تو شمع انجمني يكزبان و يكدل باش!
يكهفته با خبر
سهشنبه 27 تا جمعه 30 ژوئن
پيشدرآمد: فرار خفت بار سعيد مرتضوي از ژنو، ضربه سنگيني براي سيدعلي آقا رهبر و رژيمش بود كه به بركت تلاشهاي چند شخصيت فعال اپوزيسيون و عرصه حقوق بشر و جوانمردي دولت كانادا تحقق پيدا كرد. تركيب جوانمردي را براي دولت كانادا برگزيدم چون طي اين سالها وجه مقابلش «ناجوانمردي» اروپائيها را بسيار تجربه كرده ايم.
دولت كانادا رسما خواستار دستگيري مرتضوي شد. معناي اين عمل جز اين نيست كه ما به عنوان يك دولت دمكرات آنقدر براي جان شهروند ايرانيالاصل كانادائي زهرا كاظمي ارزش قائل هستيم كه كار به دام انداختن قاتلانش از جمله سعيد مرتضوي را دنبال ميكنيم و برايمان اهميتي ندارد كه اين كار از نظر اقتصادي به ضرر ما تمام شود و ميلياردهائي را كه سران دزد جمهوري ولايت فقيه غارت كرده و به كانادا ميآورند از دست بدهيم. اي كاش چنين شيوهاي را در عملكرد دولتهاي اروپائي نسبت به اهل ولايت فقيه ميديديم.
مرتضوي گريخت، البته اگر به دام افتاده و به دادگاه ويژه رسيدگي به جرائم عليه بشريت تحويل داده شده بود، توفيق ما در پيگيري پرونده سران رژيم ضمانت بيشتري پيدا ميكرد اما همينكه سيد علي آقا پاسخ دهان كجي و بياعتنائياش را به افكار عمومي در داخل و خارج كشور و به اين صورت موهن و آبروريزانه دريافت كرد، بايد خوشحال باشيم و اين تجربه را اساسي براي پيگيريهاي بعدي قرار دهيم. ولي فقيه گمان ميكرد براي جهانيان امروز دست كشيدن رژيم از غنيسازي اورانيوم آنقدر اهميت دارد كه حاضرند چپ و راست به تهران امتياز بدهند و اگر جنايتكاري مثل مرتضوي هم به عنوان نماينده جمهوري ولايت فقيه به نشست ويژه شوراي حقوق بشر سازمان ملل آمد، نه تنها آب از آب تكان نخواهد خورد بلكه اين حضور، نشان خواهد داد روشنفكران و آزاديخواهان ايراني كه به مجامع جهاني و سازمانهاي حقوق بشر دل بستهاند، ول معطلند. رؤياي سيدعلي آقا اما به كابوس بدل شد و من از اين بابت قلباً خوشحالم. و در عين حال ميدانم اگر ما هشيار باشيم و در بزنگاههائي همچون سفر سعيد مرتضوي به ژنو، بهسرعت عمل كنيم ميتوانيم بيش از اينها نايب امام زمان را بيآبرو كنيم و كوس رسوائي رژيمش را در كوي و برزن و بازار جهان به صدا درآوريم. مرتضوي حالا ميداند كه زنداني است، جز به سوريه و كره شمالي و يكي دو كشور بلازده و بدبخت ديگر نميتواند به جائي سفر كند. اکنون همسرش خانم دكتر كه مدتهاست از داشتن چنين شوهري احساس شرم ميكند ديگر ناچار به ملاحظه كاري نيست و ميتواند صراحتاً به فاميل شوهرش كه او را بابت بياعتنائي به مرتضوي ملامت ميكنند بگويد حالا ديديد كه او جنايتكار عليه بشريت است و نزديك بود در اروپا دستگيرش كنند. اين كه من مرتب روي خانواده بعضي از جنايتكاران سوار قدرت در جمهوري ولايت فقيه تأكيد ميكنم از اين رو است كه ميدانم شمار كثيري از همسران و فرزندان اين افراد از داشتن شوهر و پدري با دستهاي آلوده به خون و فساد احساس شرم ميكنند.
