عاقبت منزل ما وادی خاموشان است...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 21 تا جمعه 24 نوامبر
پیشدرآمد: قرار بر این است که هفته آینده نسبت به مردی که پیرو استاد و پدر... همه ما بود و ناگهان بانگی برآمد که دیگر نیست، ادای دین کنیم. امّا من آنچه را در لحظه شنیدن خبر خاموشی دکتر، لحظاتی پیش از نشستن در هواپیما در واشنگتن بر کاغذ آوردم در اینجا میگذارم با این اشاره که در سوگ دکتر مصباحزاده یکی از شاگردان و همکاران قدیمیاش از تهران تلفنی گفت بنویس در غم رفتن بزرگمرد کوچک «کیهان» سیاهپوش است. کیهان را در دو مفهوم یادآور شده بود.
و حالا این مرثیه وارۀ من برای دکتر...
مردی که مثل ابر
در سالهای روشن بیداری
چتری از عشق بر سر ما میگرفت
و در سیاهترین لحظههای ما
با واژههای سُربی
در چشمهای ما
معنایِ خانه پدری را
تفسیر کرده بود؛
در حسرتِ زیارت میهن
خاموش شد.
***
روزی که سرزمینش
در چنگِ دشمنان
تا مرز نیستی میرفت
دستان با کرامت او «کیهان» را
در شامگاه تیره اشغال سرزمینش
روشن کرد.
***
باری دگر
وقتی که فتنه در کف دجّال
مهتاب را مُسخّرکرد
«کیهان»؛
با نام بیزوالش
از لابلای خون و فریب
سر برکشید
اینک؛
با حسرت زیارت ایران
خاموش میشود
مردی که از سلاله باران بود
و بابک که دیگر نیست
اگر مصباح زاده در غربت و با حسرت دیدار دوباره خانۀ پدری خاموش شد، بابک بیات در وطنی که دوریاش را دوام نمیآورد امّا هر روز صف آشنایانش در آن کوتاهتر و صف غریبههای هیولا منظر در گوشه گوشهاش طولانیتر میشد، با یاد شبانههای مصادره شده و آهنگهای نانوشتهاش مرگ را پذیرا شد. لابد در این لحظات «محمد اوشال» هنرمندی که بابک را عاشقانه دوست داشت و راز ساز و سوز او را میفهمید، چنانکه بابک معنای عزلت و دل خسته او را بیش از هر کسی درک میکرد، تجسمی از باران است و فریادش را در سازش میدمد. نمیدانم چرا از آن روزهای دیر و دوری که بابک را با آهنگهایش شناختم «اوشال» نیز برایم معنا پیدا کرد. لابد به این دلیل که پیوند روح هنرمندانهشان را در ترنم نغمهها و لحظههاشان حس کرده بودم. برای مرگ «فرهاد» یک سالی آماده شده بودیم، مرگ بابک امّا با خبری از کبد ویران شده و نیاز به پیوند کبد و اینکه در ولایت جهل و جور و فساد حتی اگر تاج سر هنر باشی، بدون اتصال به بارگاه خلافت و عمله و اکره قدرت و البته نداشتن وجوهات نمیتوانی «پیوند» شوی، خیلی سریع رخ داد. بابک بیات هنرمند سرفراز موسیقی خانه پدری، اگر در لبنان به دنیا آمده بود و از عتبه بوسان حسن نصرالله بود، به جای یک کبد ، سی چهل کبد برایش به سفارش مخصوص ولی فقیه اگر شده با دریدن شکم دشمنان اسلام ناب انقلابی در زندانهای ولایت و یا بازداشتگاههای حزبالله در جنوب لبنان، جور میکردند. و اگر لازم میشد حضرت آقا همانطور که به گفته حسن نصرالله 350 میلیون دلار ناقابل از محل خمس و سهم امام به حزبالله مرحمت فرمودند، چند میلیون دلاری نیز برای معالجه بابک در بهترین بیمارستانهای جهان، از همان محل توسط حاج آقا محمدی گلپایگانی وزیر دربار جلیله مرحمت میکردند.
