من جرّب المجرب، حلّت به الندامه…
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 18 تا جمعه 21 ژوئيه
بيروت آقا موسي و بيروت سيد حسن
پيشدرآمد: پنجره دفتر آقاموسي در حازميه (همان جائي كه اسرائيليها چند بار بر سرش بمب فروريختند) چشمانداز غريبي را پيش رو ميگذاشت، يك سو خانههاي زيباي سقف سفالي بر بلنداي تپههاي مشرف به دريا بود، سوي ديگر قلب تجارتي بيروت با ساختمانهائي كه به شهر جلوهاي نيويوركي ميداد و دست راست زير همهمة طوافها بود و كوچههاي تنگ و باريك و پر از زندگي… به محض آنكه سيد وارد دفترش ميشد عبا را كنار ميگذاشت و عمامه را، و اگر مراجعي نداشت قبا را هم در ميآورد. معمولا بلوزي يا پيرهني يقه بسته ميپوشيد با شلوار مشكي يا فلانل خاكستري تيره. منشي لبناني مسيحي زيبايش را صدا ميزد كه صفحه فيروز را بگذار پشتش هم هايده و مرضيه را،
دو تا آب پرتقال هم به ما بده، زنگي هم به عباس بزن كه بيايد با هم دندانش حرف بزند. (عباس بدرالدين روزنامهنگار شيعه لبناني كه به همراه امام موسي صدر و شيخ محمد يعقوب به ليبي رفت و همانجا به دستور سرهنگ ديوانه حاكم ليبي پس از چندي زندان در حوض اسيد سوخت و…) پدرم كه خاموش شد به سراغش رفتم. چنان ميگريست كه من به تسلايش درآمده بودم. به ياد آن روزي بود كه همراه مرحوم عبادي شوهرخواهرش و حاج آقا يحيي دائي محبوبش و پدر و مرحوم علي غروي در باغچه دائي ديگرش آقاي نجاتي بوديم. نجاتي و پدرم و آقاي غروي سردفتر بودند و من همراه پدر به مجلس بزرگان ره يافته بودم… ميگريست و من به يادش ميآوردم مثنوي خوانيها و به جبلالمتين حافظ بزرگ چنگ زدنها. سيد بزرگوار حالا نامي فراتر از همه نامها نه فقط لبنان بلكه خاورميانه داشت و عبدالناصر براي جذب و جلب او بسيار كوشيد. آقا موسي اما به خليج عربي گفتن او معترض بود و قوميت بازي او را نميپسنديد. در جنوب به عشق او خيليها فارسي ياد ميگرفتند و نقشه ايران همراه با تصاويري از روزهاي تحصیل در دانشكده حقوق و حوزه هيچگاه از محضر او غايب نبود. به آقاي شريعتمداري، البته بعد از خال معظم خود حاج آقا حسن طباطبائي قمي، دلبستگي خاصي داشت و آقاي خميني را احترام ميگذاشت اما هيچگاه او را به دل راه نداده بود. روزي كه سيد با عنوان امام موسي صدر رئيس مجلس اسلامي شيعه و رهبر جنبش محرومين كه بعدها به جنبش امل تغيير نام داد، به كاتيد رائيه كاردينال اعظم مارونيهاي لبنان پطريارك معوشي رفت و از فراز منبر پطرس مقدس آواي وحدت بين كليه طوايف و مذاهب لبنان سر داد، قلب همه لبنانيها به روي او باز شد. فلسطينيها و چپهاي لبنان با او يكدل نبودند. و از سوي ديگر توطئههاي سفير وقت ايران منصور قدر عليه او، آسمان روابطش با دولت ايران را كه ديرسالي شفاف بود، تيره كرده بود. با اينهمه آقا موسي ميكوشيد از درگيري به هر نوعي با ايران پرهيز كند. سر جريان تيمور بختيار و رهائياش از زندان و سپس سفرش به عراق، بعضيها در ساواك پاي او را به ميان كشيده بودند در حالي كه بختيار به علت تحصيل در بيروت و همكلاسي بودن با شماري از دولتمردان لبناني از جمله «شارل حلو» رئيس جمهوري و با تلاشهاي سعدون حمادي عضو شوراي انقلاب عراق كه از تحصيلكردههاي دانشگاه آمريكائي بيروت “AUB” بود و با بزرگان لبنان رفاقت داشت، توانست از دام بيرون جهد كه سرنوشت مقدر كرده بود در عراق ترتيب قتلش را مرد هزار چهره ساواك «اسلامي» بدهد. (عجيب است سعيد امامي هزار چهره هم لقب اسلامي داشت).
