ز کوی میکده دوشش به دوش میبردند
یکهفته باخبر
nourizadeh@hotmail.com
www.nourizadeh.com
24 تا 31 دسامبر
پیشدرآمد: شرحی خواهم نوشت از بردار کردن آن مرد... تمام شب طولانی را که بیدار نشستم و آن لحظاتی که علیرضا طاهری از رادیو فردا زنگ زد تا با او آن دقایق حساس بر دار کردن تکریتی خونخوار را همراه شوم، تصویر «فرزاد بازوفت» پیش چشمم بود. تصویر پرشور جوانش، تلاشهایش برای اینکه سری توی سرها در آورد و من برایش برادر بزرگتر بودم که شادیهای کوتاه و غمهای سنگینش را همواره با من تقسیم میکرد. به یاد فرزاد بودم. با کبودی روی گردنش آن روز که جنازه اش را تحویل گرفتیم. رژیم ناجوانمرد ولایت فقیه در قتل او شادی میکرد و سلف حسین بازجو در کیهان، آقا مهدی نصیری با شادمانی از اینکه شاخه سبز زندگی فرزاد روزنامه نگار پناهنده ایرانی به دست صدام حسین خاکستر شده، به نمایندگی از قاطبه اهالی ولایت فقیه از رژیم بعثی سپاسگزاری میکرد که شر دشمنی قلم در دست را از سر جمهوری ولایت فقیه کوتاه کرده است...
با عادل درویش رفیق روزنامهنگار مصری و محمد مخلوف سینماگر لیبیائی و 360 تن دیگر از نویسندگان و روزنامه نگاران و هنرمندان عرب و انگلیسی سه روز پیش از اعدام فرزاد در دفتر «ادرین هامیلتون» معاون سردبیر اوبزرور متن نامهای را خطاب به صدام حسین آماده کردیم. ادرین خود را تا حد زیادی در مصیبتی که برای فرزاد نویسنده آزاد روزنامه اش پیش آمده بود مسئول میدانست. «چرا گذاشتم او به عراق برود. باید میدانستم جوانی را با آنهمه شور و پشتکار و بی احتیاطی و ایرانی الاصل بودن، نباید به عراق فرستاد، اما او اصرار میکرد و وقتی که از بغداد تلفن زد و گفت ادرین گزارش تکان دهنده مستندی از ماجرای انفجار مجتمع اسکندریه در نزدیکی شهر حلّه داریم پشتم لرزید. خودم را به کری زدم اما بدون توجه به اینکه تلفنهای هتلها در بغداد شنیده میشود، مرتب تکرار میکرد مستنداتی دارم که ولوله به پا خواهد کرد...»
اینها را ادرین همان روزی که نامه را نوشتیم مرتب تکرار میکرد. از فواد مطر روزنامه نگار برجسته لبنانی و نویسنده بیوگرافی صدام حسین کمک خواستیم و او تلکس دفتر صدام را به ما داد. از دفتر ادرین متن نامه را تلکس کردیم. هنوز فکس آنقدرها رواج نداشت. نسخه ای را نیز باسل که برادرش از فرماندهان نظامی عراق بود به سفارت عراق برد و به دست مردی داد که از اقوام صدام و از اهل بیت تکریتی بود. در این نامه خیلی مودبانه ولی با قاطعیت از صدام حسین خواسته بودیم که فرزاد را مشمول عفو خود قرار دهد که بیگناه است و تنها برای سربرافراشتن در میدان مطبوعات در انگلیس در جستجوی یافتن دلایل انفجارمجمع اسکندریه که به مرگ صدها تن از جمله 200 کارگر مصری منجر شده بود، برآمده است.
