سپاه و آخرین سنگرهای قدرت
یکهفته باخبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سهشنبه 5 تاجمعه 8 دسامبر
سپاه پاسداران برای تسخیر آخرین سنگرهای قدرت همه نیروی خود را بسیج کرده است و از آنجا که محمود احمدینژاد پس از نمک سپاه را خوردن، نمکدان را شکسته است، او نیز در نهایت به زیر کشیده خواهد شد. در واقع همینکه طرفداران او نتوانستهاند فهرست واحدی از نامزدهای مورد اعتماد برای انجمن شهر پایتخت و 20 شهر بزرگ که در تعیین سرنوشت انتخابات بعدی مجلس و سپس ریاست جمهوری نقش اساسی دارند، ارائه دهند (چرا که عامل سپاه در تنظیم فهرستها علاوه بر عدم همکاری، کارشکنی کرده است) گویای این حقیقت است که سپاه با برنامهای متفاوت از احمدینژاد وارد کارزار انتخابات شده است...
این کارزار از هر حیث هم برای سپاه و هم برای جماعت احمدینژاد، حیاتی است، در حالی که اصلاح طلبان که در سه کارزار انتخاباتی اخیر شکست سختی خوردهاند برای مرگ و زندگی مبارزه نمیکنند، چون اصولا آنها رقمی در معادله قدرت نیستند اما اگر بخت یارشان شود و مردم از ترس سلطه مطلق سپاه و یا استمرار نکبت احمدینژاد و شرکاء نظر لطفی به آنها بیندازند و تنی چند از نامزدهایشان به خصوص در تهران به انجمن شهر راه پیدا کنند، جان تازهای خواهند یافت و همین امر میتواند طرفین اصلی کارزار را که دیرگاهی است برای تسخیر کامل قلعه قدرت نقشه میکشند آشفته احوال کند. برای آن که طرفین کارزار را به خوبی بشناسیم لازم است نخست به جایگاه سپاه و نقشی که رهبری سپاه طی سالهای اخیر در صحنههای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی کشور بازی کرده است نگاهی بیندازیم.
سپاه ضامن استقرار نظام
تشکیل سپاه پاسداران بعد از انقلاب ناشی از دو تصور نه چندان دور از هم نزد ارکان اولیه نظام بود. (شخص خمینی با این دو تصویر بیگانه بود چون او جایگاه خود را در جامعه چنان بالا میدید که اصولا باور نداشت گروهی حتی در میان نظامیان بلندپایه کشور جرأت کند فکر براندازی نظام او را در سر بپروراند. (البته خواهم گفت چگونه این نگرش بعد از سفر شاه به آمریکا و گروگانگیری دیپلماتهای آمریکائی تغییر کرد.) تصور اول را کسانی چون دکتر ابراهیم یزدی، مصطفی چمران و تا حدودی ابوالحسن بنیصدر داشتند. آنها بر این گمان بودند ـ تأثیر چپیها را نباید در این امر دور از نظر داشت ـ که باید ارتش شاهنشاهی را منحل کرد و چون خمینی با این کار موافق نبود و در عین حال کسانی مثل مهندس بازرگان، تیمسار ولیالله قرهنی، سرهنگ توکلی، تیمسار مسعودی و تیمسار ریاحی نظامیان همراه انقلاب و داریوش فروهر بهسختی با این نظر مخالف بودند، طرح ایجاد یک نیروی موازی شبه نظامی متشکل از جوانان انقلابی که بافت ایدئولوژیک داشته باشد، در سومین روز پیروزی انقلاب که اولین جلسه شورای انقلاب بعد از سقوط رژیم سلطنتی بود، بهتصویب رسید و همان شب خمینی نیز به این فکر نظر موافق نشان داد به شرط آنکه مراقبت کنند افراد ناصالح وارد نیرو نشوند و مأموریت نیرو نیز موقت و تا زمان استقرار نهادهای جدید و حکومت اسلامی، بیشتر نباشد. نخستین گروه برای تشکیل سپاه، ترکیبی از بچه بازاریهای آشنا با سلاح مثل محسن رفیقدوست و نظامیهای فراری مثل غلامعلی رشید (ستوان جوانی که ارتش را رها کرد و به انقلابیون پیوسته بود) و جوانان چپ اسلامی انقلابی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی (که از پیوند 7 گروه چریکی اسلامی کوچک مثل توحیدی، صف و گروه اباذر و... تشکیل شده بود) و بعضی از وارداتیها از عراق به همراه خمینی همانند عباس زمانی ابوشریف (که خط سیری از پاکستان تا لبنان و عراق داشت) و محمد خاتمی (ابووفا که در عراق و کویت و لبنان حضور داشت) و تنی از تحصیلکردههای آمریکا و اروپا بودند که راهشان بعضاً به لبنان نیز کشیده شده بود.
