January 26, 2007

تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند؟

یکهفته باخبر

www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 16 تا جمعه 19 ژانویه
احمدی نژاد فرزند خودکشی جمعی
پیشدرآمد: آیا شأن و جایگاه ملت ما چنان بود که در قرن بیستم، آغازش با حضور مردانی از تیره مستوفی و مدرس و پیرنیا و سردار اسعد و داور و تیمورتاش و شازده اسکندری و دکتر مصدق و سید ضیاءالدین طباطبائی و رضاخان سردار سپه و... (بزرگی و خدمت و یا تأثیر مثبت و منفی هر یک در تعبیر هرکسی از ظن خود شد یار او، در هر دیده متفاوت است اما هیچکس در اعتبار و چشم دوربین آنها تردیدی ندارد) رو به اعتلا و سربلندی داشته باشد اما در آغاز قرن بیست و یکم یعنی صد سال بعد، با کوتوله های سیاسی آنهم از خونریز و آدمخوار، ره ذلّت و زوال را پیش گیرد؟ مستوفی کجا و احمدی نژاد کجا، مدرس کجا و سید علی آقا کجا؟ مگر میشود حاج مهدی قلی خان هدایت را، در کنار مصطفی پورمحمدی نشاند و نیرالملک وزیر علوم را همتای زاهدی عضو سابق انجمن شهر کرمان و وزیر علوم تحفه ی اصولگرایان دانست. وزیر جنگی چون سردار اسعد کجا و مصطفی محمد نجّار که تصویرش هفته پیش در کنار وزیر دفاع سودان عرق شرم بر پیشانی مینشاند کجا؟

