یکهفته با خبر
از دیده گر سرشک چو باران چکد رواست...
سه شنبه 12 تا جمعه 15 ژوئن
پیشدرآمد: درنگ شیخ لنکران در بلاد فخیمه کوتاه بود، این بار دست اجل که گریبان مدرس سرشناس حوزه را در لندن گرفته بود، آنقدر معرفت داشت که تا انتقال او به زادگاه و موطنش قم صبر کند و اجازه دهد شاگرد سرشناس آیت الله بروجردی در خانه خود جان به جان آفرین تسلیم کند. چه بسیار هموطنانی که آرزو داشته و دارند، در رفتن جان از بدن، چشم به آسمان وطن داشته باشند و دستهای پرمهر عزیزانشان بر دستهای سردشان٬ حرارت عشق را بتاباند، اما به علت حضور یاران و هم عهدان آقای لنکرانی، باید آرزوی دیدار خانه پدری را به گور برند.
در این سالها چه بسیار هموطنانی را دیدهام که غریبانه با نام و یاد ایران در تبعیدگاه خاموش شدند و اینجا و آنجا در ولایاتی که (بیش از 27 سال بعد از انقلاب و پنج سال پیش از انقلاب عمر من در گوشه ای از آن طی شده و هنوز هم هیچ حس و عاطفه ای مرا به آن پیوند نمیدهد چرا که نگاهم، دلم، حس و حالم همگی رو سوی آن کعبهای است که فعلاً در تسخیر حجاج است و در و دیوارش را با خون و شعار و نفرت و مظاهر زشت حکومت نایب امام زمان و اصحابش آلودهاند.) هر یک بیآنکه اغلب اختیاری در گزینش آن داشته باشیم، رها شدهایم، بر گورهائی غریب تر از خودمان، واژگانی را به فارسی کج و معوج نقاشی شده بر سنگ میبینیم که خبر میدهد اینکه در خاک غربت خفته است روزگاری صاحب وطنی بود چشم و چراغ شرق، وطنی که به آن میبالید. در کوچههایش زندگی و عشق با یاسهای امین الدوله، سرو کاشمری، گلهای معطر کاشانیف پگاه نیشابوری و شامگاه کویری جاری بود. خلیج همیشه فارسش را کسی قادر نبود چپ نگاه کند و دریای مازندرانش ملک مشاعی بود که پنجاه ـ پنجاه با اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در آن سهیم بودیم.
گاهی به گورستانهای لندن سر میزنم٬ به همپستد غربی که عزیزان بسیاری را در آنجا به خاک سپردیم، به اکتون، به کینگستون و... در برابر نامها تأمل می کنم، و میدانم صاحبان این نامها هرگز گمان نداشتند روزی در دل خاک غربت آرام گیرند... حضرت آیت الله فاضل لنکرانی که به نسبت دیگر علمای اعلام٬ جوانمرگ شد (ایشان متولد 1310 بود یعنی فقط 76 بهار از عمر شریفشان میگذشت که دعوت حق را لبیک گفتند.) به خانه بازگشت با احترام و تکریم و در لحظه مرگ همه عزیزانش بر بالین او بودند. و در رثایش نیز کوچک و بزرگ ولایت فقیه اشک به دیده آوردند و پیکر مبارک را بر شانه گذاشتند و به منزل آخر بردند. در همین شهر قم مرحوم آیت الله شریعتمداری را به دستور ریشهری و البته با تأیید رهبر راحل انقلاب، شبانه چهار تا مأمور امنیتی بردند و در جائی که در خور شأن او نبود در خاک کردند و حتی به مرحوم علامه رضا صدر اجازه ندادند بر جنازه او نماز گزارد یعنی مانع اجرای وصیت مرجعی شدند که میلیونها مقلد داشت. مرحوم سید محمد روحانی را خانوادهاش در باغچه خانهشان دفن کردند تا به دست سربازان گمنام امام زمان نیفتد. و جنازه سید شیرازی را که 15 سال خانه نشینش کردند و فرزندش را فلاحیان به آتش کشید، ذوب شدگان در ولایت سید علی آقا دزدیدند و به سرعت در خاک کردند تا صدائی در باب مرگ ناگهانی او برنخیزد. حالا اما مویه میکنند و به امام زمان و نایبش تسلیت میگویند.
