لبنان...ديروز امروز فردا
سه گانه اي را كه از لبنان نوشتم پيوسته اينجا ميخوانيد.حكايت مشروح لبنان و فلسطين و شام ميماند براي كتابي كه دردست دارم
. علي رضا نوري زاده
ققنوس از خاكستر خود بر مي خیزد. لبنانيها اين را در طول تاريخ دور و دراز خود ثابت كرده اند. اين مردم بقاياي فنيقيهاي تاجرند كه در هزارههاي كهن، هرسوي جهان ايراني و رُمي و مصري، چراغي به عشق و فرهنگ و خوشگذراني روشن شد، آنها چراغدارش بوده اند. آنها حرير چيني را براي فرعون مص ري ميبردند و جامهاي زرين و سيمين شراب را از مملكت پارس به كارتاژهاي شمال آفريقا ميرساندند.
هرگز دست به شمشير نميبردند اما به بركت زر و هوشمندي جبليشان و زرنگيهائي كه در كمتر ملتي در همسايگي آنها يافت ميشود حداقل از سه هزار سال پيش، بنيان كياني را گذاشتهاند كه هرچند، جهانگيران بسياري براي نا بودي اش تلاش كرده اند و گاه حتي براي مدتي جان و جهانش را با خون و ويراني، تيره و تار كرده اند اما بار ديگر ققنوس لبنان از خاكستر خود برخاسته است و دنياي زشت اطراف خود را با زيبائي و شكوه آشنا كرده است.
شگفتي آور آنكه ساكنان سرزميني كه از طرابلس تا صور در حاشيه درياي مديترانه و بر بستر بلنديهائي كه از دل بقاع تا جبال عاليه امتداد دارد، زيباترين روستاها و شهرها را بنا كردهاند، هر بار در برابر جفاي روزگار ناچار ره غربت پيش گرفتهاند خيلي زود در سرزمين جديد، اعتبار و جايگاه ويژهاي يافتهاند و به ماه و سالي، در بالاترين جايگاه اقتصادي و سياسي و اجتماعي و فرهنگي قرار گرفتهاند.
به جز گزارشاتي كه مورخان يوناني و رمي از اهالي لبنان بازگو كردهاند، بعد از ظهور اسلام و ورودش به فلسطين و وادي شام، نوشتههائي از نوع سفرنامه حكيم بزرگ قباديان، ناصر خسرو، و ابن بطوطه از مردماني سخن آوردهاند كه بسيار در مقايسه با روزگار خود متمدن، خوش ذوق، اهل حال و مدارا با بيگانه و لطف با خودي بودهاند. نصاري و يهود در كنار محمديها آنهم به مذاهب گونه گون از حنابله و شافعيها گرفته تا اسماعيليها و فرقه ناجيه اثني عشريه و پيروان پينهدوز مهاجر ايراني عبدالله درزي (كه اگر مقام و جايگاه بزرگ دروز «خاندان جنبلاط» نبود بدون شك امروز نگاه ائمه مسلمين از شيعه گرفته تا سنيهاي سلفي به اين مذهب «دروزي» چيزي بود شبيه نگرش آنها به قاديانيها و بهائيها) با صفا و صميميت زندگي ميكنند. ناقوس كليساي كسليك مزاحم صوت اذان مسجد كنار دستش نميشود و روزهاي شنبه مسلمان و نصاري به حرمت «سبت» يهوديان، در عبور از كنار كنيسههاشان كلاه از سر بر ميگيرند. شگفتا اين لبنان تا پيش از گرفتار شدن به مصيبت فلسطين، تنها يكبار در درون خويش شاهد ريخته شدن خون فرزندانش به دست يكديگر بوده است، اما پس از نكبت تقسيم فلسطين و نخستين جنگ، هر بار لبنان سر برداشته و چشم انداز فردايش روشن و شكوهمند بوده است، به تحريك خارجي (يك روز مصر و ديگر روز سوريه برادر بزرگتر كه هيچگاه حاضر به قبول كيان مستقل لبناني نشد، و زماني آمريكا و اسرائيل و حالا جمهوري ولايت فقيه) بساطش را به هم ريختهاند و سقف خانهاش را برسرش ريختهاند. بگذاريد با هم، به مصائب اين ملت زيبا در يكصد ساله اخير بنگريم. از آن جنگ بين خوديها در دو قرن و نيم پيش و سرازير شدن امراي دروز از «شوف» و «عاليه» به سوي بيروت و نيز از قصه اميرفخرالدين ميگذرم و آن را به وقت ديگري ميگذارم.
لبنان به عنوان بخشي از شامات و فلسطين در منطقه هلال الخصيب خلافت آل عثمان ولايت پيشرفتهاي در آغاز قرن گذشته بود كه با مدارس و مراكز آموزش عالي، صومعههاي خواهران و برادران مقدس، مساجد سر به آسمان كشيده اهل سنت كه بر منابرش مدح خلفاي عثماني پيشاپيش خطبه نماز جمعه بر زبان امام جاري بود و در حسينيههاي شيعه در جنوبش، پيروان مكتب اهل البيت نگاه به كعبه ايران داشتند كه يگانه شاه شيعه جهان بر آن حكومت ميكرد. (مهم نبود كه اين شاه كه باشد مظفرالدين شاه قاجار يا رضاشاه پهلوي و پسرش، و يا سيد روحالله خميني، خامنهاي اما از همان ابتدا جا نيفتاد. در واقع از زماني كه رژيم كوشيد با پول و امتياز دادن، آدمهائي را كه به طور طبيعي براي ايران جايگاه ويژهاي قائلند و زيارت مشهد را حتی مهمتر از زيارت كربلا و نجف ميدانند، در حد مزدور پائين آورد.
يادمان باشد صفويه بعد از واداشتن ايرانيها به پذيرش تشيع چون خود از چند و چون مذهب اهل بيت بيخبر بودند متوسل به علماي جبل عامل لبنان شدند. شيخ بهاءالدين عاملي و اجداد امام موسي صدر كه بعدها هم در ايران و هم در عراق به مرجعيت و وزارت و صدارت رسيدند و «مير»هاي اصفهان «علاء و داماد و فندرسك» ـ كه اولي جد بزرگ مادري پدر من بوده است و مادر پدرم شهرت ميرعلائي داشت ـ به اعتباري از علماي ميهمان از لبنان بودهاند كه بعدها از اصيلترين ايرانيها شدند. و اين از خصائل لبنانيهاست كه در سرزمين تازه چنان پيوند و ارتباطي با ساكنانش پيدا ميكنند كه گاه در كمتر از دو نسل فرزندانشان به امارت و صدارت و رياست رسيدهاند.