این روزها من با یادآوری روزهای انقلاب در برنامه تلویزیونی ام «پنجره ای رو به خانه پدری» از شبکه ماهوارهای کانال یک، فرصتی دوباره یافته ام تا در اوراق و نوشته های آن روزها و خاطره ها و یادها تأمل کنم. برای بسیاری از راهبران فکری آن روز نسل ما یعنی نسل 20 تا 30 سالگان، که هنوز در قید حیات هستند، ظاهرا اقرار به اشتباه خیلی سخت است. اما من به صراحت از همان نخستین هفتههای انقلاب (گواهم 28 شماره امید ایران، مقالات هفته نامه خلق مسلمان، و نوارهائی که پس از توقیف امید ایران، با همکاری علیرضا میبدی و یا به تنهائی منتشر کردم) اعلام داشتم انقلاب یک خودکشی دسته جمعی بود. مهندس بازرگان هم این را اقرار کرد. «ما منتظر باران رحمت بهاری بودیم، سیلاب آمد و خانه را ویران کرد». همه آرزوهای ژا برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی و داشتن کشوری پیشرفته که ژاپن خاورمیانه باشد، با روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، قابل تحقق یافتن بود.شگفتا که قبل از عوام الناس، جامعه نخبگان ما، نه تنها به بختیار پشت کرد بلکه با تمام نیرو برای به شکست کشاندن او بسیج شد. مردی را که در همه عمرش حتی سیگار نکشیده بود، با چاپ نخستین تصویرش افیونی خواندند و دولتمردی را که هرگز در زندگی تسلیم زور و زر نشده بود نوکر بی اختیار خطاب کردند. در آن روزهای تلخ و سرد و اضطراب، تقریبا همه روزه و گاهی دوبار در روز به دکتر بختیار سر میزدم. خانم پری کلانتری عزیز که منشی مخصوص نخست وزیر و نخست وزیران پیش از او بود، آنقدر لطف داشت که تا میرسیدم با همه مشغله آن روزهای دکتر، زنگی به اتاقش میزد که فلانی اینجاست و من به درون میرفتم. اغلب رضا حاج مرزبان هم آنجا بود، مشاور بختیار در امور امنیت ملی که وفادارانه به مرغ طوفان، در ایران ماند تا پیگیر اندیشه او شود و در لحظه ای که ریشهری به تماشای تیربارانش آمده بود فریاد زد ایران هرگز نخواهد مرد. مینشستم و گزارشی از اوضاع از نگاه یک روزنامه نگار و آنچه در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام میگذشت برای دکتر میگفتم و او که از رفقای دیرین و یاران دیر و دور جبهه ملی گلایه ها داشت همیشه میپرسید واقعاً این مردم مسخ شده اند؟ گیرم شاه بد بود و استبداد و فساد مردم را عاصی کرده بود، حالا که شاه رفته و از فساد هم خبری نیست و زمینه برای یک حکومت و پارلمان آزاد فراهم شده پس چرا این مردم تب خمینی گرفته اند؟ یک روز که از سخنان دکتر سنجابی و برخی دیگر از رهبران جبهه ملی و به اصطلاح ملیون آن روز عصبانی بود در حضور آقای محمد مشیری یزدی معاونش گفت این آقایان فکر میکنند خمینی گاندی است؟ می آید و زمام امور را میدهد دست اینها؟ دیکتاتوری نعلین هزاربار از دیکتاتوری چکمه بدتر و سیاهتر است. فردایش من این جمله را در اطلاعات تیتر کردم. بختیار خیلی خوشحال شد. تقریبا هر روز در کنار سیل خبرهای خمینی و تظاهرات و اظهارنظرهای ضددولت و در حمایت از انقلاب، ما در اطلاعات و در صفحه نخست تیترهای مهمی از دکتر بختیار داشتیم و اغلب این اظهارنظرها از گفتگوهای اختصاصی گرفته میشد. برای من با روی کار آمدن بختیار انقلاب به پیروزی نشسته بود. بختیار بر این باور بود که اگر فقط سه ماه وقت داشته باشد میتواند به سرعت با پایان دادن به اعتصابها و اجرای یک برنامه ضربتی اصلاحی، افکار عمومی را جلب کند و بعد در یک انتخابات آزاد اساس پارلمانی نوین را بریزد. در مورد مطبوعات آزاد، او سعه صدر و آزادگی خود را در همان نخستین روزی که روی کار آمد، نشان داد.