آن لبناني كه امام موسي صدر مثل وطنش ايران، عاشقانه دوستش داشت و آن زمان كه با شعلهور شدن جنگهاي داخلي آنهم به دليل تجاوزات و زورگوئي فلسطينيها، لبنانيها به جان هم افتادند، تنها او و پيروانش بودند كه بر زخمهايشان مرهم مينهادند و محلات شيعهنشين در همين بخش جنوبي بيروت و «نبعه» و «بئرالعبد» و «حازميه» پناهگاهي براي مسيحيان و به ويژه ارمنيها شده بودند، با لبناني كه امروز زير بمباران سنگين اسرائيليها، برخود ميلرزد و در واقع به گروگاني در دست حزبالله و رژيمهاي ولايت فقيه و ولايت بعث تبديل شده، تفاوت بسيار داشت. آقا موسي محور وحدت لبنانيها بود، امروز اما حزب الله باعث تفرقه و سست شدن پيوند لبنانيها باهم شده است. درباره امام موسي صدر بسيار نوشتهام و شخصيت ويژه او را به دفعات تشريح كردهام اين بار به سراغ سيد حسن ميروم. سيد حسن نصرالله، زعيم حزبالله و مردي كه تا پيش از حوادث اخير و خطاي بزرگي كه به دستور ولي فقيه كه توسط علي لاريجاني بعد از شكست مذاكراتش با خاوير سولانا به او ابلاغ شد، بدان دست زد (اين خطا اينك به يك جنايت بزرگ بدل شده است) از محبوبترين و با آبروترين شخصيتهاي سياسي در لبنان و جهان عرب بود.
سيد حسن نصرالله كيست؟
حسن عبدالكريم نصرالله چهل و شش ساله مردي است از روستائي به نام البازوريه در شرق بيروت كه در دوران كودكي به همراه پدر و مادر و برادران و خواهرانش مثل بسياري از خانوادههاي شيعه فقير راهي بيروت شد تا در شهر پول و نور و زيبائي لقمه ناني براي خانواده بزرگ خود پيدا كند. عبدالكريم پدر حسن ميوه فروش دورهگرد بود و توانست در منطقه كرنتينا (قرنطينه) در نزديكي اردوگاه آوارگان فلسطيني و محلات سن الفيل و برج البراجنه (اردوگاه ديگري از فلسطينيها) كوخي اجاره كند. مدتي بعد با كمك يكي از ثروتمندان شيعه از خانواده «الخليل» كه همسر عبدالكريم با او نسبتي داشت توانست دكان ميوه فروشي كوچكي به راه اندازد. حسن و برادر بزرگترش حسين همه روزه بعد از مدرسه به دكان پدر ميرفتند و به او كمك ميكردند. در اين دكان دو تصوير بر ديوار بود: عبدالناصر و امام موسي صدر. حسن آن گونه كه خودش ميگويد سخت دلبسته امام موسي صدر بود اما چون در مدرسه با فلسطينيها و بچه شيعهها و سنيهائي همكلاس بود كه عبدالناصر را خداي روي زمين ميدانستند او نيز به مرور جزء بچههاي «ناصر»ي شد. محيط زندگي سيد حسن در جنوب بيروت، هر بچهاي را با شعارهاي انقلابي پيوند ميداد. اما او چنان كه خود در گفتگويش با فيگارو در سال 1997 ميگويد خيلي زود از جمع بچههاي ناصري به گروه عاشقان امام موسي صدر پيوست. شبها در سنالفيل و نبعه به مساجد و حسينيههائي ميرفت كه سخنرانانش همه واژگان خود را با نام سيد موساي ايراني لبناني شده آغاز ميكردند. مدرسه ابتدائي را در دبستان «نجاح» به پايان رساند. و به دبيرستان دولتي سنالفيل رفت. بچهاي درسخوان و متدين بود كه معلمانش بسيار عزيزش ميداشتند و فقر او را مايه فخرش ميدانستند. هنوز وارد پانزدهمين سال زندگيش نشده بود كه با كشته شدن شماري از فلسطينيها در اتوبوسي در «عين الرمانه» در شرق بيروت جنگهاي داخلي لبنان شعلهور شد. پدر بعد از مدتي زيستن در زير باران گلوله بساط برچيد و همراه خانواده به جنوب رفت و در دهكده زادگاهش «نسوريه» مستقر شد و حسن و برادرانش نيز در مدرسه دولتي صور ثبت نام كردند. شهري كه خاستگاه حركت محرومين امام موسي صدر بود و حسن خيلي زود به اين حركت پيوست كه بعدها به جنبش امل تغيير نام داد. در