…دستي از غيب برون آيد و كاري بكند؟!
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 17 تا جمعه 20 اكتبر
حوزه در حكومت سلطان فقيه
1 ـ به دنبال يادداشتهائي كه پيرامون گروه حجتيه و جايگاه دين در جامعه ما، بيست و هشت سال پس از بالا رفتن پرچم اسلام ناب انقلابي ولايت فقيهي نوشتم، دوستاني از من خواستند نگاهي نيز به حوزه و مرجعيت بيندازم. اينكه جايگاه مرجعيت در ايران به دنبال خاموشي و مرگ مراجع بزرگ سخت لطمه ديده و متزلزل شده است، محل ترديد و انكار نيست. گذشت آن روزگاري كه در پي رحلت مرجع اعظم مرحوم حاج آقا حسين بروجردي، حداقل با بودن يك دوجين ملاي فقيه و عالم و اغلب مورع و باخدا نگراني از جايگاه مرجعيت و خالي ماندن آن وجود نداشت.
اينكه شاه رحلت بروجردي را به مرحوم سيد محسن حكيم در نجف تسليت گفت البته يك كار سياسي بود آنهم براي تثبيت مرجعيت در نجف، اما همين شاه تلگرامهائي نيز براي حاج آقا احمد خوانساري در تهران، و آقايان شريعتمداري و گلپايگاني و مرعشي نجفي به قم فرستاد.
در همان تاريخ ملاهاي قدري در مشهد (ميلاني و حاج آقا حسن قمي و كفائي) تهران (چهلستوني و حاج شيخ بهاءالدين نوري و البته حاج آقا احمد خوانساري) شيراز (مرحوم محلاتي، و در رده پائينتر دستغيب) اصفهان (حاج آقا حسين خادمي، فشاركي و…) و در قم البته ده دوازده مرجع تقريبا همسطح حضور داشتند كه هر كدام با داشتن مقلداني براي خود دم و دستگاهي داشتند و عدهاي طلبه نانخور و مدرس مواجب بگير. رابطه دولت با مراجع منهاي تني چند كه مثل حاج آقا روحالله خميني و حاج آقا حسن قمي و آقاي ميلاني و در حدي كمتر محلاتي سوداي سياست در سرشان بود عليرغم نوساناتي (سلبي و گاه ايجابي) نسبتا معقول بود و حتي بعد از جريان 15 خرداد، دولت مراقب بود رضايت آقايان جلب شود. انتقادهائي كه از قم و مشهد ميآمد، مسائل اجتماعي و به ندرت سياسي را مدنظر داشت و گاهي هم البته اعتراضاتي نسبت به حضور گسترده زنان پيروان آئين بهائي در دستگاه دولت و روابط با اسرائيل و… در اعلاميههائي كه خوانندگانش محدود و دايره توزيعش بسيار كوچك بود عنوان ميشد. حكومت شاه با همه اقتدار و امكاناتش نتوانست چندان خللي در استقلال مرجعيت ايجاد كند. به عبارت ديگر آن مبالغ محدودي كه دولت (به ويژه در دوران مرحوم هويدا) تقديم علماي بزرگ ميكرد و يا امتيازاتي كه براي آقازادهها قائل ميشد در برابر وجوهاتي كه از سوي تجار و ثروتمندان متدين و يا متظاهر به دين تحويل خود آقايان و يا وكلايشان ميشد آنقدر نبود كه طرف را نمكگير كند. به عبارت ديگر مرحوم شريعتمداري براي نمونه احتياجي نداشت كه مثلا سالي دويست سيصد هزار تومان كمك دولت او را وادار به موضعگيري به نفع دستگاه كند. اين روحاني سخاوتمند و كريم ماه رمضان كه به مشهد ميرفت همه روزه دهها و گاه صدها تن از نيازمندان را كه به ديدنش ميآمدند،مشمول كرم خود ميكرد. مرجعيت در آستانه انقلاب در جايگاه والائي قرار داشت. قم زير نگين مراجع سه گانه (شريعتمداري، گلپايگاني و مرعشي نجفي بود). حاج آقا حسن طباطبائي قمي در كرج تبعيد بود اما اعتبار و منزلت خود را داشت. در مشهد سيد عبدالله شيرازي كه از نجف آمده و در مشهد مستقر شده بود خيلي زود به اعتبار رسيده بود. در تهران آقاي خوانساري ملاي اول بود و در نجف نيز حرف اول را عليرغم فشار بعثيها مرحوم ابوالقاسم خوئي ميزد و در كنارش نيز مراجعي چون مرحوم عبدالاعلي سبزواري و غروي و بروجردي (عموي علاءالدين بروجردي رئيس كميسيون امنيت ملي و روابط خارجي مجلس) سيستاني، محمدباقر صدر، شاهرودي و شيرازي، صاحب مجلس درس و بحث و شهريه پرداز طلاب و مدرسين بودند.
