شد آنكه اهل نظر بر كناره ميرفتند…
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 3 تا جمعه 6 اكتبر
درسي كه بروجردي به ما داد
از نيمه مردادماه كه با سيد سخن گفتم و با لطف يك روحاني سرشناس ضدولايت جهل و جور و فساد در جستجوي گذشته سيد و احوالات پدرش كه ملاي سرشناس جنوب تهران بود فهميدم كه پدر از دوستان نزديك مرحوم شيخ محمود حلبي بوده و پسر نيز حداقل در بخش «اتصال» و «ولايت خاصه» در همان خط و مسير گام بر ميدارد، برايم روشن شد كه چرا امير و سميّه، پسر و دختر جواني كه گاه با بغض از خانه سيد، مرا در جريان رويدادها ميگذارند اينهمه دلبسته سيد و سرسپرده او هستند...
در بسياري از ما از همان دوران كودكي جذبه مريد و مرادي تبلور پيدا ميكند. حداقل نسل من (و حالا ميبينم نسل انقلاب) نيز مثل پدر و پدربزرگ و جد اعلا كه حضورش را از بلخ تا قونيه و از نيشابور تا حلب، اينسو و آنسو در عاشقانههاي مولانا و سعدي و زبان تلخ تبعيدي یمگان خواندهايم و ديدهايم، گرفتار «مراد»ي هستند كه يك روز سر از خرقه پير آمل بيرون ميكند و روزي در سپيده ماهان رخ بر مينمايد، زماني در بيراهه عشق آباد به مرو گريبانت را ميگيرد و روزگاري در راه قونيه به حلب راهت را ميبندند. زماني «بيدخت» نشين است و روزي كفن پوش كوچه اوستا… ما بي«مراد» زندگي نتوانيم كرد.
يادم نميرود كه پشت حسينيه ارشاد در روزهاي فرياد و تب انقلاب، گاهي كه بامدادان با منوچهر سخائي سر به منزل پورِ عاشقِ صالح عليشاه ميزدم (سلطان حسين تابنده) جواناني را ميديدم كه مبهوت و افسون شده، چشم به پيرگنابادي دوخته و زار زار ميگريستند. (منوچهر رفيق خوبم در پي مهاجرت وقتي كه خورشيد گناباد را گم كرد، دل به ماه نخشبِ مسعودي در جوار وطن بست). باري از دو ماه و نيم پيش با سيد گپ و گفت بسياري داشتم. و هر بار كه اين گپ و گفت را منعكس ميكردم چه در برنامه تلويزيونيام و چه در مصاحبهها و نوشتههايم، در حالي كه بسياري از هموطنانم در داخل ايران كارم را تقدير ميكردند و از اينكه مردي از اهل حوزه را يافتهام كه حاضر به روياروئي با ولي فقيه است و دين را جدا از دولت ميخواهد (نه دين دولتي و نه دولت ديني) معتقد بودند فتنه ولايت جهل و جور و فساد را جز با دين با قرائت متسامح و جدا از دولت و قدرت نميتوان فرونشاند، بعضي از اهل ولايت تبعيد با داد و قال، بر سر اينكه سيد محمد حسين كاظميني بروجردي هم خاتمي ديگري است و ميخواهند ما را به بيراهه كشانند، اصل و فرع ماجرا را محكوم ميكردند. در نگاه اين جمع، البته 65 ميليون ايراني از اسلام و مسلماني دست كشيدهاند و عاشق مذهب اجدادي شدهاند و ميتراي خورشيد را ستايش ميكنند. (از اين جمع ديدهام كه شماري حتي گمان ميكنند اگر اسمشان را از عباسقلي به آژيدهاك تبديل كنند و به جاي ياقدّوس از بام تا شام يا ميترا بگويند مشكل ايران حل ميشود).