شهر صور چند ايراني بودند كه با سيد موسي صدر روابط نزديكي داشتند از جمله آنها مصطفي چمران خيلي زود سيد حسن را جذب كرد. مصطفي به علت دانستن زبان انگليسي و رفتار انساني و آرامشي كه در ذاتش بود به معلمي براي همة جوانان جنوبي تبديل شده بود. مصطفي چمران با كمكهاي سابق دولت شاه، در جنوب لبنان هنرستاني برپا كرده بود كه دو تن از برادران سيد حسن در آن درس ميخواندند. بعضي شبها نيز مصطفي براي جواناني كه مشتاق شنيدن بحثهاي ديني در روندي تازه بودند در حسينيه صور سخنراني ميكرد. در يكي از اين شبها وقتي سيد حسن به حسينيه رفت سيدي را ديد متفاوت از ديگران، بسيار خوشرو و از آن برتر، خطيب. او قبل از مصطفي سخن گفت و در پايان شب سيد حسن نزد او رفت. استاد بزرگ نام شما چيست؟ نام من سيد محمد الغروي است. سيد حسن آرزوئي را كه مدتي در دل داشت با سيد محمد در ميان گذاشت. دوست دارم به نجف بروم و مثل سيد موسي مجتهد شوم. محمد الغروي كه خانواده سيد حسن را ميشناخت همانجا در حسينيه نامهاي به يكي از شاگردانش عباس الموسوي كه از لبنان چند سالي بود به نجف رفته بود نوشت. «اين جوان بچه صادق و با استعدادي است او را نزد استاد بزرگمان سيد محمد باقرالصدر ببر تا از محضرش بياموزد. خودت نيز مواظب او باش و اجازه نده طلبههاي پاكستاني و افغاني از راه به درش كنند. همينطور مواظب باش گير بچه طلبههاي عراقي شاذ ـ منحرف ـ نيفتد، او خوش بر و رو است و بايد خيلي مراقبش باشي. به سيد مصطفي ـ خميني ـ بگو از پدرش ماهي چند دينار براي اين بچه بگيرد. چون محمد باقر ـ الصدر ـ خيلي محتاط است و وجوهات را فقط بين طلبهها و مدرسيني پخش ميكند كه مطيع و منقاد او باشند اما از خميني حرف شنوي دارد…»
سيد حسن با اين نامه در حالي كه پدر و مادر و خواهرش زينب كه سخت به او دلبسته بود در «دپو»ي صور با اشك و ناله او را بدرقه ميكردند در پانزده سالگي با مبلغي معادل پنجاه دلار راهي نجف شد. سه روز بعد، پس از پيمودن سوريه و اردن سيد حسن به همراه عدهاي از زوار شيعه وارد نجف شد. و از گاراژ باب السلام پرسان پرسان خود به حرم حضرت علي رساند و آنطور كه سيد محمد الغروي او را راهنمائي كرده بود به دفتر سيد حيدر كليدار رفت (همان مردي كه مقتدي صدر قصد كشتن او را كرد و چون زنده ياد عبدالمجيد خوئي به دفاع از حيدر برخاست، دستور داد عبدالمجيد و حيدر را باهم بكشند. مقتدي كه به ديدن خون جنون جنسياش ارضاء ميشود همان لحظه فرياد ميزد آه چه لحظه بزرگي! سگ عجمي ـ خوئي ـ و خوك نجفي ـ حيدر ـ را تكه تكه كنيد…) و از او سراغ عباس الموسوي را گرفت. عباس كه از شاگردان سيد محمد باقر الصدر و الحاج روحالله الخميني بود در طبقه دوم مغازه قبادوزي حاج ابوجعفر الغروي خواهرزاده سيد محمد الغروي خانه داشت. حيدر سيد حسن را به خانه او برد و معرفياش كرد. سيد عباس مطابق توصيه سيد محمدالغروي سرپرستي سيد حسن را عهده دار شد و در اتاق خود گوشهاي را به او داد. سيد حسن صبحها به درس سيد محمد روحاني ميرفت (مرحوم آيتالله سيد محمد روحاني برادر آيتالله سيد محمد صادق كه در قم تحت نظر است. خميني دشمن سيد محمد بود و چشم ديدن او را كه هم در نجف بزرگ بود هم در قم، نداشت. تكليف خامنهاي هم كه معلوم است، بعد از درگذشت سيد محمد اطلاعات قم ميخواست جنازهاش را مصادره كند اما خانوادهاش او را در باغچه خانهاش دفن كردند. (نخستين بار در سايه اسلام ناب انقلابي محمدي ولايتي، پيكر بانوي فاضله و پاكدامن والده استاد بزرگوارم