خلوت دل نيست جاي صحبت اغيار…
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 20 تا جمعه 23 ژوئن
پيشدرآمد: همه آنها كه در اين سالها نوشته ها و گفته هاي مرا در رابطه با حقوق اقوام ايراني دنبال كرده اند به خوبي ميدانند كه در كجا ايستاده ام. ميدانند كه با همه دلم خواستار آن هستم كه لحاف زيباي چهل تكه خانه پدري همه فرزندان خود را با مهر و لطف گرما دهد. همه ايرانيان بايد حس كنند مالك مشاع سرزميني هستند كه در آن رنگ و نژاد و زبان، نه باعث امتياز بخشيدن به كسي و نه كاستن از اعتبار شهروندي ديگري ميشود. آرزوي من آن است روزي در وطن من نيز مثل عراق يك كرد بالاترين مقام سرزمينم را دارا باشد و چنان هند، كه فرقي بين مسلمان و بودائي و هندو و سيك و زرتشتي و بيدين وجود ندارد و نخست وزير هندو جايش را به سيك ميدهد و رئيس جمهوري برهمائي جانشيني مسلمان دارد، در خانه پدري من نيز آقاي دكتر حسين بربلوچ حس كند هيچ تفاوتي با كاك مصطفي هجري كرد ندارد و اين هر دو در كنار مهندس عبديان عرب اهوازي، و ضياء صدر ترك آذري و شايستگاني از طايفه تركمن و تالش و بويراحمدي و بختياري و قشقائي و لر و… شهروندان ايراني آزاد هستند...
ووقتي در ايراني آزاد و دمكرات به نمايندگي از سوي قوم و تيره خود در فهرست مشتركي با شماري از آزاديخواهان تهراني و مشهدي و شيرازي و اصفهاني و گيلاني و… براي شركت در انتخابات آزاد پارلمان ملي ايران، پا به صحنه مبارزه ميگذارند، بيشترين آراء را در مناطقي كسب كنند كه كمتر اثري از قوم و طايفه آنها در آنجا وجود دارد. به معناي ديگر من حزب دمكرات كردستان ايران را بسيار فراتر از يك حزب منطقه اي و قومي ميدانم. بيش از نيم قرن مبارزه و دادن قربانياني به سربلندي دكتر قاسملو و دكتر شرفكندي، جايگاه اين حزب را فراتر از يك حزب دگم مسلك (همچون حزب كارگران انقلابي كرد تركيه) قرار ميدهد. دو هفته پيش در پاريس من به جمعي دعوت شده بودم كه عنوان نمايندگان اقوام ايراني را داشتند. در عين حال شخصيتهائي مثل «هوبر ودرين» وزير خارجه پیشین فرانسه نيز در ميان سخنرانان حضور داشتند. حقا من از سخنان آقاي مصطفي هجري دبيركل حزب دمكرات كردستان و آقاي عبدالله مهتدی رهبر حزب كومله سراپا غرق غرور شدم كه هر دو نه فقط درباره مصائب مردم كردستان بلكه درباره دردهاي ملت ايران سخن ميگفتند. آنها در مجلسي كه در محل پارلمان فرانسه برپا شده بود به عنوان يك ايراني سخن مي گفتند كه كرد است و به قوميت خود مباهات ميكند. همين حس را با شنيدن سخنان ضياء صدرالاشرافي داشتم. در اين نشست نمايندگاني از سوي حزب همبستگي اهواز، جبهه متحد بلوچها و خانمي آلماني نيز به عنوان مدافع حقوق تركمنها حضور داشتند و سخناني ايراد كردند. كه من نسبت به بعضي از مطالب ذكر شده در سخنان نماينده حزب همبستگي و خانمي كه مدعي نمايندگي از سوي تركمنهاي ايراني بود، ايراداتي دارم. خانم آلماني مورد اشاره ظاهراً تركمنهاي ايران را با تركمنستان زير سلطه تركمن باشي اشتباه گرفته بود وگرنه مدعي نميشد تركمنهاي ايران جمهوري مستقل داشته اند و رضاشاه سرزمينشان را اشغال كرده است. انگار سركار عليه