كافي است نگاهي به مغتربين ـ به دو معناي به غرب رفتگان و نيز به غربت نشستگان ـ لبناني در آمريكاي شمالي و مركزي و لاتين و نيز آفريقا و حاشيه خليج فارس و بعضي از كشورهاي اروپائي بيندازيم. سنونوها، ابي نادرها، منعمها ـ و اين يكي اگرچه خود را سوريالاصل ميدانست اما از طريق مادر به لبنان وصل بود ـ خوريها، ملحمها، عاصيها، حريريها و… از اين دست مهاجران لبناني بودهاند كه پدر و يا جدشان در يكي از بحرانهاي لبنان، گاه تنها و گاهي به همراه اهل و عيال راهي غربت شدهاند. تا سومين مهاجرت بزرگ لبنانيها در طول جنگهاي داخلي و سپس اشغال جنوب لبنان توسط ارتش اسرائيل و ورود شارون به بيروت و قتل عام فلسطينيها در صبرا و شاتيلا، اغلب مهاجران لبناني از مسيحيان بودند. در واقع هر زمان هويت چند گونه و رنگارنگ لبنان توسط نيروهاي خارجي و اغلب منطقهاي مورد تهديد قرار گرفته، مسيحيان نگران از پيوستن سوريه به لبنان و يا زير نفوذ اسلام و عربيت قرار گرفتن كشورشان، اگر قادر به جنگ و مقاومت نبودهاند، راه غربت پيش گرفتهاند. لبنانيهاي سني اگر تن به سفر دادهاند و در خارج رحل اقامت ولو براي هميشه افكندهاند بيشتر در عربستان سعودي، كشورهاي حاشيه خليج فارس و اروپا مستقر شدهاند. شيعيان مهاجر اما اغلب به آفريقا رفتهاند (نبيه بري از جمله آنهاست كه در ساحل عاج و سنگال صاحب ضياع و عقار بود) در جريان حمله اسرائيل به جنوب لبنان نيز گروههائي از شيعيان به آمريكاي جنوبي و ايالات متحده رفتند و كلنيهاي شيعه را در اكوادور، پاراگوئه، بوليوي و آرژانتين در آمريكاي لاتين و ديترويت و جنوب كاليفرنيا به وجود آوردند.
در بعضي از اين كلنيها به ويژه در اكوادور و پاراگوئه، با پول مرحمتي ولي فقيه، حسينيهها و مراكزي برپا شده است كه در آن تصاوير خميني و حسن نصرالله و سيدعلي آقاي نايب امام زمان را بر در و ديوارش آویختهاند.
لبنان در جنگ دو هويت
از ابتداي قرن بيستم، لبنان در صحنه سياسي و فرهنگي و اجتماعي خود، شاهد روياروئي دو فرهنگ بوده است. هرگاه اين دو فرهنگ راه مسالمت و همدلي پيش گرفتهاند، لبنان به اوج اعتبار و عظمت رسيده است و هر زمان (با حضور عامل خارجي) يكي از دو فرهنگ و نگرش سياسي وابسته به آن درصدد غلبه بر ديگري بوده، لبنان به عنوان يك جامعه چند رنگ در معرض خطر از هم گسستن قرار گرفته است. مسلمانان لبنان هنگام جدائي از عثمانيها كه كلاه فينه و القابي چون «بيك» و «پاشا» را براي آنها به جا گذاشتند، دل در گرو وصلت با شام و تشكيل سوريه كُبري داشتند. مسيحيان اما به فرانسه «مادرخوانده» خود دلبسته بودند. در جريان استقلال لبنان كه پس از جنگ جهاني دوم و آزادي قهرمانان استقلال همچون رياض الصلح، عبدالحميد كرامي، حميد فرنجيه، بشاره الخوري، مفتي خالد، صبري الحماده، پير جُميّل، كمال جنبلاط و… از زندان حاكم فرانسوي در قلعه راشيا، تحقق پيدا كرد رهبران مسلمانان پذيرفتند كه دست از انديشه پيوستن به سوريه بردارند و در مقابل مسيحيان نيز قبول كردند انديشه ضميمه كردن لبنان به فرانسه را براي هميشه كنار گذارند. شماري از لبنانيها يك بار در جريان جنگ جهاني اول با درگيري بين مسلمانان طرفدار عثماني و مسيحيان طرفدار فرانسه و انگليس ناچار به مهاجرت از وطن شده بودند و بار ديگر در جريان جنگ جهاني دوم به علت تبعات جنگ و اشغال فرانسه توسط آلمان و تشکیل حكومت ويشي از يكسو و شبه دولت تبعيدي دوگل از سوي ديگر، هزاران تن از آنان راهي غربت شده بودند. با استقلال لبنان جمع كثيري از اين مهاجران با سرمايههاي كلاني كه در غرب اندوخته بودند به كشور بازگشتند و در ساختن لبنان نوين نقش مهمي ايفا كردند. جمعيت مسلمانان و مسيحيان در لبنان تقريبا برابر است و در ميان مسلمانان، شيعيان اكثريت دارند در حالي كه مسيحيان مارونينژاد كاتوليك در ميان نصاري اكثريت را دارا هستند. در لبنان تا پيش از تقسيم فلسطين اقليت يهودي فعالي در عرصه اقتصاد و زراعت وجود داشت كه به مرور از تعداد آنها كاسته شد و زماني كه در سال 1982 اسرائيل به لبنان لشگركشي كرد تنها سه شهروند يهودي كهنسال در جنوب لبنان زندگي ميكردند.
مهمترين طوايف لبنان از اين قرارند: مارونيها كه ريشه خود را تا فنيقيها عقب ميبرند و شماري از برجستهترين نويسندگان، روشنفكران و شاعران مشهور نه فقط در لبنان بلكه در جهان عرب از اين طايفهاند. سعيد عقل كه مهمترين شاعر و اديب در زبان عربي است، مسیحي ماروني است و در افكار سياسي خواستار نزديكي لبنان با غرب، و كم رنگ شدن پيوندش با جهان عرب است. برپايه توافق بين رهبران طوايف لبنان و پيشنويس قانون اساسي، رياست جمهوري و فرماندهي كل ارتش به مسيحيان ماروني واگذار شده است.
مسيحيان ارتدوكس لبنان اما سخت به هويت عربي خود پيوند دارند. بسياري از رهبران جنبشهاي قومي و ناصري و نيز وحدت گرا با سوريه، از مسيحيان ارتدوكس بودهاند. آنتوان سعاده رهبر حزب قومي اجتماعي كه خواهان وحدت با سوريه بود و به اتهام طراحي يك كودتا محاكمه و اعدام شد به اين طايفه وابسته بود. در كابينههاي لبنان اغلب وزارت كشور و يا دفاع به مسيحيان ارتدوكس تعلق دارد.
گروه سوم مسيحيان، ارمنيها هستند كه در بينشان ارمنيهاي كاتوليك اكثريت دارند و بعد ارمنيهاي پروتستان و ارتدوكسها و انجيليها هستند كه بدون توجه به مذهبشان به عنوان طايفه ارمني صاحب چند كرسي در پارلمان و حداقل دو وزير در كابينههاي بزرگ و يك وزير در كابينههاي كوچك و يك وزير مشاور هستند.
