عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم...
یکهفته با خبر
www.nourizadeh.com
nourizadeh@hotmail.com
سه شنبه 27 فوریه تا جمعه 2 مارس
پیشدرآمد: غرب آمریکا باد و باران است و سرمائی که اینسوی عالم یک حادثه غیرطبیعی است، اما در شرق، بامدادان به بانگ خورشید که تلنگر بر پوست سرمازده میزند از خواب بیدار میشوی. اینجا واشنگتن است، قلب جهان فعلا در اینجا میزند. و در یک سالن بیضی شکل که در سلولهای هوایش لابد هنوز هم عطر خانم مونیکا لوئینسکی و جذابیت مردانه بیل کلینتون حضور دارد، سرنوشت جهان را تقریر میکنند. اینجا در خیابانی که تا حاشیه ساختمان کنگره امتداد دارد دلالان سیاسی با یک قرارداد محکم و نان و آب دار میتوانند بادامچی دست و پاچلفتی به نام جیمی کارتر را بر کرسی فرمانداری و یک دو سه سالی بعد، در اتاق بیضی شکل بنشانند. تازگیها با داغ شدن بحث ایران و اینکه آیا سرانجام آنچه بر عراق رفت، بر ایران نیز خواهد گذشت؟
واسطه های سیاسی در کنار بعضی از استادان ایرانی که دلشان برای باقالی پلو و قالی کاشان و سکه بهار آزادی تنگ شده و میکوشند به هر حیله در دل سیدعلی آقا و اهل ولایت فقیه رهی بجویند (و اغلب اشتیاق خود را برای دستبوسی ولی فقیه در مصاحبه های تلویزیونی و گاه مطبوعاتی ابراز میدارند مثلا تحت عنوان انرژی هسته ای حق مسلم ما است و این که وقتی پاکستان و اسرائیل بمب اتمی دارند چرا ایران نداشته باشد؟ در این اظهارنظرهاست که بیننده یا شنونده و یا خواننده حس میکند، این آقایان و خانمها از کشوری غیر از ایران گرفتار اهل ولایت فقیه سخن میگویند) سخت به تکاپو افتاده اند تا مشتاقان اجرای نقش احمد چلبی را در راه رسیدن به معشوق (قدرت خانم) یاری دهند. جالب این است که در این دیار سیدباقر و عبدالعزیز حکیم از نوع ایرانی هم داریم که در مجلس افطار پرزیدنت بوش حاضر میشوند و به انگلیسی از تلویزیون «سلام» در رابطه با مباحث حیض و نفاس و آب کُر و شک بین نماز ظهر و عصر سخنرانیهای شیرین میکنند.
شگفتا حکایتی است قصه مشتاقان وصال قدرت خانم در این دیار، یکی با یک نگاه دل به مایکل میبندد و آن دگری مشتاق اشارتی از ریچارد است تا با سر بدود. آقای دکتری که تخصص و کارشناسی خود را در زمینه فرق سکته های ملیح و قبیح در شعر اثیرالدین اخسیکتی کسب کرده، در غیاب نفسهای گرم و حقی که باید آتش شوق به آزادی را در دلهای ساکنان خانه پدری شعله ور سازد، مرد اول رسانه های ینگه دنیا میشود و خانم خانمهائی که در اینسو به خانه بخت فرنگی رفته و از برکت مشاورت یک شرکت نفتی، شمائی از وطن را با رنگ و روغن آمریکایی در اینجا برپا داشته، و در سنین نیمه پیری بدش نمیآید به دعوت آقای «تخته روانچی» در سمینار مرکز مطالعات وزارت خارجه جمهوری اسلامی در رابطه با «بازماندگان همسایه های حاج واشنگتن» شرکت کند، بعد از پاک کردن آرایش شب دوش و انداختن توری حریر بر سر، در برابر دوربین تلویزیون آمریکائی قسم به اسم اعظم میخورد که جمهوری اسلامی آنقدرها هم که میگویند بد نیست، و زنان بعد از انقلاب از آزادی بیشتری در ایران برخوردار شدهاند.