دكتر احمد مهدوي دامغاني را در منزلش به خاك سپردند چون واعظ طبسي شاه خراسان كه كفش مرحوم آيتالله دامغاني والد استاد معظم را جفت ميكرد اجازه نداده بود همسر او را در آرامگاه خصوصي خانواده در صحن ثامن الائمه به خاك سپارند.) عصرها نيز در درس اين و آن حاضر ميشد و بعد از آشنائي با سيد مصطفي خميني ره به محفل او پيدا كرد و با دور و بريهايش مثل علي اكبر محتشميپور، محمد منتظري، اسماعيل فردوسيپور، محمود دعائي و… آشنا شد. در سال 1978 رژيم عراق شماري از طلبهها و آخوندهاي شيعه لبناني را نيز همچون روحانيون ايرانيالاصل از عراق اخراج كرد. سيد حسن نيز از جمله اخراج شدگان بود. اما همان سه سال زندگي در نجف او را زير و رو كرده بود و به محض آنكه به لبنان بازگشت به حركت محرومين پيوست و به عنوان يك خطيب جوان خوش سخن در مساجد و حسينيههاي جنوب لبنان، به تبليغ براي امام موسي صدر و جنبش محرومين كه به امل تغيير نام داده بود پرداخت. غيبت امام موسي صدر در سفر به بيروت و سپس انقلاب ايران و به تخت نشستن خميني فصل تازهاي در دفتر زندگي سيد حسن گشود. او به دستور جنبش امل به بعلبك رفت و در آنجا با شيخ صبحي الطفيلي و عباس الموسوي و نعيم قاسم جناح طرفدار خميني جنبش امل را به وجود آورد. چندي بعد در دمشق با رفيق قديمياش در نجف، علي اكبر محتشميپور كه حالا سفير خميني در سوريه بود ديدار كرد. محتشميپور ضمن انتقاد و ناسزاگوئي به حسينالحسيني دبيركل وقت امل و نبيه بري مسئول امل در بيروت آنها را قرتي و ضداسلام خواند و يادآور شد بايد يك امل اسلامي انقلابي درست كرد. بخت با سيد حسن و يارانش همراه بود چون با حمله اسرائيل به لبنان محتشميپور دستور داد آنها از امل منفصل شوند و حزبالله را به وجود آورند. صبحي الطفيلي به دبيركلي حزبالله، عباس الموسوي به رياست شوراي سياسي، نعيم قاسم به رياست فرع جنوب، ابراهيم امين السيد به رياست دفتر اجرائي و سيد حسن به معاونت او انتخاب شدند. در همين سال با فاطمه ياسين دختري از روستاي العباسيه در شهر صور ازدواج كرد. (چهار فرزند حاصل اين پيوند بوده است، نخستين آنها هادي در هجده سالگي در عملياتي عليه نيروهاي اسرائيلي در جنوب لبنان به قتل رسيد. محمد جواد امروز 23 ساله است، زينب بيست ساله و محمدعلي چهارده ساله است). به دنبال عزل آيتالله منتظري از قائم مقامي ولي فقيه، سپاه پاسداران در حزبالله دست به كودتا زد و طرفداران منتظري را يا به قتل رساند (در آن تاريخ دو هزار سپاهي در لبنان بودند و قتلها معمولا به صورت تصادف اتومبيل و يا برخورد با مين در طول جاده بين صيدا و بيروت اتفاق ميافتاد) و يا بركنار و از حزبالله طرد كرد. صبحي الطفيلي نيز به دليل پيوندش با منتظري بركنار شد و عباس الموسوي به دبيركلي حزبالله رسيد. در اين زمان سيد حسن با كسب اجازه از عباس الموسوي راهي تهران شد و بعد از ديدن آموزش نظامي در لويزان به قم رفت تا دروس ديني خود را تكميل كند. در قم او در دروس چند تن از روحانيون سرشناس از جمله مرحوم آيتالله روحاني، ميرزا جواد تبريزي، وحيد خراساني، كاظم حائري حاضر ميشد و با كساني مثل هاني فحص (پدر حسن نماينده الحيات در تهران) و سيد علي حائري هم مباحثه بود. اوائل دهه نود با راهنمائي محتشميپور و توصيه علي فلاحيان وزير اطلاعات وقت، سيد حسن به مجلس خامنهاي راه يافت و همانجا بود كه طوق سرسپردگي به گردن انداخت و در حلقه اصحاب خاصه سيدعلي درآمد. با كشته شدن عباس الموسوي در سال 1992 توسط اسرائيليها. خامنهاي