جايگاه خميني
تا پيش از خروج خميني از نجف به مقصد كويت، پس از مصاحبهاش با خبرگزاري و راديو تلويزيون فرانسه، او به عنوان يك مرجع تقليد جايگاهي در رده مراجع دسته سوم داشت اما از نظر سياسي و موضع مخالف دولت ايران گرفتن در صدر همه مراجع بود. به مرور با گسترش شهرت خميني پس از استقرارش در نوفلو شاتو، مجموعه مرجعيت دچار سردرگمي و مرتكب خطاهائي شد كه در نهايت هم زمام امور نه فقط حوزهها بلكه كشور ايران را به دست خميني داد. فراموش نميكنم كه هنگام رانده شدن خميني از مرزهاي كويت تعداد محدودي از مراجع صاحب نام حاضر به امضاي نامه اعتراض گونه به دولت كويت شدند، و نامه بعدي را كه تشكر از دولت فرانسه براي پذيرا شدن خميني بود تعداد كمتري امضا كردند اما به مرور تعداد مراجعي كه با حمايت مطلق از خميني و ادعاهايش جاده را براي به قدرت رسيدن او مهيا كردند بيشتر و بيشتر شد. تنها دو تن حاضر به تأييد خميني نشدند، مرحوم حاج آقا احمد خوانساري در تهران و مرحوم آيتالله خوئي در نجف. براي من ترديدي وجود ندارد (كه به گوش خود اظهار نظر واقعي مراجع سرشناسي چون شريعتمداري، گلپايگاني، طباطبائي قمي را درباره خميني از نزديك شنيدهام) كه حمايت بعضي از مراجع از خميني ناشي از ترس و وحشت آنها از طلبههاي هوچي و بعضا لجاره و اصحاب و اتباع حاج آقا روحالله بود كه به مرور چون كنترل عوام را در دست گرفته و گروههاي سياسي از چپ و ليبرال و ملي و انترناسيوناليست را به اقتدا به سيد واداشتند، به محض آنكه حس ميكردند مرجعي در اعلام حمايت از خميني ترديد دارد و يا در زمينهاي با وي اختلاف نظر دارد (نمونهاش مواضع مرحوم شريعتمداري در مورد سلطنت و دولتهاي پاياني شاه بود. شريعتمداري قائل به همكاري و مساعدت با دولتها و دادن مهلت به شاه بود اما حتي در حالي كه حمايت و همدلي خود را چند نوبت با زنده ياد دكتر شاپور بختيار پس از تشكيل دولتش به طور خصوصي به دوستان مشترك و فرستادگان دكتر بختيار متذكر شده بود ولي در برابر فشار خميني و خيل هوچيها در حوزه حتي يك بار هم نتوانست اين همدلي را به صورت علني ابراز كند. يك بار كه دكتر بختيار گفت از ده روحاني سرشناس نه تن از دولت حمايت ميكنند، و حداقل من هفت تن از اين نه تن را ميشناختم، هيچكدام به صراحت اين حمايت را علني نكردند وگزك به دست خمينيچيها دادند كه در اطلاعيهاي طنزگونه بگويند روحانيون مورد اشاره دكتر بختيار تقي روحاني، گلوريا روحاني، انوشيروان روحاني و مهندس روحاني … هستند.