مسلمانان لبنان نيز به طوايف زير تقسيم ميشوند؛
سنيها كه بيشتر در بيروت و طرابلس و صيدا ساكنند. مقام نخست وزيري به سنيها تعلق دارد. سنيها در دوران عبدالناصر و به ويژه بعد از كودتاي عبدالكريم قاسم در عراق كه به «پيمان بغداد» و ارتباط ويژه اردن و عراق (كه حامي غيرمستقيم مسيحيان لبنان بودند) خاتمه داد، چشم به سوي دمشق و قاهره دوختند. بيروت به يك ميدان روياروئي تمام عيار مسيحيان غربگرا و مسلمانان قوميت گرا تبديل شد. دانشگاههاي لبنان كه بيش از يك قرن است، تربيت مهمترين چهرههاي سياسي و فرهنگي را در مشرق زمين عهدهدار بودهاند (از اين دانشگاهها هم جورج حبش فلسطيني ماركسيست بيرون آمد و هم سعدون حمادي بعثي عراقي، هم شاعر و نامدار كويتي سعاد صباح فارغالتحصيل دانشگاه آمريكائي بيروت بود و هم مانع العتيبه وزير نفت شاعر اماراتي… از ايران نيز فرزندان بسياري از خانوادههاي اشراف در مدارس و گاه دانشگاههاي بيروت علم آموختند، قاسم غني، شاپور بختيار، برادران هويدا و… از اين جمله بودند. وقتي تقيالدين الصلح نخست وزير اسبق لبنان به ايران آمد و هويدا از او استقبال كرد و يادآور شد،كه از شاگردان نخست وزير لبنان بوده است تقيالدين الصلح در پاسخ او گفت افتخار ميكنم كه شاگرداني چون اميرعباس و فريدون و شاپور داشتهام، اشارهاش به دكتر شاپور بختيار بود كه در آن روزها پس از دورهاي زندان، مغضوب و خانه نشين بود)، آوردگاه چپها و راستها، وحدت گرايان قومي و انعزاليون ـ لقبي كه قوميها به فالانژها و مليون طرفدار كاميل شمعون داده بودند ـ شده بود.
كاميل شمعون رئيس جمهوري كه حاميان خود را در برابر قدرت رو به افزايش ناصر از دست ميداد و در عين حال شاهد مذاكرات وحدت بين دمشق و قاهره بود، با حمايت غرب تصميم گرفت مدت رياست جمهوري خود را تمديد كند. همين امر با تحريك دستگاههاي امنيتي مصر به شعلهور شدن جنگ داخلي در لبنان منجر شد. شمعون در برابر حمله گسترده چپها و مسلمانان سني ـ شيعيان در اين روياروئي يا بيطرف بودند و يا متمايل به شمعون ـ از آمريكا كمك خواست و به دستور آيزنهاور تفنگداران دريائي آمريكا در بيروت پياده شدند. جنگ سرانجام با فرمول نه برنده و نه بازنده با انتخاب فواد شهاب فرمانده ارتش لبنان به رياست جمهوري خاتمه يافت. فواد شهاب در ديداري با عبدالناصر در پي وحدت سوريه و مصر در مرز بين لبنان و سوريه در منطقه «شتوره» در مقابل دريافت ضمانت از ناصر براي حفظ استقلال و دمكراسي لبنان، متعهد شد كه اجازه ندهد كشورش به پايگاهي عليه مصر تبديل شود. از 1958 تا 1970 لبنان بهترين سالهاي خود را پشت سر گذاشت. حتي حضور هزاران آواره فلسطيني در اردوگاههائي كه از طرابلس تا بيروت و صيدا گسترده بود، لطمهاي به جايگاه لبنان به عنوان مهمترين پايگاه فرهنگي و اقتصادي خاورميانه وارد نميكرد. در 1970 دو حادثه مقدمات بحراني را فراهم كرد كه 5 سال بعد به برپائي يك جنگ تمام عيار بين مارونيها و چپگرايان و مسلمانان منجر شد.
حادثه اول درگيري خونين فلسطينيها با ارتش اردن در اين كشور و سرانجام كنفرانس سران قاهره و خروج شمار كثيري از جنگجويان فلسطيني از اردن و استقرار آنها در لبنان بود. و حادثه دوم، مرگ ناصر در پايان كنفرانس سران عرب بود كه عامل حفظ استقلال و موازنه را در لبنان، از صحنه خارج كرد. از آن پس سوريه با همه نيرو تلاش كرد لبنان را به تحت الحمايه خود تبديل كند. با انتخاب سليمان فرنجيه به رياست جمهوري لبنان، حافظ الاسد ديكتاتور سوريه مطمئن بود كه با توجه به روابط ويژهاش با فرنجيه، لبنان عملا از آن او خواهد بود. در 1975 پس از ماهها تنش و بحران در روابط فلسطينيها با دولت لبنان كه حاضر نبود وجود دولت عرفات را در دولت خود تحمل كند، كشته شدن سرنشينان فلسطيني يك اتوبوس در محله «عينالرمانه» توسط شبه نظاميان ماروني فالانژ، آتش جنگي شعلهور شد كه عملا پانزده سال تمام ادامه داشت. سوريه در اين جنگ گاه جانب چپها و فلسطينيها را ميگرفت و زماني براي حمايت از مسيحيان و جلوگيري از سقوط لبنان در دست چپها و مسلمانان، وارد كارزار ميشد. هزاران فلسطيني و چپ به دست نيروهاي سوريه در جريان محاصره اردوگاه تلالزعتر در بيروت به قتل رسيدند. سرانجام اتحاديه عرب تصميم گرفت نيروهائي را از چند كشور عضو به همراه ارتش سوريه براي حفظ امنيت لبنان به اين كشور اعزام كند. نيروهاي غيرسوري پس از مدت كوتاهي لبنان را ترك گفتند، سوريها اما باقي ماندند و ژنرال غازي كنعان و پس از او رستم عزاله عملا حاكم بلامنازع لبنان بودند. اين وضع حتي پس از پيمان طايف در عرستان سعودي بين رهبران طوايف لبنان ادامه يافت و زماني كه ژنرال ميشل عون فرمانده ارتش كه با پايان رياست جمهوري امين جميل، به رياست موقت دولت انتخاب شده بود در برابر سوريه ايستاد، ارتش سوريه مقر او را بر سرش ويران كرد و ژنرال ناچار با كمك فرانسويها به سفارت آنها و سپس فرانسه رفت و تبعيدش تا بعد از قتل رفيق الحريري و اخراج خفتبار ارتش سوريه از لبنان زير فشار آمريكا و فرانسه، ادامه پيدا كرد. در جريان جنگهاي داخلي وجود امام موسي صدر به عنوان رهبر شيعيان باعث شد اين طايفه به جنگ آلوده نشوند. اما با اختفاي او در ليبي و ظهور سيد روحالله در ايران، شيعيان عملا به يكي از طرفهاي درگير اصلي منازعات لبنان بدل شدند.
جايگاه شيعيان
تا پيش از ظهور امام موسي صدر در صحنه سياسي و ديني لبنان، شيعيان لبنان محرومترين و در عين حال مستعدترين مردم لبنان در پيوستن به احزاب چپ و انقلابي از جمله حزب كمونيست و حزب بعث لبنان (هر دو جناح طرفدار دمشق و طرفدار بغداد) بودند. عملا چند خاندان اشرافي شيعه كنترل جنوب لبنان و منطقه شيعهنشين بيروت و بعلبك را در دست داشتند. اقطاعيون (فئودالها)ي شيعه، مالك بارورترين زمينهاي زراعتي در جنوب بودند و با توجه به نحوه تقسيم قدرت در لبنان با دارا بودن كرسي رياست پارلمان (كه برخلاف امروز داراي چندان قدرت و اعتباري همپاي رئيس جمهوري ماروني مسيحي و نخست وزير سني نبود) هر بار يكي از فئودالها و اشراف شيعه به رياست پارلمان انتخاب ميشد.
