September 29, 2006

نه هرکه سرنتراشد قلندری داند

یک هفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com

سه شنبه 19 تا جمعه 22سپتامبر
یک دروغ بزرگ
1 ـ از دو سه سال پیش گهگاه نه فقط در محافل سیاسی ـ و گاه دانشگاهی و فرهنگی ـ داخل کشور بلکه در خارج از ایران نیز می‌شنویم و می‌خوانیم که شیخ محمد تقی مصباح یزدی، جمعیت حجتیه را زیر بال گرفته است و در واقع تحولی را که ما شاهد آن هستیم کمرنگ شدن فقه پویا و خط و نهج شیعه علوی، ـ خط شریعتی از یکسو و خمینی و منتظری از سوی دیگر ـ پر رنگ شدن شیعه صفوی یا شیعه ولایتی و به تعبیری خط حجتیه است. این تعبیر سرتا پا غلط متاسفانه در گفتار ها و نوشته‌های شماری از اقطاب آنچه جنبش اصلاح طلبان اسلامی و حکومتی نام گرفته، روز به روز پررنگتر می‌شود. و از این بدتر انعکاس این برداشت غلط در نوشته ها و تحلیلهای خارجیانی است که در قالب روزنامه نگار و کارشناس و تحلیلگر با نوشته‌های خود، تاثیر بسیار زیادی درشکل‌گیری تفکر دولتمردان غربی در رابطه با هیأت حاکمه ایران و سیاستهایی که در رویارویی با سرزمین ما اتخاذ می‌کنند داشته و دارد...

پیش از روشن کردن ابعاد این خطای کلان، اجازه بدهید نخست کمی درباره حجتیه بگویم که با پیرو مرشد و ملایش، از چند راه قرابت و آشنایی داشته‌ام.

هیأتهای موتلفه اسلامی

گاهی در بعضی نوشته‌ها دیده‌ام تنی چند از به اصطلاح محققان ذوب شده در ولایت سید علی آقا پائین خیابانی تبریزی ملقب به خامنه‌ای، کوشیده‌اند سابقه جمعیت موتلفه اسلامی حاج حبیب الله عسکراولادی تازه مسلمان را که پدرش تا پنجاه سالگی همچنان بر مذهب اجدادی بود و خواب ارض موعود می‌دید، تا هیاتهای موتلفه اسلامی در مشهد، به عقب می برند حال آنکه آن هیأتها هیچ ارتباطی با جمعیت موتلفه که در دهه چهل شمسی شکل گرفت نداشت. در واقع هیأتهای موتلفه متشکل از 6 انجمن و دسته بود که نخست تحت عنوان کانون نشر حقایق اسلامی بعد از شهریور 20 درمشهد شکل گرفت. در این کانون بعضی از طلبه‌های موسوم به ابوالفضلی و گروه تبلیغات اسلامی و کانون قرآن حضور داشتند. شیخ علی اکبر نوقانی واعظ معروف رهبر این هیأتها و منبر بسیار پر رونقی در مسجد گوهرشاد داشت. مرحوم محمدتقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی نیز از سخنوران و معلمان این گروه بود. از دیگر چهره‌های فعال این هیأتها باید به شیخ علی اصغر عابدزاده، عطاءالله شهاب پور، علی اشرف، شیخ مصباحی و شیخ محمود حلبی اشاره کرد. نام واقعی شیخ محمود حلبی، ذاکرزاده تولایی بود. برادر او که فردی متدین و پاکنهاد بود دختر مرحوم حاج حسنعلی مقدادی اصفهانی معروف به نخودکی عالم و عارف سرشناس اصفهانی را که دیرسالی بود به خراسان مهاجرت کرده و در روستای سمرقند در نزدیکی مشهد رحل اقامت افکنده بود، به زنی گرفته بود. شیخ محمود حلبی از سرسپردگان مرحوم حاج شیخ حسنعلی بود ولی بعد از رحلت وی در سال 1321 که فرزند جوان ایشان آقای حاج شیخ علی مقدادی اصفهانی راه پدر را در پیش گرفت، و دنیا را به به دنیا خواهان واگذاشت، شیخ محمود راه خود گرفت و هیأتی راه انداخت به نام هیأت مسلم بن عقیل که از همان آغاز فعالیتهایی را در قالب تبلیغات و روضه خوانی و پرپائی جشن نیمه شعبان علیه جامعه بهائیان مشهد دنبال می کرد.
روحانیون سرشناس مشهد، هم چون آیت‌الله حاج آقا حسن طباطبایی قمی و حاج میرزا احمد کفایی نظر لطفی به شیخ محمود حلبی و هم عهدان او نداشتند، و اینها نیز به خصوص با مرحوم کفایی که مورد احترام دولت بود سرناسازگاری داشتند. با این همه، تمام هم و غم شیخ محمود و همفکرانش در این دوره مبارزه با بهائیت بود. یکی از رفقای نزدیک حلبی که سید عباس علوی نام داشت و فردی بسیار متعصب بود در کوچه و خیابان راه بر پیروان بهائیت می‌بست و آنها را آزار می‌داد. هیأتهای موتلفه او و شیخ محمود حلبی را مامور کردند ضمن تحقیق و تتبع در باب بهایی ها و آئینها، ردّیه بنویسند. شگفتا که سید علوی پس از چندی چنان تمایلی به مذهب بهایی پیدا کرد که از سرشناس ترین مبلغان بهایی در مشهد شد. پس ازاین واقعه شیخ محمود چندی به تهران آمد و در زمره مریدان سید ابوالقاسم کاشانی شد. در دوران میارزات ملی شدن نفت شیخ محمود کاملا جذب جنبش ملی شده بود و در حمایت از کاشانی و دکتر مصدق در تهران و مشهد به منبرمی‌رفت اما بعد از انحلال مجلس و جدایی کاشانی از دکتر مصدق، شیخ از سیاست زده شد.
جالب اینکه شیخ محمود از سوی جبهه ملی و نیروهای همراه جزو نامزدهای دوره هفدهم مجلس بود. او خانه ای در خیابان لرزداه تهران داشت و بسیاری ازرهبران و فعالان جبهه ملی به خانه او آمد وشد داشتند. بعد ازسرخوردن از سیاست، شیخ انجمنی را که در سال 1330 با عنوان انجمن ضد بهائیت درتهران پایه گذاشته بود فعال کرد. همین انجمن پنج سال بعد با عنوان «انجمن حجتیه مهدویه» گروه زیادی از جوانان متعصب و طلبه‌ها ومنبری‌ها را به خود جذب کرد. گفتنی است که بعضی از فعالان جبهه ملی نیز به دنبال شکست 28 مرداد برای تسکین خود و به آرامش رسیدن ره به مسجد و خانقاه کشیدند و بعضی نیز چون احمدزاده (نخستین استاندارخراسان بعد از انقلاب) بعد از تحمل توقیف و زندان تا احیای نهضت مقاومت و جبهه ملی دوم با شیخ محمود حلبی در ارتباط نزدیک شدند منتها روحیه آزاده احمدزاده با خشک مغزی و تعصب شیخ محمود همسویی نداشت اما کسانی مثل نخعی از مومنان سرسخت راه مصدق، که پدری بهایی داشت و بعد از 28 مرداد خوابنما شد و کانون شیعه بر پاداشت، به صف یاران روزان و و شبان شیخ حلبی پیوستند.