مشکل بابک بیات این بود که خدا را در نغمههای دلانگیز سازها و آوازها یافته بود. و چون دشمنی اهل ولایت جهل و جور و فساد را با خدای زیبائیها و ترانهها میدانست، توصیه الف بامداد را پذیرفته و خدایش را در پستوی خانه دلش پنهان کرده بود. بابک در عصر خلیفه فقیه مرتکب معاصی بسیار شده بود، مثلاً به جای آنکه نظیر آن آهنگساز کوچه و بازار و بعضی وقتها هم دربار، در سومین روز بازگشت روح خدا به وطنی به بزرگی همان «هیچی» که نثارش کرده بود، آهنگ «رهبر محبوب من از سفر آمد» یا «الله واحد، خمینی قائد» را بسازد، یا روی شعر نویسنده معروف «رستاخیز»ی «الله اکبر، خمینی رهبر» ملودی «دیری رام رام دارام دنبکی او باش» را با تغییر دو سه تا نت بنشاند و از دستان مبارک احمد آقا صلت و خلعت بگیرد، مدتها با بغض در گلو شکسته سر کرد و وقتی هم که آهنگ ساخت، برای فیلمهای ممنوعه بهرام بیضائی «مرگ یزدگرد» و «شاید وقتی دیگر» بود که کتابچه گناهانش را قطورتر کرد. بابک زمانی هم که تصمیم گرفت آهنگی برای یک فیلمساز بچه مسلمان بسازد، زمانی به سراغ این بچه رفت که توبه نصوح را به آب توبه شسته بود و «عروسی خوبان» میساخت. به جای آنکه از اشعار ملکالشعرای بارگاه ولایت یوسفعلی میرشکاک و یا برادر راحل سبزواری یا احمد عزیزی صاحب مثنوی های به یادماندنی چون «جان و دل از مهر تو سرشار شد / خامنهای تا که مرا یار شد» استفاده کرده و قطعهای با عنوان «ولایت سید علی» برای ارکستر سمفونیک تهران بسازد به سراغ شاملو میرفت و قطعه «سکوت سرشار از ناگفتهها» را ساخت.
بابک بزرگ بود امّا از اهالی امروز نبود. یعنی معنای تقیه را در دریای هنر نمیدانست، با آنکه امکان خروج از ایران و زندگی در خارج و ادامه کار هنریش برای او ممکن بود و نوبتی نیز تأملی در این فکر کرده بود امّا چراغش فقط در خانهی پدری روشن میشد. میسوخت و میساخت با نیمه فداکارش و فرزندی که پرپر شد و همانجا کمر بابک شکست و دیگر راست نشد.
یک ماه در بیمارستان ایرانمهر خوابید، بدین امید که معجزهای رخ دهد و پیوند کبد بار دیگر چشمانداز زندگی را در برابرش نهد. پنچم آذر امّا بابک خاموش شد. با صدها قطعه ناتمام در سینهاش. همسرش تنها به خانه بازگشت، تا با ترانهها و آهنگهای بابک خلوت کند و ما همچنان دوره میکنیم دیروز را و امروز را، هنوز را...
شیخ المجتهدین آزاد شد
میرزا جواد از همان روزی که جارچیان بارگاه معدلت گستر خلیفه فقیه، نامش را در سلک مراجع هفتگانه به تعداد روزهای هفته، جار زدند، اسیر شد. رفیق مدرسه و حوزهاش که نام او را هم در فهرست هفتگانه ذکر کرده بودند یعنی آقای وحید خراسانی، همان روز اول بند اسارت را پاره کرد. اول وکلای خود را معزول کرد بعد هم رسالهاش را جمعآوری کرد تا دیگر مرجعش نخوانند. در واقع مرجعیتی که هزار سال اکتسابش منوط به علم و تقوی و عدل و اعتبار و ریاضت و تولا به حق و تبری از ظلمه و حکام جور بود و خلعتش را مردم به ملای مؤهل میبخشیدند، حالا منصبی شده بود که امریهاش را سیدعلی آقا تقریر میکرد و حکمش را حاج آقا محمدی گلپایگانی تحریر میفرمود و ابلاغش از سوی وزیر محترم اطلاعات و امنیت ولی فقیه معمولاً به آقازادههای مراجع منصوب (که اغلب پروندههای سیاهی نزد جناب وزیر دارند) تحویل میشد.