اخيراً دوستي برايم نقل ميكرد كه سعيد فرزند محسن رفيق دوست كمتر نام فاميل خود را استفاده ميكند و همسر جواد آزاده معاون سابق وزير اطلاعات و جلاد معروف تقاضاي جدائي از وي را داده است و در نامهاي به دادگاه عنوان كرده از روزي كه فيلم شكنجه فاطمه درّي نوگوراني همسر سعيد امامي را توسط شوهرم ديدهام نميتوانم با او زير يك سقف زندگي كنم. گمان نكنيد كه همه همسران از طايفه فاطمه رجبي زن غلامحسين الهام هستند كه در وصف تحفه گرمسار كتاب چهارصد صفحهاي بنويسند و دستمال ابريشمي به اندازه پيراهن شوهرشان به دست گيرند و… نه، در ميان همسران خدّام ولايت هستند بانواني كه نگاهشان به زناني از نوع خانم معصومه شفيعي همسر مبارز و مقاوم اكبر گنجي است. براي آنها معصومه نماد يك بانوي پرشوكت و استوار قامت و محتشم ايراني است، آنها به سيمين بانوي بهبهاني مينگرند كه حقاً شايسته داشتن لقب «مادر ملت» است. شماري از اين زنان البته به علت نداشتن پشت و پناه و بستگي به خانوادههاي فقير و روستائي، گزيري جز تحمل اژدها در خانه و بستر ندارند. اما هستند بانواني كه مثل همسر آن سپاهي جنايتكار در شيراز كه من پروندهاش را در تلويزيون ياران گشودم و از تجاوزش به چند دختر جوان دانشجو در شب پيش از اعدامشان پرده برداشتم، وقتي از سياهكاريهاي نيمه خود باخبر ميشوند، جل و پلاس او را به خيابان ميريزند و به اتفاق فرزندانشان به او اخطار ميكنند اگر از اين پس پايت را به اينسو كشيدي بدان كه در مقابل همه رسوايت ميكنيم. البته شماري از بانوان نيز كه از كومهها و كوخها به كاخها نقل مكان كردهاند خوشحالند كه حاج آقاشون رئيس و وزير شده و از شير مرغ تا جان آدميزاد را برايشان فراهم ميكند. اين نوع حاج خانمها چندان پاپي آن نيستند كه مثلا همسر مربوطه سردار محمد باقر ذوالقدر، چند نفر را با دستهاي خودش كشته است؟ براي آقازادهها و خانمزاده ها هم مهم نيست پدرشان (مثلا سردار فرهاد نظري) چگونه نيمه شبان به خوابگاه دانشجويان شبيخون زده و يازهرا گويان دانشجويان هم سن و سال آنها را از پنجرههاي خوابگاه به پائين پرتاب كرده است. فرار خفت بار سعيد مرتضوي از اروپا بهترين خبري بود كه در اين روزهاي خبرهاي تلخ و پر از درد، به گوش دلهاي ما رسيد.
آزادي يعني پذيرفتن گنجي جمهوريخواه
سخنان اكبر گنجي در فرانسه و سپس در برنامه«ميز گردي با شما» با بيژن فرهودي، بعضي از دوستان مشروطه خواه از جمله رفيق و همكار عزيزم جمال بزرگ زاده را خيلي پكر و ناراحت كرده بود. اينكه گنجي گفته بود تنها در يك نظام جمهوري مي توان اميد به يك دمكراسي واقعي داشت، نوعي حكم در نظر منتقدان مشروطه خواهش تلقي مي شد. جمال مي گفت گنجي اگر مي گفت به نظر من چنين است هيچ مشكلي نداشتيم، هر انساني آزاد است كه نظري داشته باشد و خود گنجي تأكيد ميكند (در مصاحبه خواندنياش با بهنام باوندپور برنامه ساز صداي آلمان) حتي ميان پنج تا اصلاح طلب كه با هم رفيق و همدلند نيز اتفاق نظر درباره اصلاح طلبي وجود ندارد. من نيز اين گفته جمال را قبول دارم كه ما در موقعيتي نيستيم كه حكم صادر كنيم اما براي گنجي شرايط ويژه اي قائلم، و اين به