از من خواست ترتیبی بدهم که سردبیران و مسئولان روزنامهها از او دیدار کنند. هنوز دکتر آموزگار وزارت اطلاعات را عهدهدار نشده بود. از منزل دکتر بختیار من به دوستانم در اطلاعات و کیهان و آیندگان و رستاخیز زنگ زدم بعد به مرحوم محمدعلی سفری دبیر سندیکای خبرنگاران و نویسندگان مطبوعات خبر دادم و دو روز بعد جمعی از سردبیران، دبیران سیاسی، معاونان سردبیران به منزل دکتر بختیار رفتیم. در این جلسه بختیار یادآور شد که آقایان میتوانید به اعتصاب خود خاتمه داده و روزنامههایتان را منتشر کنید. زنده یاد غلامحسین صالحیار سردبیر اطلاعات گفت پس ماده پنج حکومت نظامی چه میشود که به موجب آن هر دقیقه میشود روزنامهها را توقیف کرد. بختیار گفت بخش مربوط به مطبوعات آن را کنار میگذاریم. صالحیار بلافاصله گفت من و دل گر فنا شدیم چه باک / غرض اندر میان سلامت اوست.
و بعد یادآور شد، هرچه میخواهید علیه من بنویسید اما یادتان نرود این آخرین بخت همه ما برای رسیدن به آزادی و دمکراسی است. فکر وطن خود را بکنید. کسی پرسید اعلیحضرت میروند، بختیار گفت ایشان ابراز تمایل کردهاند که به علت خستگی نیاز به استراحت و سفر دارند، بهمحض استقرار دولت و گرفتن رای اعتماد از مجلس، اعلیحضرت به سفر میروند. هاتفی سئوال کرد آیتالله خمینی گفتهاند که با رفتن شاه قصد بازگشت دارند با ایشان چه میکنید؟ بختیار گفت ایشان شهروند این کشور و دارای گذرنامه ایرانی است و حق دارد هر زمان بخواهد به کشور بازگردد و مثل هر شهروند دیگر از حقوق کامل خود برخوردار شود. به این ترتیب ما به روزنامه بازگشتیم و با خوشحالی تمام به همکاران خبر پایان اعتصاب را دادیم. در این لحظه دیدم مرحوم صالحیار و علی باستانی معاون سردبیر با ناراحتی در اتاق شیشهای که گوشه تحریریه بود و محمدعلی سفری این آخریها در آنجا مینشست مشغول بحث با سفری هستند. باستانی مرا صدا زد، به داخل اتاق رفتم، سفری گفت ما نمیتوانیم بدون اجازه امام خمینی اعتصاب را بشکنیم، شما به پاریس تلفن بزن و از طریق دوستانت ماجرا را به ایشان برسان. خوب نیست حال که او از اعتصاب ما حمایت کرده ما بیتوجهی کنیم. صالحیار سخت به خود میپیچید و حال باستانی هم بهتر نبود. پیش از آن که من زنگ بزنم حاج مهدیان آهن فروش داماد فلسفی واعظ که دائم در اطلاعات بود اما بعد از انقلاب یکچند با حاج عراقی کیهان را متصرف شد، سر رسید و معلوم شد کیهانیها این کار را کردهاند و او کاغذی داشت که مثلاً حاوی پیام خمینی بود که بله، روزنامهها را درآورید و پیروزی از آن ما است و... در آن فضای تبزده ناجوانمردانه اعتبار برداشتن سانسور و آزادی کامل مطبوعات را هم از دکتر بختیار دریغ کردند. و روز بعد او با افسردگی گفت «معنای مطبوعات آزاد را هم فهمیدیم.»