من اما حكايت را از پنجره رو به خانه پدري نگاه ميكنم. هم جمكران و مشتاقان چاه زنانه و مردانه را مينگرم و هم مجالس پارتيهاي آنچناني شبانه را، هم جواني را ميبينم كه از نفرت به رژيم ولايت جهل و جور و فساد انباشته است اما همزمان نمازش را ميخواند و روزهاش را ميگيرد و از صداي ربناي ذبيحي مرحوم همانقدر حال ميكند كه از ترانههاي شادمهر و منصور و رابي ويليامز لذت ميبرد. همين نوع جوانان بودند كه از دهليز تحكيم وحدت ذوب شده در خميني، نقبي به روشنائي مردمسالاري گشودند و 18 تير را خلق كردند كه هنوز هم در جمع رويدادهاي تاريخ نشين روزگار رژيم ولايت فقيه، فراتر از هر رويدادي جا يافته است. اين بچهها در جنگ شگفتي برانگيزترين حماسهها را خلق كردند، بعد از جنگ بهترين قصهها را نوشتند و زيباترين شعرها را سرودند، اگر فيلم ساختند عالي بود، اگر بازيگر شدند همه زيبائي و هنر بودند. اگر به علم و عمل رو كردند، در جمع نخبگان فكري جا گرفتند و يا در صف چهرههاي موفق صنعت و تجارت رخ نمودند. در اين چند هفتهاي كه روزي چند بار با سيد كاظميني بروجردي سخن ميگفتم، و پاسداران وفادار و صادقش زنگ ميزدند و گاه با التهاب مثل اينكه سالها است رفيق و همدليم، بغضآلود از نگرانيهايشان سخن به ميان ميآوردند كه واي اگر بخواهند آقا را بگيرند، جان ميدهيم و نميگذاريم پير ما را ببرند.
در اين 27 سال ميتوانم با فروتني بگويم: هر آنكه را كه ادعائي در گستره مبارزه با جمهوري ولايت فقيه داشته، كم و بيش شناخته و ميشناسم، چه آنها كه صادقانه و با عشق بر سر رهائي ايران نقد جان را به نسيه زيارت خانه پدري باختند و چه آنها كه وطن برايشان كالائي قابل گرو گذاشتن و حتي فروختن بود. مردماني را نيز ديدم كه امروز كاوهات مي خواندند و هنوز شام نيامده لقب ضحاك را بر پيشانيت ميكوفتند. حالا اما مردمي را ميديدم كه سيدي را چنان عزيز ميداشتند كه دو ماه زندگي و كار و درس و خانه را رها ميكردند در حياط كوچك سيد زندگي ميكردند، شبها خانه و اطرافش را نگهبان ميشدند و تهديدهاي سردار طلائي و سردار شباني را به سخره ميگرفتند. چند هفته پيش كه يكي از ياران نزديك سيد چند ويديو برايم فرستاد كه يكي از آنها جريان ديدار شيخ احمدي مأمور امنيت خانه سيد علي آقا پائين خياباني ملقب به خامنهاي با سيد بود (و من اين اسناد گويا و تصويري را در سايت خود گذاشتم و هزاران تن آنها را شنيدند و ديدند) برايم ترديدي به جا نماند كه اين سيد با آنكه چهار سال پيش در زندان 209 ولي فقيه چند صباحي ميهمان جلادان نايب امام زمان بوده اما دل شير دارد و از آن خانه ساده بيعرش و فرش خود، ميتواند عرش سلطان فقيه را بلرزاند.
فيلم سخنرانيش را در استاديوم كشوري با حضور هزاران تن ديده بودم. حاضراني كه هيچكدام شبيه شركت كنندگان در سخنرانيهاي خارج كشور نبودند كه هرگز نميتواني بر تحسينشان دل ببندي همچنانكه از تكذيبشان نيز نگران نميشوي. آن حاضران درست يا غلط، و چه بخواهيم و چه نخواهيم، بخشي از مردمي هستند كه در زير سايه مرگ و نفرت و تزوير حاكميت زندگي ميكنند، عاشقانه وطنشان را دوست دارند، به خاطر خميني يا خامنهاي مسلمان نشدهاند كه با نفرت از آنها دل از دينشان بركنند. در نهايت آنها را آدمهاي با ايماني ديدم كه اگرچه اغلبشان با سياست سر و كار ندارند و به قولي سرشان به كار خودشان گرم است و جام دلشان را شراب كلام سيد كاظميني لبريز ميكند، اما اگر همينها را بتواني قانع كني كه جهان در كوچه اوستاي خيابان آزادي پايان نميگيرد و فقط سيد ميهمان چند روزه اوين نبوده بلكه هزاران تن از بهترين فرزندان اين آب و خاك را در آن نفرين آباد كشته اند و دختران باكرهشان را پيش از سينه دريدن، عصمت دريدهاند، اگر به آنها بگوئي كه دزدي به نام احمدينژاد 350 ميليارد تومان از سرمايههاي شما را دزديده و ثمره هاشمي دستيار و كوك كنندهاش از جواهري خيابان دوم نيويورك براي خانمش رولكس سي هزار دلاري خريده است، اگر يادآورشان شوي كه آقازاده توليت امام هشتم و نماينده ولي فقيه يعني شاهزاده ناصرخان واعظ طبسي براي اينكه خانمش در آمريكا وضع حمل كند تا بتواند براي نوه شيخ عباس، شناسنامه و گذرنامه از شيطان بزرگ بگيرد، دويست هزار دلار خرج كرد و شبي 2 هزار دلار پول اتاق و بيمارستان داد و… ميتواني مطمئن باشي كه اين مردان و زنان ثابت قدم و استوار چنان با مقاومت خود لرزهاي به جان سيدعلي آقاي پائين خياباني بيندازند كه به مراتب مؤثرتر از حرفها و اعمالي است كه مخالفان شناخته شده رژيم ميگويند و به آن دست ميزنند.
