... میرود حافظ بیدل به تولای تو خوش
یکهفته با خبر
سهشنبه 20 تا جمعه 23 فوریه
پیشدرآمد: دو خانواده در ساندیهگو بر بستر اقیانوسی که تا خانه پدری، یک جهان فاصله دارد، نامزدی فرزندان خود را جشن گرفتهاند. داماد «الهام رضا» فرزند پدری است که نسب از شیخ محمد سعید امام جمعه اهل سنت در سنندج در سالهای دیر و دور دارد. پدر داماد 33 سال پیش زمانی که جوانی هجده ساله بود به قصد تحصیل به لندن آمد و سرنوشت بعد از پیوند دائمی او با یک دختر انگلیسی از یک خانواده محترم و اصیل، او را به همراه همسرش و الهام رضا که یک ساله بود به ینگه دنیا پرتاب کرد. در این دیار سه فرزند دیگر پیدا کرد و حالا شاد و سرفراز در جشن نامزدی پسرش حاضر شده بود و زمانی که به مکنونات قلب خود اشاره کرد آرزو داشت چنین مراسمی را در خانه پدری برپا کرده بود و همه اقوام و نزدیکانش در نامزدی فرزندش حضور داشتند.
عروس «شنانه» ـ اسمی غریب که پدرش آن را از دل دفتری کهن از فرهنگ ایرانی یافته بود ـ با پدری ایرانی و مادری آمریکائی که دیرسالی در ایران زیسته و خوی و زبان ما را نیز فراگرفته، در دوران آشنائی با نامزدش الهام رضا که مختصری فارسی را در کلاسهای شنبه مخصوص نسل دومیها فراگرفته بود، آن چنان روی زبان فارسی تعصب به خرج داده است که حالا میدیدم الهام رضای نیمه ایرانی نیمه انگلیسی با چه شیرینی و زیبائی با نوعروس زیبایش به فارسی سخن میگوید. در مجلس جشن، نسل اولیها تعدادشان کمتر از ثلث میهمانان است، و دو ثلث دیگر همه جوانند، رشید و زیبا و پرانرژی. بعضی از آنها نزد من میآیند و با اظهار لطف و مهر میگویند در ایران هر روز به سایت من سر میزده و برنامههای تلویزیونی و رادیوئیام را دنبال میکردهاند اما در آمریکا کمتر فرصت این کار را دارند چون سخت گرفتار درس خواندن و کار هستند. در مقابل این جمع که همگی از بعد انگیزش 18 تیرماه به مرور، و با روی کار آمدن احمدینژاد در روندی پرشتاب خانه پدری را ترک گفتهاند جوانان دیگری هستند همینطور زیبا و پرشور، که در این دیار به دنیا آمده یا هنگام مهاجرت پدر و مادرشان، بسیار خردسال بودهاند. اینها برعکس گروه نخست، در یک برهه زمانی که حداکثر چهار سال و حداقل از سه چهار ماه پیش آغاز میشود، اشاره میکنند سایت مرا میبینند، برنامههای تلویزیونی فارسی زبان را دنبال میکنند به «پنجرهای رو به خانه پدر»ی من در کانال یک دلبستهاند و برنامههای تلویزیونی صدای آمریکا را با شوق بسیار یا از تلویزیون و یا از طریق اینترنت تماشا میکنند. در تمام مدت جشن (به جز چند لحظه کوتاه) ترانههای پرشور و ضرب ایرانی پخش میشود. حالا نسل دوم در جمع خوانندگان جوان خارج کشور و به علت محدودیتها به میزان کمتری در داخل کشور، میدان را از دست نسل اولیها درآوردهاند و گو اینکه خیلیهاشان شیفته بتهای نسل ما هستند و به ویژه در داخل کشور تقلید صدای داریوش و ابی و ستار و... چنان آشکار است که خوانندگان جوان را اغلب با صفت داریوش و ابی و ستار و... جوان میشناسند، اما در چهارراه لس آنجلس که قلب تپنده موسیقی جوان ایرانی است، چهرههائی آمدهاند مثل مهرانا، پویا، هنگامه، منصور، هلن، محمد و... که در کنار نسل اولیها، بهسرعت جایگاه خود را نه فقط در دل همنسلانشان در داخل و خارج کشور بلکه در میان نسل اولیها و حتی پدربزرگها و مادربزرگها در خانه پدری و تبعیدگاههای اجباری و یا اختیاری پیدا میکنند. و بدون شک در انتقال این صداهای جوان و پر از شور و عشق به خانه پدری که اغلب این جوانان یا آن را ندیدهاند و یا تصویر مبهمی از آن در دل و سر دارند، تلویزیونها و رادیوهای ماهوارهای نقش مهم و مؤثری، داشته و دارند.