سفر پاریس

نکته دیگری را از بختیار بگویم و به این یادآوری خاتمه دهم. با خروج روزنامهها از محاق توقیف و سفر شاه، مهندس عباس امیرانتظام به اتفاق تنی دیگر از یاران مهندس بازرگان با حمایت و همدلی دکتر بهشتی، موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی بر آن بودند تا وسیله سفر دکتر بختیار به پاریس را برای دستیابی به یک تفاهم و جلوگیری از خونریزی و نجات کشور از وضع بحرانی که داشت فراهم کنند. آقای منتظری نیز کاملا با این امر موافق بود. زنده یاد دکتر عبدالرحمن برومند در کنار رحیم شریفی، احمد خلیلالله مقدم، مرحوم خادم احمدآبادی از معدود حزب ایرانیهائی بودند که وفادار به بختیار او را در جهت زمینه سازی سفرش یاری میدادند. آقای عزیزالله اثنی عشری نیز با توجه به آشنائیاش با منتظری و بعضی از روحانیون و ارتباط ویژهای که با برومند و دکتر بختیار داشت کار انتقال پیامها را عهدهدار بود.
شبی در دفتر دکتر بختیار با حضور مهندس امیرانتظام متن نامهای که قرار بود بختیار آن را قبل از ترک تهران از رادیو تلویزیون قرائت کند، آماده شد. بختیار به من گفت که علاقمند است سردبیران کیهان، اطلاعات و آیندگان همراه او باشند. مرا نیز دعوت کرد. صالحیار گذرنامه نداشت و یا تاریخش گذشته بود بلافاصله بختیار دستور داد برای او گذرنامه صادر شود. متن مورد اشاره چهار بار تغییر کرد. متن آن پای تلفن برای دکتر بهشتی خوانده میشد. یکبار هم دکتر احسان نراقی توصیهای کرد که در متن نهائی به کار آمد و من از میان همه کتابها و دفاتر و یادداشتهایم این یکی را دارم. بختیار ساعتها جنگید و زیر بار نرفت که در متن بنویسد «برای کسب تکلیف به دیدار آیتالله العظمی خمینی میروم» بلکه برای تبادل و کسب نظر را جایگزین کرد. ساعت 3 صبح سرانجام بهشتی بعد از خواندن متن برای آقای خمینی خبر داد که همه چیز آماده سفر نخست وزیر به پاریس است. روز بعد ما خبر را منتشر کردیم. و قرار شد من از پاریس لحظه به لحظه گزارش دیدار را به روزنامه بفرستم. غروب روز بعد بود که زمزمه ضرورت استعفای دکتر بختیار از پاریس به گوش رسید. بعدها دکتر ابراهیم یزدی و مهندس بازرگان و تنی دیگر نوشتند و گفتند که در پاریس ظاهراً آقای بنیصدر و شاید هم دیگری رأی آقای خمینی را زدند که اگر بختیار به پاریس بیاید و استعفا ندهد او برنده خواهد شد و شما راه بازگشت خود را به دست خود میبندید. چون او میخواهد از شما مهلت بگیرد که خواستهایتان را انجام دهد و در همین مهلت او خواهد توانست اوضاع را عادی کند. وقتی بازرگان با تأثر به بختیار گفت که طرف زیرش زده بختیار نیز اعلام کرد من از خمینی حکم نگرفتهام که به او استعفا بدهم حتی اطمینانهائی که داده شد مبنی بر اینکه بلافاصله خمینی به شما تکلیف نخست وزیری خواهد کرد مرغ طوفان را به تردید نینداخت. به جای خود رئیس شورای سلطنت سید جلال تهرانی را به پاریس فرستاد. و پیرمرد هم بر دست خمینی بوسه زد و هم استعفایش را به او داد...
آیا از انقلابی که میتوانست با توفیق بختیار، کشوری را که از نظر توسعه اقتصادی و اجتماعی و جامعه مدنی سرآمد همه کشورهای منطقه بل همه اروپای شرقی و بعضی از کشورهای اروپائی بود با استقرار حاکمیت ملی دمکراسی، امروز پیشگام در هدایت خاورمیانه به سوی توسعه و تحول و دمکراسی باشد، اما زمام آن به دست خمینی و متحدان چپ و رادیکالش افتاد انتظار داریم که موجودی شایستهتر از احمدینژاد را پرورش دهد؟ احمدینژاد فرزند یک خودکشی جمعی است. انقلاب در روایت ولایت فقیهی زلزلهای بود که زمین را شکافت و حشرات الارض را بیرون ریخت. احمدینژاد فرزند شایسته خمینی و انقلاب اوست. بددهن، دریده، فریبکار، دروغگو، لافزن، متظاهر به دیانت، بیاحساس نسبت به آب و خاک و ملت (هیچی بزرگ که یادتان هست) و خلاصه رونوشت مطابق اصل است. دیگران نیز با او چندان فرقی ندارند منتها چون تجربه بیشتری دارند با قاشق و چنگال آدم میخورند. محمدتقی مصباح یزدی مثل احمدینژاد متصف به همان صفاتی است که ذکر شد و حداقل انکار نمیکند که کی است. اما با محتشمی و موسوی تبریزی و یوسف صانعیها چه کنیم که امروز جامه مصلحان بر تن کردهاند. انگار روزهای وزارت کشور و سفارت سوریه، و یا دادستانی کل و دادستانی انقلاب را از یاد بردهاند. اینها نیز پایوران همان انقلابند. و خطرشان کمتر از خطر احمدینژاد نیست.