در اين دو ماه و نيم (براي من كه روشن بود)، براي آنها كه شك داشتند و مرتب ادعا ميكردند بساط دين در ايران براي هميشه برچيده شده است، آشكار شد كه حتي سيدي گمنام كه در گوشهاي از تهران، درس وصل و رويت «آقا» را ميدهد و گهگاه نيز كوس «كرامت داشتن» ميزند و دعا و حرز جواد ميدهد ميتواند جمعي عظيم را به حركت درآورد، در حالي كه اينهمه حزب و دسته و گروه و رسانههاي گويا و مكتوب و تصويري نميتوانند يك دهم اين جمعيت را قانع كنند كه مثلا در روز تظاهرات زنان عليه تبعيض و ظلم به ياري آنها بروند. بله، بروجردي درس مهمي به ما داد، اينكه غافل از آنچه در درون كشور جريان دارد با چهارتا تلفن و نامه الكترونيكي و اقوال عمه و خاله و اخوي گمان ميكرديم مردم ايران آمادهاند كه به يك اشاره ما جمهوري ولايت فقيه را براندازند و زير پاي آنها كه اعتقادات و باورهاي او را به سخره ميگيرند فرش قرمز پهن ميكنند. بروجردي و هوادارانش امروز در زندانند اما فكرش را بكنيد در كمتر از دو ماه و نيم همان بچههائي كه صبح تا شب با سختي و گاه التماس اخبار او را به ما ميرساندند و روزانه چند فيلم و نوار صوتي را از طريق اينترنت به رسانههاي داخل و خارج كشور ميفرستادند، سيد محمد حسين كاظميني بروجردي را به معروفيتي رساندند كه به تحقيق هيچكدام از ملاهاي ريشهدار و مدعي و اوتاد حوزه و ستونهاي مذهب اهل بيت از يك دهم آن هم برخوردار نيستند. مهم نيست كه سيد و يا يارانش فردا زير شكنجه اعترافات تلويزيوني بكنند و از ارتباطات خود با شرق و غرب بگويند (مقدمه اينكار نيز با مطلبي كه اطلاعات سپاه روز شنبه براي خيلي از رسانهها و فعالان اپوزيسيون و روزنامهنگاران و… e-mail كرده بود فراهم شده است. در اين مطلب پخش مصاحبههاي سيد از صداي آمريكا و راديو فردا به عنوان سندي از وابستگي او قلمداد شده بود.) مهم اين است كه سيد به ما يادآور شد، فتنهاي را كه سيد روحالله مصطفوي به پا كرد نميتوان بدون همصدائي روحانيوني كه نگران دين و اعتقادات جامعه هستند ريشهكن كرد. باور كنيد اگر فردا آقايان بهجت و وحيد خراساني و شبير زنجاني (نظير مراجع ثلاثه قم در زمان انقلاب) اطلاعيهاي بيرون ميدادند و رژيم را نفي ميكردند، آقاي سيستاني هم از نجف آنها را تأييد ميكرد، تأثير اين اطلاعيه صدها بار بيش از اعلاميههاي چپ و راستي است كه 28 سال است از بام تا شام از دستگاههاي نقلي تصوير و صوت ميبينيم و ميشنويم. يادتان باشد اين مراجع رابطهاي با حكومت ندارند اما هركدام ميليونها تومان در ماه فقط شهريه به طلبهها و مدرسين ميدهند. من خود در نجف ديدم كه آقاي سيستاني در يك خانه محقر روي يك فرش مندرس مينشست اما دستگاهش روزانه هزاران دلار و دينار شهريه ميداد و هزينه مسجد و مدارس طلاب و مدرسين را تأمين ميكرد. اين پولها را كساني با طيب خاطر به آقايان ميدهند كه تنها به اشاره همين آقايان حاضرند براي بركندن رژيم جهل و جور و فساد به ميدانآيند. اشتباه اپوزيسيون از ابتدا در اين بود كه نه تلاشي براي برقراري ارتباط با روحانيت شيعه غيردولتي كرد و نه كوشيد به آقايان اطمينان دهد در صورت تغيير رژيم و برپائي نظامي مردمسالار و سكولار، حرمت دين و جايگاه آنها رعايت خواهد شد در حالي كه بقاي اين رژيم هم از شأن آنها ميكاهد و هم به دين لطمههاي بسيار وارد ميكند. ميليونها