طبيعي است بعد از انقلاب كه خميني مالك ايران و انس و جن شد، فشار بر روحانيون سرشناس در تبعيت از خميني و پذيرش ولايت او بيشتر شد. يادم هست در يكي از سرمقالههاي مجله «اميد ايران» تحت عنوان «آقا را براي ما بگذاريد» و منظورم مرحوم شريعتمداري بود به اين مسأله پرداختم. در آن زمان نامههائي با مضاميني از اين دست منتشر ميشد «حضرت آيتالله العظمي آقاي شريعتمداري، به استحضار عالي ميرساند كه اخيرا عدهاي از معاندين با سوءاستفاده از نام و جايگاه حضرتعالي مدعي شدهاند كه شما حكومت اسلامي موردنظر رهبر گرانقدر انقلاب حضرت امام خميني را قبول نداريد. اين عده به اسم نزديكان و مقلدين شما اينجا و آنجا مردم را به عدم مشاركت در رفراندوم مقدس جهت تبيین رأي مردم پيرامون نظام سياسي آينده كشور و يا دادن راي منفي به جمهوري اسلامي ترغيب ميكنند. از آنجا كه ما بر نيات عاليه آن حضرت واقفيم و مطمئنيم كه خط شما جدا از خط امام و انقلاب نيست، مستدعي است با اعلام نظر قاطع خود در حمايت از رفراندوم و جمهوري اسلامي، توطئه اين معاندان و توطئهگران را خنثي نمائيد و دل «حضرت عجل» را با اين كار خشنود نمائيد. امضا جمعي از فضلا و مدرسين حوزه، و يا جمعي از اساتيد دانشگاه، و يا گروهي از بازاريان…» فكر ميكنيد آقاي شريعتمداري در برابر اين اطلاعيه كه به شكل وسيع و گاه در جرايد نيز منتشر ميشد چه ميبايست ميكرد، اگر آن را پاسخ نميداد بار دوم مطالب گستاخانهتر مطرح ميشد و اگر جوابش مطابق ميل پرسش كنندگان مجعول نبود كه باز هم حداقل از نظر خود مرحوم شريعتمداري كار به هتك آبرو و حرمت ميكشيد، پس ناچار او به ضرر كمتر تن در ميداد و ميگفت: كسي از جانب ما وكالت ندارد كه مطلبي را عنوان كندو خط ما از خط آقاي خميني و انقلاب جدا نيست. اگر بدانيد كه پس از درگذشت مرحوم شريعتمداري وقتي آقاي گلپايگاني اطلاعيه داد و دعوت به شركت در مجلس ترحيم براي يار 50 ساله خود كرد طي چند ساعت با او چه كردند كه مجبور شد اطلاعيه خود را پس بگيرد و پنهاني در سوگ ضلع اصلي مثلث مرجعيت قم بگريد، در مييابيد كه با چه تمهيداتي مرجعيت مستقل را ذليل كردند و به تبعيت و يا سكوت وا داشتند. مرحوم گلپايگاني نوه پسري محبوبي داشت كه يكشبه دستگير و با پرونده فساد اخلاقي در اختيار اطلاعات قرار گرفت. همان شب ريشهري نزد آقاي گلپايگاني رفت كه نواده محترم به علت لواط محكوم به مرگ شده و قرار است حكم 48 ساعت ديگر اجرا شود. پيرمرد اشك ريزان به التماس افتاد كه آقا با آبروي ما بازي نكنيد و جان فرزند ما را بازيچه قرار ندهيد، چه ميخواهيد ما بكنيم. ريشهري گفته بود ما انتظاري از شما نداريم و كاري هم نميخواهيم بكنيد، فقط مجلس ختم سيد كاظم را لغو كنيد، و بگوئيد اطلاعيه شما پخش نشود. همين هم شد و نواده آقا بيسرو صدا خيلي زود آزاد و مدتي از كشور خارج شد.
