… كه مستحق كرامت گناه كارانند
يكهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 24 تا جمعه 27 اكتبر
پيشدرآمد: حكايت ملايان جوان حوزه را در پي مبحث مرجعيت مي آورم تا آشكار شود آيا مرجعيت آينده اي دارد و در صورت برافتادن رژيم ديني حاكم بر ايران رابطه مردم با دين چگونه خواهد بود و آيا اصولا جامعه به جايگاه و مركزي به عنوان مرجعيت نياز خواهد داشت؟ چه كساني بر ناصيهشان از هم اكنون نشان مرجعيت ظاهر شده است؟ و مارتين لوتر شيعه آيا هم اكنون سر برداشته و يا هنوز از لاك بيرون نيامده است. اينها سئوالاتي است كه شايد در نظر بعضي از شما جا و مكاني در بين اولويتهاي جامعه ما به ويژه در پس برافتادن جمهوري ولايت فقيه به هر شكل و طريق ندارد اما اگر جامعه را خوب بشناسيم، و نگاهمان فراتر از نوك بيني (ايديولوژي) و يا (باورهاي سياسي)مان را ببيند آنگاه در مي يابيم يافتن پاسخ سئوالات مذكور ضروري است و در واقع بدون بررسي احتمالاتي كه در فرداي حوزهها امكان تحقق خواهد داشت اصولاً مسأله عبور از ولايت فقيه و نظام مذهبي غيرممكن است.
جايگاه دين در جامعه
در جامعه امروز ايران بر پايه نگرش شهروندان به دين ميتوان جايگاه دين و در كنار آن روحانيت را در جامعه مشخص كرد. در ايران چهار نگاه آشنا به مقوله دين و روحانيت وجود دارد كه ريشه حداقل يكي از آنها در گذشته پيش از انقلاب و روزگاري دور و دير است.
الف: نگاه سنتي به دين و روحانيت
حداقل نيمي از دينداران در جامعه ما نه با آمدن جمهوري اسلامي و ظهور خميني مسلمان شدهاند كه مثلا با سقوط رژيم دينشان از دست برود و روي از روحانيت برگردانند و نه عملكرد رژيم را به حساب دين ميگذارند كه به علت جنايت و فساد و نفاق و فريبكاري اهل ولايت فقيه، تزلزلي در ايمانشان پيدا شود. در ميان اين جمع كه تعدادشان كم نيست و طيفهاي گستردهاي از مؤمنان را در جامعه شامل ميشود، مرجعيت غیردولتي هنوز هم اعتبار دارد و شخصيتي مثل آقاي سيستاني در عراق و وحيد خراساني و ميرزا جواد تبريزي و آقاي بهجت در ایران نزد اين مؤمنان از مقام و منزلت والائي برخوردارند. ثروتمندان اين گروه سر موقع خمس و وجوهات شرعيه خود را ميپردازند حال آنكه مثلا براي گريختن از پرداخت ماليات دولتي كه آن را ناحق و جائر ميدانند ممكن است به هر حيله و وسيلهاي متوسل شوند. بخشي از سنتيهاي بازار، كسبه صاحب ريشه. قشري از كارمندان، بخشي از نظاميان به ويژه در ارتش و نيروهاي انتظامي به اين گروه تعلق دارند.
ب: نگاه سياسي به دين و روحانيت:
اين نگاه را در دو قشر و گروه ميتوان ديد، نخست ذوب شدگان در ولايت كه شعارها و تظاهرات دينمدارانه رژيم را باور دارند و سيدعلي آقا را نايب امام زمان ميدانند و ديدار جمكران و انداختن نامهاي در آن دو چاه كذائي سقف اعلاي آرزوها و مطالبات آنهاست. اين گروه رژيم را برحق دانسته و عملكرد رژيم را منطبق با مباني اسلام ناب انقلابي محمدي ميدانند. قرائت فاشيستي رژيم از دين براي اين دسته از مؤمنان حکم وحي منزل دارد و هر چه آقا و اصحاب بگويند عين دين و حقيقت است. رژيم، آدمخوارانش را اغلب از ميان اين جماعت بر ميگزيند. وقتي كسي باور داشت با دعاي سيدعلي آقا پائين خياباني به بهشت ميرود و شيخ علي مشكيني عصاكش او در روز حشر خواهد بود، ديگر نميتوان از او انتظار داشت در صف آزادگان جاي گيرد و براي مقوله مردمسالاري سينه چاك دهد. به جز معدودي از روحانيون، افراد سپاه و بسيج و اطلاعات و نوجوانان مغزشوئي شده، گروه بسيار قليلي از كارمندان و پايوران رژيم به اين مجموعه تعلق دارند.