علت جايگاهي است كه او در عرصه انديشه و در صحنه مبارزه به شايستگي به دست آورده است. وقتي تصوير او را در نشست ايرانيان در آلمان در كنار استاد فرزانه «آرامش دوستدار» ديدم مدتي روي تصوير تأمل كردم. نگاه دوستدار چنان پر از مهر و تقدير از گنجي بود كه نياز به آن نبود که به زبانآيد و از تحول و تطور فكر گنجي سخن گويد. فكرش را بكنيد، خيليها مثل گنجي عاشقانه دل به انقلاب بستند و از فدا كردن جان و هستي خويش در راه آرمانهايش دريغ نداشتند. بعضي ميتوان گفت بخت آن را يافتند كه خيلي زود نكبت انقلاب را بشناسند و بوي عفن نفرت و كشتار باعث شد صف خود را از صف انقلابيون جدا كنند. بعضي چون مصطفي چمران صادقانه جان شيرين را فداي اوهامي كردند كه ديرگاهي زندگي طبيعي آنها را نيز مختل كرده بود. از آنها كه ماندند كافي است براي نمونه گنجي را با بهزاد نبوي مقايسه كنيد. نبوي فرزند خانواده اي مدرن و آزادانديش است كه زن در آن جايگاه والائي دارد، با اينهمه بهزاد سر از خلوت چريكهاي اسلامي در مي آورد و بعد هم پرچم مجاهدين انقلاب اسلامي را بر دوش مي كشد. وزير ميشود، به معاونت رئيس مجلس ميرسد، توي سرش ميزنند، برايش پرونده ميسازند، ناچار ميشود پدر و مادر مشروطهخواه خود را نفي كند (و همينجا نشان مي دهد كه ايدئولوژي چنان او را در اسارت درآورده كه چيزي از معناي عشق در همه ابعادش از جمله عشق به مادر و پدر نميداند.) بهزاد نبوي به اصطلاح اصلاح طلب و آزاديخواه روزي خواستار گفتگو با طالبان ميشود اما همچنان آمريكا را در هيأت امپرياليست جهانخوار نفي ميكند. ريشش سپيد شده اما هنوز در سراب هجده سالگي گرفتار است. هنوز هم اسم انقلاب كه مي آيد آب از لب و لوچه اش سرازير ميشود. انقلاب براي او يك نهايت است براي گنجي اما گذاري كه خيلي زود بايد صفحاتش را برچيد. او در مصاحبهاش با باوندپور خيلي صريح انقلاب را نفي ميكند: «هيچ انقلابي منجر به دمكراسي نميشود، انقلاب فرايند سركوب دارد و همه را حذف ميكند،انقلاب فرزندان خود را ميخورد…» گنجي مبشر شعاري مي شود كه داريوش همايون مشروطه خواه با د نيائي از تجارب كه از پشت ميز خبرنگاري روزنامه اطلاعات تا صندلي وزارت و اداره يكي از موفق ترين نهادهاي مطبوعاتي دوران پهلوي دوم و سپس حصار زندان و بعد ناكجاآباد تبعيد ادامه دارد، عنوان و مضمون مقاله خواندني اش در شماره گذشته كيهان ميكند. «ميبخشم اما فراموش نميكنم». اين گنجي ديگر يك روزنامهنگار ساده يا يك نويسنده معمولي نيست، او در جهنم ولايت جهل و جور و فساد دل به آتش زده و آتش بر او گلستان شده است. سياوشوار، سرافرازانه از امتحان شعلهها بيرون زده است. گريبانش را نگيريم که چرا جمهوري را شكل برتر نظام سياسي مي داني كه قادر است ضامن مردمسالاري باشد. چرا كه او هم تأكيد ميكند در يك جامعه آزاد مشروطهخواه نيز داراي حق برابر براي ابراز عقيده و انتخاب است. اجازه بدهيد صورت مسأله را عوض كنم. فكر كنيم فردي در جايگاه گنجي مشروطه خواه است و مدعي ميشود تنها در پرتو برپائي يك نظام سلطنتي مشروطه است كه پادشاه بيمسئوليت ميتواند وحدت ملي ايران را حفظ كند. آيا جمهوريخواهان ميتوانند اين سخن را تنها به اين دليل محكوم كنند كه مغاير با تفكر و نگرش آنهاست و بعد هم بگويند اين طرف چرا حكم صادر ميكند؟ خانمي كه در صداقت و پايدارياش در مبارزه ترديدي ندارم و بسيار نيز به من محبت دارد از سوئد زنگ ميزد كه حرفهاي گنجي مرا ناراحت كرده اينهمه براي آزادياش تلاش كرديم حالا او با نفي ما مشروطه خواهان، احسان ما را به اين شكل غيردمكراتيك پاسخ ميدهد. عصباني بود، ميخواست عليه گنجي مطالبي را بنويسد و بگويد. گفتم، خواهر عزيز من، آيا ميداني كه اهل ولايت فقيه نگران از استقبال گرمي كه از گنجي در محافل ايراني و بين المللي در خارج به عمل آمده است همه اميد خود را به اين بستهاند كه شماري از ايرانيان مقيم خارج به ويژه مشروطهخواهان و البته مجاهدين برادر مسعود و خواهر مريم و چپولهاي مقيم آمريكا و اروپا چنان گنجي را با اتهامات و ناسزاها بنوازند كه حلاوت مهرباني و تقديرهاي شخصيتهاي جهاني و ايرانيان آزاده به كام او تلختر از زهرمار شود. در جريان كنفرانس برلين نيز رژيم همه ناسزاهاي اهالي ولايت چپولها را در صدا و سيمايش نثار شماري از شركت كنندگان از جمله اكبر گنجي كرد و بعد هم با استناد به آن ناسزاها، گنجي را به زندان انداخت. اين آزادگي را داشته باشيم كه مردي از تبار آزادگان را به صرف اينكه ميگويد من تحقق دمكراسي را تنها در پرتو يك نظام جمهوري مردمسالار ممكن ميدانم، از خود نرانيم و چوبش نزنيم. هنوز جاي زخمهائي كه در زندان ولي فقيه بر جسم و جان گنجي وارد آمد كبود است با اينهمه اين دلاور ميگويد ميبخشم اما فراموش نميكنم… حداقل آنها كه خود را مشروطهخواه واقعي ميدانند و به مردمسالاري نيز معتقدند لازم است از رضا پهلوي بياموزند. حداقل اين است كه صفت شاهزادگي را كه نميتوانيم از او سلب كنيم. نوه عمه زاده پسر دائي آخرين تزار روسيه هنوز خود را پرنس خطاب ميكند حال كاري به شازدههاي خودمان ندارم. با اينهمه يكبار نشد رضا پهلوي از خطاب كردنش بدون لقب و حتي گاه بدون ذكر آقا رو ترش كند. هم او بارها گفته است تعيين نظام براي مردم ايران پيش از رهائي وطن از چنگ اهل ولايت فقيه كاري عبث و ضدمفهوم عام مردمسالاري است. حالا فرض كنيم در فردائي دور يا نزديك، مردم ايران در يك همه پرسي آزاد، و يا مجلس مؤسسان منتخب مردم در يك نشست آزاد، نظام جمهوري را براي ايران برگزينند، و رضا پهلوي نيز با توجه به شايستگيهايش در انتخابات رياست جمهوري نامزد شد، و يا به رياست دولت رسيد (مثل وليعهد سابق بلغارستان) در چنين صورتي اكبر گنجي هيچ مشكلي با رضا پهلوي نخواهد داشت حال آنكه خيلي از آنها كه امروز سنگ او را به سينه ميزنند، اگر با همين نگاه امروزشان به جمهوريت بنگرند دچار مشكلات اساسي با رضا پهلوي در ردائي غير از رداي پادشاهي، خواهند بود.
شنبه 1 تا دوشنبه 3 ژوئيه
سخني با مريم رجوي
روز شنبه تلويزيون مجاهدين را نگاه مي كردم، كارناوالي بزرگ برپا كرده بودند با حضور مريم مهرتابان و شعار «ميبرمت به ايران» و تني چند از نمايندگان ورشكسته به تقصير پارلمان فرانسه و البته اصحاب و نديمههاي ماه مقيم زندان فرودگاه بغداد و ماه بانوي مقيم حومه پاريس.
