تلقين و درس اهل نظر يك اشارت است
يكهفته با خبر
سهشنبه 26 تا جمعه 29 سپتامبر
جابجائي در وزارت كشور
به جاي پيشدرآمد در رابطه با جابجائي در وزارت كشور مينويسم و بعد مطلب «حجتيه و نومحافظهكاران» را پي ميگيرم.
براي ولي فقيه از همان ابتداي برپائي خلافت، وزارت امور داخله و با تأسيس وزارت اطلاعات و امنيت مباركه دو وزارتخانه مذكور اهميت و جايگاه ويژهاي داشت. به جز دوران كوتاه دولت موقت و سپس سالهاي وزارت علي محمد بشارتي جهرمي ـ كه به علت ذوب بودن در ولايت و سوابق درخشان آدمكشيهاي بيرحمانه، نداشتن عمامهاش ناديده گرفته شد ـ همه گاه وزير كشور فردي معمم و نزديك به رهبر رژيم و مطيع و منقاد در برابر اوامر و خواستهاي او بوده است (عبدالله نوري اين قاعده را برهم زد به همين دليل نيز بركنار و زنداني شد. جانشين او موسوي لاري گندم نماي جوفروش بود به اين معنا كه دستش در بيعت سيد علي بود و دستكش را به عنوان بيعت با خاتمي به دست سيد يزدي داده بود.)
وزير كشور در جمهوري ولايت فقيه يعني دست سركوبگر رهبر در حالي كه وزير اطلاعات دست تطاولگر و پرونده ساز اوست. اين دو وزير هيچگاه هماهنگي كه دو وزير فعلي اطلاعات و كشور با هم دارند نداشتهاند. براي نمونه، ريشهري چون خود را سر و گردني بالاتر از ناطق نوري و عبدالله نوري (در وزارت اولش) و علي محمد جهرمي ميدانست اعتنائي به آنها نميكرد و حتي در جلسات هيأت دولت حاضر نميشد. نه ميرحسين موسوي را حرمت مينهاد نه سيد علي آقاي پائين خياباني ملقب به خامنهاي را. (مرحوم ميرزا جواد پدر رهبر لقب تبريزي داشت. از فرزندانش سيد علي نخستين فردي بود كه لقب حسيني خامنهاي را براي خود برگزيد. سه برادر ديگرش چند سال بعد خامنهاي شدند، سيد علي آقا ديرگاهي به علت اقامت در پائين خيابان از اين ناحيه مشهد لقب گرفته بود. مرحوم عماد خراساني اصرار داشت او را به اين لقب خطاب كند سيد علي آقا پائين خياباني. اما مهدي اخوان ثالث ميم اميد خراساني فقط از لفظ سيد استفاده ميكرد و سيد براي او خامنهاي بود. معمولا آقاي خامنهاي در اواسط دهه پنجاه وقتي در تهران بود به اخوان سر ميزد. سر خيابان زرتشت ترساي پير پيرهن چركيني بود كه اخوان عرقهاي دست سازش را دوست داشت. معمولا با فولكس معروف سيد جلوي دكان يرواند عرق فروش ميايستادند. سيد يك بيست توماني به اخوان ميداد كه برو و توشه شبت را فراهم كن. هر صفتي را به سيد ببنديد او هرگز از خط اعتقاداتش آن روزها خارج نشد. عاشق موسيقي بود. به گل كوكنار و شربت شفنتوس سخت دلبسته بود. ـ اين لقب را مرحوم شيخ محمد آل آقاي مسيح تهراني فرزند آيتالله عبدالله مسيح تهراني ملقب به چهلستوني بر شربت شيره افيون گذاشته بود و در سفرهايش هميشه شيشهاي از شربت شفنتوس به همراه داشت ـ اما هرگز لب به مسكري نزد با اين همه در مجلس ميخوارگان بهترين حريف بود بخصوص وقتي غزلي از حاج ميرزا حبيب خراساني زمزمه ميكرد كه «امروز امير در ميخانه توئي تو / فريادرس ناله مستانه توئي تو». بعد از آنكه خامنهاي به رياست جمهوري رسيد نامهاي براي اخوان فرستاد روي سربرگ رياست كه مهدي جان فعلا مقدر شده كه ما اينجا باشيم اما حقه مهر بدان نام و نشان است كه بود. هر چه ميخواهي مقرر كن در تحقق آن دريغ ندارم. اخوان زير همان نامه نوشته بود من چيزي نميخواهم اما در دكان رفيق قديمي من و شما «يرواند» را بستهاند نگذاريد ترساي ما از ترس دق كند، او را دريابيد. و ميگفتند آقاي خامنهاي ـ البته پيش از آنكه وصل به عالم بالا شود ـ از طريق اخوان به داد يرواند مسيحي رسيده بود… باري، اينهمه آمد تا فقط عنوان پائين خياباني را توجيه كنم).