خبر نداشت كه ايل قاجار كه 150 سال بر ايران سلطنت كرد تركمن بودند و در عين حال جمعيت تركمنهاي ايران بسيار كمتر از آن ميليونهائي است كه ايشان ادعا ميكرد. به برادران عرب ايرانيام ـ كه همه گاه عليه جناياتي كه رژيم جهل و جور و فساد نسبت به آنها مرتكب شده و ميشود اعتراض كردهام ـ نيز يادآور ميشوم كه اولا رضاشاه خوزستان را اشغال نكرد، حضرت شيخ خزعل نيز يك قهرمان ملي ضدانگليسي نبود بلكه درست برعكس انگليسيها با تمام نيرو ميكوشيدند در كار رضاخان سردار سپه كه ميخواست پاره هاي وطن را كه گرفتار حكام و واليان جائر و ستمگر بود نجات دهد و مملكت ايران را نه فقط در اسم بلكه به صورت حقيقي و حقوقي احيا كند، سنگ بيندازند و دستگاه نيمه مستقل شيخ محمره را حفظ كنند تا فردا يك كويت ديگر از دل خوزستان هميشه ايراني بيرون آورند. يك تهراني يا مشهدي يا تبريزي و… اگر ميخواست كه به خاك خودش در آبادان يا خرمشهر بروند ناچار بود در بوشهر كشتي بنشيند و به بصره برود و از آنجا با دادن باج به تفنگچيهاي خزعل بتواند پا در خاك وطنش بگذارد. باري، ضمن درك گلايه ها و گاه عصبانيت عربهاي ایرانی سرزمينم، اين توصيه را به آنها ميكنم كه در بازنگري تاريخ منصف باشند. شمائي كه با دادن جان و مال خانه پدري را در برابر تجاوز بيگانگان حفظ كرده ايد به گونها ي كه خوزستان از جمله معدود استانهاي ايران است كه در طول دو قرن اخير حتي يك متر از اراضي اش به دست بيگانگان نيفتاده، نبايد چشم به روي واقعيتهاي تاريخ ببنديد. ضمن اينكه خود شيخ خزعل كه بعد از به قتل رساندن برادرش مزعل بر كرسي حكمفرمائي تكيه زد، هيچگاه در انديشه تجزيه خوزستان نبود و همه گاه پرچم شير و خورشيد نشان سه رنگ ايران را بر مقر فرمانروائي اش ميافراشت. و اگر در اواخر كارش بر اثر وسوسه هاي نماينده عاليرتبه بريتانيا و نايب السلطنه هند در بغداد، به عنوان امير عربستان به نامه پراكني با شيوخ تحتالحمايه انگليس در خليج فارس و بعضي از ملوك عرب دست زده بود، اما همچنان در نامه هاي ارسالي به تهران اظهار عبوديت و بندگي گاه خدمت سلطان احمدشاه، زماني مجلس شوراي ملي شيدالله اركانه و زماني به پيشگاه بندگان جناب آقاي رئيس الوزرا و وزير جنگ سردار سپه، ميكرد.... اين هفته نامه تكان دهنده اي به دستم رسيد از كودكي اهوازي كه پدرش «زامل باوي» توسط بيدادگاه سيدعلي ولي فقيه به مرگ محكوم شده است. نامه را در برنامه تلويزيوني ا م در كانال يك خواندم و همراه با اين كودك هموطنم كه به كوفي عنان متوسل شده بود تا پدرش را از مرگ نجات دهد، گريستم. دو روز بعد شنيدم كه متن عربي نامه نيز روي يكي از سايتهاي عربي است كه از سوي يكي از گروههاي عرب ايراني اداره ميشود. به محض آنكه سر به سايت زدم، به جاي آنكه نامه كودك دردمند اهوازي را جستجو كنم و بكوشم با انتشار نامه و نوشتن توضيحاتي درباره جنايات بزرگ رژيم در خوزستان، در نشريات و راديو تلويزيونهاي عربي، افكار عمومي توده هاي فريب خورده عرب را كه با بوق اتمي احمدي نژاد به رقص آمده اند متوجه اين امر كنم كه رژيم محبوبشان با عربهاي ايراني چه ميكند، چشمم به پرچمي افتاد شبيه به پرچم