با مشاهده بعضي از مردان و زناني كه نزديك به سه دهه در پيوند با مجاهدين و شوراي مقاومتشان جان و جواني به باد دادهاند و اينك در نيمه زندگي با روياهايي كه يكي بعد از ديگري به كابوس تبديل شد درگير و دارند، واقعا متأثر شدم. بسياري از اينها وقتي فرصتي و خلوتي پيدا كنند و راز دل نزد رازداري بگشايند، به جاي واژه از دهانشان خون و درد بيرون ميريزد.
شما فكر ميكنيد در دل منوچهر هزارخاني كه اينك ازدكان شيادي مسعود و مريم بيرون زده است يا بانوي آواز ايران «مرضيه» كه جايگاهي به مراتب فراتر از روي تانك T54 اهدائي صدام حسين به برادر مسعود در دلها و جانهاي حداقل سه نسل ايراني دارد چه ميگذرد؟ روزي كه حرفهاي «الهه» را که هنوز هم صدايش چشمه روشن عشق و زندگي است، شنيدم، منهم با او گريستم. حالا اما قصد ملامت ندارم. ميخواهم با خانم مريم عضدانلو (و نه رجوي) به عنوان يك خواهر هموطنم سخن گويم. در واقع اشكهاي او وقتي به سخنان پدر و مادر «ندا» گوش ميداد مرا به نوشتن اين عبارات واداشت. همينجا بگويم وقتي پدر «ندا» دختر جوان و زيبائي كه گرفتار فريب مقاومت از طريق رژيم بعثي سرنگون شده عراق شد و با تشويق و ترغيب مأموران دستگاه عقيدتي سياسي رجوي، هنگام دستگيري مريم خود را به آتش كشيد و آن وجود عزيزي را كه ميتوانست يك مادر نمونه، همسر فداكار، يك معلم دلسوز و يك صداي مدافع آزادي و مردمسالاري و حقوق بشر باشد خاكستر كرد، بعد از سخنان پر از درد همسرش، كلام خود را با آيههاي قرآني آغاز كرد به گونهاي كه ميپنداشتي يكي از اهالي منبر سخن ميگويد، برايم روشن شد تا چه حد هنوز انديشه مسلط بر خليفه گري رجوي و بانو و شركا همآهنگ و همرنگ و بو با ضد فرهنگ ولايت فقيه است. (همينجا مقايسه كنيد تحول فكري گنجي را با عقب ماندگي ذهني سازماني كه مدعي مبارزه و مقاومت است). دين بايد از حوزه سياسي و عمومي به حوزه شخصي منتقل شود. اهل ولايت فقيه به مراتب بهتر از رجوي و اتباعش زيارت عاشورا ميخوانند و قرآن را به جاي چهارده روايت به چهل روايت تلاوت ميكنند اما چون دين را نيز همچون آزادي مصادره به مطلوب كردهاند بنابراين در طول 27 سال اخير، ساحت دين بيش از هر عرصه ديگري آسيب ديده است.
دين هم براي اهل ولايت فقيه و هم رجوي و شركا وسيلهاي است جهت تحميق مردم و تثبيت قدرت با متصل كردن بند ناف حكومت (در جمهوري اسلامي) و رهبري (در مورد مجاهدين) به آسمان و امام زمان… پدر ندا ميتوانست در خلوت خويش قرآن بخواند و روح خود را با كلام الهي صيقل دهد، و در جائي كه خبرنگاران خارجي و نمايندگان مجلس فرانسه و خانم مريم عضدانلو و اصحاب و نديمهها حضور دارند، آن فريبكاراني را كه دختر جوانش را به سوي مرگ سوق دادند محكوم ميكرد. خانم عضدانلو با شنيدن سخنان پدر و مادر ندا ميگريست. مثل هر بانوي بااحساسي كه به شنيدن حكايت اندوه ديگري ميگريد. خانم عضدانلو نيز خود مادر است، مادري كه سياست بازي و عشق ناپايدار برادر مسعود، او را از فرزند و همسر نخستينش جدا كرد. خطاب من نه به مريم مهرتابان و رئيس جمهوري منتخب ولي فقيه مقيم بازداشتگاه آمريكائيها در فرودگاه بغداد، بلكه به سوي خانم مريم عضدانلوي قاجار است كه اينك در ميانسالي بيش از سي سال