سردرگمی ادامه دارد
هنوز در واشنگتن سیاست واضح و همآهنگی نسبت به ایران وجود ندارد. در وزارت خارجه البته همه گوش اند و مشتاق شنیدن نقطه نظرهائی که گاه طنین خوشی در گوش شنوندگان ندارد. آقای دیوید ولش و در کنار او نیکلاس برنز دلمشغول پرونده اتمی ایران و دخالتهای اهل ولایت فقیه در عراق و لبنان و فلسطین هستند. الیزابت چینی مدیرکل وزارت خارجه که سخت به ایران دلبسته است بعد از مرخصی بارداری و زایمان هنوز دوران مرخصی اجباری را کاملا به سر نیاورده است. نگروپونتی که از وزارت امنیت به قائم مقامی رایس آمده است، بیش از ایران، در انتظار از قوه به فعل درآمدن وعده آقازاده کیم ایل سونگ و به قذاقی شرق دور تبدیل شدن اوست.
در پنتاگون آقای گیتس که از صراط نامستقیم اطلاعات با احتیاط عبور کرده و به جاده مستقیم دفاع رسیده است، در مونیخ زمانی که سخنان ولادیمیر پوتین را شنید که باد به غبغب انداخته بود و چهارنعل، شمشیرکشان به سوی آمریکا حمله میبرد، با زبانی پر از نیش و طعنه به مستأجر کرملین گفت آن روزها که پیشینیان شما در جنگ سرد با ما سرشاخ میشدند در واقع نگرش «سکولار بسته حزبی» با لعاب مارکسیسم، در برابر نگرش «لیبرال سکولار» با اقتصاد باز بازار و آزادیهای بیحد و حساب، قرار داشت. امروز اما حریف ما هیولائی به نام اسلام ناب انقلابی محمدی است که شما روسها دارید از وجه ولایتی آن حمایت میکنید بدین گمان که این وجه با وجه سنی آن فرق دارد و آدمخوارانی که در چچن با شما طرف هستند با ذوب شدگان در ولایت سیدعلی آقا فرق دارند. در واقع عصاره کلام گیتس در نشست مونیخ این بود که آقای پوتین، بترس از آن روزی که موشکهای ریز و درشتی که به اهل ولایت فقیه میفروشی بر سر خودت فرودآید. و از آن هنگام حذر کن که تکنولوژی تو، چراغ اتمی سیدعلی آقا را روشن کند.
به هر سو میروم بحث و سخن بر سر ایران است و سرانجام، جدال دایر بین واشنگتن و تهران. سایمون هرش بار دیگر از جعبه مارگیری اش، قصه ای بیرون آورده که بله، لحظه فروریختن موشکهای کروز بر سر اهالی ایران زمین به سرعت نزدیک میشود. همین حرف برای آنکه یکهفته بازار بحث و فحص را در رسانه های پایتخت آمریکا داغ کند کافی است. با سام امیرابراهیمی در جاده ای که سحر از پس درختانش سر میزند و آفتاب زنگار ابری دل را میشوید، به سوی کنگره روانیم. آنجا در زیر سقف گنبدگونه، تازه بدوران رسیده های مجلس نمایندگان و مجلس سنا هر یک به زبانی در پی کسب شهرت و مطرح شدن هستند. سر پرزیدنت احمدی نژاد سلامت که با واژگان و اطوارش، امکان حمله به ایران را هر روز بیشتر از روز پیش فراهم میآورد. سه چهار تن از سناتورها آنطور که از هشدارها و در عین حال نصایحشان پیداست، بر این باورند که جنگ حتمی است. حضور دو ناو بزرگ (و سومی که در راه است) در خلیج همیشه فارس، به همراه هزاران تن از نظامیان آمریکایی، بیش از 700 هواپیمای جنگی، انبارهای پر از اسلحه و مهمات در حاشیه خلیج فارس، نمائی از صلح و آرامش را در برابر چشمان ما قرار نمیدهد بلکه همه سو بانگ مرغوای جنگ را میشنوی که به جز گوش کر اهل ولایت فقیه، بقیه گوشها را آزار میدهد.