مهمترين خاندانهاي اشرافي شيعه عبارت بودند از: الحماده، الكاظم، كنعان، الخليل (آخرين سفير لبنان در تهران پيش از انقلاب از اين خانواده بود) الاسعد (احمد الاسعد از رجال مبارزات براي استقلال لبنان بود و پس از او فرزندش كامل الاسعد سالها رياست پارلمان لبنان را عهدهدار بود) شرفالدين (كه همچون خاندان صدر در عراق و ايران هم مرداني سرشناس در عرصه سياست داشت و هم بزرگاني در صحنه دين. علامه شرفالدين بزرگ مردي بود كه هنگام پيري چون فرد لايقي را در ميان فرزندان و نزديكان خود براي رهبري ديني شيعيان سراغ نداشت نامهاي به آيتالله بروجردي نوشت كه فردي شايسته از رجال و آقازادههاي حوزه را به لبنان بفرستد. مرحوم بروجردي كه به علت بيپروائيها و آزادانديشي و روشنفكري امام موسي صدر نگران آن بود كه آخوندهاي خشك مغز حوزه او را آسيب رسانند و در عين حال ميدانست اجداد سيد از جبل عامل لبنان در عهد صفويه به ايران آمدهاند او را به لبنان اعزام كرد. خواهر آزاده و گرانقدر امام موسي صدر بانو رباب كه لحظهاي از برادر جدائي نداشت به همراه وي به لبنان رفت و با وصلت با خاندان شرفالدين در كنار لقب خانوادگي خود، شرفالدين نيز به نامش افزوده شد.) المغنيه (شگفتا كه از اين خاندان، هم بزرگي چون جواد المغنيه بيرون ميآيد و هم تروريست ولايتزدهاي مثل عماد المغنيه كه در حال حاضر فرمانده شبه نظاميان حزبالله در جبهه جنوب لبنان است) الحيدر، العيتاني، مروّه (كامل مروّه روزنامهنگار سرشناس لبناني و بنيانگذار و سردبير الحياه از اين خاندان بود كه در اوج نفوذ عبدالناصر به طرفداري از ايران و عربستان سعودي اشتهار داشت و سرانجام به دست يكي از وابستگان گروه ناصريهاي لبنان به فرمان سازمان امنيت مصر به قتل رسيد. سالها بعد فرزند او الحياه را بار ديگر در لندن منتشر ساخت و چندي بعد سرانجام روزنامه را به اميرخالدبن سلطان فرزند وليعهد سعودي و معاون وزارت دفاع اين كشور در مقابل چند ميليون دلار واگذار كرد و به بيروت رفت تا در آنجا روزنامه انگليسيزبان موسسه الحياه يعني ديلياستار را منتشر كند. چهره سرشناس ديگر اين خاندان حسين مروّه عالم دين و فيلسوف بزرگ معاصر بود كه در جواني پس از گذراندن دورههاي آخوندي در لبنان و عراق عمامه و عبا از تن بركند و چون علي دشتي به نفي همه آن چيزهائي پرداخت كه ديرگاهي به پايش نشسته بود. شهامت او در نفي ولايت فقيه در روزهائي كه حزبالله ميكشت و ميدريد و ويران ميكرد سرانجام باعث قتل او در سن هفتاد و پنج سالگي شد. نوادهاش را در آغوش داشت وقتي تروريستها گلوله بارانش كردند. از او دهها كتاب و نوشته باقي مانده است. مردي بود لائيك با تمايلات سوسياليستي…)
ورود صدر به صحنه
ورود امام موسي صدر به صحنه لبنان در كمتر از دوسال موجد انقلابي در تركيب سياسي و اجتماعي و فرهنگي شيعيان و روابط آنها با ديگر طوايف شد كه همچون يك مبدأ تاريخي، مورد اشاره نويسندگان و تاريخنويسان لبناني و عرب قرار ميگيرد. شيعيان محروم با حضور مردي كه عربي را با لهجه فارسي سخن ميگفت، و با قد و قامت چشمگير و چهرهاي جذاب، قدرت فوقالعادهاي در جذب افراد داشت، گمشده خود را يافته بودند. چنين بود كه وقتي او مجلس اسلامي شيعه را پايه گذاشت و سپس جنبش محرومين را كه بعدها به «امل» تغيير نام داد برپا داشت هزاران شيعه از طبقات متوسط و زيرين جامعه به او پيوستند. اشرافيت شيعه در آغاز گمان داشت آقا موسي را خيلي زود مثل بقيه آخوندهاي شيعه در خدمت خواهد گرفت اما او بينياز از كمكهاي مالي آنها بود و مدتها هم از دولت ايران، هم از مرجعيت در قم و نجف و هم از مهاجران شيعهاي كه در آفريقا و آمريكا به ثروت و دولت رسيده بودند حمايت مالي و معنوي و سياسي ميشد. كامل الاسعد كه رئيس پارلمان شد از همان ابتدا بناي ناسازگاري را با امام صدر گذاشت. اينجا و آنجا ميگفت ما را چه شده است كه حالا يك سيد عجمي را رئيسالشيعه كردهايم؟ در آن تاريخ روابط دولت ايران با امام صدر حسنه بود به همين دليل نيز دولت ايران به كامل الاسعد كه او نيز روابط خوبي با ايران داشت از طريق كاميل شمعون دولتمرد سرشناس و رئيس حزب مليون آزاده و دوست پادشاه ايران، پيغام داده شد دست ازعناد با امام موسي صدر بردارد اما زماني كه روابط تيره شد نه تنها منصور قدر سفير وقت ايران به آتش اختلاف بين شاه و امام موسي صدر با گزارشهاي دروغ دامن ميزد بلكه شبها سر ميز قمار در كازينو لبنان، كاملالاسعد را تشويق ميكرد هرچه بيشتر عليه امام صدر سخن پراكني كند. شگفتا همين جناب سفير وابسته به سازمان امنيت و اطلاعات كشور، سيدي را كه برادرش در عراق و كويت عليه شاه و به نفع خميني فعاليت ميكرد، ياري ميرساند تا مدعي امام موسي صدر شود. اين روحاني را بعدها مأموران رژيم بعثي عراق به قتل رساندند. باري روز به روز اعتبار امام موسي صدر در لبنان بالا و بالاتر ميرفت. او پس از ديدار با عبدالناصر و سپس سفر بسيار مهمش به عربستان سعودي كه طي آن با ملك خالد و وليعهدش فهد و اميرعبدالله پادشاه كنوني سعودي و علماي اين كشور ملاقات و اساس گفتگوهاي بعدي بين علماي شيعه و سني را پايهگذاري كرد، عملا در لبنان به جائي رسيد كه در گزينش نامزدهاي رياست جمهوري و نخست وزيري و رياست پارلمان نظر او حتما رعايت ميشد. با كمكهاي مالي كه در اختيار امام صدر بود او موفق شد نهادهاي مهمي چون انستيتوي صنعتي صدر، بيمارستان، آموزشگاههاي متعدد، چندين مجتمع كشاورزي و صنعتي در جنوب لبنان برپا كند. تني چند از روحانيون و نيز بچه مسلمانهاي درس خواندهاي هم چون دكتر مصطفي چمران از ايران با او همكاري ميكردند.