وزراي كشور بعد از رفتن ريشهري از وزارت اطلاعات با جانوري به نام فلاحيان روبرو بودند كه همه رذايل داماد مشكيني را داشت به اضافه دست كج و فساد اخلاق. در نتيجه وزراي كشور معمولاً دم قيچي او نميرفتند و بسياري هم چون بشارتي مطيع نظرات شيخنا بودند. در كابينه اول خاتمي عبدالله نوري انقلابي در وزارت كشور به راه انداخت. آوردن كسي مثل مصطفي تاجزاده به عنوان معاون سياسي و مسئول ستاد انتخابات نوعي پنجهاندازي با خامنهاي بود. وزير اطلاعات دري نجف آبادي از سوي ديگر كارمند دست به سينه مصطفي پورمحمدي ـ وزير كشور فعلي ـ بود.
اميدواريم آقاي حسامالدين آشنا داماد دري نجف آبادي دادستان فعلي كل كشور كه مدتي به خواست ابوالزوجه به صف مديران وزارت اطلاعات پيوست حالا كه به كار آكادميك پرداخته و مشغول بحث و فحص است يكبار صادقانه حقايقي را كه از آلودگيهاي وزارت اطلاعات ميداند در سايت خواندنيش بازگو كند.
جانشين دري يعني علي يونسي كاملا هماهنگ با دولت عمل ميكرد اما رابطه خاصي با عبدالله نوري و پس از او موسوي لاري نداشت. وزراي فعلي كشور و اطلاعات اما حالا سري از هم سوا دارند. محسني اژهاي آخوند بيسوادي است كه امتحان ديپلمش را يكي از زندانيانش به جاي او انجام داده و بعد هم اجازه اجتهادي قلابي برايش از يكي از مراجع السلاطين گرفتند و ديپلم به ليسانس و بعد كارشناسي ارشد تبديل شد. اژهاي در دادگاه ويژه روحانيت و مجتمع قضائي امام خميني در آلودگي و جنايت حدي را فرونگذاشت. رفتار او با شماري از روحانيون سرشناس مخالف رژيم هم چون مرحوم آيتالله سيد محمد شيرازي و فرزندانش، همچنان در يادها باقي است. او و فلاحيان دادگاه ويژه را به مسلخي براي روحانيون مخالف ولايت فقيه تبديل كرده بودند. همين محسني اژهاي با سعيد و احمد منتظري ناجوانمردانهترين رفتارها را داشت. تكليف مصطفي پورمحمدي هم كه معلوم است. كسي كه امضايش جزو كميته سه نفره تصفيه زندانيان سياسي در سال 67 زير احكام اعدام حداقل 3000 دختر و پسر بيگناه ثبت شده و در مقام معاون ارشد وزير اطلاعات و مسئول عمليات خارج كشور، صادركننده حكم قتل دهها تن از شخصيتهاي سرشناس اپوزيسيون بوده است پيداست با چه مأموريت و منظوري از سوي ارباب فقيهش به وزارت كشور اعزام شده است. در دوران وزارت عبدالله نوري و تا حدودي موسوي لاري، معاونان وزارت كشور آدمهاي قدري بودند و اگرچه اغلب آنها اقتدار و شهامت تاجزاده را نداشتند اما حتي غلامحسين بلنديان معاون دائمي و غيرقابل تغيير قاطبه ذوب شدگان، در وزارت كشور ـ 20 سال است در مقام مدير كل و معاون خدمت كرده و حتي در دوران پورمحمدي با يك درجه تنزل، به يك معاونت بياهميت انتقال يافته است ـ و مرتضي مبلغ نيز شخصيتي پيدا كرده بودند و جلوي احمد جنتي سر انتخابات ميايستادند. حالا اما وضع به گونه ديگري است. بعد از انتخاب احمدينژاد و تعيين مصطفي پورمحمدي (به امر رهبر) به عنوان وزير