ورجاوند، بزرگ مردی بود آن فرزانه
پیش از پیوستن ورجاوند به جاودانگی، دقیقاً دو هفته قبل از آنکه دوستم امید از تهران خبرم کند که پرویزخان رفت و ملامت کنان بگوید عجب سق سیاهی داشتی، گزارشی به دستم رسید که نویسنده اش، مردی آزاده و سخت دلبسته خط و ربط ملی و اندیشههای پیر احمدآبادی است. شگفتا که چنین مردی با دندان روی جگر گذاشتن در ارگانی بسیار نزدیک به رهبر و در عین حال پرقدرت و نافذ و مؤثر خدمت می کند و طی چند سال اخیر از مهمترین منابع صادق من بوده است. در این گزارش آمده بود که طرح قتلهای زنجیرهای در شکل تازه اش وارد مرحله تنفیذ شده است.
او شماری از چهرههای فعال سیاسی و فرهنگی را در داخل و خارج کشور نام برده بود که سربازان گمنام امام زمان سلطنت آباد (پاسداران فعلی) مشغول مطالعه پیرامون راههای خلاصی از آنها هستند.
دوست نادیده من به من هشدار می داد خیلی مواظب خودت باش و به فلانی و بهمانی نیز بگو که «هدف» هستند. در میان اسامی آنها که در خانه پدری در معرض خطر قرار دارند نام پرویز ورجاوند در کنار عباس امیر انتظام، کوروش زعیم، سیمین بهبهانی، دولت آبادی و... ذکر شده بود. به بعضیها خصوصی خبر دادم اما در مورد ورجاوند چون خطر خیلی جدی بود در برنامه تلویزیونی ام به صراحت گفتم آقا، جان شما در خطر است. خبر داشتم که هنگام احضارش به دادستانی چهها به او گفته بودند. بزرگ مرد این آخریها در رابطه با سد سیوند و لطمه خوردن به مزار کوروش سخت دل مشغول و نگران بود. آخر عواطف او نسبت به گذشته تاریخی و آثار به جا مانده از تمدن و فرهنگ والای خانه پدری خیلی خالصتر و پایدارتر بود. ورجاوند با سرستونها و پیکرهای شکسته و سنگ نبشتههای تخت جمشید و پاسارگاد خویشاوندی داشت. انسانی که از نوجوانی به دنبال باستان شناسی، زبانهای کهن و نبش و فحص خاک و کوه در جستجوی یادگار اجداد بود به لحظه لحظه تاریخ و ریزه ریزه خاک وطن عشق می ورزید. بعد از انقلاب که سرپرستی وزارت فرهنگ و هنر را عهده دار شد به دیدنش رفتم. بسیار غمگین بود و معلوم شد از اینکه آقای خمینی نقشه برچیدن شیر و خورشید را از پهنه پرچم ایران دارد ناراحت است و در جلسه هیأت دولت به شدت در این مورد اعتراض کرده است. خلخالی را دیوانهای احمق میدانست که سه چهار تا تودهای ادارهاش میکنند، گفت به تیمسار مدنی گفته ام اگر این مردک خواست تهدیدش را عملی کند و به ویرانی تخت جمشید بپردازد، باید دست و پایش را زنجیر انداخت. همان موقع البته نصرت الله امینی استاندار فارس و حقوقدان ملی و آزاده به همراه مردم مرودشت راه خلخالی را بسته و او را از فارس بیرون کرده بودند. او نیل مثل فروهر عاشقانه به ایران به عنوان سرزمین اهورائی مینگریست، فروهر اسلام را نیز با ایران آمیخته بود، ورجاوند اما ایران را جدا از مذهب مینگریست.
روزی که به تاجیکستان رفتم و در کمال شگفتی دیدم از یک سو فریدون جنیدی و حلقه نیشابوری اش تا اینسو پرتوافکن شده و از سوی دیگر بزرگان فرهنگ و ادب فارسی در این ولایت پرویز ورجاوند را حرمت میگذارند و با او در ارتباطند، جایگاه این فرزانه مرد بیشتر برایم روشن شد. نمیگویم او را کشته اند اما حکم برائت نیز به نظام نمی دهم. یادمان باشد در این دو نوبت اخیر (پس از آن زندان دردآور که آثارش با او تا پایان عمر باقی بود) که او را احضار کردند، چنان سخن گفته بودند که استاد فرزانه فهمیده بود قصد جانش را دارند.