وحید حکم را پس فرستاد که به قول مرحوم میرزاحسن مستوفی الممالک معدهاش برای خوردن آجیل ولایت مساعد نیست و نمیتواند روی قالیچهای بنشیند که تار و پودش را با فریب و تزویر و جنایت بافتهاند و این سر و آن سرش نصیب ناصر ابوالمکارم و لطفالله صافی شده است. آقای بهجت راه کجدار و مریز را در پیش گرفت و چون از اهالی دیار صفا بود و کشکول عرفان بر دست داشت، و چندان به دنبال کرسی مرجعیت و وجوهات گرفتن و شهریه دادن و مقلد جمع کردن نبود، تا امروز بدون آنکه مورد کین و غضب ولی امر مربوطه قرار گیرد در کنج خلوت خویش با یاران صفا به حبلالمتین عرفان متوسل است. وضع میرزای تبریزی امّا فرق میکرد. اولاً او نه تنها در ایران بلکه در پاکستان و آذربایجان و عراق و سوریه و حاشیه خلیج فارس مقلدانی داشت و هم متعهد به پرداخت شهریه جمع کثیری از طلبهها بود. بنابر این نمیتوانست کناره گیرد و «وحید»وار کرسی مرحمتی را به آتش اندازد. امّا برای اینکه در عین حال آشکار کند اهل سازش نیست، نه تعلق به خلعت مرحمتی سید علی آقا دارد و نه بابت این تعلق، تملق میگوید، هر بار که آقای خامنهای به قم وارد میشد و مراجع به دیدارش میرفتند و یا او از بعضیشان دیدن میکرد، به بهانهای ره به خارج شهر میکشید. من با حضرتش آشنائی نداشتم تا اینکه به دنبال بیماری ایشان به لندن آمد که شرح این سفر خود حکایتی شنیدنی است، به ویژه آنکه میرزای تبریزی با سید سیستانی دیداری مهم داشت که او نیز برای علاج و در عین حال مجال دادن به دکتر ایاد علاوی نخستوزیر وقت عراق جهت خاتمه دادن به فتنه مقتداصدر در نجف، به لندن آمده بود. یک بار نیز میرزا و وحید خراسانی در یک طبقه بیمارستان کرامول لندن، فرصت گفت و شنید داشتند دور از چشم مخبران نایب امام زمان... گو اینکه نوکران حاج حسین نیکنام نماینده ویژه و غیرقابل تغییر اصغر حجازی در سفارت علیه ولی فقیه گهگاه در قالب دیدار خلوت دو پیر حوزه را برهم میزدند و از گوشه و کنار با تلفنهای همراه دوربیندار، از زائران آنها عکسبرداری میکردند.