كشور در يك بده بستان پشت پرده، معاونت سياسي و رياست ستاد انتخابات نصيب علي جنتي شد كه سالها به عنوان استاندار در وزارت كشور سابقه داشت. پنج سال هم به عنوان سفير به كويت رفته بود و پشت خود را چنان بسته بود كه براي دو سه نسل بعد از خود نيز دينار و دلار ذخيره كرده بود. حضور جنتي در وزارت كشور به معناي آن بود كه انتخابات بعدي از انجمن شهر و خبرگان تا مجلس و سپس رياست جمهوري با هماهنگي شوراي نگهبان كه زير تيغ آقاجان شيخ احمد است و وزارت كشور تحت سلطه آقازاده، بدون دغدغه انجام خواهد گرفت.
آغاز ناسازگاري آقازاده
كساني كه از دور دستي بر آتش دارند علي جنتي را عكس برگردان والد محترم ميدانستند و اين نكته از نظرشان دور مانده بود كه احمد جنتي با فرزندش حداقل از اين جهت فرق دارد كه او خود را قطب عالم امكان ميداند و هم عرض رهبر و هاشمي و مشكيني و ديگر اركان نظام. به همين دليل نيز با كسي هم پيمان و همراه نميشود و از آنجا كه فردي كينهجو و بدطينت است بنابراين وقتي با كسي چپ افتاد تا پاي نابودي او ميرود كه مورد خيلي آشناي آن را در جريان درگيري جنتي با تاجزاده ديديم. اما علي جنتي اهل معامله است و از اوائل رياست جمهوري هاشمي رفسنجاني دست بيعت به او داده بود و سرسپردگي شيخ علي اكبر بهرماني را با جان و دل پذيرا شده بود. اصولا در جمهوري اسلامي كساني هستند كه هنوز هم معتقدند مرد قدرتمند نظام هاشمي است و وقتي به قول ابراهيم نبوي شمسي پهلوون (فاطمه رجبي همسر غلامحسين الهام) جد و آباء او را يكي ميكند بازهم ميگويند اينها زير سر خود شيخ علي اكبر است و او اين بازيها را خودش هدايت ميكند. علي جنتي از اين نوع آدمهاست. درست مثل مسيح مهاجري مدير مسئول روزنامه جمهوري اسلامي كه صاحب امتيازش هنوز هم ولي فقيه است اما مسيح اعور همه هستياش از جمله ساختمان 8 طبقه روزنامه را مقابل ساختمان جديد مجلس مديون هاشمي است. (در اين باره و وضع روزنامه جمهوري اسلامي در آينده خواهم نوشت)
علي جنتي از همان هفتههاي نخست معاونتش در وزارت كشور، متوجه شد برنامه اين است که در انتخابات شوراها، راه به كارگزاران و مشاركتيها ندهند، و شوراها را در اختيار نوكران رهبر، راستهاي سنتي ـ مؤتلفه و جامعه مهندسين باهنر ـ مرتضي نبوي ـ و البته آبادگران و ايثارگران قرار دهند. در خبرگان نيز هدف نشاندن احمد خاتمي بهجاي علي مشكيني بر كرسي رياست است و با نايب رئيسي مصباح يزدي و انتخاب 8 تن از آدمهاي او نيز توافق شده است. اينجا بود كه آقازاده طاقت نياورد و خبرهائي را در اختيار روزنامههاي شبه اصلاح طلب مثل همبستگي و اعتماد و اعتماد ملي و بعضي سايتها گذاشت مبني بر اينكه هدف انتخابات آينده يكرنگ كردن حاكميت است و ميخواهند آقاي هاشمي و دوستانش و مشاركتيها را خرد و خمير كنند. اين خبرها پورمحمدي و احمدينژاد را برآشفت به گونهاي كه آنها نيز خبرهائي را درز دادند كه جنتي نميتواند در