده‌اي كه با فرازمند رابطه‌اي در حد شاگردي و استادي داشت به شبكه 2 برويم و «صبح به خير، ايران» را اجرا كنيم.
شازده ساعت يازده شب به استوديو آمد، سبيلش را تاباند و بعد گفت: حالا نمي‌شد به شبكه 2 نروي؟ اين سئوال نبود، بارملامت بود. اشكم سرازير شد و او دست به پشتم زد كه آنجا نيز با اينجا فرق ندارد اما در دلش غوغائي بود. بار ديگر در بحبوبه انقلاب به دفترش رفتم و خبر دادم رفيق قديمي‌اش دكتر شاپور بختيار دعوت شاه را براي تشكيل دولت پذيرفته است. و بعد با او به خانه بختيار رفتيم. شازده حرفهائي با دكتر زد و گفت بچه‌هاي اعتصابي اغلب محبتي به من فرازمند دارند و آن سه چهار نخاله ساواكي كه در ميانشان خيلي عربده مي‌كشند پيش همه رسوا هستند. منتظر بود بختيار حكم رياستش بر راديو تلويزيون را كه مدتي به طور موقت برايش صادر شده بود، تجديد كند ولي حوادث به گونه‌اي شد كه شاه حسيني جاي شازده آمد و…
آن روز كه خبر مرگ فيروزه دختر نازنينش در راه گريز از ايران در تركيه، به او رسيد شازده تا شد. زنگي زدم و بعدكه به آمريكا رفت هر بار سفري دست مي‌داد عرض ادبي به شازده مي‌كردم. آنقدر پير نبود. اما به پيري او را پذيرفته بوديم، شازده پير ما اهل مطبوعات و راديو تلويزيون بود. و با آنكه ديگر نيست، اما صدايش در گوش دل ما همواره طنين انداز خواهد بود.

June 16, 2006 10:03 AM






advertise at nourizadeh . com