افکار شیخ محمود

شیخ محمود حلبی اصولا متاثر از حب و عشق بسیار مرحوم حاج شیخ حسنعلی مقدادی اصفهانی به اهل بیت و ولایت و نیز دلبسته افکار حاج شیخ احمد شاهرودی بود و نوشته او را علیه باب و بابیه به هزینه خود چاپ و در مساجد و محافل توزیع می‌کرد. شیخ محمودمی‌گفت مشکل جامعه ایران و جهان اسلام نه شاه است و نه انگلیس و نه آمریکا، بلکه بهائیت و کمونیسم در پیوندی پنهان، چون کرم به ریشه امت زده‌اند و در ایران حال که کمونیستها شکست خورده و به زندان افتاده یا فرار کرده‌اند باید به سراغ بهائی‌ها رفت. حکومت از آنجا که شیخ محمود کمونیستها را نیز هدف حمله خود قرار می‌داد و در عین حال به پیروانش توصیه می‌کرد از سیاست دور باشند، نه تنها مانع از فعالیتهای او نمی‌شد بلکه در جاهائی نیز به او یاری می‌رساند. ابوالقاسم خزعلی که در آن روزها از سرسپردگان حلبی بود و هنوز خاک پای خمینی را توتیای چشم نکرده بود به دفعات در مجالس قبل از انقلاب مدعی می‌شد امام زمان به خواب شیخ محمود حلبی آمده و او را مامور برپائی انجمن حجتیه کرده است. بعد از سال 40 و درگیری خمینی با دولت بر سر آئین‌نامه انجمنهای ایالتی و ولایتی و سپس شش ماده اصلاحات شاه و جریان 15 خرداد، روحانیون به اصطلاح انقلابی برای جذب روحانیون سنت گرای شیعه و انجمنهائی مثل حجتیه گهگاه در اطلاعیه‌های خود، ادعا می‌کردند با روی کار آمدن هویدا و حضور کسانی مثل ایادی و صنیعی و... در کنار شاه‌، بهائی‌ها عملا قدرت را به دست گرفته‌اند و همراه با فراماسونها مشغول زدن ریشه‌های اسلام و ایمان هستند. یکبار در سال 46 شیخ محمود حلبی در نشستی با تنی چند از سرسپردگان خمینی از جمله هاشمی‌نژاد (دائی محمد علی ابطحی که در اوائل انقلاب به وسیله مجاهدین به قتل رسید) و شیخ عباس واعظ طبسی (شاه فعلی خراسان) در برابر این حرف که چرا انجمن حجتیه علیه دولت و شاه اعلامیه نمی دهد و در حالیکه شاه عملا دولت را به بهائی‌ها واگذار کرده برای کندن ریشه فساد به پا نمی خیزد، حرفهائی زد که بعدها دستاویز خلخالی برای حمله به حجتیه و شیخ محمود قرار گرفت. حلبی گفته بود (نقل به مضمون) وقتی شاه در برابر ضریح ثامن الائمه با آن خضوع و خشوع می‌ایستد و نامه ایادی را برای رسمی کردن دین بهائی پاره می‌کند انتظار دارید علیه او بلند شوم؟ او یگانه حافظ تشیع و پادشاه مؤمن به اهل بیت است و مطابق گفته خودش نظرکرده حضرت ابوالفضل هم هست. شیخ محمود حلبی در پانزده خرداد خیلی صریح با محکوم کردن خمینی او را مسئول خون قربانیان درگیری‌ها می‌دانست، حلبی در نامه‌ای به مرحوم شریعتمداری گفته بود آقای خمینی به چه حقی علیه ولی امر ما قیام کرده و عده‌ای بدبخت فریب خورده را به کشتن داده است؟