دو روز بعد، زمانی که بامدادان با صدای رادیو که سر ساعت 7 مرا بیدا رکرد و خبر BBC آغاز روز من میشد، چشم گشودم خبر اول BBC مرا منقلب کرد: سحرگاه امروز فرزاد بازوفت روزنامه نگار ایرانی مقیم بریتانیا در زندان ابوغریب اعدام شد. جهان پیش چشمم تار شد. مگر میشود آن جوان سرشار از زندگی را به همین راحتی کشت؟ با خوی درنده صدام البته بیگانه نبودم. او خدا را ملامت کرده بود که چرا مگس، یهودی و ایرانی را خلق کرده است. ماهر عبدالرشید فرمانده ارتش سوم عراق و پدر همسر قصی پسر صدام در عملیات شرق بصره که عراقیها هزاران گلوله و بمب شیمیائی بر سر سربازان ایرانی ریختند در حالی که جنازه فرزندان ایران را نشان میداد گفته بود ایرانیها به قول السید الرئیس مگس هستند و ما آنها را امشی کردیم. صدام کینهاش را به ایرانیها (و نه رژیم ولایت فقیه که پس از جنگ همه گونه روابط آشکار و پنهان با رژیمش برقرار کرده بود و وزرای خارجهاش ولایتی و خرازی بوسه بر گونهاش میزدند و سپاه پاسدارانش معاملاتی پرسود را در عرصه قاچاق نفت عراق و صدور خرمای بصره به کارخانجات آبجوسازی آلمان با شرکت بابل متعلق به عُدی پسرش، طی سالهای بعد از جنگ تا لحظه سرنگونی او به انجام رساندند. آقازاده ها و خانم زاده ها به همراه والدههای مکرمشان، چپ و ر است به عراق میرفتند و ساجده طلفاح همسرش و دخترانش از آنها پذیرائی میکردند و...) در لحظه اعدامش نیز آشکار کرد و مرگ بر آمریکا و مرگ بر ایران سر داد. دو روز بعد از قتل فرزاد نیز پسرش عدی گفته بود چون فرزاد ایرانی بود باید او را صدبار اعدام میکردیم.
به یاد فرزاد بودم، پدر و مادر دلشکسته و برادر و خواهرش آن روز که در گورستان های گیت لندن جسدش را به خاک سپردیم به امید روزی که ایران آزاد شود و استخوانهایش در زادگاهش در کوههای بختیاری به آغوش خاک خانه پدری سپرده شود.
به سردار داود کریمی میاندیشیدم که با سینه سوخته و پوست آتش گرفته از بمبهای شیمیائی از جبهه بازگشته بود و رژیم تالی رژیم بعثی به جای تکریم او و مرهم نهادن بر زخمهایش یک راست او را به اوین برده بود که چون مقلد آقای منتظری است باید با سرفههای خونین و دردهای جانگداز در اوین بپوسد. روزی هم که از زندان بیرون آمد، رژیم ناجوانمرد قوت روزانه را از او دریغ کرد به گونهای که سردار با همه دردش ناچار به کار در جوشکاری شد تا بیشتر سینهاش بگدازد. و سرانجام نیز با درد و فقر اما سربلند و استوار خاموش شد. به یاد کودکان معصومی هستم که در حلبچه ناگهان از آسمان مرگ خاکستری بر سرشان بارید. به یاد دوشیزگان شهرهای مرزی هستم که سربازان تکریتی خونخوار (هم شیعه و هم سنی) از آنها هتک حرمت کردند و بر جنازههایشان خنده مستانه سر دادند. به یاد عربهای ایرانی هستم که لشگریان سردار قادسیه دوم خانهها و شهرها و روستاهاشان را ویران کردند و هزاران تن از آنها را به قتل رساندند... شب غریبی است و من در این فکرم که هم اکنون سیدعلی آقای رهبر، بشارالاسد سوری، آقازاده رفیق کیم ایل سونگ، سرهنگ مجنون لیبیائی که بعضیها میپنداشتند عاقل شده است و یک دوجین سرکوبگر دیگر در منطقه چه حالی دارند. به احتمال زیاد آنها نیز سنگینی طناب دار را حس میکنند. میرغضبهای صدام آنقدر مروت دارند که پارهای بر گردنش ببندند که فشار طناب پوستش را نیازارد. گردن فرزاد اما با سیم بکسل شکسته شده بود. ایکاش صدام شهامتی را که هنگام مرگ از خود نشان داد، در زمان دستگیری در آن حفره تنگ و تاریک از خود نشان میداد. میجنگید و کشته میشد و یا گلولهای در مغز خود خالی میکرد، بدون شک حتی در نظر دشمنان و مخالفانش جایگاهی متفاوت پیدا میکرد. تیمسار مهدی رحیمی و خسروداد که دلاورانه و با تکیه بر اعتقاداتشان مرگ را پذیرا شدند، همیشه در تاریخ منزلتی والا خواهند داشت. فیلم اعدام صدام را کم و بیش همه دیدهاید، حضور عوامل جیش المهدی مقتدی صدر که خود مثل صدام باید به جرم قتل زنده یاد عبدالمجید خوئی و صدها سنی و شیعه و مسیحی محاکمه شود در بین میرغضبها و شاهدان اعدام صدام نفرت آورترین صحنه این فیلم بود. پیش از آنکه نگاهی به زندگی و تاریخ سیاسی صدام بیندازم اجازه دهید نقطه نظرهایم را درباره محاکمه او و پروندهای که به موجب آن، حکم مرگش صادر شد بیان کنم.