به نصرالله دستور بازگشت به لبنان را داد و پيش از رسيدن او به بيروت دستور بيعت با سيد حسن به شوراي حزب داده شده بود. سيد حسن در حالي كه فقط 32 سال داشت بر كرسي زعامت حزبالله جاي گرفت. او با استعداد ذاتي و كاريزماي بسيار خيلي زود همانطور كه پيش از اين در نوشتههايم يادآور شدهام توانست حزبالله را به مهمترين گروه سياسي ـ نظامي لبنان و منطقه تبديل كند. توفيق او در راندن اسرائيل از لبنان. نامش را هم پاي قهرمانان تاريخي لبنان كرد. اما قتل رفيقالحريري توسط سوريه با همكاري نوكرانش در حكومت لبنان، و سپس خروج خفتبار ارتش رژيم دمشق از لبنان، حزبالله را در موقعيتي سخت حساس و بحراني قرار داد. نيروهاي 14 مارس به رهبري سعد پسر رفيقالحريري و شخصيتهاي برجستهاي چون وليد جنبلاط، سمير جعجع (پس از آزادي از زندان) امين جميّل، فؤاد سينيوره، احمد فتفت، مروان حماده، خانم معوّض و… موفق شدند با پيروزي در انتخابات و تسخير پارلمان، با حمايت اكثريت لبنانيها، طرح خود را براي عزل اميل لحود رئيس جمهوري دست نشانده سوريه به جريان اندازند. حزبالله اما اين طرح را وتو كرد و به همراه جنبش امل و نوكران رسمي سوريه مثل سليمان فرنجيه، طلال ارسلان، بشاره مرهج ـ وزير كشور اسبق ـ عاصم قانصوه، و البته اميل لحود كارشكني در كار دولتي را كه خود دو عضو در آن داشت آغاز كرد. چندي بعد حسن نصرالله پس از مدتي لاس خشكه زدن با ژنرال ميشل عون كه مدت كوتاهي رياست دولت لبنان را عهده دار بود و بعد با حمله سوريها به كاخ رياست جمهوري و كشتار عظيم آنها ناچار به پناه بردن به سفارت فرانسه و سپس خروج از كشور و زندگي در پاريس براي بيش از پانزده سال شده بود، ميشل عوني كه روزگاري نه چندان دور بزرگترين دشمن سوريها بود و دمشق حكم قتلش را صادر كرده بود، با اين وعده كه حزبالله همه قدرش را براي به رياست جمهوري رساندن او در اختيارش ميگذارد، ژنرال را از نيروهاي 14 مارس كه زمينه بازگشتش به لبنان را فراهم كرده بودند، جدا كرد. يكبار نيز براي قدرت نمائي در برابر تظاهرات نيم ميليوني گروههاي 14 مارس، سيد حسن نيز نيم ميليوني آدم به خيابان آورد كه بله ما هم ميتوانيم. و البته اين تظاهرات چند ميليون دلاري براي ملت ايران هزينه برداشت. سيد حسن به جايگاهي رسيده بود كه ديگر كسي نميتوانست او را انكار كند. دولت لبنان كه آمده بود تا قطعنامه 1559 شوراي امنيت را به اجرا درآورد و حزبالله را خلع سلاح و نيروهاي ارتش را در مرزهايش با اسرائيل مستقر سازد، نگران از به هم ريختن اوضاع كشور توسط حزبالله ناچار شده بود دندان روي جگر گذارد و غمزههاي سيد حسن را به جان بخرد. سيد حسن كه به سيد مقاومت مشهور شده بود با همه درايت و هوشمندي سرانجام با گشودن بالهاي زيبايش در زماني كه صياد اسرائيلي كمان به دست و حامي آمريكائي بني موسي كلافه از بازيهاي اهل ولايت فقيه در مذاكرات اتمي و نيز تلاشهاي وابستگان رژيم در عراق براي گسترش آشوب و درگيري، قطع دست و پاي اهل ولايت فقيه را در عراق و لبنان و… سرلوحه برنامههاي خود قرار داده بودند، بدون حسابگريهاي هميشگي و ارزيابي واكنش دشمن، نه تنها اعتبار چندين ساله خود را به خطر انداخت، بلكه بسياري از ستايشگران خود و حزبالله را به منتقدان آتشيني تبديل كرد كه عملا همصدا با اسرائيل و آمريكا خواهان خاتمه يافتن نمايش حزبالله در لبنان و حتي محاكمه كساني شدهاند كه لبنان آباد و آزاد و زيبا را بار ديگر به عهد جنگ و كشتار و ويراني بازگرداندهاند.