باری میرزا را بنابه امر مطاع حضرت استادی دکتر مهدوی دامغانی، زیارت کردم. پیرمرد خسته مینمود و تبدار، وقتی فرصت را غنیمت شمردم و به کوتاهی از بعضی نابکاریها و مفسدهها یاد کردم به سختی به گریه افتاد. پوزش خواستم و او دعا کرد که بلا از آسمانی و زمینی و البته ولایت فقیهیاش از ما دور باشد. نصایحی کرد که مراقب باشدی فرزندانتان با ایمان، و ملتزم به سنن و آداب و عادات ایرانی و... بار بیایند. چهرهی مهربان و چشمان نافذش از یادم نخواهد رفت. دو سه هفته پیش خواندم که میرزا در بیمارستان بستری شده است. و دوشنبه میرزا پس از 82 سال زندگی، که 28 سال آن به قول خودش با عذاب و درد طی شد به آنجا شد که بازگشتی از آن نیست. 50 سال در حوزه بود در مقام مدرس و سپس مرجع، دهها کتاب و رساله نوشت و شاگردان بسیاری تربیت کرد. رژیم که در مصادره زندگان ید طولائی دارد مردگان را نیز بینصیب نمیگذارد. چنانکه دیدیم با پیکر مرحوم سید محمد روحانی چه کردند، چگونه جسد مرحوم سید محمد شیرازی را ربودند، شریعتمداری را برخلاف وصیتش در دل شب در گورستانی گمنام به خاک کردند تا به گفته ریشهری آشوب به پا نشود، برای میرزا نیز اصغر حجازی تدارک ویژهای دیده بود. امّا خانواده و دوستداران میرزا اجازه ندادند با راه اندازی تشییع جنازه رسمی و راه انداختن سه چهار تا بچه پاسدار و آخوند خود فروش و وزیر اطلاعات و کشور در صف نخست، در مرگ میرزا ادعا کنند که ایشان از ما بود و مراتب لطف مقام معظم رهبری که در حیات شامل حالشان بود در سفر آخرت نیز ایشان را شامل شد. میرزا را مردم به خاک سپردند. آنهم هزاران تن از مردمی که از رژیم بیزارند امّا خدشهای در اعتقاداتشان وارد نشده است. با اینهمه در تهران و در مسجد سپهسالار مجلسی آراستند با نوحه خوانهائی از نوع «هلالی» معروف، و با حضور قائد معظم انقلاب و اهل بیت قدرت...
گوشههائی از مجلس را در تلویزیون دیدم، همه تظاهر بود و فریب. فکرش را بکنید مثلاً جلادانی چون اژهای و فلاحیان و پورمحمدی و اصغر حجازی برای میرزا اشک بریزند. میرزا رفت و راحت شد. نمیدانم آن دگران که ماندهاند و از ترس جوانمرگ شدن در 80 و 90 سالگی در برابر اینهمه ظلم و جور و معصیت سکوت میکنند در خلوت خود به چه میاندیشند؟ با رفتن میرزا امروز آقای وحید مرجع اعلا است و بهجت و شبیر زنجانی دست راست و چپ او هستند. به نوعی مثلث مرجعیت که قبل از انقلاب سلطهای مطلق بر حوزه داشتند بار دیگر تشکیل شده است. آیا وقت آن نرسیده که مثلث مرجعیت سنتی همصدا با آقای منتظری حداقل مسئولیت خود را در تذکار به حاکم وقت ادا کنند؟ آیا این انتظار که آقایان در اعتراض به چپاول بیتالمال و بذل و بخششهای صدها میلیون دلاری به حزبالله و حماس و جهاد اسلامی و جیش المهدی و سپاه بدر و... همزمان با حراج نوامیس شیعیان در شیخنشینهای خلیج فارس، چند جمله بر کاغذ بیاورند، انتظار بزرگی است؟
شنبه 25 تا دوشنبه 27 نوامبر
داغ تازه آل جمیل