تصور دوم را روحانیون دور و بر خمینی داشتند، کسانی مثل بهشتی و هاشمی رفسنجانی و موسوی اردبیلی و باهنر و خامنهای که از ابتدا در اندیشه تسخیر قلعه قدرت و برقراری حکومت آخوندی بودند. آنها اعتقاد داشتند بدون داشتن نیروی نظامی نمیتوانند هدف خود را عملی سازند و زمانی که فکر تشکیل یک نیروی گارد ویژه شبه نظامی در شورای انقلاب مطرح شد آنها ضمن حمایت کامل از این فکر، بر جنبه ایدئولوژیک کار اصرار کردند. یعنی اینکه حتما باید در گزینش افراد قبل از توجه به کارآمدی نظامی و دانش و هوش، به ایمان و وفاداری آنها به نظام توجه داشت. از طریق صاحبان این تصور تعدادی از طلبهها و بچه آخوندها و گروه پاسداران اولیه خمینی و مدرسه رفاه نیز وارد سپاه شدند. چندی قبل دوست گرامی و صاحب اندیشهام محسن سازگارا در نوشتهای در رابطه با نقش خود و شمار دیگری از جوانان تحصیلکرده (بعضا مثل خود او عضو انجمنهای اسلامی دانشجویان در خارج از کشور) در عملی شدن فکر ایجاد یک گارد ملی اسلامی بعد از انقلاب در کنار ارتش به تفصیل سخن گفت. در واقع سازگارا و دوستانش با همان نگرش دکتر یزدی در اندیشه ایجاد تشکیلاتی شبه نظامی بودند که بتواند انقلاب را در برابر تهدیدهای احتمالی خارجی و داخلی حفظ کند. اما در جریان تشکیل سپاه و بعداً هدایت آن، کار به دست دیگران افتاد و حداقل در مرحله نخست و تا زمان جنگ ایران و عراق، این سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود که توانست دیگران (از جمله ابوشریف و گروهش که شماری از اعضای حزب ملل اسلامی و آموزش دیدگان جنبش فتح در لبنان در میانشان دیده میشدند) را کنار بزند. محسن رضائی در آن تاریخ از سران سازمان مجاهدین انقلاب بود ولی زمانی که نخست به فرماندهی اطلاعات سپاه و سپس فرماندهی سپاه رسید ارتباطات خود را با سازمان مجاهدین انقلاب به کلی قطع کرد.
سپاه در مقام ساواک
از آنجا که با تصویب لایحه انحلال ساواک در دولت دکتر شاپور بختیار و سپس پیروزی انقلاب عملا سازمان اطلاعات و امنیت کشور از هم پاشیده بود و در هفتههای نخست پیروزی انقلاب هیأت مأمور رسیدگی به اسناد ساواک (غرضی استاندار بعدی خوزستان و وزیر نفت و پست و تلگراف اسبق، برادر مهندس صباغیان معاون نخست وزیر موقت انقلاب از اعضای این هیأت بودند) تنها در اندیشه جدا کردن اسناد مربوط به همکاریهای بعضی از ارباب عمائم و انقلابیون مسلمان با ساواک بودند و نیز اسنادی را که علیه گروههای رقیب بود (مثل ارتباط شماری از تودهایها و مجاهدین و ملیون با ساواک) خارج میکردند تا بعدها از آن شمشیری برای ضربه زدن به رقبا بسازند (چنانکه در جریان نخستین انتخابات مجلس بعد از انقلاب تنی چند از چپیها و ملیون به اعتبار همکاری با ساواک رد صلاحیت شدند و یکیشان مرحوم ابوالفضل قاسمی نیز پس از پیروزی در انتخابات با رد اعتبارنامه و سپس زندان روبرو شد)، دولت انقلاب، بر آن بود تا سازمان اطلاعات و امنیت ملی را در جایگاه ساواک قرار دهد. ساواما چنین متولد شد اما در عمل تا زمانی که بعضی از کارمندان اداره هشتم و تشکیلات ضدجاسوسی ساواک پیشین به کار دعوت شدند و بعضی از دوائر ساواک احیا شد، بار جمعآوری اطلاعات و برخورد با مخالفان، برعهده سپاه گذاشته شد. اطلاعات سپاه نخست تحت ریاست محسن رضائی و سپس یک رضائی دیگر (مرتضی که امروز جانشین فرمانده کل سپاه است) به سرعت برپا شد و تعدادی از جوانان انقلابی از جمله زندان دیدههای دیروز و جداشدگان از سازمان مجاهدین خلق و گروههای چریکی کوچک اسلامی جذب این تشکیلات شدند.