از عمر خود را، در راه آرماني كه توسط برادرش وارد خانواده آنها شد، سر كرده است. آن مريمي كه در آغاز انقلاب در كنار محمود و سپس مهدي ابريشمچي كه شريك زندگيش شد با مريمي كه در كنار مسعود رجوي در عمارت بهارستان در پايگاه اشرف در عراق، باورش شده بود ابر و باد و مه و خورشيد و فلك دركارند تا او را بروي كرسي رياست جمهوري و زوج محترم را روي تشك رهبري بنشاند تفاوتهاي آشكاري داشت. آن مريم، آرمانگرائي ساده دل بود كه ميخواست در راه تحقق آرمانهايش، جان شيرين فدا كند. مريم امروز اما نيمه ملكهاي است كه هر بار به رنگي ظاهر ميشود و لباسهايش از بزرگترين مراكز مد جهان خريداري مي شود. آن روز مريم آرزو داشت فرزندش را در ايراني آباد و آزاد بزرگ كند و در كنار مهدي همسرش، در خدمت خلقي كه دوستشان داشت، زندگي طبيعي و سرشار از عشق و مهر داشته باشد. تقدير اما سرنوشت ديگري براي او نوشته بود و خانه تهراني كه چهارديواري ساده ولي پر از مهر بود نخست به آپارتمان پاريسي، بعد به ويلاي عراقي و سپس به ستاد حومه پاريس تبديل شد. حالا او بايد غريبانه از مهدي رو مي گرفت چون رهبر فرهمند با يك اشاره مهدي را واداشته بود مريم را طلاق دهد و بعد با گذاشتن خود در جايگاه پيامبر اسلام بدون رعايت عدّه مريم را به عقد خود درآورده بود و شيخ جلال گنجه اي نيز با خواندن خطبه عقد، در واقع مادري را از لذت درآغوش گرفتن فرزندش و زندگي در كنار همسري كه عاشقانه با او ازدواج كرده بود محروم ساخت.
مريم مهرتابان ره به عراق كشيد، لباس نظامي پوشيد، روي تانك رفت، فرمان حمله به سپاهي داد كه بيشتر رزمندگانش هرگز ميدان جنگ را نديده بودند به همين دليل نيز شمار كثيري از آنها در يك ماجراجوئي خطرناك جان باختند و يا به اسارت اهل ولايت فقيه درآمدند. مريم وقتي فرمان رياست جمهوري از دست همسر مصلحتي مسعود دريافت كرد، از خود نپرسيد سازماني كه مدعي است براي آزادي و مردمسالاري ميجنگد چگونه ميتواند در خارج ايران رئيس جمهوري تعيين كند و اعضايش را وا دارد، با اين فرد بيعت كنند. به آن مريمي كه ميدانم هنوز همه حضورش در وجود مريم مهرتابان، زايل نشده است ميگويم، هنوز هم دير نيست، هنوز هم ميتواني برخيزي و خطاب به ميانسالاني كه زندگيشان را دو ولي فقيه حاكم در تهران و زنداني در محبس آمريكائيها در فرودگاه بغداد به باد دادهاند و آن جوانهائي كه به اميد دريافت پناهندگي و يا گاه از سر صدق برايش هورا ميكشند، با صداي رسا بگوئي عزيزانم، هموطنانم، خواهران و برادرانم، منهم مثل شما قرباني شعبدهباز مقاومت هستم. منهم از درآغوش گرفتن فرزندم كه حالا جواني 20 ساله است همچون پدر و مادر ندا محرومم چون شوهر سياسي و مصلحتيام فرموده نبايد مهر مادري داشته باشم. او به همه زوجهاي عاشق در يكي از شبانههاي جنون و الهامش فرمان داد از يكديگر نفرت داشته باشند و توي گوش يكديگر بزنند. آري من دشمن ولايت جهل و جور و فسادم. با رژيم سيدعلي مخالفم و همراه با شما براي ايراني آزاد و آباد مبارزه ميكنم و با نفي شعبدهباز مقيم زندان آمريكائيها در بغداد، بار ديگر مادري خواهم شد كه دست فرزندش را ميگيرد و به صف آزادانديشان و مبارزان ايراني ميپيوندد.
July 7, 2006 09:42 AM