گروه دوم كساني هستند كه پوچي و نادرستي اسلام حكومتي را به خوبي ميدانند ولي در كل اصل دين دچار ترديد نيستند با اينهمه زير پرچم تقيه و سازش ميكوشند مثل گروه اول خود را وفادار به نظام ديني نشان دهند. بخش عمده اي از بازاريان، نيروهاي مسلح، طلبهها و مدرسين و گروهي از جوانان به ظاهر متدين در دانشگاهها از اين دستهاند. به مرور حضور اين نوع تفكر و نگرش به دين و سياست را در جمع نيروهاي به ظاهر حامي نظام از جمله سپاه، بسيج و روحانيت وابسته مشاهده ميكنيم. طرف به ظاهر ژنرال سپاه است و يا عضو جامعه مدرسين حوزه، به ظاهر ذوب شده تا گردن در ولايت سيد علي آقا و آماده جانبازي در راه حفظ آرمانهاي انقلاب است و آرزويش شمشير زدن در ركاب امام زمان، اما اگر پايش بيفتد و خريدار خوب پول دهد حاضر است آش جمهوري اسلامي را با جاش تقديم «دشمن» كند. با شماري از اين جمع طي اين ساليان برخورد داشتهام و ميدانم كه ساختمان جنب كنسولگري آمريكا در دبي امامزاده صاحب معجزه براي اين جماعت است. بعضيشان نيز وقتي به مأموريت به عراق اعزام ميشوند همانجا در اولين فرصت مراتب عتبه بوسي و ارادت خود را به شيطان بزرگ با مشاهده اولين گروه از سربازان امريكايي اعلام ميكنند و…
ج: سومين گروه در جامعه ما كه با نگاه اصلاح گرايانه به دين مينگرند (پس در درجه اول ديندارند با درجه اعتقادي كه حد معيني ندارد و بنا به وضعيت اجتماعي و محيط زندگي فرد بالا و پائين ميرود). اينها جماعتي هستند كه روشنفكران ديني، ملي مذهبيها، دانشگاهياني كه ريشدار و بيريش در ميانشان بسيار است، ملاهائي كه در سخنرانيها و نوشتههايشان به جاي استناد كردن به شيخ صدوق و علامه مجلسي و شيخ عباس قمي، از دكارت و كانت و هگل مثال ميآورند و با راسل و سارتر و هايدگر دست به گريبانند. تا پيش از نوشته اخير دكتر سروش كه مسأله سكولاريزم و جدائي دين از حكومت را با صراحتي در خور تحسين بيان كرده است، روشنفكران اين گروه همچنان درصدد پيوند بخشيدن ترموديناميك به شرح اللمعه بودند و زماني كه از حكومت مدني سخن ميگفتند البته ضرورت عدم استفاده حاكم از تيغ ريشتراشي و استفاده از ما شين نمره چهار براي كم كردن محاسن را از ياد نميبردند. آفتابه هم در زندگي اين دسته از روشنفكران جاي ويژهاي داشت. سروش و اكبر گنجي در اين جمع انقلابي را به راه انداختهاند كه مي تواند نتايج ميموني داشته باشد. هنوز اين جمع به مرجعيت دلبستهاند منتها مراجعي را احترام ميگذارند و در ركابشان شمشير ميزنند كه از نوع آقاي منتظري باشند و در برابر بني اميه زمان بايستند و حامي مبارزان باشند.
(بعضيها به اشتباه تفكر اسلام ناب انقلابي مجاهدين خلقي را در اين دايره قرار ميدهند. در حالي كه تفكر اصحاب مسعود، روي ديگر سكه تفكر ذوب شدگان در ولايت است. يعني گروه دوم «حلقه ب» كه پيش از اين از آنها گفتم با اين تفاوت كه در تفكر مجاهديني، رجوي جاي خميني و بعد از او خامنهاي مينشيند، سيد المحدثين در جايگاه ميرزا علي اكبرخان طبيب حضور ولايتي قرار ميگيرد و خانم عضدانلو نيز همان نقشي را پيدا ميكند كه احمدينژاد برعهده دارد. كافي است فيلم وصل شدن مسعود به امام زمان را در سامرا و رفتار پيروانش را در برابر او مشاهده كنيد تا برايتان روشن شود نگاه پيروان ولي فقيه در جوار وطن تفاوتي با سرسپردگان ولي فقيه حاكم بر وطن ندارد.).