دست جنایت این بار از آستین سه تکه سوریه، جمهوری ولایت فقیه و حزبالله بیرون آمد و «پییر» فرزند جوان امین جمیل رئیس جمهوری اسبق و رهبر حزب کتائب (فالانژ) لبنان را در خون نشاند. پییر وزیر صنایع در کابینه فواد سینیوره، و نماینده مجلس لبنان و رهبر نسل جوان خاندان قدیم جُمیّل بود که بیش از شش قرن است در «بکفیا»ی لبنان مقام امارت و زعامت را داشته است. از زمانی که سوریه با خفت پس از آشکار شدن زوایای پنهان جنایتش در قتل رفیق الحریری، از لبنان بیرون رانده شد و گروهها و احزاب ملی لبنان از چپ و راست، مسلمان و مسیحی، با برپائی تظاهرات میلیونی و پیروزی در انتخابات و تشکیل دولت وحدت ملی، فصلی تازه از تاریخ لبنان را بدون وصایت رژیم بعثی سوریه گشودند، رژیم جنایتکار اسد، که اوضاع خود را متزلزل و دوران سروریاش بر لبنان را پایان یافته میدید، درصدد برآمد با کمک نوکران لبنانی و فلسطینیاش و در رأس آنها امیل لحود رئیس جمهوری تحمیلی و دست نشانده لبنان، همه رجال ملی و ضد سلطه دمشق را از بین ببرد. ماشین ترور آصف شوکت شوهر خواهر بشارالاسد و یکی از متهمان اصلی پرونده قتل رفیق الحریری به کار افتاد. جورج حاوی دبیرکل سابق حزب کمونیست لبنان، جبران توینی سردبیر دلاور النهار، سمیر قصیر روشنفکر و نویسنده آزاداندیش و همسر ژیزل خوری چهره برجسته تلویزیون العربیه، از جمله قربانیان ماشین ترور دمشق پس از قتل حریری بودند. میشدیاق گوینده و مصاحبهگر سرشناس تلویزیون L.B.C. نیز تا پای مرگ رفت و اینک با دست و پائی مصنوعی و چهرهای در هم شکسته، دیگر ستاره تلویزیون L.B.C. نیست.
طرح ترور دو قطب بزرگ سنی و دروزی یعنی سعدالحریری و ولید جنبلاط سرسختترین دشمن سوریه که پدرش کمال جنبلاط بزرگ را پدر بشار الاسد یعنی حافظ الاسد به قتل رساند، چندین بار خنثی شد. در این میان وحشت سوریه از نتایج تحقیقات کمیته حقیقتیاب سازمان ملل در رابطه با قتل حریری و تصمیم شورای امنیت برای برپائی یک دادگاه بینالمللی جهت رسیدگی به کار متهمان به دست داشتن در قتل نخستوزیر اسبق لبنان و شماری دیگر از شخصیتهای این کشور، چنان بود که دمشق با همراهی تهران و حزبالله که با تحمیل یک جنگ ویرانگر به لبنان اینک ادعای پیروزی الهی داشت و سهم بیشتری از حکومت میطلبید و میشل عون ژنرال مسیحی عاشق ریاست جمهوری را با وعده حمایت از نامزدی او از صف گروههای مخالف سوریه جدا کرده بود، بر آن شد تا حکومت فواد سینیوره را سرنگون کند. برای اینکار دو راه وجود داشت. نخست مردم را به خیابانها بکشند آنهم مردمی را که از برکات کمکهای میلیونی ولی فقیه ایرانی برخوردار شده بودند، امّا اینکار خطراتی داشت چون گروه 14 مارس یعنی اکثریت در پارلمان و دولت نیز بیکار نمینشستند و همانطور که پس از قتل حریری نشان داده بودند میتوانستند یک میلیون لبنانی را به خیابان بیاورند. و اینکار مسلماً به درگیریهای خیابانی و جنگ داخلی تمام عیار منجر میشد.