ضربه بزرگ به استقلال مرجعيت
تمركز قدرت سياسي و مذهبي در دست سيد روحالله خميني، و خاموشي مراجعي كه ميتوانستند مستقل از دولت جايگاه خود را حفظ كنند به مرور كل مؤسسه مرجعيت را تابعي از ولايت فقيه كرد. آن چند مرجعي كه اعتنائي به خميني و حكومتش نداشتند (مثل آقاي طباطبائي قمي و سيد محمد روحاني و حاج آقا احمد خوانساري كه چندان نماند تا تعرض رجالههائي مثل خلخالي و يا هادي غفاري را مشاهده كند) آن چنان موارد مالي (وجوهات) خود را از دست دادند كه توان پرداخت شهريه بيست تا طلبه نيز از آنها سلب شد در نتيجه كسي جز ياران و شاگردان مخلص و وفادار و صادقشان به سراغشان نميرفت. هركدام از مراجع يا از سر ناچاري و يا توسط آقازادهها به دستگاه وصل شدند و تا خميني زنده بود تنها نجف با حضور آقاي خوئي كه خود تحت فشار رژيمي وحشي و جنايتكار بود سر به اطاعت ولي فقيه نميداد. به هر حال با درگذشت خميني و انتخاب خامنهاي به عنوان رهبر (پس از حذف شرط مرجعيت براي رهبري) آقاي گلپايگاني را به عنوان مرجع اول مسئول برگذاري مراسم كفن و دفن و نماز ميت كردند. و اين رشوتي بود كه آقايان به گلپايگاني دادند تا ولايت سيد علي آقا را بپذيرد يعني نوع ظاهري و اسمي شراكت، مرجعيت مال شما و رهبري مال سيد علي آقا! اما در عمل حتي مرجعيت اعلاي گلپايگاني را نيز رسميت ندادند و با درگذشت او، شيخ اراكي صد ساله را كه هنوز گمان ميكرد مملكت دست رضاخان سردار سپه است مرجع اعلا خواندند. تكليف فقيه عاليقدر را هم كه خود خميني روشن كرده بود و بعد از مرگش نيز دادگاه ويژه و اطلاعات راه را براي تثبيت مرجعيت وي (آقاي منتظري) بسته بود. با مرگ فيزيكي اراكي كه ديرگاهي بود از نظر معنوي به سراي باقي شتافته بود، سيد علي آقا راه را هموار و معبود را در دسترس يافت و ناگهان عنوان عظمي و مرجع عاليقدر نيز كنار القاب ديگرش نشست. اينجا بود كه آقايان منتظري و روحاني و سيد محمد شيرازي و حتي جديدالمرجعهائي از نوع آذري قمي و موسوي اردبيلي به صدا درآمدند و دستگاه ناچار شد كه اعلاميه بدهد با بودن مراجع عظامي از نوع… رهبر معظم مرجع شيعيان خارج هستند. همان موقع اصحاب شيخ محمد حسين فضلالله (سيدي كه شيخاش ميخوانند) در بيروت اطلاعيه دادند كه آقاي خامنهاي اهليت ندارد. در نجف هم كه تكليف معلوم بود كه شاگردان آقاي خوئي مثل همين آقاي سيستاني و صادق صدر (پدر مقتدا) و سعيد حكيم و… خامنهاي را شاگرد خود هم به حساب نميآوردند. نميخواهم وارد درگيري آقاي منتظري با خامنهاي بعد از سخنراني معروف 13 رجب آقاي منتظري شوم كه خود بحث جداگانهاي را ميطلبد اما بدترين كاري كه رژيم در جهت ضربه زدن به مرجعيت و استقلال آن كرد همانا تعيين مراجع رسمي بود به اين ترتيب كه تا پيش از انقلاب و تا حدودي قبل از رهبري سيدعلي آقا، مرجع شدن يك فرد نخست به اهليت و اعلميت و زهد و شهرت و اعتبار و تعداد شهريه بگير و شاگرد و ميزان مراجعان و دهندگان وجوهات و البته رساله عمليَه بستگي داشت. البته بعد از انقلاب تبليغات دولتي و در بوق و كرنا كردن اسم فرد و رنگ و رونق داشتن دستگاهش به بركت وجوهات دولتي نيز در باب بعضي مؤثر بود. (همينجا بگويم كه آقاي منتظري در آستانه انقلاب در بين عامه مردم شهرتي نداشت و حتي مورد حمله روحانيت سنتي بود كه او را وهابي ميخواندند. به بركت عنوان فقيه عاليقدر و قائم مقام رهبري ايشان خيلي زود به شهرت و اعتبار و امكانات وسيع رسيد منتها چون در اين معامله حاضر نشد از شرف خود بگذرد تا آنجا كه عليه استاد و پير خود سر به تمرد برداشت، آن القاب سلطان داده تبديل به شيخ سادهلوح و از اين بدتر شد منتها هرچه اوباش رژيم بر بدگوئي و دهان دريدگي نسبت به منتظري افزودند جايگاه او نزد مردم و به ويژه مخالفان رژيم و آزاديخواهان افزونتر و بالاتر شد. اين كه آقاي منتظري يك شبه بعد از بريدن از رژيم از قهرمان جوكهاي مردم به ملاي مقاوم و آزاده تبديل شد ميبايست درس عبرتي براي ساير آقايان ميشد كه براي جيفه دنيا و چهارتا مدح و ثناي صدا و سيماي حاج عزت و كيهان حسين بازجو، دين و شرف و اعتبار خود را واگذار كردند.