وزارت كشور بماند چون با بودن پدرش در شوراي نگهبان، اين شبهه ايجاد ميشود كه بين قوه مقننه و مجريه رابطه پدر و پسري برقرار است و اين امر به سلامت انتخابات لطمه ميزند. يك روز هم علي آقا را به دفتر ولي فقيه احضار كردند و آقاي محمدي گلپايگاني در گوشش گفت: آقا ميفرمايند شما به كويت برويد چون در اوضاع حساس منطقه و احتمال درگيري با شيطان بزرگ ضروري است كه وضع ما در كويت محكم باشد و چه كسي بهتر از شما. بلافاصله نيز به متكي دستور داده شد اگرمان علي جنتي را به كويت بفرستد. كويتيها كه علي آقا را نمك پرورده خود ميدانند از اين گزينش استقبال كردند چون به هيچ روي از سفير قبلي موسوي نامي كه چندي استاندار اصفهان بود و بيشتر به درد سرپرستي اداره لايروبي قنوات سده اصفهان ميخورد تا سفارت ايران در كويت، راضي نبودند. در اين ميان جدالي سنگين آغاز شده بود كه چه كسي به جاي علي جنتي به وزارت كشور برود. پورمحمدي علاقمند بود «رحمان فضلي» از مديران سابق صدا و سيما و رابط ديرينه وزارت اطلاعات با راديو تلويزيون ولي فقيه را به جاي علي جنتي انتخاب كند. همزمان ميگفتند خامنهاي نيز بيميل نيست پورفلاح از مديران سرشناس وزارت اطلاعات به معاونت سياسي وزير كشور برود اما اژهاي با اشاره به اينكه پورفلاح را احتياج دارد، عملا زمينهساز ظهور آقا مجتبي ثمره هاشمي در وزارت كشور شد. اين آقا كه در مقام مشاور اول رئيس جمهوري، بياعتنا به وزير خارجه، ماه پيش به فرانسه سفر كرد و پيام تحفه گرمسار را براي شيراك برد و در رابطه با آمادگي رژيم براي دادن يك وام 6 ميليارد دلاري به فرانسه با مقامات فرانسوي گفتگو كرد، هم چون فضلي از بچههاي دست پرورده وزارت اطلاعات در صدا و سيما بود. ثمره هاشمي سالها در مقام معاون آموزشي علي لاريجاني و رئيس دانشكده صدا و سيما مرتكب اعمالي شد كه هيچگاه دانشجويان آن سالها او را از ياد نميبرند. در گزينش دانشجوها به ويژه دوره كارشناسي ارشد شخصاً حاضر ميشد، چنان ناپاك با دختران دانشجو برخورد ميكرد كه آنها از حضور در دفترش هربار احضار ميشدند وحشت داشتند. سوءاستفادههاي او نيز در داخل باند سردار درجزي (غفور) و خواهرزاده سيد رضا زوارهاي يعني آقاي علي كُردان مدير مالي صدا و سيما مشهور خاص و عام در صدا و سيما است. جالب اينكه عليرغم گزينش او به عنوان معاون سياسي وزير كشور و رئيس ستاد انتخابات حاضر نشده از مقام مشاور اول احمدينژاد دست بكشد. اين يكي از ويژگيهاي دولت تحفه گرمسار است كه عضو انجمن شهر دفتردار رياست قوه مجريه است و عضو شوراي نگهبان، سخنگوي دولت. آقا مجتبي هم روي همه، بالاخره نشان از دو كس دارد اين نيك پي، هم خواهرزاده باهنر است، هم همسر برادرش (معاون وزير صنايع) با زن احمدينژاد قوم و خويش است. تازه عيال اخوي هم مشاور وزير كشور و سرپرست امور بانوان وزارت كشور است و شوهر خواهرش آقاي 7 درصد قراردادهاي نفتي در يك ساله اخير.