در مجلس جشن نامزدی «الهام رضا» و «شنانه» جوانهای تازه از وطن آمده با آنها که دور از وطن در محیطی بیگانه رشد کرده و در سایه دو فرهنگ «خانه» و «جامعه» هم دو زبانه و هم دو فرهنگی شدهاند، چنان صمیمانه و بدور از تظاهر و فارغ از اطوار و اداهائی که از ویژگیهای نسل ما بود نرد سخن میبازند که لحظهای حسرت میخورم چرا این صمیمیت بین ما نبود. آقائی از نسل ما که در میان جوانان بالا و پائین میپرید و نگاه حریص او جستجوگر دختران زیبای نسل دوم بود، هنگام معرفی به بانوئی توسط همسرش، از دست دادن با این بانو اعراض کرد. منطقش شبیه به منطق دولتمردان جمهوری ولایت فقیه بود که ما با زن نامحرم دست نمیدهیم (اما با نگاهمان میبلعیمش) بعد که دید خیلی بد شده گفت خانم از من تعهد گرفتهاند که با زن غریبه دست ندهم! این اطوار و نفاق را در نسل دوم نمیبینیم، چه آنها که سه چهار سال یا کمتر است که به خارج آمدهاند و چه آنها که در این سو رشد کرده و به مدرسه رفتهاند. در این جشن بعضی از نسل دومیها که در سالهای اخیر همراه پدر و مادرشان به ایران سفر کرده بودند و گرمای محبت را در آغوش مادربزرگ و بوسه خاله و دائی و عمه و هم صحبتی با همنسلانشان در فامیل چشیده بودند چنان با شیفتگی و عشق از ایران سخن میگفتند که گاه واژههایشان اشک شوق به دیده میآورد. یکی از اصفهان میگفت که زیباترین شهر جهان است، آن دگری که در تخت جمشید فیلم گرفته بود از شکوه ایران در روزهائی میگفت که آمریکا خاک وحوش و اروپا ارض اقوام نیمه وحشی بوده است. نکته جالب دیگر اینکه نسل دومیها در مجلس بیتوجه به آنکه پدر و مادرشان از کجای ایران میآیند و تبارشان به کدام قوم و طایفه متصل است خود را ایرانیان آمریکائی میخواندند. با این اشاره که مهرشان به ایران آمیخته با تأثر و تحسری است بر اینکه چرا نیاخاک پدری باید امروز رویاروی سرزمینی باشد که آغوش به رویشان گشود و بدون هیچ تبعیض و منعی به آنها مجال داد تا از بهترین نظام آموزشی برخوردار شوند و قابلیتها و استعدادهای خود را در بازار کارش به کار گیرند و هیچ جایگاهی در همه عرصهها برایشان دور از دسترس نباشد. یک جوان 20 ساله که در دانشگاه حقوق میخواند و اخیرا نیز از ایران دیدن کرده از اینکه تصویر خانه پدری تنها در چهره احمدینژاد و سینهزنان و عربده کشان در نماز جمعه و جلوی سفارت آمریکا با آتش زدن پرچم آمریکا و تصویر رئیس جمهوریاش در نگاه آمریکائیها تجلی پیدا میکند، سخت آزرده است. او در ایران جوانانی را دیده که از آخرین تحولات جهان آگاهند. از طریق اینترنت و ماهواره علیرغم همه سختیها و سانسور و فیلترینگ با جهان بیرون از ایران در تماس و گفتگو هستند. زنانی را دیده است که هزار بار به قول او زیباتر و آراستهتر از زنان آمریکائی هستند و با مردانی روبرو شده که مدیران قابلی در عرصه مسئولیتهای خود هستند. حال چرا غرب همه توجه خود را معطوف به گروهی کرده که در ایران منفورند و اسباب خجالت نسل جوان...