مراجع هفتگانه
همانطور كه ذكر شد آقاي خامنهاي براي شكستن قدر مرجعيت و جلوگيري از تبديل شدن شخصيتي مستقل به مرجع اعلا در قم (توطئهها براي ضربه زدن به مرجعيت نجف كم از توطئههاي قم نبوده است منتها روش و منش آقاي سيستاني بعد از سرنگوني صدام حسين جايگاه او را در مقام مرجع اعلا چنان تثبيت كرد كه هنوز هم بعد از سه سال و نيم و رشوههاي كلان سيدعلي آقا به طلبهها و آخوندهاي حوزه نجف، هنوز سيدعلي آقا به جز نوكرانش در مجلس اعلا و اخيرا جيشالمهدي تابع و مقلدي در عراق ندارد) با توصيه سيد محمود هاشمي شاهرودي استادش و نويسنده رساله عمليهاش، هفت تن از بزرگان حوزه را به عنوان مراجع اعلاي هفتگانه معرفي كرد. از اين هفت تن آقاي وحيد خراساني در همان روزهاي نخست با عزل نمايندگان و وكلايش و جمع آوري رسالهاش اعلام كرد اصلا مرجع نيست تا دولت بخواهد او را تأييد كند. آقاي بهجت نيز بيشتر به دنبال كشف و شهود و ديدار با غايب بود و چرخاندن دستگاهش نيز خيلي پرهزينه نبود كه دل و دين را به سلطان فقيه بدهد. او تا امروز بينابين عمل كرده است كه نه سيخ ولي فقيه بسوزد و نه كباب مريدان سرسپرده. ميرزا جوادتبريزي نيز اعتنائي به دستگاه ندارد و هربار سيد علي آقا به قم ميرود او به بهانهاي از شهر خارج ميشود كه فيض ديدار دست ندهد. آقاي شبير زنجاني نيز كم و بيش خود را كنار كشيده است. ميماند ناصر ابوالمكارم شيرازي كه گرفتار كارخانه قند است و فاضل لنكراني كه دست بسته آقازاده تاجر مسلك، اما صافي گلپايگاني كه ارث خور پدر زن شد (مرحوم حاج آقا رضا گلپايگاني) آنقدر دلبسته عنوان مرجعيت و ديدار مقامات با جنابش شده كه در رده ابوالمكارمها قرار گرفته است.
حكايت مستقلها
وضع آقاي منتظري كه براي همه روشن است. مقلدان او در درون نظام هستند به همين دليل نيز هنوز سيدعلي آقا از او بيش از همه مراجع وحشت دارد منتها فشارها و آزارها و دستگيري فرزندان، شيخ را سخت نحيف و شكننده ـ از نظر جسمي ـ كرده است. آقاي صادق روحاني در سالهاي اخير از تبعيد خانگي درآمد و مشغول پاسخ دادن به استفتائيهها در مورد صيغه اينترنتي است. حاج آقا حسن طباطبائي قمي كه از نظر سابقه و سن مرجع اعلا است خسته و نحيف در سنين بالاي 90 در مشهد شاهد روزگار سياه ملت ايران است. آقاي مجتهد شبستري راه حضور و اظهار مرجعيت ندارد و خودش نيز دلبسته اينكار نيست، همين وضع بر آقاي محقق داماد منطبق است. آقاي يوسف صانعي شده مرجع تقليد مشاركتيها و مصباح يزدي خيز برداشته كه مقام مرجع مرتجعين و عقب ماندگان سياسي و دينفروشان مزور را از آن خود كند. درتهران آقاي سيد رضي شيرازي كه همه صفات مرجعيت را داراست سرانجام به دست مجتبي خامنهاي كه به عنوان شاگرد به محضرش راه يافت، استقلال خود را از دست داد و زبان در كام كشيد. آن شيرازي ديگر سيد صادق كه بعد از درگذشت برادر باشهامتش سيد محمد، شال مرجعيت را بر شانه انداخت هم بيمار است و هم دور از سياست در نتيجه انتظاري از او براي دفاع از حقوق ملت تحت ستم نميتوان داشت. هستند آقايان ديگري كه اينجا و آنجا داعيه مرجعيت دارند اما با ضربهاي كه رژيم به پيكر مرجعيت مستقل وارد كرد امروز مراجع هر يك به نوعي حقوق بگير و يا گرفتار رژيم شدهاند. و از اينها نميتوان انتظار داشت از جا برخيزند و كاري بكنند. همينجا نكته ديگري را در ختم اين مقوله يادآور شوم كه پس از پرس و جوي بسيار از اهل فن، معلوم شد افراد ملبس به عباي روحانيت در حال حاضر چيزي بالاتر از صد و هشتاد هزار تن هستند. از اين جمع حداكثر ده هزار تن به نوعي با دولت در معاملهاند و از ميان اينها تنها چهار هزار تن داراي مشاغل رسمي بزرگ و كوچك هستند و بقيه در مقامات محلي و يا امامت مراكز و مساجد دولتي و يا تحت نظر دولت هستند. به اين ترتيب 170 هزار روحاني با رژيم ارتباط رسمي ندارند و از ميان آنها حداقل 2000 تن مجتهد وجود دارد كه بعضا به پايه مرجعيت رسيدهاند.