عشق امام به زبان و ادبيات فارسي عاملي بود تا در بسياري از مدارس جنوب لبنان زبان فارسي تدريس شود. از آنجا كه جريان اختفاي او و جنايت معمر القذافي را با همدستي كساني چون جلالالدين فارسي پيش از اين به دفعات بازگفتهام تنها به اين نكته بسنده ميكنم كه مردان و زناني كه در خدمت امام موسي صدر با سياست آشنا شدند، همانها هستند كه امروز نامشان بيش از هر نامي در جمع دولتمردان شيعه به گوش ميرسد، حسين الحسيني نماينده مجلس و رئيس اسبق پارلمان، نبيه بري رهبر امل و رئيس فعلي پارلمان، محمد بيضون وزير و نماينده سرشناس، اسعد حيدر و وليد شقير از نويسندگان سرشناس و شيخ عبدالامير قبلان كه هنوز به عنوان نايب رئيس مجلس اسلامي شيعه (چون جايگاه رياست هنوز براي امام موسي صدر محفوظ است) سيد حسن الامين روحاني آزاده ضد ولايت فقيه لبنان از اين دستهاند.
در مقابل با غيبت امام موسي صدر در ميدان مذهب شيعه، كساني چون محمد حسين فضلالله، صبحي الطفيلي، شيخ نعيم قاسم، محمد يزبك (نماينده خامنهاي در لبنان و عضو شوراي سياسي حزبالله) ميدان پيدا كردند تا با هوچيگري و حمايت رژيم ولايت فقيه و البته نوكري سوريه ظاهرا به عنوان بزرگان مذهب شيعه خودنمائي كنند. (محمد حسين فضل الله با 70 ميليون دلاري كه عبدالحسين بهمن ميلياردر ايراني الاصل كويتي به او داد تا مسجد بزرگ حسنين را در بيروت برپا دارد، بساط سلطنتي براي خود ايجاد كرده كه وقتي آن را با زندگي سرفرازانه و ساده امام موسي صدر مقايسه ميكنم در مييابم كه با ظهور نايب امام زمان در بهمن 57 در تهران، تا چه حد عالمان حقيقي و خداجويان واقعي كنار زده شده و كلاشان و دستاربندان ريائي به دولت و قدرت رسيدند.)
جايگاه حزب الله
حزبالله به دست قابله ايراني (علي اكبر محتشميپور) از زهدان جنبش امل به شيوه غيرطبيعي بيرون كشيده شد. محتشميپور در مصاحبه افشاگرانهاش با شرق ميگويد بعد از اعزام شماري از پاسداران و واحدهاي لشگر ذوالفقار به لبنان در پي حمله اسرائيل به اين كشور، خميني مانع از اعزام نفرات بيشتر شد چون امدادرساني به نيروهاي ما در لبنان از طريق عراق و تركيه غيرممكن بود به توصيه او ما به لبنان رفتيم و به آموزش نظامي جوانان شيعه پرداختيم. و حزبالله اين چنين به وجود آمد. محتشمي همه حقيقت را نگفته است. جنبش امل با وفاداري به آرمانهاي امام موسي صدر، عليرغم دلبستگي افرادش به انقلاب ايران حاضرنبود به زائدهاي از انقلاب اسلامي تبديل شود. رهبر وقت امل حسينالحسيني زماني كه به ايران آمد به مقامات رژيم كه سخت در پي صدور انقلاب بودند يادآور شد لبنان وضعيت خاص خود را دارد و به هيچ روي نبايد به فكر صدور انقلاب به لبنان باشند. محتشميپور از لحظه رسيدن به سوريه توطئه براي ايجاد شكاف در جنبش امل و به زير سلطه درآوردن جنبش شيعيان لبنان را آغاز كرد. و بعد از آنكه تلاش براي ايجاد امل اسلامي به رهبري حسينالموسوي ناكام ماند، با كمك جمعي از ملاهاي بيسواد و عاشق اسم و رسم و پول همچون صبحي الطفيلي و نعيم قاسم و شيخ قاووق، حزبالله را پايه گذاشت. حزبالله در آغاز يك گروه تروريستي تمام و كمال بود كه با هدايت 2000 نيروي سپاه در لبنان، به عمليات خرابكاري و گروگانگيري دست ميزد. اما به مرور و به ويژه بعد از انتخاب حسن نصرالله به دبيركلي حزب تبديل به دستگاه عظيم و طويل غول پيكري شد با نيروي نظامي و زيرساخت اقتصاد و نهادهاي فرهنگي و سياسي و امنيتي و مذهبي، شناختن حسن نصرالله براي شناختن جايگاه و حد و اعتبار حزب الله ضروري است.
سيد حسن نصرالله كيست؟
حسن عبدالكريم نصرالله چهل و شش ساله مردي است از روستائي به نام البازوريه در شرق بيروت كه در دوران كودكي به همراه پدر و مادر و برادران و خواهرانش مثل بسياري از خانوادههاي شيعه فقير راهي بيروت شد تا در شهر پول و نور و زيبائي لقمه ناني براي خانواده بزرگ خود پيدا كند. عبدالكريم پدر حسن ميوه فروش دورهگرد بود و توانست در منطقه كرنتينا (قرنطينه) در نزديكي اردوگاه آوارگان فلسطيني و محلات سن الفيل و برج البراجنه (اردوگاه ديگري از فلسطينيها) كوخي اجاره كند. مدتي بعد با كمك يكي از ثروتمندان شيعه از خانواده «الخليل» كه همسر عبدالكريم با او نسبتي داشت توانست دكان ميوه فروشي كوچكي به راه اندازد. حسن و برادر بزرگترش حسين همه روزه بعد از مدرسه به دكان پدر ميرفتند و به او كمك ميكردند. در اين دكان دو تصوير بر ديوار بود: عبدالناصر و امام موسي صدر. حسن آن گونه كه خودش ميگويد سخت دلبسته امام موسي صدر بود اما چون در مدرسه با فلسطينيها و بچه شيعهها و سنيهائي همكلاس بود كه عبدالناصر را خداي روي زمين ميدانستند او نيز به مرور جزء بچههاي «ناصر»ي شد. محيط زندگي سيد حسن در جنوب بيروت، هر بچهاي را با شعارهاي انقلابي پيوند ميداد. اما او چنان كه خود در گفتگويش با فيگارو در سال 1997 ميگويد خيلي زود از جمع بچههاي ناصري به گروه عاشقان امام موسي صدر پيوست. شبها در سنالفيل و نبعه به مساجد و حسينيههائي ميرفت كه سخنرانانش همه واژگان خود را با نام سيد موساي ايراني لبناني شده آغاز ميكردند. مدرسه ابتدائي را در دبستان «نجاح» به پايان رساند. و به دبيرستان دولتي سنالفيل رفت. بچهاي درسخوان و متدين بود كه معلمانش بسيار عزيزش ميداشتند و فقر او را مايه فخرش ميدانستند. هنوز وارد پانزدهمين سال زندگيش نشده بود كه با كشته شدن شماري از فلسطينيها در اتوبوسي در «عين الرمانه» در شرق بيروت جنگهاي داخلي