مأموريتي را كه علي جنتي حاضر به انجامش نشد او قرار است به انجام رساند. به همين دليل رفسنجاني در پاسخ شيخ عباس واعظ طبسي كه گفته بود زمان ثبت نام براي خبرگان فرا رسيده بيائيد با هم برويم و ثبت نام كنيم، با اشاره به رفتن ثمره هاشمي به وزارت كشور يادآور شده بود زخمهاي بيآبروئي در انتخابات رياست جمهوري هنوز التيام نيافته، جاي سالمي براي زخم جديد ندارم.
شنبه 30 سپتامبر تا دوشنبه 2 اكتبر
حجتيه در سالهاي انجماد
همانگونه كه در شماره پيش يادآور شدم با آنكه شيخ محمود حلبي در دوران ملي شدن نفت ارتباط نزديكي با جبهه ملي و شخصيتهاي نهضت ملي پيدا كرد و حتي همراه با مرحوم محمدتقي شريعتي در دوره هفدهم از مشهد نامزد نمايندگي مجلس شد، اما بعد از انقلاب با مشاهده آنچه بر سر بزرگان دين هم چون آيتالله شريعتمداري، آيتالله حاج آقا احمد خوانساري، علامه سيد رضا صدر، آقايان سيد محمد و سيد صادق روحاني و آيتالله محلاتي و حاج آقا حسين خادمي و… آمد، به كلي خود را از سياست كنار كشيد و همانطور كه گفته شد حتي نامهاي به خميني نوشت و اظهار خلوص كرد. اين بار او همه هم و غم خود را معطوف به جذب جواناني كرد كه بعضا سرخورده از سازمانهاي انقلابي چپ و اسلامي حيران و سرگشته به دنبال امامزادهاي بودند كه به آن دخيل ببندند. در شيراز و اصفهان و مشهد مسقطالرأس شيخ از اين جوانان زياد بودند. جمعي از طلبههاي جوان متعصب نيز جذب شيخ شدند. شيخ ديگر با همپالكيهاي قديمياش مثل ابوالقاسم خزعلي و سيد كاظم حائري كه قلبا حجتيهاي بود حال نميكرد بلكه خود شيفته جوانان متعصبي بود كه نجات خود را در ظهور امام زمان ميدانستند و شيخ به آنهاهر از چندي بشارتي از قرب ظهور ميداد. هر جنايتي كه رژيم مرتكب ميشد به حساب او علامتي از نزديكي ظهور بود. در رابطه با مبارزه با بهائيها شيخ اگرچه تا پايان عمر بر اين امر اصرار و تأكيد داشت اما در برابر رژيمي كه بهائيها را از هستي ساقط و از حق نفس كشيدن محروم كرده بود او چه ميتوانست بكند تا در چشم ولايتيها نمودي داشته باشد؟ بعد از وفات آيتالله خميني ديداري بين شيخ وآقاي خامنهاي رخ داد. (سه سال بعد از پيروزي انقلاب، خميني ضمن حمله شديد به انجمن حجتيه شيخ محمود و يارانش را در رده ملاهاي متحجر خواند كه به جاي مبارزه با شاه دنبال خرافات بودند و بعد از انقلاب هم مشغول توطئهاند و… عصبانيت خميني به خاطر ضديت شيخ با انديشه ولايت فقيه بود. با اينهمه همشهري گري كار خود را كرد و شيخ با وساطت يكي از ولايتيهاي دور و بر خامنهاي به د يدن او رفت.) شيخ كهنهكار در همان نگاه اول دريافت كه اين سيدعلي آقا، آن پسر متدين سر به زير دوست قديمياش ميرزا جواد تبريزي پائين خياباني نيست، بلكه با نشستن بركرسي وزارت و