در این میان «صدای آمریکا» که دیرسالی از راه امواج صدا در چهارسوی خانه پدری طنین انداز بود اینک بر صفحه جعبه تماشا رخ مینماید. هفته پیش از چشم انداز دلنشین نگاه نسل دوم به ایران، نوشته بودم، در صدای آمریکا نیز حضور نسل دوم را میتوان در همه سو مشاهده کرد. این فقط بچه های «شباهنگ» هم چون لونا شاد و بهنود مکری نیستند که آرزوها و خواستهای نسل انقلاب را تجلی میدهند، بلکه در همه بخشها از خبرها و نظرها گرفته که انوشیروان کنگرلو همکار قدیمی ام در رادیو تلویزیون سردبیری و اجرای آن را در کنار ستاره درخشش دختر معلم از دست رفته همه ما زنده یاد محمد درخشش، عهده دار هستند، تا میزگرد دیرپا و دیرسال احمد بهارلو که در دو روز پایان هفته علی فرهودی اجرای آن را عهده دار است و البته تفسیر خبر در ساعت 7 که ظرافتهای کلامی و رفتاری یار هزار ساله ام جمشید چالنگی به آن حال و هوائی بسیار دلپذیرتر از یک بحث و فحص سیاسی داده است، نسل دوم پررنگ و پرتپش، حضور خود را یادآور میشود. در صدای آمریکا که اینک با تدبیر بزرگ مدیری از عصر درخشان رادیو تلویزیون در ایران پیش از انقلاب، دکتر کامبیز محمودی و بلندنظری و تلاش و عشق شیلا گنجی، به موفقترین و پرمخاطبترین رسانه گویا و تصویری در ایران (و نیز در جمع ایرانیان خارج) تبدیل شده است، جای خالی آنهائی که این بنا را پایه نهادند، اشک به دیده میآورد. قصه گوی کودکی ام خانم عاطفی و مُبشر که ضرب آهنگ کلامش هنوز در دل است به هفت هزارسالگان پیوستهاند. فریدون فرح اندوز در کنار اکبر ناظمی و فرخ جهانگیری و همسرش، بازنشستگی زودرس را پذیرا شدند اما اثرشان در بخش همیشه خواهد ماند، آنسو رفیق و هم سخن دیرینم بهروز عباسی که دیرسالی پنجره شب را به روی هزاران شنونده در خانه پدری میگشود، و همراه با رامش و حمیده که شبانه ها را با هم قسمت کرده بودند سنگ صبور مردمانی میشدند که از ظلم و جور به فغان آمده بودند.
اینجا در کنار پرویز بهادر که صدایش نیم قرن در گوشم طنین انداز بوده و رفیق دیر و دور حمید اوجی قلندر این سو، و فرج اردلان که سنگ صبور همه است، پیام یزدیان با صدای پرآهنگش و دهقانپور با تأملات تصویری و کلامیاش در رویدادها، پیوند دو نسل را تصویر میکنند.
از 6 صبح حرکت در اینجا آغاز میشود. همه پرشور و تلاش میکوشند از سرزمینی که اهل ولایت فقیه خاک دشمنش میخواند، پیام دوستی و مهر و عشق و امید را بر بالهای تصویر به خانه پدری ببرند. شگفتا در ایران دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت میزنی از آن، صدای جنگ و ویرانی و انرژی هسته ای حق مسلم ما است به گوش میرسد، و اینسو نیز رسانه های آزاد و مستقل و غیردولتی هر روز به نوعی از کابوس بزرگ و خوفناک سخن میگویند که بالهایش را بر فراز خلیج همیشه فارس گسترانده است. تنها این V.O.A یا به قول بچه های ایران «وُعا» است که درخت دوستی مینشاند، از زندگی میگوید، از عشق و زیبائی، از سروده های دلنشین دخترکی عاشق، از ورزش و گردش و سلامتی... خبر را آنگونه که رخ داده و نه چنانکه اهل ولایت قدرت حکم کردهاند، تفسیر میکند. نسل دوم از پشت پنجره صدای آمریکا، همنسلان خود را در ایران آواز میدهند. آن سو رویا طلوعی که هنوز خسته مجلس ولی فقیه و آزرده از شکنجه های زندان است آماده میشود که در هشتم مارس روز زن خواهران و عزیزان خود را در خانه پدری به دلیل مقاومت جانانهشان مورد تقدیر قرار دهد. معلمان در تظاهرات خود، صدا و سیمای ولی فقیه را محکوم میکنند و میدانند آوای حق طلبانه آنها از این پنجره در جهان طنینانداز خواهد شد.