لبنان شعلهور شد. پدر بعد از مدتي زيستن در زير باران گلوله بساط برچيد و همراه خانواده به جنوب رفت و در دهكده زادگاهش «نسوريه» مستقر شد و حسن و برادرانش نيز در مدرسه دولتي صور ثبت نام كردند. شهري كه خاستگاه حركت محرومين امام موسي صدر بود و حسن خيلي زود به اين حركت پيوست كه بعدها به جنبش امل تغيير نام داد. در شهر صور چند ايراني بودند كه با سيد موسي صدر روابط نزديكي داشتند از جمله آنها مصطفي چمران خيلي زود سيد حسن را جذب كرد. مصطفي به علت دانستن زبان انگليسي و رفتار انساني و آرامشي كه در ذاتش بود به معلمي براي همة جوانان جنوبي تبديل شده بود. مصطفي چمران با كمكهاي سابق دولت شاه، در جنوب لبنان هنرستاني برپا كرده بود كه دو تن از برادران سيد حسن در آن درس ميخواندند. بعضي شبها نيز مصطفي براي جواناني كه مشتاق شنيدن بحثهاي ديني در روندي تازه بودند در حسينيه صور سخنراني ميكرد. در يكي از اين شبها وقتي سيد حسن به حسينيه رفت سيدي را ديد متفاوت از ديگران، بسيار خوشرو و از آن برتر، خطيب. او قبل از مصطفي سخن گفت و در پايان شب سيد حسن نزد او رفت. استاد بزرگ نام شما چيست؟ نام من سيد محمد الغروي است. سيد حسن آرزوئي را كه مدتي در دل داشت با سيد محمد در ميان گذاشت. دوست دارم به نجف بروم و مثل سيد موسي مجتهد شوم. محمد الغروي كه خانواده سيد حسن را ميشناخت همانجا در حسينيه نامهاي به يكي از شاگردانش عباس الموسوي كه از لبنان چند سالي بود به نجف رفته بود نوشت. «اين جوان بچه صادق و با استعدادي است او را نزد استاد بزرگمان سيد محمد باقرالصدر ببر تا از محضرش بياموزد. خودت نيز مواظب او باش و اجازه نده طلبههاي پاكستاني و افغاني از راه به درش كنند. همينطور مواظب باش گير بچه طلبههاي عراقي شاذ ـ منحرف ـ نيفتد، او خوش بر و رو است و بايد خيلي مراقبش باشي. به سيد مصطفي ـ خميني ـ بگو از پدرش ماهي چند دينار براي اين بچه بگيرد. چون محمد باقر ـ الصدر ـ خيلي محتاط است و وجوهات را فقط بين طلبهها و مدرسيني پخش ميكند كه مطيع و منقاد او باشند اما از خميني حرف شنوي دارد…»
سيد حسن با اين نامه در حالي كه پدر و مادر و خواهرش زينب كه سخت به او دلبسته بود در «دپو»ي صور با اشك و ناله او را بدرقه ميكردند در پانزده سالگي با مبلغي معادل پنجاه دلار راهي نجف شد. سه روز بعد، پس از پيمودن سوريه و اردن سيد حسن به همراه عدهاي از زوار شيعه وارد نجف شد. و از گاراژ باب السلام پرسان پرسان خود به حرم حضرت علي رساند و آنطور كه سيد محمد الغروي او را راهنمائي كرده بود به دفتر سيد حيدر كليدار رفت (همان مردي كه مقتدي صدر قصد كشتن او را كرد و چون زنده ياد عبدالمجيد خوئي به دفاع از حيدر برخاست، دستور داد عبدالمجيد و حيدر را باهم بكشند. مقتدي كه به ديدن خون جنون جنسياش ارضاء ميشود همان لحظه فرياد ميزد آه چه لحظه بزرگي! سگ عجمي ـ خوئي ـ و خوك نجفي ـ حيدر ـ را تكه تكه كنيد…) و از او سراغ عباس الموسوي را گرفت. عباس كه از شاگردان سيد محمد باقر الصدر و الحاج روحالله الخميني بود در طبقه دوم مغازه قبادوزي حاج ابوجعفر الغروي خواهرزاده سيد محمد الغروي خانه داشت. حيدر سيد حسن را به خانه او برد و معرفياش كرد. سيد عباس مطابق توصيه سيد محمدالغروي سرپرستي سيد حسن را عهده دار شد و در اتاق خود گوشهاي را به او داد. سيد حسن صبحها به درس سيد محمد روحاني ميرفت (مرحوم آيتالله سيد محمد روحاني برادر آيتالله سيد محمد صادق كه در قم تحت نظر است. خميني دشمن سيد محمد بود و چشم ديدن او را كه هم در نجف بزرگ بود هم در قم، نداشت. تكليف خامنهاي هم كه معلوم است، بعد از درگذشت سيد محمد اطلاعات قم ميخواست جنازهاش را مصادره كند اما خانوادهاش او را در باغچه خانهاش دفن كردند. (نخستين بار در سايه اسلام ناب انقلابي محمدي ولايتي، پيكر بانوي فاضله و پاكدامن والده استاد بزرگوارم دكتر احمد مهدوي دامغاني را در منزلش به خاك سپردند چون واعظ طبسي شاه خراسان كه كفش مرحوم آيتالله دامغاني والد استاد معظم را جفت ميكرد اجازه نداده بود همسر او را در آرامگاه خصوصي خانواده در صحن ثامن الائمه به خاك سپارند.) عصرها نيز در درس اين و آن حاضر ميشد و بعد از آشنائي با سيد مصطفي خميني ره به محفل او پيدا كرد و با دور و بريهايش مثل علي اكبر محتشميپور، محمد منتظري، اسماعيل فردوسيپور، محمود دعائي و… آشنا شد. در سال 1978 رژيم عراق شماري از طلبهها و آخوندهاي شيعه لبناني را نيز همچون روحانيون ايرانيالاصل از عراق اخراج كرد. سيد حسن نيز از جمله اخراج شدگان بود. اما همان سه سال زندگي در نجف او را زير و رو كرده بود و به محض آنكه به لبنان بازگشت به حركت محرومين پيوست و به عنوان يك خطيب جوان خوش سخن در مساجد و حسينيههاي جنوب لبنان، به تبليغ براي امام موسي صدر و جنبش محرومين كه به امل تغيير نام داده بود پرداخت. غيبت امام موسي صدر در سفر به بيروت و سپس انقلاب ايران و به تخت نشستن خميني فصل تازهاي در دفتر زندگي سيد حسن گشود. او به دستور جنبش امل به بعلبك رفت و در آنجا با شيخ صبحي الطفيلي و عباس الموسوي و نعيم قاسم جناح طرفدار خميني جنبش امل را به وجود آورد. چندي بعد در دمشق با رفيق قديمياش در نجف، علي اكبر محتشميپور كه حالا سفير خميني در سوريه بود ديدار كرد. محتشميپور ضمن انتقاد و ناسزاگوئي به حسينالحسيني دبيركل وقت امل و نبيه بري مسئول امل در بيروت آنها را قرتي و ضداسلام خواند و يادآور شد بايد