ايراني از رژيم بيزارند و آرزو ميكنند روزي را ببينند كه وطنشان و دينشان از چنگ مشتي دينفروش بيخداي فاسد و جائر نجات پيدا كند اما خيلي از آنها با مشاهده عملكرد ما و شنيدن و خواندن گفتارها و نوشتههايمان از اين مسأله نگرانند كه اگر روزي رژيم برافتد كساني كه امروز باورهاي آنها را با بيپرواترين واژگان تحقير و مسخره ميكنند، با دينداران چه خواهند كرد. براي آنكه دين دولتي و دولت ديني نداشته باشيم ضروري است روحانيوني را كه مثل سيد كاظميني بروجردي فرياد ميزنند «ما دين سياسي نميخواهيم، ما ميخواهيم مثل اجدادمان آلوده حكومت و سياست نباشيم، جاي ما در مسجد و عبادتگاه است نه در كاخ حكومتي» نه فقط حمايت كنيم بلكه صدايشان را تا مي توانيم انعكاس دهيم. من در اين دو ماه و اندي فقط همين كار را كردم و سايت من در اينترنت شاهد اين تلاش است.
شنبه 7 تا دوشنبه 9 اكتبر
ميراث شيخ محمود حلبي
در سومين و آخرين بخش از مطلبي كه پيرامون انجمن حجتيه مينويسم در كنار و پرداختن به ميراث مرحوم شيخ محمود ذاكرزاده تولائي ملقب به حلبي، لازم است به نكاتي چند اشاره كنم. نخست آنكه استادي بزرگوار كه مقام ابوّت و معلمي بر من دارد يادآور شدند كه سيد عباس علوي كه از رفقاي نوجواني شيخ بود خيلي زود جذب بهائيان شد و در سلك مبلغان متعصب بهائي در مشهد درآمد. استاد از يك روياروئي مرحوم پدرم در خدمت ايشان با علوي و تني ديگر در منزل يك بهائي سرشناس در مشهد در نزديكي محضر اسناد رسمي مرحوم خالصيزاده ياد كردند و…
باري پس از تعطيل رسمي انجمن حجتيه در پنجم مرداد 1362 بعد از پرخاش خميني و آزار اعضاي انجمن، آقاي خميني گفته بود اينها انجمن را تعطيل و نه منحل كردهاند معنايش اين است كه بعد از رفتن من دوباره سر ميكشند. و نوشتم كه بعد از مرگ سيد روحالله، شيخ محمود حلبي و سيد علي آقاي ولي فقيه ديداري با هم داشتند. اما اين ديدار تغييري در اساس فكر شيخ ايجاد نكرد، او همه گاه ميگفت «شما آن مصداق حاكم اسلامي را نشان بدهيد،اوني كه معصوم از خطا باشد، معصوم از گناه باشد، اوني كه هوي و هوس و حب رياست و شهرت و غصب و تمايلات نفساني به هيچ وجه در او اثر نكند… آن وقت منهم منبر را ول ميكنم هفت تير به كمر ميبندم و ميروم پشت سر آن رهبر، اما اين آقايان كه ادعاي حكومت اسلامي دارند بنده سوابقشان را ميدانم، شما ديديد كه براي قدرت با آقاي منتظري كه ثمره حياتشان بود چه كردند…».
آقاي حلبي ولايت فقيه را در حد همان ولايت عامه فقها و مراجع در امور ديني و برصغار و مهجور و يتيم قبول داشت و نه ولايت مطلقه حكومتي را. «ولايت آقايان براي غسل و نماز و وضو و مسائل شرعي است نه براي اعدام جوانان بيگناه مردم…»
عليرغم تعطيل انجمن، كميتههاي شهري و استاني كار خود را بدون سر و صدا دنبال ميكردند كه پيش از اين درباره بعضي از آنها و حمايت شماري از مراجع و روحانيون سرشناس از اين كميتهها نوشتم. نكته ديگري كه بايد يادآور شوم، نقش مدرسه علوي در دهههاي چهل و پنجاه در ترويج انديشههاي شيخ محمود حلبي در بين كودكان و نوجوانان دانش آموز اين مدرسه بود. اغلب بازاريها و روحانيون نسبتا مرفه و افراد متدين فرزندان خود را به اين مدرسه كه اواسط دهه سي خورشيدي توسط شيخ علي اصغر علامه و ياري جمعي از بازاريها تأسيس شده بود، ميفرستادند.