حزب الدعوه و پرونده دجیل
بعد از دستگیری صدام حسین مسأله محاکمه او به عنوان یک مشکل اساسی برای آمریکائیها درآمد. آنها علاقمند بودند صدام نیز نظیر میلوسویچ رهبر صربها در دادگاه ویژه رسیدگی به جرائم علیه بشریت در لاهه محاکمه شود. اما حاکمان جدید عراق اصرار بر محاکمه صدام در یک دادگاه عراقی در داخل کشور داشتند. سرانجام به توصیه آقای بریمر حاکم وقت عراق، دولت آمریکا موافقت کرد که صدام در عراق محاکمه شود اما تحت حفاظت سربازان آمریکائی باشد چون برای آمریکائیها آشکار بود تسلیم صدام به عراقیها همان و تکه تکه شدن او همانا، چرا که در عراق کشتن و مثله کردن رهبران و مسئولان از جمله عادات و سنتهای مردمی است. به قول مرحوم شیخ غروی (کمپانی) از روزی که امام حسین و یارانش را سر بریدند، سربریدن و مثله کردن طبیعت آنها شده است.
به هر روی پروندههای موجود علیه صدام حسین به گفته ایاد جمالالدین عضو پارلمان و فراکسیون دکتر ایاد علاوی (العراقیه) بیش از 60 پرونده بود. از جمله حملهاش به ایران و کویت، اما سیاهترین پرونده او علیه کردها و به ویژه جنایت حلبچه (با 5 هزار کشته و ده هزار زخمی و آسیب دیده) و انفال (با 100 هزار کشته و نیم میلیون آواره) بود. با این همه دولت ابراهیم جعفری (دبیرکل حزبالدعوه) با جلو انداختن پرونده روستای الدجیل، ماجرای محاکمه صدام را به یک انتقام شخصی و مذهبی تبدیل کرد. و جانشین او نوری المالکی معاون دبیرکل حزبالدعوه نیز ناچار به ادامه کار جعفری شد گو اینکه در پایان رسیدگی به پرونده الدجیل، دادگاه رسیدگی به پرونده انفال را آغاز کرد ولی در میانه راه صدام اعدام شد و حالا کردها عصبی و آزردهاند که دولت اجازه نداد جنایت بزرگ صدام علیه کردها به گونهای شفاف مورد بررسی قرار گیرد. به هر حال در هر حکومتی حتی دمکراتترین آنها، اگر کشور در حال جنگ باشد و گروهی وابسته به دشمن بکوشند رئیس دولت را به قتل برسانند، افراد این گروه به شدیدترین وجه به عنوان خائنان به میهن و نظام مجازات خواهند شد. آقای خمینی، فرزند خواندهاش صادق قطبزاده را تنها به خاطر اینکه در بین چند تن بحث براندازی رژیم را مطرح کرده بود اعدام کرد و ثمره حیاتش منتظری را که از روش او در کشتار مردم انتقاد کرده بود با خفت و تهدید برکنار کرد و... حالا اگر صدام، آنها را که برای کشتنش تلاش میکردند محاکمه و اعدام کرده باشد، نمیتوان بر او خرده گرفت زیرا که در عراق اعدام آدمها به جرمهای کمتر امری عادی به حساب میآمد. صدام در جریان محاکمهاش ثابت کرد که سوءقصد کنندگان به او از سوی رژیم جمهوری اسلامی حمایت شده بودند و اطلاعات سپاه بعضی از آنها را آموزش داده بود. ای کاش محاکمه صدام ادامه مییافت و او حداقل به خاطر جنایتش در قضیه انفال و حلبچه محکوم میشد. اینکه چرا دولت المالکی برای اجرای حکم اعدام صدام حسین که از سوی دادگاه عالی استیناف عراق تأیید شده بود عجله داشت و چرا این حکم در روز اول عید قربان به اجرا درآمد مسألهای است که پاسخ به آن چندان مشکل نیست. بخشی از تروریستها که از سوی تلویزیون الجزیره لقب نیروی مقاومت را گرفتهاند (الجزیره در جریان اعدام صدام سیاه پوش شد و با پخش مراسم خاکسپاری صدام و دادن لقب آقای رئیس جمهوری فقید عراق، به دیکتاتور تکریتی هویت گردانندگانش را بیشتر آشکار کرد. یادمان نرود که مدیر پیشین الجزیره کسی بود که دستمزدهای کلان از رژیم صدام دریافت کرده بود از جمله مقادیر کلانی نفت به او داده بودند که با فروش آن میلیونها دلار به جیب زد...) در ماههای اخیر باور کرده بودند که آمریکا سرانجام در برابر ضرباتی که از نیروی مقاومت متحمل میشود ناچار خواهد شد صدام حسین را نه فقط آزاد کند بلکه از او برای بازگرداندن آرامش به کشور مدد جوید.