بدون شک مسئولیت اطلاعات سپاه و نقشی که اطلاعات سپاه در برخورد با رقبا و مخالفان و کشف و خنثی کردن طرحهای چندی علیه نظام و سپس برخورد خونین با مجاهدین خلق داشت در تحول سپاه از یک گارد شبه نظامی برای حفاظت از شخصیتهای نظام به یک نیروی نظامی قدر، عاملیت اساسی داشت ضمن اینکه با شروع جنگ سپاه با از جان گذشتگی و ایثار جوانانی که به شتاب عازم جبههها شده بودند، توانست بر عدم کاردانی رزمی خود غلبه کند و در مراحلی اداره بعضی از عملیات را در دست گیرد. با اینهمه سپاه تا تصویب قانون همعرضیاش با ارتش و برقراری نظام درجات نظامی در مرحله بعد، نه تنها بار سیاسی نداشت بلکه مدخلات گاه به گاه بعضی از فرماندهانش در بازیهای سیاسی، به جوانمرگی آنها منجر میشد. از سوی دیگر بعد از تشکیل وزارت اطلاعات و امنیت (که قانون تأسیس آن توسط سعید حجاریان، شاهچراغی، علی ربیعی و خسرو تهرانی نوشته شده بود) عملاً اطلاعات سپاه تابعی از تشکیلات کل امنیتی یعنی وزارت اطلاعات بود و مسئولیت اطلاعات سپاه، تا 90 درصد در جبههها و پشت جبهه و داخل عراق، خلاصه میشد.
ذهنیت امنیتی ـ نظامی رهبر
سید علی خامنهای برخلاف خمینی که تا آخرین لحظه عمر تکیه بر تودهها و جاذبه مذهبی و شخصیت خود داشت، چون نه جایگاه دینی و انقلابی خمینی را حائز بود و نه از نظر شخصیتی دارای اعتماد به نفس خمینی، و قدرت و جاذبه او بود، تکیهگاه خود را روی دو محور امنیتی و نظامی قرار داد. ورود دو تن از معاونان وزارت اطلاعات (محمدی گلپایگانی و اصغر حجازی) به دفتر رهبری و احراز بالاترین مقام در دفتر توسط آنها نخستین نشانه تغییر تکیهگاهها با رفتن خمینی و آمدن خامنهای بود. رهبر جمهوری اسلامی که در دوران نمایندگی خمینی در وزارت دفاع و سپس دوران ریاست جمهوری روابط نزدیکی با ارتشیها برقرار کرده بود و شماری از ارتشیها از قبیل علی صیاد شیرازی، قاسم علی ظهیرنژاد، حسن سعدی، علی شهبازی، محمد سلیمی و... دارای روابطی بسیار نزدیک با او بودند در مقام ولایت عظما در یک چرخش 180 درجهای دل به سپاه بست و به تحبیب و تقدیر از فرماندهان سپاه پرداخت. در این مرحله مرتضی رضائی، محسن رضائی، محمدباقر ذوالقدر، غلامعلی رشید، علیرضا افشار، سیفاللهی، ایزدی، حسین علائی، احمد وحید، احمدی موسوی در کنار سرلشکر بسیجی دامپزشک و علی شمخانی که اولین سپاهی بود که با درجه دریاداری فرماندهی نیروی دریائی ارتش را عهدهدار شد و در مرحله بعد از انتخاب رفسنجانی در دوره دوم ریاست جمهوریاش، قالیباف و سردار حجازی فرمانده بسیج و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس به جمع حاضران جلسات پنجشنبه شب خامنهای پیوستند، جلساتی که در ساعت آخر با خروج غیرنظامیها و پیوستن چند چهره امنیتی (سعید امامی، مصطفی پورمحمدی و اصغر حجازی، و بعد از جریان قتلهای زنجیرهای و از بین رفتن سعید امامی، یکچند دری نجف آبادی و جواد آزاده و سپس ایروانی و امروز او و محسنی اژهای و البته مجتبی خامنهای و محمدی گلپایگانی) به مرور عنوان «اتاق فکر رهبری» بدان اطلاق شد. سپاه بعد از جنگ و مرگ خمینی، و صاحب درجه و لقب تیمساری شدن حدود نود تن از فرماندهانش و بالاگرفتن کار اطلاعات سپاه با همدلی و همکاری کامل وزیر اسبق اطلاعات علی فلاحیان با سپاه و ارگانهایش، با مأموریتهای تصفیه سران و فعالان اپوزیسیون در خارج که توسط عوامل سپاه قدس و اطلاعات سپاه صورت گرفت میخ خود را بر زمین کوبید. بدون نفی نقش هاشمی رفسنجانی در روند سرکوبیها و قتلها در داخل و خارج کشور امروز کاملا آشکار شده است که سپاه و دستگاه اطلاعاتش در قتل زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو که در حال مذاکره با نمایندگان رفسنجانی بود و دکتر شاپور بختیار در شرایطی که فرانسوا میتران رئیس جمهوری فرانسه برنامه سفر خود به تهران را اعلام کرده بود، بدون مشورت با رئیس جمهوری وقت و با کسب اذن به صورت مستقیم از رهبر عمل کرده است. فلاحیان که ظاهرا خود را بیاطلاع نشان داده بود بعدها مطابق اعترافات سعید امامی و اکبر خوشکوشک و مرتضی قبه، در تمام مراحل طرحریزی و اجرای ترورهای مورد اشاره، مشارکت مستقیم داشته است. طرح دیگر نیز که توسط اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات بدون اطلاع دولت انجام گرفت و رفسنجانی نیز بعد از قتلهای زنجیره ای به آن اشاره کرد موضوع انتقال یک خمپارهانداز بزرگ به بلژیک جهت ارسال آن به آلمان و یا فرانسه و مورد حمله قرار دادن ستاد مجاهدین خلق بود.
بعد از دوم خرداد فرماندهی سپاه که با شگفتی رأی دادن 90 درصد از سپاهیان را به نفع خاتمی شاهد بود در برابر ملامت و توبیخ خامنهای به چارهجوئی نشست و با این تصمیم که زمان ورود سپاه به میدان سیاست و تشکیل یک بازوی مردمی قدرتمند که بتواند در کارزارهای سیاسی نقطه نظرهای فرماندهی و رهبری را عملی سازد فرا رسیده، و همزمان با بایکوت شدن محسن رضائی توسط خاتمی و اصلاح طلبان، محسن رضائی از فرماندهی کنار کشید و جای خود را به یحیی رحیم صفوی جانشین خود داد که هم از او در میان بچههای سپاه محبوبتر بود و هم حساسیتهائی که درباره محسن رضائی وجود داشت در رابطه با او به چشم نمیخورد. در رابطه با بازوی مردمی پرتوان، فرماندهان سپاه در هماهنگی با حسن فیروزآبادی و غلامعلی رشید و عبدالله نجفی در ستاد کل نیروهای مسلح، نخست بخشی از نیروهای کادر بسیج را با برگذاری دورههای آموزش سیاسی و امنیتی، برای ایفای نقش تازه خود آماده کردند. بخش دیگری از بسیجیها در مرحله بعدی به عنوان زنبورهای کارگر کندوی قدرت در دو نقش سرکوبگر و وحشت آفرین، سیاهی لشگر قدرت ظاهر شدند.
(دنباله این بحث میماند برای شماره آینده)
شنبه 9 تا دوشنبه 11 دسامبر
عتابی از دل با دوستان حزب دمکرات
بعد از تشکیل آخرین کنگره حزب دمکرات کردستان ایران قدیمیترین حزب سیاسی پابرجا در کشور، با صدها کادر باتجربه و کارآمد سیاسی و هزاران پیشمرگه سابق و لاحق، هر از چندی زمزمههائی به گوشم میرسید که در درون تشکیلات سیاسی و رهبری حزب، اختلافاتی بروز کرده است که بدون هیچ تردیدی گسترش و علنی شدن آن آرزوی جمهوری ولایت فقیه و ارگانهای امنیتی و نظامیاش بود. حزبی که دو دبیرکل و دهها تن از مسئولان بلندپایهاش در طول سالهای عمر جمهوری اسلامی توسط عوامل رژیم به قتل رسیده و شماری از بهترین کادرها و هواداران خود را در مصاف با اهل ولایت فقیه از دست داده است، از تجربههای سهمگینی سرفراز بیرون آمده بود. مطمئن بودم با حضور شخصیتهائی که نیم قرن رفیق راه و همسفر زنده یاد دکتر عبدالرحمن قاسملو در کادر رهبری حزب بودهاند، همانگونه که در سختترین شرایط در طول جنگ ایران و عراق و در رویاروئی با رژیم و سپس توطئه استخبارات صدام حسین به دست رهبری مجاهدین خلق برای پاره پاره کردن پیکر حزب و تبدیل آن به دنبالچه شورای به اصطلاح مقاومت ولی فقیه در جوار وطن آنها، استوارتر و سرفرازتر از مهلکه بیرون شده بودند، این بار نیز نخواهند گذاشت بهانهجوئیهای بعضی و نقاب انداختن کسانی که دیروز با رجوی بیعت کرده و سپس به خانه خود آمده بودند اما بعد از چندی بار دیگر در وسوسه ریاست، سر ناسازگاری و اختلاف برداشته بودند، باعث برهم ریختن بنیان حزب شود.