تصویر این جشن نامزدی را میتوان در ابعادی گستردهتر در جامعه ایرانیان آمریکا در بسیاری از ایالات و به ویژه در کالیفرنیا مشاهده کرد. شهرام همایون دوست و همکار من که کانال ماهوارهای یک را ایجاد کرده و مطابق گزارشی که سایت اخبار ماهوارهها منتشر کرده در کنار تلویزیون صدای آمریکا پربینندهترین شبکه ماهوارهای در ایران است، شماری از جوانان نسل دوم مهاجران و تنی از جوانان نسل انقلاب را که در سالهای اخیر به آمریکا آمدهاند، در کانال یک جمع آورده است. کارهای فنی همگی دست آنهاست. بازاریابی و امور مالی را اداره میکنند. در روابط عمومی فعالانه حضور دارند و هر یک به گونهای موثر در اداره این شبکه ماهوارهای همکاری میکنند.
شرکتهای تولید و پخش موسیقی، این روزها هر استعداد جوانی را که با ثبات قدم و عشق کار هنری خود را عرضه میکند، جدی میگیرند. همه هفته دهها آلبوم و تک آهنگ جدید از خوانندگان نسل دوم در کنار آثار نسل اولیها منتشر میشود.
طبیعی است در عرصههای علمی، پزشکی، حقوقی، اقتصادی، فرهنگی، مد و زیبائی و... نیز جوانان ایرانی موفقیتهای کلانی داشتهاند. درهتل هالیدی این، در منطقه “Woodland Hill” لس آنجلس یک جراح زیبائی ایرانی و یک بانوی داروساز را میبینم. اولی برای شرکت در سمیناری به این سو آمده و دومی برای دیدار فرزندانش که هر دو دانشجویند و تا دو سه سال پیش در ایران بودهاند. در این سو دوستان و آشنایانی به دیدارشان آمدهاند. محور بحثشان گرد این سخن است که ایران را نباید از نگاه و در منظر احمدینژاد و سیدعلی آقا دید. جراح جوان که از منظرش پیداست در کار خود موفق و از مواهب مادی زندگی نیز چون معنویش برخوردار است از اینکه من در نوشتهها و گفتههایم احوال خانه پدری را آنطور که هست و نه آنگونه که بعضی از ذهنهای خشک شده در سردخانه ایدئولوژی و نوستالژی میپسندند و روایت میکنند، باز میگویم، بسیار قدردان است. در واقع او هر نوع بیحرمتی به وطن را بر نمیتابد درست مثل فرزندان خودم و همنسلانشان در خارج که به محض شنیدن و یا دیدن ناروائی نسبت به ایران برمیآشوبند. آنها احمدینژاد و سیدعلی آقا را نمایندگانی شایسته برای ملت ایران نمیدانند اما همزمان حاضر نیستند به بهانه حضور آنها در رأس قدرت، ایران و ایرانی مورد تعرض و اهانت و کنایه قرار گیرد. شبی که کانال 4 بریتانیا گزارشی از برنامههائی که علیه جمهوری ولایت فقیه (که به هر حال حاکم بر ایران است و دود حضورش به چشم ملت ایران میرود) پخش کرد، پسر دوم من نوید که به گونه شگفتیآوری به ایرانی بودن خود میبالد و تعصب او بارها حتی مورد رشک من قرار داشته که جان و جهانم ایران است، از من پرسید اگر به ایران حمله شود شما چه میکنید؟ گفتم حمله نخواهد شد گو اینکه این رژیم آرزو دارد ایران را در برابر یک فاجعه قرار دهد تا به قول احمدینژاد ظهور حضرت را جلو بیندازد. بلافاصله گفت، ما باید برویم و از کشورمان دفاع کنیم. نوید در انگلیس به دنیا آمده و تنها یک سال در نخستین سال عمرش در ایران بوده، نیما پسر دیگرم زمانی که سه چهار سال بیشتر نداشت در برابر این سؤال من که اگر روزی بین ایران و انگلیس جنگ شد تو که در انگلیس به دنیا آمدهای و انگلیسی به حساب میآیی در صورتی که به جبهه اعزام شوی چکار می کنی آیا به روی سربازان ایرانی آتش میگشائی؟ معصومانه و با بغض گفت نه، شب میپرم توی آب (در تلویزیون میدید که در خلیج فارس درگیریهائی بین کشتیهای جنگی ایرانی و آمریکائی روی میدهد) شنا میکنم و نزدیک خاک ایران داد میزنم به فارسی، من ایرانی هستم، اسمم نیماست، به من تیر نزنید... پسر بزرگم امید دو هفته پیش در آلماتی قزاقستان برنامه هنری داشت. میگفت مدیر سالن نزد من آمد و گفت یک جوان ایرانی با دوستان دختر و پسرش آمده و میگوید پسر سفیر ایران است. بلیط هم ندارد و میگوید امید اگر بداند ما ایرانی هستیم ترتیب ورود ما را میدهد. امید میگفت با آنکه نظر شما را نسبت به رژیم و کارگزارانش میدانم، اما پسر سفیر را به توی سالن آوردم. جوانی بود مثل خود من با آرزوهائی مثل آرزوهای من، سربلندی ایران و سرفرازی ایرانیان، خوشحال بود که هموطنش امید که فرزند یکی از مخالفان رژیم است چنان برنامه موفقی در قزاقستان داشته و تصاویرش را بر در و دیوار شهر زدهاند و روزنامه ها و تلویزیونها با او به عنوان یک ایرانی گفتگو کردهاند.
به گمان من نسل دوم در خارج و نسل انقلاب در داخل کشور، علیرغم جدائی از هم به برکت تکنولوژی و عشقی صاف و سرشار به خانه پدری یکدیگر را یافتهاند. اینها مثل ما اسیر خط کشیهای ایدئولوژیک نیستند. مسائل آنها در دایره بسته تنگ نظریهای سیاسی و داوریهای توأم با حسد و بغض و کینه ما قرار نمیگیرد. نسل دوم در خارج و نسل انقلاب در داخل کشور، تاریخ میخواند اما در چاله حسرتها و شایدها و اگرها گرفتار نمیشود. در قضاوت خود بسته به تعلقات ذهنی و عقیدتی، چهرههای تاریخی را خیر مطلق و یا شر کامل نمیداند. علیرغم جوانیاش فضاهای خاکستری را در نظر دارد و مثل ما زنگی زنگی و یا رومی رومی نیست. شادی میکند، میخواند، میرقصد، به ورزش علاقمند است در عین حال کسانی را که به دین واعتقادات جامعه توهین میکنند نمیپذیرد. دوست هنرمندم اردوان مفید دیرسالی است که میراث پدر آزاده و برادر هنرمندش بیژن را، (شاهنامه خوانی و هنرنمایشی) با قابلیتهای هنری خود به هم آمیخته و چه در برنامههای تلویزیونیاش و چه در گردهمائیهای فرهنگی، هم چون نشستهای «بنیاد میراث فرهنگی» در بریتانیا، همراه با همسر و فرزندانش روایات حکیم توس را به وجهی حماسی نقل میکند. هم او که پنجهای بر شانه زخمی سه تار دارد و بر پشت ضرب، ضربآهنگهای رزم و بزم را در مجلس فردوسی، زنده میکند و من چندین بار در برنامههایم میزبان او بودهام و یا شاهدی بر هنرنمائیاش. این بار نیز با لطف همیشگیاش در بین جوانان نسل دوم و آنها که در سالهای اخیر به اینسو آمدهاند حاضر است. تحفه او برای الهام و همسرش «شکوه تخت جمشید» است و دفتری و دیسکی که تخت جمشید دیروز و امروز را در برابر دیده و دل میگذارد. آیا جوانانی که در اینجا زیستهاند و زبانشان در کوچه و مدرسه زبان مادری نیست، چیزی از حکایت عشق بیژن و منیژه و یا رزم رستم و تورانیان درک میکنند؟ دهها چشم مشتاق و گوش و دل عاشق که اردوان را در میان گرفته گواهی است بر اینکه نسل دوم جوانان ایران در خارج نیز همچون در داخل کشور، به تاریخ و فرهنگ و گذشته خود میبالد. اردوان میخواند و نقل میکند و من با غرور به جوانانی مینگرم که محو کلام اردوان شدهاند، دارد قصه آرش کمانگیر را از زبان فردوسی، با چاشنی حماسه سیاوش کسرائی روایت میکند. تک تک این جوانان آرشهائی هستند که با ایمان و عشق و حمیّت خود سرانجام به سلطه اهالی ولایت جهل و جور و فساد در خانه پدری خاتمه خواهند داد.
شنبه 24 تا دوشنبه 26 فوریه
ژنرالها فرو میریزند
اطلاعیه رسمی سپاه با روایت سایت دکتر پاسدار سرلشگر مربوطه و دبیر مجمع تشخیص مصلحت و نامزد دائمی و غیرقابل تغییر قاطبه اهالی بازنشسته سپاه برای ریاست جمهوری، حاج محسن رضائی، یعنی سایت فیلترشده بازتاب، در رابطه با سقوط هلیکوپتر 214 جمعی از فرماندهان نیروی زمینی سپاه تفاوتهای بسیار دارد. در واقع ریزهخواران سفره حاج ژنرال، مثل همیشه با مددگرفتن از منابع غیرموجود و مستندات ساختگی سقوط هلیکوپتر را بر اثر اصابت موشک سام 7 میدانند که ضدانقلاب شلیک کرده است. و این ضدانقلاب «پژاک» در واقع دستآموز و نمک خورده سپاه است. زمانی که سپاه در غرب شهر خوی و نیز در حاشیه نوار مرزی قطور، مراکزی برای آموزش پیشمرگههای حزب کارگر انقلابی کرد و ترکیه PKK برپا کرد و علیرغم اعتراض دولت ترکیه صدها تن از افراد این حزب را زیر چتر حمایت خود گرفت، آشکار بود که محبت ناگهانی سپاه به یک حزب مارکسیست جدائیطلب کرد از سر صدق و لطف نیست بلکه هدف استفاده از حزب برای امتیاز گرفتن از ترکیه و سرکوبیهای کردهای ایرانی بهوسیله کردهای ترکیه بود. در جریان تظاهرات و درگیری های مهاباد و چند شهر کردنشین دیگر، گزارشهائی دریافت میشد مبنی بر اینکه بعضی از اعضای«پژاک» در کنار پاسداران دیده شدهاند. در یک مورد هم درگیری مصنوعی توسط پژاکها باعث حمله وحشیانه مأموران رژیم به یک تجمع آرام کردها در نقده شده بود. همزمان گفته میشد رژیم از نفرات پژاک برای جاسوسی علیه کردهای ایرانی استفاده میکند. حال آقای حاج سرلشگر مدعی است که پژاکها (البته اسمشان را نیاورده اما نشانیها را دقیق داده است) عامل سقوط هلیکوپتر حامل سرداران سپاه بودهاند. من اما روایت دیگری دارم که منبع آن افسری سرشناس در ستاد کل سپاه پاسداران است. نخست یادآور میشوم بعد از سرنگونی هواپیمای حامل 8 تن از فرماندهان ارشد نیروی زمینی و هوائی سپاه در ارومیه، ستاد کل سپاه دستورالعملی محرمانه به فرماندهان واحدها و مراکز و مسئولان ادارات و سازمانهای وابسته به سپاه صادر کرد که در آن آمده بود از