يك امل اسلامي انقلابي درست كرد. بخت با سيد حسن و يارانش همراه بود چون با حمله اسرائيل به لبنان محتشميپور دستور داد آنها از امل منفصل شوند و حزبالله را به وجود آورند. صبحي الطفيلي به دبيركلي حزبالله، عباس الموسوي به رياست شوراي سياسي، نعيم قاسم به رياست فرع جنوب، ابراهيم امين السيد به رياست دفتر اجرائي و سيد حسن به معاونت او انتخاب شدند. در همين سال با فاطمه ياسين دختري از روستاي العباسيه در شهر صور ازدواج كرد. (چهار فرزند حاصل اين پيوند بوده است، نخستين آنها هادي در هجده سالگي در عملياتي عليه نيروهاي اسرائيلي در جنوب لبنان به قتل رسيد. محمد جواد امروز 23 ساله است، زينب بيست ساله و محمدعلي چهارده ساله است). به دنبال عزل آيتالله منتظري از قائم مقامي ولي فقيه، سپاه پاسداران در حزبالله دست به كودتا زد و طرفداران منتظري را يا به قتل رساند (در آن تاريخ دو هزار سپاهي در لبنان بودند و قتلها معمولا به صورت تصادف اتومبيل و يا برخورد با مين در طول جاده بين صيدا و بيروت اتفاق ميافتاد) و يا بركنار و از حزبالله طرد كرد. صبحي الطفيلي نيز به دليل پيوندش با منتظري بركنار شد و عباس الموسوي به دبيركلي حزبالله رسيد. در اين زمان سيد حسن با كسب اجازه از عباس الموسوي راهي تهران شد و بعد از ديدن آموزش نظامي در لويزان به قم رفت تا دروس ديني خود را تكميل كند. در قم او در دروس چند تن از روحانيون سرشناس از جمله مرحوم آيتالله روحاني، ميرزا جواد تبريزي، وحيد خراساني، كاظم حائري حاضر ميشد و با كساني مثل هاني فحص (پدر حسن نماينده الحيات در تهران) و سيد علي حائري هم مباحثه بود. اوائل دهه نود با راهنمائي محتشميپور و توصيه علي فلاحيان وزير اطلاعات وقت، سيد حسن به مجلس خامنهاي راه يافت و همانجا بود كه طوق سرسپردگي به گردن انداخت و در حلقه اصحاب خاصه سيدعلي درآمد. با كشته شدن عباس الموسوي در سال 1992 توسط اسرائيليها. خامنهاي به نصرالله دستور بازگشت به لبنان را داد و پيش از رسيدن او به بيروت دستور بيعت با سيد حسن به شوراي حزب داده شده بود. سيد حسن در حالي كه فقط 32 سال داشت بر كرسي زعامت حزبالله جاي گرفت. او با استعداد ذاتي و كاريزماي بسيار خيلي زود همانطور كه پيش از اين در نوشتههايم يادآور شدهام توانست حزبالله را به مهمترين گروه سياسي ـ نظامي لبنان و منطقه تبديل كند. توفيق او در راندن اسرائيل از لبنان. نامش را هم پاي قهرمانان تاريخي لبنان كرد. اما قتل رفيقالحريري توسط سوريه با همكاري نوكرانش در حكومت لبنان، و سپس خروج خفتبار ارتش رژيم دمشق از لبنان، حزبالله را در موقعيتي سخت حساس و بحراني قرار داد. نيروهاي 14 مارس به رهبري سعد پسر رفيقالحريري و شخصيتهاي برجستهاي چون وليد جنبلاط، سمير جعجع (پس از آزادي از زندان) امين جميّل، فؤاد سينيوره، احمد فتفت، مروان حماده، خانم معوّض و… موفق شدند با پيروزي در انتخابات و تسخير پارلمان، با حمايت اكثريت لبنانيها، طرح خود را براي عزل اميل لحود رئيس جمهوري دست نشانده سوريه به جريان اندازند. حزبالله اما اين طرح را وتو كرد و به همراه جنبش امل و نوكران رسمي سوريه مثل سليمان فرنجيه، طلال ارسلان، بشاره مرهج ـ وزير كشور اسبق ـ عاصم قانصوه، و البته اميل لحود كارشكني در كار دولتي را كه خود دو عضو در آن داشت آغاز كرد. چندي بعد حسن نصرالله پس از مدتي لاس خشكه زدن با ژنرال ميشل عون كه مدت كوتاهي رياست دولت لبنان را عهده دار بود و بعد با حمله سوريها به كاخ رياست جمهوري و كشتار عظيم آنها ناچار به پناه بردن به سفارت فرانسه و سپس خروج از كشور و زندگي در پاريس براي بيش از پانزده سال شده بود، ميشل عوني كه روزگاري نه چندان دور بزرگترين دشمن سوريها بود و دمشق حكم قتلش را صادر كرده بود، با اين وعده كه حزبالله همه قدرش را براي به رياست جمهوري رساندن او در اختيارش ميگذارد، ژنرال را از نيروهاي 14 مارس كه زمينه بازگشتش به لبنان را فراهم كرده بودند، جدا كرد. يكبار نيز براي قدرت نمائي در برابر تظاهرات نيم ميليوني گروههاي 14 مارس، سيد حسن نيز نيم ميليوني آدم به خيابان آورد كه بله ما هم ميتوانيم. و البته اين تظاهرات چند ميليون دلاري براي ملت ايران هزينه برداشت. سيد حسن به جايگاهي رسيده بود كه ديگر كسي نميتوانست او را انكار كند. دولت لبنان كه آمده بود تا قطعنامه 1559 شوراي امنيت را به اجرا درآورد و حزبالله را خلع سلاح و نيروهاي ارتش را در مرزهايش با اسرائيل مستقر سازد، نگران از به هم ريختن اوضاع كشور توسط حزبالله ناچار شده بود دندان روي جگر گذارد و غمزههاي سيد حسن را به جان بخرد. سيد حسن كه به سيد مقاومت مشهور شده بود با همه درايت و هوشمندي سرانجام با گشودن بالهاي زيبايش در زماني كه صياد اسرائيلي كمان به دست و حامي آمريكائي بني موسي كلافه از بازيهاي اهل ولايت فقيه در مذاكرات اتمي و نيز تلاشهاي وابستگان رژيم در عراق براي گسترش آشوب و درگيري، قطع دست و پاي اهل ولايت فقيه را در عراق و لبنان و… سرلوحه برنامههاي خود قرار داده بودند، بدون حسابگريهاي هميشگي و ارزيابي واكنش دشمن، نه تنها اعتبار چندين ساله خود را به خطر انداخت، بلكه بسياري از ستايشگران خود و حزبالله را به منتقدان آتشيني تبديل كرد كه عملا همصدا با اسرائيل و آمريكا خواهان خاتمه يافتن نمايش حزبالله در لبنان و حتي محاكمه كساني شدهاند كه لبنان آباد و آزاد و زيبا را بار ديگر به عهد جنگ و كشتار و ويراني بازگرداندهاند.