د: گروه چهارم كساني هستند كه يا در گذشته افرادي مؤمن و معتقد بودهاند اما به مرور با شناخت نظام و در يك واكنش انفعالي حالت ضد دين و روحانيت پيدا كردهاند. (در ميان اين جمع همه نوع آدمي پيدا ميشود، بازاري، نظامي، دانشجو، استاد، كارگر، كارمند و حتي آخوند.
يكبار من با یک روحاني روبرو شدم كه ويسكي را مثل آب خوردن سر ميكشيد و با ديدن چند زيبارو در مجلسي كه بوديم چنان اختيار از دست داد كه به اشاره يكي از آنها برخاست و يك رقص مفصل عربي ارائه داد و سپس با گفتن نكتههاي گاه ركيك و همه در نفي دين و روحانيت مجلس را به حيرت انداخت. در پايان نيز روضه مضحكي خواند كه حاضران را از شدت خنده به گريه انداخت. بعد هم گفت ديديد از شما هم گريه گرفتم، فكر آن بدبختهائي را بكنيد كه پاي منبر من توي سرشان ميزنند و…
اين افراد در جلوت تظاهر به بيديني نميكنند اما در خلوت بياعتقادي خود را آشكار ميكنند. اغلب سران رژيم جمهوري ولايت فقيه به اين دسته تعلق دارند. كسي تعريف ميكرد مشكيني زماني به احمد جنتي با استناد به بعضي از شنيدههايش گفته بود از شما قبيح است با ريش سفيد و داماد و عروس، به دختران بينواي بوسنيائي بند كنيد. خدا را خوش نميآيد. و جنتي در پاسخ گفته بود مگر شما هنوز به خدا معتقديد؟ اگر خدائي وجود داشت من و تو اينجا كه هستيم نبوديم. براي اين جمع اگر در درون نظام باشند روحانيت و مرجعيت به عنوان پايه اصلي نظام ديني مورد توجه است و اگر در بيرون نظام باشند اعتنائي به مرجعيت و روحانيت ندارند.) بخش ديگر در اين دايره به كساني تعلق دارد كه اصولا دين را باور ندارند. بعضيشا ن به يك منبع متافيزيكي و خالقي كه براساس تفكر فرد شكل و عملش متفاوت است اعتقاد دارند و بياعتقادي مطلق در جوامعي مثل جامعه ما را خطرناك ميدانند اما يكسره مذاهب را نفي ميكنند، گروه ديگرشان به كلي منكر خدا و دين و آئين هستند. اما چون در يك جامعه سنتي زندگي ميكنند و صبح تا شب صحبت بهشت و دوزخ و نكير و منكر و پل صراط را ميشنوند گاه ميكوشند براي بياعتقادي خود محملي اعتقادي پيدا كنند. مثلا از يكسو خدا و پيغمبر و ائمه را منكر ميشوند و از سوي ديگر پيام زرتشت و آموزههاي ميترا و توصيههاي مزدك و ماني را تقدير ميكنند و گاه خواستار آن ميشوند كه جامعه ما به 2500 سال پيش بازگردد و همه ما به جاي امام زمان به انتظار ظهور «سوشيانت» بنشينيم.
ملاحظه ميكنيد كه جامعه عجيب و غريبي داريم. و اين شتر گاو پلنگ بودن همزمان بسياري از ما، براي رژيمي از نوع جمهوري ولايت فقيه نعمتي است كه بر آن دو شكر واجب است.