شنبه 3 تا دوشنبه 5 مارس
عاقبت الیاس در بلاد ولایت
1 ـ باور کنید در نخستین نگاه خبر را باور نکردم. لابد این هم یکی دیگر از کلک های خود طرف است که مثل نوبت پیشین میخواهد قدرت نمائی کند و به سید محمود هاشمی تولیت دارالقضای ولی فقیه بگوید تو کوچکتر از آنی که بتوانی بر دامان کبریائی ما گردی بنشانی.
الیاس محمودی را من دیرسالی است دنبال میکنم. آشنائی ام با او البته به دوران دانشکده حقوق بر میگردد، افسر جوان ژاندارم که میخواست با خواندن حقوق سر از دادرسی ارتش درآورد اما سرانجام نصیب سازمان قضائی نیروهای مسلح آن هم در عصر جمهوری ولایت فقیه و حکمفرمائی ریشهری و علی آقا یونسی و سپس محمد نیازی شد.
الیاس محمودی مظهری از یک انسان فرصت طلب بیمایه، پشت هم انداز، دغلکار و مزوّر و بندوبست چی بود که نمونه هاشان در رژیم ولایت فقیه بسیارند و در سالهای اخیر ما چند تن از این نمونه ها را دیده ایم و یا درباره آنها خوانده ایم.
در مقام بازجو، الیاس برای صدها تن از نظامیان کشورمان پرونده ساخت. جمعی را راهی مسلخ و شماری را به سوی محبس روانه کرد. به پاس این خدمات و به توصیه وزیر اطلاعات وقت او را به قوه قضائیه فرستادند تا بنای کج حفاظت اطلاعات را راست کند. الیاس اما از همان ابتدا، توسط شریک اصفهانی اش که شرکتهایش از جابلقای اندونزی تا جابلسای فرانکفورت و از استرخان روسیه تا طرطوس سوریه امتداد دارد، با یک میلیون دلار اهدائی در زوریخ، به حلقه سرسپردگان دلار پیوست. به خاطر پول پا روی حق گذاشت، مادر را از فرزندجدا کرد و کودک شیرخواره را در زندان از آغوش مادر گریان ربود و هر آنکس را که حاضر به تسلیم شدن به خواستهای شیطانی اش نبود، با پروندهای قطور به دست اوباش اطلاعات سپرد.
میلیونها متر زمین زراعتی در شمال را به نفع شریک اصفهانی اش محمودآقا مصادره کرد، زمین جنگلی را به تدبیر تهدید به چنگ آورد تا شریکش به روی آنها مجتمع و ویلا بسازد. آپارتمان هزارمتری هدیه گرفت تا هویت انسان دردکشیدهای را با یک ضربدر سیاه مخدوش کند. الیاس محمودی بیش از شش سال در مقام رئیس حفاظت اطلاعات قوه قضائیه هر جنایتی را، به نام نامی ولی فقیه توجیه کرد. و روزی که شاهرودی به فغان از او و در اعتراض به عملکردش، عمامه بر زمین زد و گفت تا این مردک در حفاظت است من به قوه قضائیه برنمیگردم. همان روز بعضی از روزنامه ها خبر عزل الیاس محمودی را با احتیاط چاپ کردند اما فردا الیاس در محل کارش حاضر شد و اعلام کرد از سوی ولی فقیه حکم گرفته و تنها به امر ایشان خواهد رفت. البته ولی فقیه نیز کوتاهی نکرد و با ارسال حکم تشویق الیاس به سید محمود هاشمی شاهرودی استاد و معلم فقهش گوشزد کرد کاری به امور مربوط به حوزه حفاظت اطلاعات نداشته باشد.