انجمن حجتیه در جریان انقلاب

در ماههای پایانی رژیم گذشته شماری از یاران و شاگردان شیخ محمود حلبی جذب خمینی و اسلام انقلابی ولایتی شدند. آدمهائی مثل خزعلی هم دودوزه بازی می‌کردند. هم به دنبال شیخ بودند و هم نوکر سید. خود خزعلی بعدها در مصاحبه‌ای گفت، آقای حلبی و انجمن بر این باور بودند که کشیده شدن به مبارزه سیاسی آنها را از هدفشان که همانا مبارزه با بهائیت بود دور می‌کند... خمینی در پیامی به مناسبت نیمه شعبان در سال 57 ادعا کرد که ما جشن نداریم، عید ما را عزا کردند، گویندگان و خطبا باید در این روز مردم را از فجایع شاه آگاه کنند. انجمن حجتیه اما با استفاده از فضای مذهبی و حمایت دولت آن سال باشکوه‌ترین جشنها را به مناسبت تولد مهدی موعود برپا ساخت. شیخ محمود حلبی خود در سخنانی ضمن محکوم کردن صریح کارهای چریکی و اعلام اینکه «آدمهائی که خون می‌ریزند و با مسلسل و نارنجک پاسبان و افسر و کارمند و نماینده مجلس را هدف قرار می‌دهند – بعد از اولین سوءقصد به غلامحسین دانشی نماینده معمم آبادان که بعد از انقلاب توسط خلخالی اعدام شد – اینها جهنمی هستند. مگر می‌شود شیعه مرتضی علی را به صرف اینکه با دولت همکار بوده است کشت؟ بدتر از اینها آخوندهائی هستند که به اینها فتوای آدمکشی می‌دهند.» اصولا حلبی می‌گفت هر قیامی قبل از قیام مهدی باطل است و باعث روی کار آمدن دجال و دجالیت می‌شود.
با اینهمه بعد از پیروزی خمینی بسیاری از یاران و شاگردان حلبی از نوع خزعلی و پرورش و مهندس مصحف و عبدالکریمی از او روبرتافتند و با خمینی بیعت کردند. خود حلبی نیز تحت فشار در حالی که دل با آیت‌الله خوئی و حاج آقا احمد خوانساری و روحانیت سنتی شیعه داشت به توصیه پرورش که به وکالت و وزارت رسیده بود نامه‌ای برای خمینی فرستاد و او را قائد کبیر امت خواند. و همین امر موجب فروشکستن و بی‌اعتباری او شد. با اینهمه انجمن حجتیه این بار با پررنگ کردن خط مبارزه با کمونیسم (چون رژیم خط دیگر مبارزه او یعنی ستیز با بهائیت را خود با شدت و حدت با مصادره اموال و حبس و کشتن بهائی‌ها دنبال می‌کرد) به فعالیت ادامه داد.
انجمن علاوه بر مشهد و شهرهای خراسان و تهران، در اصفهان و شیراز نیز فعالیت گسترده‌ای داشت. حمایت مرحوم حاج آقا حسین خادمی ملای اول اصفهان و آقای فقیه ایمانی (داماد مرحوم خوئی) و حاج آقا احمد امامی سرپرست مدرسه طلاب ذوالفقاری از شیخ محمود حلبی و انجمن حجتیه نفوذ شیخ را در بین افراد متدین اصفهان تا دورترین روستاها بسط داده بود. مرحوم آیت‌الله شمس آبادی که قبل از انقلاب توسط مهدی هاشمی برادر داماد آقای منتظری در روستای قهدریجان به قتل رسید از دوستان و علاقمندان شیخ محمود حلبی بود. در شیراز نیز شیخ محمود از لطف مرحوم حاج شیخ بهاءالدین محلاتی به خصوص پس از پشت کردن ایشان به خمینی و رژیم برخوردار بود و چون پیروان آئین بهائی در فارس به علت فضای پرتسامح و آزادش، از آزادی بیشتری برخوردار بودند در جامعه نیز شناخته‌ترشده بودند و با وجود حضور فعال پیروان انجمن حجتیه در شیراز، آقای محلاتی و فرزندش آقا مجدالدین علی‌رغم لطفی که به شیخ محمود حلبی داشتند، تا حدود زیادی مانع از آن شدند که جان و مال بهائی‌ها چه پیش و چه بعد از انقلاب، مورد آسیبهای غیرقابل جبران قرار گیرد. (با اینهمه با تأیید دستغیب و بعدها حائری نمونه‌هائی از جرائم تکان دهنده شامل سوزاندن و تجاوز و سربریدن و غارت اموال بعضی از بهائیها مشاهده شد. حتی شیخ محمود حلبی نیز این اعمال را تأیید نمی‌کرد.)
• دنباله این مطلب را در شماره آینده می‌خوانید.