عراق و سوريه با عنوان پرچم عربستان (خوزستان) و پرچم ديگري كه در وسطش ستاره اي شبيه به ستارگان كور روي پرچم كشورهاي گرفتار استبداد سرخ مثل كوبا و كره شمالي، به چشم ميخورد كه اين دومي پرچم جمهوري خيالي الاهواز بود. يك آقاي نوكر سابق صدام حسين و غلام حلقه به گوش فعلي يكي از پسران شيخ زايد، كه مطابق تحقيقات دوستي اصلاً عرب خوزستاني هم نيست، از كانادا با بلند كردن پرچم عربستان مستقل، با سخنان و عملكردش توجيه گر جنايات رژيم در خوزستان شده است. به عبارت ديگر وقتي اين آقا و سه چهار عقب مانده سياسي، علم استقلال بلند ميكنند، رژيم هر حركت آزاديخواهي را در خوزستان با انگ تجزيه طلبي و وابستگي به بيگانه مي كوبد و جواناني را كه گناهشان چيزي جز حق طلبي و مبارزه در راه به دست آوردن حقوق شهروندي برابر نيست، به عنوان تجزيه طلبان وابسته به دار ميآويزد. در همين خط اما با نگاه به گوشه اي ديگر از وطن سخني نيز با دوست فرزانه آقاي ضياء صدرالاشرافي دارم چون به گمان من شخصيتهائي مثل ايشان ميتوانند نگراني افرادي مثل مرا كه با همه دل خواستار تضمين و پاسداري حقوق مشروع همه اقوام ايراني در چهارچوب وطن واحد هستم، نسبت به نواهاي مشئوم تجزيه طلبي دار و دستههائي كه سري در تورنتوي كانادا، دستي در لس آنجلس و پائي در باكو و قلبي گرفتار عشق KGB الهام علياوف دارند، برطرف كنند. اخيرا اطلاعيه اي از سوي يك حزب قلابي الهام علي اوف فرموده منتشر شده كه در آن شعارهائي از نوع «مرگ بر شوونيسم فارس، زنده باد آذربايجان، ما تبليغات دروغين شوونيزم فارس را در عرض يك روز افشا نموده و به زباله دان تاريخ انداختيم و…» بسيار آمده است. نويسندگان اطلاعيه اجابت به نداي «من تركام» را يك وظيفه ملي دانسته و خواستار بپاخاستن تركهاي آذربايجان براي ايجاد آذربايجان جنوبي مستقل شده است. به گمان من اگر شعار مورد بحث شعاري بود كه مرداني آزاده از نوع حسن نزيه در برابر پيشه وري عنوان ميكردند «من اول ايراني ام و بعد آذري» و همين نزيه در آغاز انقلاب نيز در برابر شعار امت اسلامي به جاي ملت ايران گفت من يك ايراني مسلمانم و نه يك مسلمان بيوطن، آن وقت همه ما اين شعار را تكرار ميكرديم. «من ايراني ترك هستم». همانگونه كه ايراني كرد و بلوچ و عرب و تركمن و تالش و بختياري و قشقائي و لر و بويراحمدي هستم. نويسندگان اطلاعيه صفحهاي از تاريخ را نخوانده اند تا بدانند بابك خرم دين را نميتوانند به خودشان بچسبانند و زبان مردم آذربايجان تا قرنها بعد از اسلام زباني بود كه ريشه در زبان پهلوي داشت و امروز گويشهائي قريب به اين زبان را در تالش ايران و آذربايجان و لاهيج ميشنويم. ترك ايراني بيش از هر قوميت ديگري طي چهار قرن اخير حكومت را در ايران يا در دست داشته و يا ركن ركين حكومت بوده است. اين وظيفه روشنفكران آذربايجاني در داخل و خارج كشور است كه در برابر بانگ شوم تجزيه طلبان نوكر الهام علي اوف و سازمان امنيت قارداشهاي فاشيست گرگهاي خاكستري تركيه، به پا خيزند و اجازه ندهند، حرفهاي بي پايه چند آذربايجاني گمراه و مزدور، توجيه گر جنايات رژيم عليه هموطنان ترك ما در آذربايجان شود.