ملاهاي جوان
حال در چنين جامعهاي ميتوان مطمئن بود حكايت دين و آخوند و بالتبع مرجعيت، قصه درازي است كه حتي پس از زوال جمهوري ولايت فقيه، ادامه خواهد داشت. به همين دليل نيز از هم اكنون بايد با كمك روحانيون جواني كه خود از حكومت ديني به فغان آمدهاند و خواستار از يكسو رنسانسي ديني و از سوي ديگر پالودن دين از نكبتهاي حكومت و سياست هستند چهارچوب روابط تازهاي را در حوزه دين و مرجعيت از يك طرف و رابطه جامعه با دين و روحانيت از طرف ديگر پيريزي كرد. در دهههاي چهل و پنجاه خورشيدي بخشي از روحانيون جوان آن روز حوزه با حمايت مرحوم شريعتمداري و دارالتبليغ اسلامي كه مايه و اعتبار از شريعتمداري ميگرفت، نشريهاي را بيرون دادند با نام «مكتب اسلام» كه يكي از بهترين نشريات ديني و فرهنگي در نوع خود بود. در اين نشريه دو گروه روحاني جوان ظهور كردند، گروهي از نوع امام موسي صدر، ناصر مكارم، سيد محمد بهشتي، سيد هادي خسروشاهي، علي حجتي كرماني، سيد رضا صدر، گلسرخي و… كه در عين روشن انديشي در حوزه دين نيم نگاهي به سياست داشتند و از همان ابتدا، چشم به تشك و مخده مرجعيت نداشتند بلكه بر آن بودند تا در حوزههاي سياست و فرهنگ و علوم اجتماعي بخت آزمائي كنند. در جريان انقلاب گو اينكه بعضي از اين روحانيون، به صف انقلاب پيوستند و حتی عهد و ميثاق خويش با مرحوم شريعتمداري را از ياد بردند و دست بيعت به خميني دادند، اما غير از بهشتي كه بعد از خميني قدرتمندترين ركن انقلاب شد ولي خيلي زود به لقاءالله فرستاده شد، بقيه در عين حضور در دايره قدرت ترجيح دادند كه در صف اول قرار نگيرند مثل علامه سيد هادي خسروشاهي كه به ارشاد و سپس وزارت خارجه رفت و بخش عمدهاي از وقت خود را صرف كارهاي فرهنگي كرده و ميكند. و بيش از هر روحاني دیگری در 28 سال اخير از او كتاب و رساله فرهنگي و تاريخي به چاپ رسيده است.
گروه دوم كساني بودند كه ظهور در هيأت روشن انديش حوزوي، وسيلهاي براي رسيدن آنها به جايگاه مرجعيت بود. ناصر مكارم شيرازي در رأس اين قاعده قرار داشت. به همين دليل نيز وقتي از سوي حكومت خلعت مرجعيت پوشيد، به سنتيترين پايگاه مرجعيت پيوست و با فراموش كردن حرفها و نوشتههاي ديروز، به يكي از مرتجعترين مراجع قم تبديل شد. در مقابل صدر بلاغي كه نويسنده و خطيبي سرشناس بود و هيچ چيزي براي مرجعيت كمتر از ناصر ابوالمكارم شيرازي نداشت حوزه و مرجعيت را طلاق گفت و حضورش در سياست نيز در صف مخالفان برانداز نظام بود تا جائي كه در جريان قطب زاده تا پاي مرگ هم رفت. علي حجتي نيز كه بسته سببي امام موسي صدر بود از همان آغاز انقلاب، آبرو به سايهبان قناعت حفظ كرد و دستي به خون نيالود.