راه دیگر فلج کردن دولت و پارلمان با بیرون کشیدن نمایندگان و وزرای وابسته به حزبالله و جنبش امل و گروههای وابسته به سوریه بود. اینکار با شکست مذاکرات میزگردی که به ابتکار نبیهبری رئیس پارلمان و رهبر جنبش اصل برپا شده بود انجام گرفت. پنج وزیر عضو امل و حزبالله و یک وزیر وابسته به امیل لحود استعفا دادند امّا کابینه به کار خود ادامه داد و روزی که نبیهبری جهت شرکت در بینالمجالس آسیائی به تهران رفت، کابینه لبنان تشکیل جلسه داد و طرح شورای امنیت را برای برپائی دادگاه بینالمللی جهت محاکمه قاتلان و عاملان قتل رفیق الحریری و 26 تن دیگر به تصویب رساند. جالب اینکه نبیهبری بعد از این جلسه در مصاحبهای به تلویزیون العربیه گفت جلسه هیأت دولت از نظر قانون اساسی و مبانی دموکراسی پارلمانی قانونی بوده است امّا روز بعد پس از دریافت هدیهای کلان (مطابق گفته بعضی از شخصیتهای لبنانی ده میلیون دلار) از رژیم ولایت فقیه حرف خود را پس گرفت و این بار جلسه را غیرقانونی خواند. حزبالله و امیل لحود و میشل عون و نوکران لبنانی سوریه از نوع رشید کرامی نیز جلسه دولت را غیرقانونی خواندند. و پیداست که آنها به نمایندگی از دمشق سخن میگفتند که برپائی دادگاه را به معنای حکم مرگ خود میداند.
استعفای وزرا، تهدید به استعفای نمایندگان حزبالله و امل از پارلمان و برپائی تظاهرات خیابانی نه تنها سینیوره و جبهه 14 مارس را وادار به عقبنشینی نکرد بلکه نخستوزیر که از حمایت آمریکا، فرانسه و اتحادیه اروپا و همچنین مصر و اردن و عربستان سعودی برخوردار است مصمتر از همیشه هر گونه باج دادن به حزبالله را رد کرد و با تأکید برداشتن اکثریت اعلام کرد، کار برپائی دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان حریری و دیگر قربانیان جنایات سوریه را با قاطعیت پیگیری خواهد کرد. اینجا بود که دمشق باز هم در توطئهای مشترک با تهران و حزبالله طرح به قتل رساندن تنی چند از وزیران مؤثر کابینه را در دستور کار قرار داد. از آنجا که پییرجمیل وزیر صنایع پسر امین جمیل یکی از قطبهای اصلی جبهه 14 مارس بود، و به علت مردمی بودن و محبوبیت زیاد، حاضر به رفت و آمد در جمع محافظان چپ و راست نبود، به عنوان اولین و سهلترین هدف انتخاب شد و عصر سهشنبه قاتلانی ناشناس اتومبیل او را به گلوله بستند و جوانترین وزیر کابینه لبنان را به قتل رساندند. ضربه سنگینی بود که کمر امین جمیل را شکست. برادر امین، یعنی بشیر جمیل را سوریها یک روز پس از آنکه به عنوان رئیس جمهوری سوگند یاد کرد توسط عوامل خود در سال 1982 به قتل رسانده بودند و اینک فرزند جوانش را از او میگرفتند. فواد سینیوره برای اینکه کابینه اکثریت خود را حفظ کند باسم السبع وزیر کشور مستعفی را به کار باز گرداند و احتمالاً جانشین پییر را نیز به زودی معرفی خواهد کرد. سوریها یکبار دیگر در محاسبههاشان اشتباه کردند. در واقع قتل پییرچنان تکان دهنده بود که اولین آثار آن بروز شکاف عمیق در جمع طرفداران میشل عون است. حزبالله مطابق دستور اربابانش در دمشق و تهران قصد دارد به آتش افروزی ادامه دهد. امّا این بار هر نوع آتشافروزی نخست ریش و عبای خود حسن نصرالله و دار و دستهاش را خواهد سوزاند. لبنان آبستن حوادث مهمی است، و هر روز که میگذرد نفرت اکثریت مردم لبنان نسبت به سوریه و جمهوری ولایت فقیه و حزبالله بیشتر میشود. در تشییع جنازه پییر جمیل تصاویر بشار الاسد، احمدی نژاد و حسن نصرالله به عنوان سه شیطان قاتل در دستهای بسیاری از عزاداران به چشم میخورد.
December 1, 2006 11:33 AM