سه هفته پیش که برادرزاده ناتنی صدام حسین با کمک یکی از نظامیان عراقی مسئول زندان موصل موفق به فرار از زندان شد، امید تروریستها بیشتر شد. و حزب بعث در اطلاعیهای رسما از آمریکا خواست با آزاد کردن «السید الرئیس» زمینه را برای یک آشتی ملی در عراق فراهم سازد. صدام اگر میماند حداقل از نگاه حاکمیت کنونی عراق (که به اعتقاد من شایستگی حکومت بر عراق را ندارد) روز به روز شعله جنگ مذهبی و آشوب را در عراق بالاتر میبرد. حالا با اعدام او و پیام المالکی به بعثیها مبنی بر اینکه اگر دستتان به خون آلوده نیست قدمتان روی چشم، بیائید و در عرصه سیاست مسئولیتی را عهدهدار شوید، این امید قوت گرفته است که حداقل بعثیها و فدائیان صدام با به خاک سپرده شدن «السید الرئیس» به خود آیند و اسلحه را کنار گذارند و راه آشتی ملی را در پیش گیرند. در رابطه با روز اعدام نیز باید بگویم از نگاه المالکی، این یک عیدی بزرگ به شیعیان و کردهای عراقی بود. و در عین حال با توجه به تعطیلات عید، دولت با درنظرگرفتن واکنشهای احتمالی طرفداران صدام حسین پس از اعدام او، آغاز عید را مناسبترین زمان برای اعدام صدام حسین دانسته بود چه با تعطیل ادارات و مدارس، نیروهای دولتی و آمریکائیها توان بیشتری برای کنترل اوضاع خواهند داشت.
و اینک زندگی صدام حسین
نخست بگویم که عراق بعد از کشتار ژوئیه 1958 که نظامیان این کشور به رهبری عبدالکریم قاسم و عبدالسلام عارف خاندان هاشمی را قتل عام کردند و نوری سعید سیاستمدار برجسته کشور را تکه تکه کرده و تکهها را بر سر کوی و برزن و بازار آویختند، هیچگاه روی خوش ندیده است. با همه ایرادهائی که به خاندان هاشمی میگیرند، پادشاه جوان عراق فیصل دوم که تحصیلکرده کالج «سنت هرست» بریتانیا بود واقعا به دمکراسی اعتقاد داشت. من نخستین بار درست یک سال پیش از کودتای قاسم با خانوادهام به عراق سفر کردم. هفت سال بیشتر نداشتم، اما در همان دوران کودکی، متوجه بودم که عراق سالها از کشورم در همه زمینهها جلوتر بود. اتوبوس دو طبقه و تلویزیون را نخستین بار در عراق دیدم. پدرم روزانه دهها روزنامه میخرید. در ایران اما فقط اطلاعات یا کیهان را میدیدیم با چند تا مجله. «ملهی بغداد» به مراتب از بوت کلاب و کافه شهرداری ما مجللتر بود. مردم در خیابانها خیلی شیک بودند. خانمها اغلب بیحجاب و با کلاهی زیبا در خیابان ظاهر میشدند. چهار سال بعد در کاظمین شاهد سرنگونی عبدالکریم قاسم توسط یار دیروزش عبدالسلام عارف بودیم و نشان دادن سر قاسم در تلویزیون، و باز چند سال بعد زمانی که عبدالسلام عارف بعثیهای همدستش را کنار زد و البکر و دار و دستهاش را به زندان انداخت عراق را دیدیم... تراژدی ادامه یافت، عبدالسلام در سقوط هلیکوپترش کشته شد. برادرش عبدالرحمن عارف خوشبختترین رهبر عراق بود. با چه شکوه و جلالی به تهران آمد و میهمان شاه و ملکه ایران شد. هنگام کودتای بعثیها نیز در سفری رسمی به ترکیه در آنکارا بود و زنده ماند. چند سال بعد صدام به او ضمانت داد که میتواند بازگردد و از حقوق و مزایای بازنشستگی برخوردار شود.