شنبه 23 تا دوشنبه 25 سپتامبر

رژیم به کجا می‌رود؟
1 – بسیاری از هموطنان که پیگیر نوشته‌ها و مصاحبه‌ها و برنامه‌های رادیو تلویزیونی من هستند بعد از سفرهای خاتمی و احمدی‌نژاد به آمریکا، و ظهور تصویر تحفه گرمسار بر روی جلد مجله تایم، و پخش سریال رادیو 4 بی.بی.سی درباره ایران، با نگرانی می‌پرسند آیا سازشی در کار است و تمدید مهلت به رژیم که ظاهرا هفته به هفته ادامه دارد آیا نشانه آن نیست که اروپای کاسبکار، و روسیه فارغ از اخلاق و چین تجارت پیشه سرانجام موفق شده‌اند آمریکا را در تنگنا قرار داده و بوش را وادار به تمکین به سیاست سازش با رژیم کنند؟
در پاسخ به این هموطنان به چند نکته مهم اشاره می‌کنم، در درجه نخست آنها که امید بسته‌اند آمریکا با حمله به ایران، رژیم را سرنگون و سرنوشتی مشابه عراق را برای ما رقم زند، سخت در اشتباهند چون در شرایط فعلی هرنوع حمله نظامی به ایران می‌تواند پیامدهای فاجعه‌آمیزی در پی داشته باشد (ضمن اینکه اگر رژیم سیاستهای فعلی خود را دنبال کند و غنی‌سازی اورانیوم را ادامه دهد، تردیدی نکنید که آمریکا در انتظار همراهی حتی اروپا نخواهد ماند. از نظر واشنگتن – و اخیرا کانادا که نخست وزیرش اتمی شدن جمهوری اسلامی را بزرگترین خطر برای بشریت خوانده است – یک ایران اتمی با رژیم ولایت فقیه فاجعه‌ای است که به هر قیمت باید جلوی آن را گرفت.)
نگران مهلت‌های هفته به هفته به رژیم نباشید. این هفته‌ها در واقع گودالهائی است که یکی پس از دیگری پیش پای رژیم حفر می‌شود. واشنگتن از زبان بوش در مجمع عمومی سازمان ملل اینک به طور صریح حساب مردم ایران را از حکومت ولایت فقیه جدا کرده است. بوش خیلی صریح به هموطنان ما می‌گوید تنها مانع به سعادت رسیدن شما و برخورداری از ثروت و امکانات ایران به وسیله شما، مجموعه‌ای است که علی‌رغم خواست شما قدرت را به دست دارد. (یعنی اینکه اگر شما حرکت کنید و علیه این مجموعه به پا خیزید ما با شما هستیم.) طرح سرنگونی رژیم از طریق جنگ اینک جای خود را به اندیشه تشویق مردم ایران برای به پاخاستن داده است. درباره این اندیشه بازهم خواهم گفت .

September 29, 2006 05:58 PM






advertise at nourizadeh . com