این پس در پروازهای جنگی و نیمه جنگی و پروازها با بال گردانها و هواپیماهای نظامی، در صورت حضور فرمانده واحد یا مرکز و.. از همراهی معاونان فرمانده و مسئولان اطلاعات و عملیات با فرمانده واحد، اکیدا خودداری شود. تا در صورت وقوع حادثهای امکان جایگزینی و جبران کردن خسارت ناشی از فاجعه میسّر باشد. حال با توجه به این دستور العمل و تطبیق آن طی چند ماهه اخیر، چگونه است که در هلیکوپتری که عازم منطقه عملیاتی خوی بوده و به ادعای سپاه در درگیریهائی که طی همان روزها در جریان بوده حداقل 17 تن از ضدانقلابیون به قتل رسیده بودند و طبیعی است افرادی که رفقایشان را در نبرد با نظام از دست دادهاند، از هر فرصتی برای ضربه زدن به نیروهای رژیم استفاده خواهند کرد، فرمانده زبدهترین واحد سپاه یعنی لشگر 3 سردار سرتیپ سعید قهاری و معاونان و مسئول اطلاعات قرارگاه حمزه سردار سرتیپ حنیف درستی، در یک هلیکوپتر مینشینند و بر فراز سر دشمن به پرواز در میآیند؟
اما اگر بدانید که قهاری و حنیف درستی هر دو اخیرا مأموریتهائی در ارتباط با عراق داشتهاند و همچون احمد کاظمی مورد سوءظن قرار گرفته بودند (از حضور سردار چیذری از فرماندهان اطلاعات سپاه قدس در دفتر اطلاعاتی رژیم در اربیل جمع کوچکی باخبر بودند که بعد از حمله آمریکائیها به دفتر و دستگیری چیذری و قائم و... تمام این جمع را زیر ذرهبین گذاشتند.) اگر میگفتند هلیکوپترها در اختیار سپاه بوده میشد نقص و اشکال فنی و عدم صیانت تکنیکی درست را عامل سقوط هلیکوپتر اگوستابل 214 دانست اما هلیکوپتر مال هوانیروز بود و خلبان و مهندس فنی آن از افسران هوانیروز بودهاند که طی سالهای جنگ و بعد از آن با لیاقت و کاردانی تفوق ایران را در صحنههای نبرد و عملیات و مددرسانی حفظ کردهاند. هوانیروز به ندرت هلیکوپتری را به علت نقص فنی از دست داده است، حتی در جنگ با عراق و پس از آن در تعقیب کردها و امدادرسانی در غرب و شرق کشور، هوانیروز با داشتن خلبانان ماهر، در شرایط اضطراری و آسیب دیدن چرخبالها، موفق به فرود و حفظ هلیکوپترها و سرنشینانش شده است. و این امر تنها به برکت هماهنگی بین خلبانان، کادر فنی و سرویس مستمر هلیکوپترها، صورتپذیر بوده است. سقوط هلیکوپتر سردار قهاری و سردار درستی، مدت کوتاهی پس از به لقاءالله فرستادن سردار احمد کاظمی، زنگ خطری است برای فرماندهان ارشد سپاه که بسیاریشان مخالفت خود با سیاستهای رژیم و نگرانیشان را نسبت به کشاندن کشور به سوی یک فاجعه هولناک پنهان نمیکنند.
اخیرا متنی به دستم رسیده که گفته میشود 5 تن از فرماندهان سپاه آن را به سیدعلی آقا فرستادهاند. در این متن اشاره شده اگر اداره همه امور کشور از دست هوچیهای شارلاتانی مثل احمدینژاد خارج نشود، سپاه وظیفه خود خواهد دانست که برای نجات کشور و انقلاب از یک فاجعه خطرناک دست به کار شود. اتفاقا نام سردار حنیف درستی در میان 5 امضا کننده متن به چشم میخورد.
March 2, 2007 02:46 PM