رياست و خدايگاني كوس انالاغيري سر داده است و برخلاف خميني كه گول مدح و ثنا را نميخورد اين يكي را ميشود خيلي زود آلت فعل كرد به ويژه آنكه ابخره گل كوكنار و شربت شفنتوس، بدجوري حضرتش را ولايتي كرده به گونهاي كه با واژگاني عرفاني و اطواري غريب، از رؤيت «آقا» در شبهاي چهارشنبه سخن ميگويد و اينكه دستهاي مباركشان را روي شانهام گذاشتند و فرمودند «اين آقاي حلبي از ما است، از تكريم او خودداري نكنيد». با اينهمه اين ديدار به جائي نينجاميد كه سيدعلي آقا با كشف دكان جمكران و سپس حفر دو چاه و شب نشينيهاي عرفاني در «غرفه اتصال» نيازي به شريك و توجيهگر نداشت. شيخ همچنان به تربيت مريد و شاگرد و كشف و شهود مشغول بود و تا پيش از مرگ در پي عمري دراز، مطمئن بود كه پس از او كارش دنبال خواهد شد. ميدانست كه سيد ابطحي (پدر محمدعلي ابطحي) و نوه مرحوم ميلاني در مشهد هركدام به زباني صفت مدحش خواهند گفت، و در چهارسوي ايران كساني پيدا خواهند شد كه قصه وصلشان با صاحب عصر و زمان، جذابتر از حكايت ديدار و گفت و شنود رهبر، به روايت شيخ محمدي گلپايگاني رئيس دفتر و خادم حضورش، خواهد بود. آنها كه براي شيخ كرامات قائل بودند در مرگ او افسانهها ساختند ازجمله اين كه شب قبل از مرگ ناگهان شيخ در بستر نشسته و با فردي نامرئي به زباني كه براي آنها مفهوم نبوده سخن ميگفته است، بعد هم از تخت بلند شده و دو ركعت نماز شكر بهجا آورده و سپس قالب تهي كرده است.
اما شيخ بعد از بيماري سختي با درد و رنج بسيار به هفت هزار سالگان پيوسته بود.
در مشهد سيد ميلاني كه سخت به شيخ دلبسته بود با برپائي مراسم روضه و سخنراني بعد از نماز در مسجدي كه امامتش را عهدهدار بود برخلاف پدر ابطحي، به جمع كردن عدهاي مريد بيكار و آدم گرفتار بسنده نكرد بلكه خيلي زود موفق شد دهها تن از بچههاي سپاه و بسيج را به جمع مريدانش بكشاند. همين امر زنگ خطر را به براي رژيم به صدا درآورد. و بعد ازآنكه رازيني در تهران مورد سوءقصد قرار گرفت (كه خود از بچههاي حجتيه بود اما به شيخ محمود حلبي پشت كرد و عليه او اينجا و آنجا حرفهائي ميزد)، با اين توجيه كه سوءقصد كننده از بسيجيهاي مريد آقاي ميلاني بوده است به طرز وحشيانهاي نواده مرحوم ميلاني و شماري از مريدان و نزديكانش را دستگير و با زدن اتهام توطئه براندازي و اخلال در امنيت كشور، او را به اعدام محكوم كردند. گو اينكه به علت بيماري شديد ميلاني در زندان براثر شكنجههاي بسيار وي را به بيمارستان منتقل كردند، اما مرگ ناگهاني وي بنا به گفته يكي از مريدانش همان اجراي حكم اعدام منتها با آمپول پتاسيم بود، همان آمپولي كه سعيدي سيرجاني را نيز با آن كشتند. (نتيجه گيري مطلب ميماند براي هفته بعد).
October 6, 2006 03:36 PM