دروزيها چه ميگويند
طايفه دروزي (يا دُرزي چنانكه در لبنان خطاب ميشوند) سومين طايفه از محمديها هستند. شيعيان سپس سنيها و بعد دروزيها كه يكي از پررمز و رازترين طوايف مشرقي بهشمار میآیند. شيعه ميتواند سني شود و يا سني، مذهب شيعه اختيار كند. در آئين دروز ورود غير دروزي به همان سختي ورود غير زرتشتيها به مذهب اشوزرتشت و شايد سختتر از آن و بدون شك بسيار سختتر از يهودي شدن فرد غيريهودي است. دروزيها در سوريه، لبنان و اسرائيل زندگي ميكنند و در اسرائيل تنها عربهائي هستند كه با يهوديان كنار آمدهاند به گونهاي كه بسياري از آنها در ارتش اسرائيل تا درجه ژنرالي بالا رفتهاند و در دولت و بخصوص وزارت خارجه حضور چشمگيري دارند. جبل دروز كه از سوريه تا فلسطين امتداد دارد پايگاه و جايگاه اين طايفه است. دروزيها كه با اسماعيليها نزديكي بسيار دارند با قبول تناسخ و نمازهاي ويژه خود با ديگر مسلمانان تفاوتهاي آشكاري دارند و سنيهاي متعصب آنها را نيز مثل علويها يا «نُصيري»ها مسلمان نميدانند. و حداكثر آنها را از موحدين ميدانند. رهبر مذهبي دروزيها شيخ العقل ناميده ميشود. مشايخ دروز مثل موبدان زرتشتي قباي سپيد و فينه سپيد ميپوشند سبلت و ريش رها ميكنند (سبيل به ويژه در ميان آنها جايگاه ويژهاي دارد) مراسم مذهبي دروزيها آميزهاي از مراسم زرتشتيها، بودائيها و اسماعيليهاست. عود و عنبر ميسوزانند، اوراد مخصوص ميخوانند به آهنگي قريب به سرودهاي زرتشتي. در بدخشان تاجيكستان وقتي ملائي از اسماعيليها از من سراغ شيخ ابوشقرا بالاترين مقام مذهبي دروزيهاي لبنان در اوائل دهه نود را گرفت كه شيخ بزرگ ما چگونه است حيرت كردم، اما بعدها فهميدم اينها رابطهاي نزديك در طول تاريخ داشتهاند. بعد از ازدواج وليد جنبلاط اميرزاده دروزي و رهبر فعلي حزب سوسياليست پيشرو با «مارينامتر» هنرپيشه فيلم بيگانه بياي مسعود كيميائي، در سفري به لبنان چند روزي ميهمان وليد و پدر آزادهاش كمال جنبلاط در قصرشان در مختاره در شهرك عاليه بودم. كمال جنبلاط كه به دستور حافظ الاسد توسط عواملش به قتل رسيد فيلسوفي بزرگ و دولتمردي آزاده و حقا شايسته لقب حكيم عرب بود. او عاشقانه مولوي و حافظ و عطار را دوست ميداشت، به بودا ارادت ميورزيد و روزي دو ساعت خلوت ميكرد و به ورزش مورد علاقهاش يوگا ميپرداخت.
سه خاندان بزرگ دروزي در سوريه و لبنان و فلسطين كه هر سه باهم پيوندهاي خويشي دارند ـ گو اينكه اختلافهاي سياسيشان در سالهاي اخير بالا گرفته است ـ عبارتند از خاندان جنبلاط معروفترين و قدرتمندترين خاندانهاي دروزي، ارسلان كه به دنبال درگذشت امير مجيد ارسلان دولتمرد بزرگ با فينه قرمز و سبيل تاب داده كه در عين حال برادر همسر كمال جنبلاط هم بود، پسرش اميرفيصل جوان به دامان سوريها افتاد و عليرغم آنكه به نمايندگي و وزارت هم رسيد، اما به قول معروف وابستگياش به دمشق به خصوص بعد از قتل رفيقالحريري توسط عوامل سوريه، بسيار به او لطمه زده است. خاندان سوم كه بيشتر در سوريه و فلسطين استقرار دارد خاندان «الاطرش» است كه به علت دلاوريهاي مردانش چون فوزيالاطرش در نبردهاي استقلال عليه عثمانيها و بعد فرانسويها اعتبار و جايگاه ويژهاي داشت. (فريدالاطرش خواننده معروف عرب كه ايرانيهاي نسل ما و پدران ما با نام و صدا و فيلمهايش آشنا هستند از اين خاندان بود.)
دروزيها اگر چه تعدادشان محدود است اما به علت وجود شخصيتهائي چون كمال جنبلاط و اميرمجيد ارسلان و… و نيز فعاليتهاي سياسي آنها در احزاب ناصري و سوسياليست و رابطه گسترده زعماي آنها با عبدالناصر در ميدان سياست و فرهنگ بسيار بانفوذ و صاحب قدرت و اعتبار هستند.
سوريها كه از نفوذ خاندان جنبلاط همه گاه بيمناك بودهاند، پس از قتل كمال جنبلاط، ديرگاهي با ارعاب و تحبيب موفق شدند وليد پسر او را در جمع دوستان خود بياورند اما به محض قتل رفيقالحريري دوست و متحد نزديك جنبلاط، وليد بيك بند از لب برداشت و نقش دمشق را در قتل پدرش و شيخ العقل دروز و دهها تن از شخصيتهاي مهم لبنان مثل مفتي حسن خالد مفتي سنيها و سليماللوزي مدير مجله الحوادث فاش ساخت و امروز او و سعدالحريري فرزند رفيقالحريري حتي از رهبران مسيحي كه در گذشته با سوريه مخالف بودهاند، شديدتر از دمشق انتقاد ميكنند و رژيم بعثی سوريه را (همدست با رژيم ولايت فقيه) مسبب بدبختيهاي لبنان در بيست سال اخير ـ و پيش از آن در مورد سوريه ـ ميدانند.
ورود رفيق الحريري به صحنه
همانگونه كه ورود امام موسي صدر و خروجش در صحنه سياسي و مذهبي و فرهنگي لبنان، تحولات چشمگيري را در پي داشت، رفيقالحريري نيز وقتي به صحنه سياسي لبنان از دريچه اقتصاد وارد شد فصلي از تاريخ لبنان تحت عنوان لبنان بعد از حريري گشوده شد.
حريري فرزند كشاورزي در حومه صيدا بود كه در نوجواني مدتي معلمي كرد و بعد در جستجوي كار به عربستان سعودي رفت و به عنوان حسابدار در يك شركت مقاطعهكاري مشغول به كار شد. حريري بيست و يكساله با سخت كوشي و صداقت و درستي خيلي زود در اين شركت عهدهدار مسئوليتهاي بزرگ شد و چندي بعد خود توانست با كمك برادر و بعضي از دوستانش يك شركت كوچك ساختماني در رياض تأسيس كند. اواخر دهه هفتاد در حالي كه لبنان در آتش جنگ داخلي ميسوخت حريري ضمن آشنائي با امير فهد وليعهد آنروز و پادشاه بعدي به طور تصادفي، عهدهدار اجراي يكي از پروژههاي او كه كشيدن يك جاده 50 كيلومتري و چند پل كوچك بود، در مدت يك سال شد. حريري پروژه را شش ماه و 30 درصد زير قيمت پيشبيني شده تمام كرد. بعد از آن سيل قراردادها به سوي او سرازير شد و او با تأسيس شركت «اوجيه لبنان» طي سه سال به بزرگترين مقاطعهكار سعودي تبديل شد. اما آنچه حريري را به نور چشم سعوديها تبديل كرد پروژه بيمارستان بزرگ ملك فهد و جاده اتوبان جدّه مكه بود. در پايان اين پروژه ملك فهد يك ميليون دلار به او پاداش داد. حريري پاداش را ر
August 19, 2006 12:06 PM