شنبه 20 تا دوشنبه 22 ژانویه
اوضاع قمر در عقرب است

گزارشی دارم از پس پرده قدرت، به دقت آن را بخوانید. دعوای بین اهل ولایت فقیه شوخی نیست، و وحشت صغیر و کبیر از تشدید حصار و احتمالا حمله نظامی آمریکا و اسرائیل با هم و یا به تنهائی به ایران چنان بالا گرفته است که با توجه به وخامت حال خامنهای و پخش سلولهای سرطانی علیرغم شیمی درمانی در مثانه و روده او، حداقل سه گروه دست به کار شدهاند (هرکدام به طریقی و با وسایل خاص خود) تا زمینه قبضه کردن قدرت و غلبه بر رقبا را فراهم کنند. مصاحبه این هفته محسن رضائی که اخیراً از خامنهای خواسته او را به سپاه بازگرداند، گو اینکه نیمه کاره از شبکه 2 پخش شد، اما حرفهای مهمی داشت که نشان میداد شاخ و شانه کشیدن احمدینژاد علیه آمریکا و تهدیدهای بعضی از فرماندهان سپاه و بسیج علیه آمریکا، بلوفی بیش نیست.

پس لرزه های حادثه اربیل

آنچه در اربیل رخ داد و اقعا وحشت بزرگ را نه فقط در فرماندهی سپاه و اطلاعات سپاه و سپاه قدس، بلکه در سطح رهبری و بلندپایگان نظام جایگزین اوهامی کرد که چندی بود رژیم را دچار خودزنی کرده بود. در واقع در پی یکی از نشستهای اتاق فکر خامنهای با حضور احمدینژاد و حسن عباسی معروف، این توهم ایجاد شده بود که آمریکا چنان در گرداب عراق گرفتار شده که به هیچ روی قادر نخواهد بود ضربهای به ایران بزند. سپاه و دستگاههای اطلاعات رژیم با توجه به اوضاع لبنان و فلسطین باور کرده بودند دست بالا با آنهاست، و میتوانند رویای خمینی را برای برپائی هلال شیعه و دولت اسلام ناب انقلابی محمدی تحقق بخشند. استراتژی جدید بوش و سپس حمله به دفتر اطلاعاتی رژیم در اربیل در پی صدور قطعنامه شورای امنیت و آغاز تحریمها، کسانی مثل رفسنجانی و روحانی و خاتمی را از یکسو و محسن رضائی و علائی و ایزدی و حاج مرتضی رضائی و تنی دیگر از بنیانگذاران سپاه را از سوی دیگر به تکاپو انداخت که پیش از آنکه کار از کار بگذرد مانع از آن شوند احمدینژاد و دار و دستهاش در غیاب رهبری که بیماری و اعتیاد میرود از پایش درآورد نظام را به یک رویاروئی نابرابر با آمریکا و جامعه جهانی بکشانند.
حساسیت دستگاههای اطلاعاتی سپاه و نیز وزارت اطلاعات در برابر دستگیریهای اربیل چنان بود که دو روز بعد مرتضی رضائی جانشین فرمانده کل سپاه و سرپرست اطلاعات سپاه و قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس در دستورات جداگانهای به عوامل خود در عراق توصیه کردند در صورت امکان حلقههای نامطمئن و ضعیف را نابود کنند (یعنی کسانی را که با شما همکاری میکنند و امکان لو رفتنشان هست اگر نتوانستید از عراق خارج کنید همانجا تصفیه کنید). رژیم این کار را بعد از فرار ابوالقاسم مصباحی (شاهد C دادگاه پرونده میکونوس) و دو مأمور سرشناس دیگر (اخوان و هـ ـ د) در چند نقطه از اروپا، خاورمیانه و پاکستان و ترکیه دنبال کرد و دهها تن از مأموران ایرانی و محلی سر به نیست شدند.
یک روز پس از دستگیری کارکنان دفتر اطلاعاتی سپاه در اربیل (3 افسر اطلاعات سپاه، یک سرتیپ سپاه قدس و یک کارشناس سویل اطلاعاتی، نفر ششم کارمند دون پایه دفتری بود که زبان کردی میدانست و آزاد شد، رئیس دفتر حسینی نیز در موقع حمله در مکان نبود و روز بعد به ایران گریخت) 22 مسئول و کارمند دفاتر فرهنگی و 8 کارمند مساجد و نمایندگیهای ولی فقیه از 16 کشور خاورمیانه و اروپا به تهران فراخوانده شدند. اطلاعات دستگیرشدگان آنقدر باارزش و به قولی خطرناک بود که مسئولان بلندپایه سپاه و وزارت اطلاعات ضمن تماس با مقامات دولت خودمختار کردستان و رهبران مجلس اعلا و حزب الدعوه و وزیر خارجه و نخست وزیر عراق یادآور شدند که حاضر به دادن همه نوع امتیازات مالی و سیاسی در مقابل آزادی پنج دستگیرشده هستند. و باید گفت علیرغم تلاشهای نوری المالکی، عبدالعزیز حکیم، جلال الطالبانی و شمار دیگری از رهبران شیعه و کرد عراق که سه هفته قبل توانسته بودند دو مأمور دیگر نظام را از چنگ آمریکائیها بیرون آورند، این بار به آنها گفته شد، تا پایان تحقیقات کامل از این افراد که مسئول مستقیم بسیاری از عملیات تروریستی علیه سربازان آمریکائی و مردم عراق بودهاند امکان رهائی آنها وجود ندارد. رژیم مثل همیشه با طرح این ادعا که این افراد دیپلمات بودهاند و دفتر اطلاعاتی در اربیل نیز سرکنسولگری ـ بعداً شد کنسولگری ـ است، بلافاصله گذرنامه سیاسی برای افسران دستگیر شده سپاه صادر کرد. اما سرانجام علی دباغ سخنگوی دولت عراق نیز اقرار کرد دستگیرشدگان دیپلمات نبودهاند و دفتر اطلاعات رژیم در اربیل نیز کنسولگری نیست و مصونیت دیپلماتیک ندارد... (دنباله این گزارش مهم را در هفته آینده مطالعه خواهید کرد.)

January 26, 2007 02:10 AM






advertise at nourizadeh . com