در سفر کاک مصطفی هجری دبیرکل حزب دمکرات کردستان ایران به اروپا و از جمله لندن، در دیدارهائی با او مطمئن شدم که حزب علیرغم همه سختیها راست قامت و استوار این بار نقشی بسیار مهم و تاریخی را برعهده گرفته است که همانا موجب گردآوردن نمایندگان احزاب و گروههای سیاسی شده است که اقوام ایرانی را نمایندگی میکنند، و یکی از شروطی که حزب دمکرات کردستان ایران برای این همبستگی ملی گذاشته است دست کشیدن بعضی از این احزاب و گروهها از هر گونه شعاری است که بوی تجزیه ایران و شکاف در وحدت ملی خانه پدری میدهد. حضور پررنگ حزب در زندگی سیاسی نه فقط کردها بلکه دیگر اقوام ایرانی، جایگاه حزب را از یک حزب قومی به یک کیان سیاسی واقعا مومن به مردمسالاری در همه ایران ارتقا داده بود. اینهمه بود تا اینکه خبر شدم رهبری اتحادیه میهنی کرستان عراق، نظر لطفش را شامل جمع کوچکی کرده است که در درون حزب روزی خواستار تشکیل مجمع تشخیص مصلحت در حزب دمکرات کردستان ایران میشوند، روز دیگر اصرار میکنند واژه ایران از کنار نام حزب حذف شود و در سومین روز دیدار دبیرکل حزب را با رضا پهلوی پیراهن عثمان میکنند، انگار که دیدار و گفتگوی فردی که چه بخواهیم و چه نخواهیم شمار زیادی طرفدار و هواخواه در خارج و داخل کشور دارد، کار زشتتری از همنشینی و عتبه بوسی ولی فقیه سابق در جوار وطن و امروز در جوار زندان صدام حسین، و کرنش و خشوع در مقابل حسن علی مجید و رئیس استخبارات رژیم سرنگون شده بعثی عراق است!! من ایمان داشتم ماموستا عبدالله حسن زاده دبیرکل پیشین و معلم پرتجربه حزب که با پیشنهاد خودش مبنی بر اینکه کادرهائی که به 70 سالگی رسیدند نمیتوانند در مقام دبیرکلی باقی بمانند و درعین حال خواستار آن بود که دوره مسئولیت دبیرکل نیز مثل دورههای ریاست جمهوری محدود به دو دوره چهارساله شود، حزب دست به جوانگرائی زده و در جریان کنگرهاش فرزندان شایسته دکتر قاسملو هم چون مصطفی هجری و حسن شرفی را در مقام دبیرکل و جانشین او برگزیده بود مانع از آن خواهد شد که دم گرم بعضیها در اتحادیه میهنی کردستان عراق و توطئههای کنترل شده از راه دور توسط اطلاعات سپاه در سینه بعضی از سست بنیادها اثر کند. (هنوز هم این امید را دارم که ماموستا ریش سفیدی کند و نگذارد توطئه اهل ولایت فقیه به دست بعضی از دوستان برای دوپاره کردن حزب به نتیجه رسد).
به هر صورت وقتی هفته پیش شنیدم که جمعی از کادرها و خود ماموستا و آقای رستگار و البته رفیق به مجاهدین پیوسته و سپس بازگشته، طی انتشار بیانیهای از حزب جدا و طرح برپائی تشکیلات دیگری را ریختهاند، بسیار افسرده شدم. گمان نمیکنم بیماری که 28 سال است ما را از رسیدن به هر گونه همبستگی و پیوندی بازداشته در این روزهای حساس گریبان قدیمیترین تشکل سیاسی کشورمان را نگیرد. هنوز هم امیدوارم که حتی اگر این جدائی طلاق قطعی باشد، با درایت و هوشمندی هر دو گروه همراه باشد. میدانم که هجری و شرفی و دیگر یارانشان آگاهتر از آنند که گرفتار احساسات شوند و واکنش حاد نشان دهند، همانگونه که حداقل میدانم ماموستا خردمندتر از آن است که اجازه دهد اختلافات سیاسی با تحریک دیگران به منازعه رفقای دیر و دور منجر شود.
December 15, 2006 09:43 AM