خونخوار تکریت در خانوادهای فقیر در سال 1937 در روستای عوجه از توابع تکریت به دنیا آمد. چون یتیم بود، دائیاش طلفاح سرپرستی او را به عهده گرفت و زمانی که مادرش به همسری مردی به نام ابراهیم تکریتی که از چاقوکشهای عوجه بود درآمد، و هر شب صدام بعد از سق زدن نان خشک، باید مشت و لگدی از ناپدری بیرحم تحمل کند، او تصمیم گرفت به بغداد برود. دائی جان کمکش کرد و او را همراه با پسرش خیرالله (عدنان خیرالله وزیر دفاع و برادر زن صدام حسین که قهرمان جنگ ایران و عراق لقب گرفت و به دستور خونخوار تکریتی هلیکوپترش را منفجر کردند چون عراق تحمل دو قهرمان را نداشت. ساجده زن صدام و خواهر خیرالله هرگز او را به خاطر این جنایت نبخشید) به بغداد فرستاد. صدام در بغداد به مدرسه رفت و در 18 سالگی به حزب بعث پیوست. و در سال 1959 بعد از آنکه حزب تصمیم به ترور عبدالکریم قاسم گرفت وی به اتفاق دو تن از رفقا راه بر ماشین عبدالکریم قاسم گرفت و بارانی از گلوله بر سر او بارید. زعیم (لقب قاسم) زنده ماند و صدام به زندان افتاد اما موفق شد از زندان بگریزد و به سوریه و سپس مصر برود. جائی که صدام حسین توانست به دانشکده حقوق برود. در هشتم فوریه 1963 بعد از کودتای بعثیها، صدام به عراق بازگشت اما به دلیل جنایات بعثیها در کشتار کمونیستها و مذهبیها، عارف آنها را کنار زد. حزب بعث در سال 1968 با کمک حردان عبدالغفار تکریتی از سران رژیم وقت، عبدالرحمن عارف برادر عبدالسلام را که رئیس جمهوری کشور بود کنار زد و البکر به ریاست جمهوری و صدام به معاونت او رسید.
صدام تا فردای انقلاب ایران البکر را تحمل کرد. در این فاصله قرارداد الجزیره را با شاه به امضا رساند و عملا حاکم عراق شد ولی البکر که محبوبیت زیادی بین نظامیان داشت همچنان مزاحمش بود. او را هم محترمانه کنار زد و به سبک سعید امامی نخست فرزندش را در یک تصادف ساختگی به لقاءالله فرستاد و سپس خود البکر را با چیزی مثل شیاف پتاسیم به دیدار فرزندش فرستاد.
تکریتی خونخوار روز بعد از پیروزی انقلاب پیامی برای بازرگان فرستاد که آقای السامرائی کاردار عراق در تهران متن آن را برای ما به روزنامه اطلاعات آورد. ماهم آن را خلاصه کردیم در دو خط که اعتراض کاردار را به همراه داشت.
از آنجا که خمینی عراق را لقمه قابل هضمی میدانست چند هفته بعد مشکلات بین دو کشور شروع شد. بقیه ماجرا را میدانید و نیاز به تکرار آن نیست... طمع خمینی برای صدور انقلابش به عراق و تجاوز صدام به ایران یک میلیون کشته و زخمی، و هزار میلیارد دلار خسارت بر دامان ملت ما گذاشت. حالا اما با بودن عبدالعزیز الحکیم و مقتدی صدر و الدعوه در قدرت، سید علی آقا با دادن یک میلیارد دلار کمک به عراق موافقت کرده است.
دوشنبه 1 ژانویه 2007
سال تازه میلادی بر همه شما مبارک باد. ایمان دارم امسال، سال ویژهای در مبارزات اهالی خانه پدری علیه جمهوری جهل و جور و فساد خواهد بود.
January 4, 2007 07:31 PM