سئوالي كه بسياري از هموطنان اين روزها مطرح ميكنند در اين زمينه است كه چرا اين آقايان در برابر جنايات بنياميه زمان سكوت كردهاند. چرا روحانيونآزادهاي مثل محقق داماد، مجتهد شبستري، سيد بجنوردي، آقاي تهراني و… چيزي نميگويند؟ چرا طلبههائي كه قبل از انقلاب با يك فرياد يا اشاره فلان مرجع يا آخوند و خواندن اعلاميهاي فرياد وااسلاما سر ميدادند و دستار ميانداختند و عوام را تحريك ميكردند امروز كه ميبينند دختران شيعه وسيله عيش تازه به دوران رسيدههاي شيخ نشينهاي خليج فارس شدهاند و بيكاري و اعتياد و فساد كشور را تسخير كرده، رگ غيرتشان تكان نميخورد و البته آقايان علماي اعلام نيز حركتي به باسن مبارك روي تشك مباركتر نميدهند؟ يك روحاني واقعا خداجوي كه در كويت بخت ديدارش را داشتم ميگفت اولا طلبهها را چنان اسير چندره غاز شهريه كردهاند كه بيچارهها از ترس قطع شهريه نفس نميكشند. براي آقايان علما نيز پروندههاي اخلاقي متعدد از خود و نزديكانشان ساختهاند كه تا لب باز كردند پروندهها را رو كنند. به ايشان گفتم پس مسئوليت خدائي و دفاع از حق و عدالت چه ميشود؟ در پاسخ فرمود؛ در هيچ دورهاي از تاريخ اسلام حتي در دوران يزيد، حكومتي سياهتر و جنايتپيشهتر از حكومت فعلي كشورمان وجود نداشته. اين حكومت چنان فضائي ايجاد كرده كه اگر فردا امام زمان هم ظهور كند او را به جرم توطئه عليه نظام و اهانت به مقام معظم رهبري دستگير و محاكمه خواهند كرد. از من سيد نحيف ضعيف چه انتظاري داريد؟!.
شنبه 21 تا دوشنبه 23 اكتبر
عزل مدير نمونه
استعفاي اجباري آقاي طالبي مدير بانك پارسيان (بانك نمونه كشور) از جمله خبرهائي بود كه به درستي مورد تحليل قرار نگرفت. گو اينكه براي همگان روشن است كه پشت پرده اين استعفا و دست اندازي احمدينژاد، به بانك ماجراي مهمي قرار داشت. در واقع آن روز كه طالبي به پيشنهاد وزير اطلاعات سابق و نماينده ولي فقيه و رئيس بعثه حج محمد محمدي ريشهري و معاون سابقش در وزارت اطلاعات و وزير بازرگاني خاتمي و عضو شورايعالي سياست خارجي محمد شريعتمداري براي خريد 28 درصد از سهام ايران خودرو «نه» گفت، پیدا بود احمدينژاد كه با دار و دسته گرسنگان به قدرت رسيده براي چنگ اندازي به يك مركز مالي درخور و مهم خيز برداشته بود با نظر مساعد ولي فقيه خدمت آقاي طالبي و همكارانش خواهد رسيد. (تفصيل اين جريان وآنچه را بر سر سازمان مديريت و برنامهريزي آمد در شمارههاي بعد
October 27, 2006 03:35 PM