شنبه 24 تا دوشنبه 26 ژوئن
رسواي خاص و عام و آبروريزي ژنو
1 ـ وقتي دكتر… خبرم كرد كه قاتل زنده ياد دكتر زهرا كاظمي سعيد مرتضوي كه لقب جلاد مطبوعات را نيز يدك ميكشد همراه با نوكر دست به سينه او جمال كريميراد وزير عدليه ولي فقيه و سخنگوي قوه ضدقضائيهاش عازم ژنو هستند تا در اجلاس شوراي جهاني حقوق بشر به نمايندگي از جمهوري ولايت فقيه شركت كنند، يك لحظه باورم نشد. اما دكتر… هيچگاه طي سالهاي آشنائيمان از روي نيمكتهاي دانشكده حقوق حتي واژهاي مبالغه آميز نسبت به امري بر لب نياورده بود. اكبر گنجي در فرانسه بود. شيرين عبادي در خارج (البته ديرگاهي است شيرين بانوئي كه با جايزه نوبل كام مرا همچون ميليونها ايراني شيرين كرد دچار فوبياي گوانتانامو شده، يعني به جاي فرايض پنجگانه ايشان روزي پنج بار بوش را به خاطر زنداني كردن عدهاي تروريست جنايتكار در گوانتانامو نفرين ميكند و يادش رفته است كه در ايران ما دهها گوانتانامو داريم كه ساكنانش از جنس شاگردان بن لادن و الظواهري نيستند بلكه فرزانه انسانهائي از نوع حقوقدان برجسته ناصر زرافشان، متفكر ارزنده دكتر رامين جهانبگلو، و دانشجويان مبارزي از آن تيرهاند كه شيرين بانو در زماني نه چندان دور وكالتشان را عهدهدار بود.) و ما ميتوانستيم با بسيج هموطنانمان از يكسو و آگاه كردن دولت كانادا كه همچنان به دنبال پرونده قتل زهرا كاظمي و نقش سعيد مرتضوي در آن است، رسوائي بزرگي عليه سيدعلي آقاي نايب امام زمان برپا كنيم. يادتان باشد، روزي كه قرار بود هيأتي براي شركت در شوراي حقوق بشر راهي ژنو شود، سيد محمود هاشمي شاهرودي رئيس قوه قضائيه با سفر سعيد مرتضوي مخالفت كرده بود و خواستار اعزام كريميراد به همراه رئيسي معاون قوه قضائيه و يكي از وكلاي دادگستري دستمال ابريشمي به دست به ژنو شده بود. اما اصغر حجازي از دفتر مقام نيابت امام زمان تلفن زده بود كه آقا فرمودهاند؛ اين سعيد مرتضوي واقعا استحقاق سفر به ژنو را دارد و ما با اين كار به اين اپوزیسيون وابسته به استكبار ثابت خواهيم كرد كه دنيا وقعي به ضجه و ناله شما نميگذارد و حتي كانادا نيز كه خيلي درباره زهرا كاظمي زر زر ميكرد، خواهيد ديد كه هيچ غلطي نميكند. به اين ترتيب سعيد مرتضوي آمد. آن شب دكتر منوچهر گنجي كه بر من هم حق استادي دارد و هم دوستي، فراز و فرود غربت را زير پا گرفته بود تا با کمک وكيل فرانسوي كه آمده بود گريبان سعيد مرتضوي را بگيرد، كاري كند كه اين جنايتكار در ژنو به دام افتد. به دنبال دكتر لاهيجي بود، كه وكيل خانواده زهرا كاظمي است و از «استفان» فرزندش وكالت نامه دارد. حدود سه صبح بود كه دوباره زنگ زد خسته و آزرده، لاهيجي را نيافته بود. وكيل فرانسوي به او گفته بود شاكي خصوصي لازم است تا اين جنايتكار را به دام اندازيم. من رويدادها را لحظه به لحظه گزارش ميكردم. با سعيد مرتضوي من علاوه بر آنكه به عنوان يك نويسنده ايراني كه دشمنان آل قلم را با همه توانم رسوا ميكنم و پيگير كارشان ميشوم تا سرانجام روزي در پيشگاه ملت ايران، زوال و ذلت آنها را ببينم، يك حكايت شخصي نيز