در واقع بچههاي مدرسه علوي بعدها يا جذب حجتيه شدند (مثل كمال خرازي، علي اكبر ولايتي، عبدالكريم سروش، غلام علي حداد عادل، نژاد حسينيان، محمدتقي بانكي، محمدرضا نعمتزاده، محمود قندي و…) و يا نخست مجذوب نهضت آزادي و سپس جذب سازمان مجاهدين خلق و چريك بازي شدند (شيخ جلال گنجهاي، مهدي ابريشمچي، عليرضا تشيّد، ناصر صادق، محمد صادق، آلادپوش و…)
مرگ شيخ و جايگاه او
آنطور كه بر سنگ مزار شيخ محمود حلبي نقش شده او يكصد سال قمري زندگي كرد. 13 جماديالاول 1318 تا 17 رمضان 1418 كه برابر با 26 ديماه 1376 بود. و باز همانگونه كه پيش از اين نوشتم همفكران و ياران و شاگردان او پس از درگذشت شيخ منهاي معدودي كه ذوب در پول و مقام و مراحم عاليه سيدعلي آقاي ولي فقيه و اطلاعات شدند، سر از عهد شيخ برنتافتند. آيتالله يعسوب الدين رستگاري از روحانيون نزديك به مرحوم آيتالله شريعتمداري كه سخت به شيخ حلبي دلبسته بود در قم مجلس درسي داشت كه در آن افكار شيخ طرح و مورد بحث قرار ميگرفت. فلاحيان با اين بهانه كه كتاب رستگاري به نام «حقيقت وحدت در دين» موجب اختلاف بين شيعه و سني شده، رستگاري را دستگير و سخت مورد شكنجه و آزار قرار داد. و اين همان زماني بود كه سرشناسترين روحانيون اهل سنت به فرمان او در كردستان و خراسان و بلوچستان و فارس به صورت وحشيانهاي به قتل ميرسيدند.
و همانگونه كه پيش از اين يادآور شدم در مشهد از شاگردان شيخ، مرحوم سيد محمد حسين ميلاني نواده آيتالله ميلاني خيلي زود توانست علاوه بر جوانان و افراد متدين، شماري از پاسداران و بسيجيها را نيز جذب كند. رژيم ترور علي رازيني دادستان وقت و كشته شدن يكي از محافظان او به نام «عزتي قرهلو» را به ميلاني و گروهش نسبت داد و با حمله به مسجد و حسينيه او به نام «ابوالفضل» كه پس از بازگشت ميلاني از عراق در آنجا نماز ميخواند و جلساتش را برپا ميكرد، ميلاني و دهها تن از ياران و پيروانش را دستگير و مورد وحشيانهترين شكنجهها قرار داد.
در ادعانامه عليه ميلاني كه يارانش او را «سيد خراساني» خطاب ميكردند و معتقد بودند او با امام زمان در ارتباط است، مطالب جعلي به او نسبت داده شده بود كه وي همه را در دادگاه نفي كرد. او را چنان شكنجه كردند كه كارش به بيمارستان كشيد و همانجا به قولي با آمپول پتاسيم به قتل رسيد. يكي از ياران ميلاني به نام هدايتالله منشي زادگان مدتي كار وي را پيگيري كرد ولي زماني كه رژيم براي او هم يك پرونده قتل ساخت ناچار به ترك كشور شد. هشت سال بعد از درگذشت شيخ محمود حلبي رژيم هنوز هم از او و طرفدارانش وحشت دارد. نه محمد تقي مصباح يزدي وابسته به حجتيه است ونه محمود احمدينژاد، اينجا و آنجا هنوز هم وارثان شيخ محمود حلبي را ميبينيم كه دعاي ظهور ميخوانند و گاه در مسجدي دور در چناران و زماني در حسينيهاي مهجور در اصفهان، ماهي در مسجد آدينه و هر از چندي در مدرسهاي در قم و ياد شيخ و ذكر آرا و افكارش برپاست. در واقع شيخ محمود، «ولايتي» را به ارث گذاشت كه ضد ولايت فقيه و حكومت جمهوري ولايت جهل و جور و فساد است.
==
در شماره گذشته در مقدمه مطلب نام فلاحيان به جاي ريشهري نشسته بود «براي نمونه چون ريشهري خود را سر و گردن
October 13, 2006 01:52 PM