چند ماه بعد، در زمانی که فریاد الغیاث از هر سو به آسمان برخاسته بود که ای وای دزدان کشور را غارت کردند، سیدعلی آقا، در حکمی جدید الیاس محمودی را به ریاست ارگانی تازه برای مبارزه با فساد اقتصادی منصوب کرد. اینجا بود که الیاس همه آرزوهای خود را در شرف تحقق میدید. او از این پس میتوانست گریبان قارونهای جمهوری اسلامی را بگیرد، پنجه در پنجه آقازادهها و خانمزادهها بیندازد و سهم خویش را از ثروت بادآورده آنها طلب کند. چندماهی همه چیز بر وفق مراد بود تا اینکه الیاس بازجوئی مجدد از شهرام جزایری را آغاز کرد.
شهرام دوران محکومیت خود را میگذراند، در عین حال بر این باور بود که با گذراندن بخشی از دوران زندان و پرداخت رشوهای چند میتواند وسیله رهائی خود را فراهم کند. از طریق وکیلش به احمدی نژاد پیغام داده بود که من میتوانم با 300 میلیون دلار اقتصاد ورشکسته کشور را نجات دهم. احمدی نژاد وسوسه شده بود اما پرویز داودی معاونش او را از دست زدن به چنین ماجراجوئی برحذر داشته بود. الیاس گفتگو با شهرام را آغاز کرد. همه پرونده های مربوط به او را خوانده بود. اوائل بهمن ماه به شهرام توصیه کرد به مناسبت جشنهای سالروز انقلاب، مبلغی جهت برگذاری جشن در زندان و توزیع میوه و شیرینی بین زندانیان، به مدیر زندان بدهد. شهرام به خانواده اش پیغام داد چند میلیونی به رئیس زندان بدهند. بعد الیاس از شهرام تقاضای وام کرد. وامی که قرار بود صرف خرید آپارتمان برای زنی شود که الیاس به تازگی متعه کرده بود. در تمام طول بازجوئی و مذاکره، شهرام چنین وانمود میکرد که دربست در اختیار الیاس است و هرآنچه او بخواهد به روی چشم گذاشته و انجام میدهد. اواخر بهمن ماه شهرام جزایری نزد الیاس اعتراف کرد که اولا در رابطه با چندین ساختمان بزرگ و دو خانه و چند آپارتمان دروغ گفته و اساسا آنها را به بازپرس ارائه نداده است. دوم این که مقادیر معتنابهی طلا و جواهر دارد که آنها را در محلی مخفی کرده و در کنار اینها در یک حساب اعلام نشده در دبی چند میلیون دلاری برای روزهای بارانی ذخیره کرده است.
الیاس سخت به طمع افتاد، شهرام به او اطمینان داده بود اگر وسیله فرارش را فراهم کند، میلیونها دلار نصیبش خواهد شد و حداقل یک مستغلات بزرگ در تهران و یک خانه ویلائی در شمال از آن او خواهد شد...
در یک بامداد سرد با اجازه الیاس محمودی و دو قاضی که هر دو از نوکران الیاس هستند، شهرام جزایری در میان دو مأمور برای ظاهراً نشان دادن زمینها و خانههای اعلام نشدهاش، از زندان خارج شد. دو سه ساعتی مأموران را اینسو و آنسو برد تا سرانجام در برابر خانهای ایستاد و گفت برادران، اینجا خانه من است و دلم سخت تنگ است، آیا اجازه میدهید لحظاتی به خانهام بروم و با زن و فرزندم خلوت کنم. پیش از آنکه مأموران چیزی بگویند در خانه باز شد و زنی بیرون آمد و دو بسته ضخیم اسکناس را در کف مأموران گذاشت و شهرام را به درون برد...
الیاس محمودی برکنار شد، حالا نوبت آن است که پرونده های جنایات او و شرکایش یک به یک باز شود... اما گمان میکنم بازهم سیدعلی اقا به بهانه ای این نوکر سرسپردهاش را نجات دهد و با صدور حکمی تازه او را در مقامی دیگر، با جواز غارت و کشتار و جنایت، تثبیت کند.
March 9, 2007 02:51 AM