دارم. چند سال پيش و دقيقا در فرداي آنچه پيرامون نقش سعيد مرتضوي در قتل زنده ياد دكتر زهرا كاظمي در همين زاويه يكهفته با خبر و سايت اينترنتيام نوشتم، همسر سعيد مرتضوي كه يك بانوي پزشك است نزد يكي از بستگان من كه در همان بيمارستان سرپرستار است، رفته و عباراتي را از اين دست به او گفته بود: «من ميدانم شما بستگي خانوادگي با فلاني ـ نوريزاده ـ داريد، من از شما استدعا ميكنم بهاطلاع ايشان برسانيد كه من از سعيد مرتضوي اگر چه همسر من است، نفرت دارم. شبهائي كه او كنار من است، احساس ننگ و شرم ميكنم، ده بار به حمام ميروم كه بوي اين جنايتكار از تنم پاك شود، چند نوبت صدقه ميدهم شايد خداوند سايه شوم اين مرد را از سرم كم كند. او بارها تهديد كرده در صورتي كه رهايش كنم برادران و پسرعموها و يگانه پسردائيام را نابود ميكند… شما را به خدا سوگند ميدهم كاري كنيد اين جنايتكار نزد خاص و عام جهان رسوا شود، كاري كنيد كه ناچار شود مقنعه به سر كرده و در بيغولهاي در يزد پنهان شود. كاري كنيد كه نام ننگين او را بتوانم از كنار نامم پاك كنم…»
سيد علي ولي فقيه گمان داشت همانطوري كه چند ماه پيش از محاكمه تاريخي برلين، علي فلاحيان را به آلمان فرستاده بود و در آنجا وزير امنيتش در گفتگو با همتاي آلمانياش گفته بود اين افراد قرباني حسادتها و درگيريهاي بين خودشان شدهاند و دار و دستهاي كه مخالف حزب دمكرات كردستان هستند، شرفكندي و رفقايش را كشتهاند و اشميت باوئر به فلاحيان گفته بود، ما ميدانيم شما آنها را كشته ايد اما اصلا قصد آن نداريم جنجال به راه اندازيم، مخلص شما هم هستيم، اما ديگر از اين كارهاي بدبد نكنيد… اين بار نيز ميتواند با اعزام سعيد مرتضوي به شوراي حقوق بشر سازمان ملل، از يكسو به مردم ايران و به ويژه آنها كه جنايتهاي سعيد مرتضوي نصيب حالشان شده بگويد، شماها دچار توهمات هستيد، ديديد سعيد جان را به ژنو فرستادم، آب هم از آب تكان نخورد، در عين حال سيد علي رهبر بر اين گمان بود كه با سفر مرتضوي به ژنو، باب هرگونه پيگرد بينالمللي نسبت به مجرماني چون مرتضوي بسته شود. حضرت آقا يادش رفته بود كه در محاكمه برلين او و سه تن از بلندپايگان نظامش با بيآبروئي متهم به مشاركت در طراحي و تنفيذ جنايت ميكونوس شدهاند. مرتضوي به ژنو آمد، گردان فراز و تو گوئي اين طاووس عليين است كه قدم بر مرتع سبز حقوق بشر ميگذارد. اما با همه كاستيها و تنگدستيها و بيرفاقتي بعضي از دوستان، سرانجام تنها دو روز پس از ورود مرتضوي به ژنو، و در آستانه سخنرانياش در شوراي جهاني حقوق بشر، يك حكم موقت جلب او آماده شده بود. سعيد مرتضوي را از در عقب، به فرودگاه بردند، و اين تحفه را به دامان ارباب فقيهش بازگرداندند تا ديگر جرأت نكند جنايتكار مردكي از نوع سعيد مرتضوي را به عنوان نماينده نايب امام زمان به اجلاسهايي چون شوراي جهاني حقوق بشر اعزام كند.
+دوشماره پيش در باره نتيجه مسابقه تيم هاي فوتبال ايران و آمريكا در مونديال فرانسه نتيجه بازي را مساوي نوشته بودم كه درست آن ۲-۱ به سود ايران بود.
July 1, 2006 12:40 AM