شنبه 22 تا دوشنبه 24 ژوئيه
لاريجاني و فريب بزرگ
علي لاريجاني دبير شورايعالي امنيت ملي و وزير خارجه بالفعل رژيم، زماني كه در پي چهارساعت مذاكره با خاوير سولانا كميسر عالي اتحاديه اروپا در امور سياسي و امنيتي به ارباب فقيه خبرداد كه مذاكرات به جائي نرسيد و فرداست كه سران G8 در سن پترزبورگ با جلب رضايت روسيه پرونده ايران را در شوراي امنيت به جريان اندازند و مجازاتهاي سياسي و اقتصادي عليه رژيم الهي ما برقرار سازند، به او دستور رسيد كه آقا فرمودند به دمشق برويد و به فرزندان ما در حزبالله سلام ما را برسانيد آنها خودشان ميدانند چه كنند. در دمشق لاريجاني پس از ديدار با اسد و فاروقالشرع و وليد المعلم، هيأتي از حزبالله را به سرپرستي نعيم قاسم معاون سيد حسن به حضور پذيرفت و سلام آقا را رساند. ساعاتي بعد نيروهاي حزب با ورود به خاك اسرائيل و حمله ناگهاني به يك واحد از سربازان زير پرچم، پنج تن از آنها را كشته و دو تن را به اسارت گرفتند. سيد حسن هرگز در خواب هم نميديد اسرائيل با اين حدت و شدت به لبنان حمله كند و صدها دفتر و مركز و انبار و مدرسه و كارخانه و حسينيه وابسته به حزبالله را ويران كند. (البته در كنار صدها هدف غيرنظامي، و كشتن بيگناهاني كه جرمشان فقط جنوبي بودن يا در بخش جنوبي بيروت زيستن بوده است). رژيم هم دستپاچه و وحشت زده از ابعاد و اكنش اسرائيل در حالي كه هيچ تهديدي متوجه سوريه نبود به جاي حمايت از لبنان نخست اعلام كرد حمله به سوريه با واکنش تند ايران روبرو ميشود و بعد براي اطمينان خاطر دادن به اسرائيل، دامپزشك حسن فيروزآبادي رئيس ستاد مشترك نيروهاي مسلح اعلام كرد ما به هيچ روي قصد مداخله در جنگ حزبالله با اسرائيل را نداريم…
باور كنيد حزبالله حتي اگر از اين درگيري زنده بيرون آيد و بتواند بار ديگر تجديد قوا كند، سيد حسن نصرالله ديگر به جايگاه سابق باز نخواهد گشت. او در قماري وارد شد كه در آن بردي نبود. در عين حال رژيم ولايت جهل و جور و فساد و همتاي دمشقياش نيز در اين بازي مرگ خسارات سنگيني را متحمل خواهند شد. در لبناني كه فرداي جنگ بار ديگر از خاكستر خود بر ميخيزد، جائي براي نوكران ولي فقيه نخواهد بود و اگر سيد حسن هشيار باشد شايد بتواند حزبالله را به عنوان يك حزب سياسي بدون شاخه نظامي در لبنان جديد احيا كند. اما هرگاه درگيريها طولانيتر شد اين بخت او هرچه كمرنگتر مي شود.
July 28, 2006 09:42 AM