جوانان آن روز حوزه كه امروز ريشي تا پر شال دارند با همه افكار نو و نگرشهاي تازهاي كه به دين داشتند با برپائي حكومت ديني جنبه ايدئولوژيكي و ديني آرزوهاي خود را برآورده ديدند بنابراين منهاي استاد آزادانديش مجتهد شبستري و فاضل ديندار روشن انديش مصطفي محقق داماد، از هيچكدام انديشه نويني در عرصه دين و مذهب ظهور نكرد. در عوض در طول 28 سال گذشته و در زماني كه حكومت دست آخوندها بوده و مرجعيت نيز زير سلطه حكومت (با منظور داشتن استثناها) روحانيوني كه بعد از انقلاب وارد حوزه شده و بعضاً از خان كرم سيد علي آقا نان خوردهاند و شهريه گرفتهاند اين اميد را در دلها روياندهاند كه ظهور مارتين لوتري شيعه از ميان آنها دور نيست. مدتها گمان ميكردم محسن كديور ميتواند اين نقش مهم را ايفا كند. اما در زندان چنان آزارش دادند و بعد نيز راههاي حضور و ارتباطش را در جمع طلبهها و اهل حوزه بستند كه حتي اگر بتواند افكارش را به صورت وسيعي منتشر كند بازهم با نداشتن زمينه لازم حداكثر «احمد كاتب» ديگري خواهد شد كه بعد از انتشار كتابش در مورد مهدي موعود، آخوندهاي حوزه تا حد تكفير او پيش رفتند چنانكه فراري شد و امروز بيعمامه و عبا در لندن نيز راه به محافل شيعه ندارد. حسن يوسفي اشكوري نيز هنوز غرق در افكار علي شريعتي است. و كار سترگي كه يك مارتين لوتر شيعه بايد به آن دست بزند از عهده او بر نميآيد. اينكه ميگويم اين رنسانس يك ضرورت است به خاطر حضور كساني مثل مصباح يزدي در حوزه است كه فردا مرجعيت را با رفتن آقايان 80 و 90 ساله قبضه ميكند و آنوقت سر و كار ما با مشتي آدم بيخداي بياعتقاد به اخلاق و شرافت انساني خواهد افتاد از تيره محسن غرويان و هادوي تهراني و آقا تهراني معلم اخلاق تحفه گرمسار و وزرايش. اينها ميتوانند هر رذالتي را در جايگاه فضيلت بنشانند و به نام دين و مذهب اهل بيت، حكومتي را بر مردم ما تحميل كنند كه هزاربار سياهتر از حكومت بنياميه خواهد بود. منصور و عبدالله سفاح در راهند، حال چه كسي ميتواند در برابر اينها بايستد؟ به اين سئوال و ديگر سئوالهائي كه در ابتداي بحث مطرح كردم در شماره آينده پاسخ ميدهم.
شنبه 28 تا دوشنبه 30 اكتبر
حكايت پارسيان و وزير معترض
درباب بانك پارسيان چند نكته را بايد در تكميل مطلب هفته پيش ذكر كنم. پيدائي اين بانك با وام كلاني همراه بود كه ظاهرا جهت ايجاد يك سازمان مالي با كارت و چكهاي اعتباري پرداخت شده بود اما در مقابل اساس بانكي گذاشته شد كه در پيوند با ايران خودرو خيلي زود توانست در نظام بانكي كشور جايگاه معتبري پيدا كند و اينها همگي معلول آگاهي و درايت و دانش مدير بانك طالبي و همكارانش بود. بهره بالاي بانك به حسابهاي سپرده و دست و دلبازياش در دادن وام مسكن و وامهاي اقتصادي و تجاري، به ويژه به جواناني كه به قصد ايجاد يك كارگاه كوچك و يا يك شركت بازرگاني و يا خدمات به سراغ اين بانك ميرفتند به مرور بانك پارسيان را به كانون اميد نسل تازهاي از بازرگانان جوان و خانوادههائي كرد كه هست و نيست خود را به بانك ميسپردند تا از بهره آن بخشي از هزينه زندگي خود را تأمين كنند. به جز ماجراي ريشهري و محمد شريعتمداري و مقاومت بانك در برابر حمله آنها براي بالا كشيدن 28 درصد از سهام ايران خودرو، عامل ديگري نيز در كودتاي احمدينژاد و مافياي رياست جمهوري عليه طالبي و مديران تحصيلكردهاش مؤثر بود. سعيدلو از جانب احمدينژاد چند تن از مديران بانك را خواسته بود كه آقاي دكتر احمدينژاد، اميدوارند كه بانك پارسيان در جريان انتخابات شوراها، مسئوليت خود را در تأمين هزينه ياران ايثارگر رئيس جمهوري كه قصد كانديد شدن را دارند از ياد نبرند. مديران بانك با مراجعه به هيأت مديره نظر آنها را خواسته بودند. پاسخ هيأت مديره در يك جمله بود: ما باج به كسي نميدهيم. و اين جمله را طالبي به سعيدلو گفته بود. ماجرا به همين سادگي بود. احمدينژاد نخست در پرده با اشاره به اينكه كار تحقيق درباب دو وام بزرگ بيپشتوانه به چند تن پايان يافته به طالبي هشدار داده بود كه اگر باج ندهي كلهپا ميشوي. طالبي باج را نداد و رفت اما گردن افراشته بود و خوشحال از اينكه باج به شغال نداده است
November 3, 2006 09:22 AM