ورجاوند را با اشکهایمان بدرود گفتیم، در برابرش سر خم کردیم، اما یادمان باشد بزرگترین آرزوی او این بود که نگذاریم رژیم، گذشته تاریخی و میراث پدران ما را نابود کند. خانلری در بستر مرگ گفته بود عمرش 2500 سال است به قدمت تاریخ مکتوب ایران. ورجاوند شش هزار ساله بود به قدمت سفالهای پرنقش شوش و هفت تپه... به خانواده و یاران او و همه دلسپردگان به ایران و فرهنگ خانه پدری، پیوستن او را به جاودانگی تسلیت میگویم. میدانم روزی نه چندان دور آنگونه که باید از پرویز ورجاوند در کتابهای درسیمان یاد خواهیم کرد.
تبعیدی در وطن خاموش شد
سید عصبی بود، حتی وقتی آرام سخن میگفت. بینهایت شجاع و سخت پرهیزگار و عابد. به دلیل دوستی و آشنائی که اینجا و آنجا رشته سببی نیز آن را مستحکم تر میکرد، با خاندان طباطبائی قمی از همان کودکی و سالهای مشهد در رفت و آمد بودیم. سعید مهدویان و حسن غروی دوستان خردی و جوانی (و امروز) او را دائی جان میخواندند، ما نیز گهگاه بیتوجه به لب گزههای پدر، آقا را دائی جان خطاب می کردیم. در مشهد بیت درباز او همه گاه نه فقط به روی مقلدان و دوستدارانش بلکه به روی نیازمندان نیز باز بود. یادم نمیرود که شیخ عباس واعظ آن روز و شاه خراسان امروز تولیت عظمی نماینده مقام معظم ولایت و صاحب 430 شرکت و عضو خبرگان آیتالله واعظ طبسی، سینی به دست علیرغم ناراحتی پا به علت کوتاهی یکی از دو پا، در مجلس آقا چای میداد و رهبر جمهوری اسلامی آقای خامنه ای، سید علی آقای آن روز نیز وقتی در مشهد بود نمازش را به آقا اقتدا می کرد و فرزند ارشد آقا حاج سید محمود طباطبائی قمی که هم سن و سال سید و رفیق او بود همه ساله هنگام تقسیم روضه محرم، به سید بهترین روضهها را که در کرمان در منزل دولتمندی سرشناس برپا می شد تقدیم می کرد. آیت الله حاج آقا حسن طباطبائی قمی فرزند حاج آقا حسین جانشین مرحوم حاج سید ابوالحسن اصفهانی بود و با بسیاری از بیوت سرشناس روحانیت ارتباط فامیلی داشت. او دائی امام موسی صدر بود و خواهرانشان بهمسری مردانی سرشناس چون سید صدرالدین صدر، صادقی (پدر همسر محمد خاتمی) سلطانی طباطبائی (پدر صادق و فاطمه طباطبائی همسر احمد خمینی) درآمده بودند. برادران او همه از نامداران بودند. چه مرحوم نجاتی که از سردفتران سرشناس بود و صبیه اش زهرا خانم عروس آقا شد ـ همسر حاج آقا محمود طباطبائی قمی ـ چه آیت الله حاج آقا باقر که امام مسجد نوریان در سه راه زندان بود و چه آقا یحیی که وارسته مردی از دلسپردگان عرفان بود. (دو روز پیش ازدرگذشت آیت الله، اخوی کهتر ایشان آقای حاج سید تقی طباطبائی قمی به لندن آمد که بیماری جانش را گرفته است. و این مرد وارسته حکایت غریبی دارد. آقای خامنه ای بیش از دو دهه در کنف مهر این روحانی پاکدل قرار داشت. هر لحظه ای را که درمییافت می توان بهانهای تراشید و غیب شد به کلبه کوچک حاج آقا تقی میرفت که دلبسته آتش خانه او بود و عطر گل کوکنار، روزی پس از رسیدن به ولایت و سلطانی در مجلسی آقا را دیده و زبان به شکوه گشوده بود که خوشا آن روزها و آن مجالستها، حاج آقا تقی گفته بود هنوز هم کلبه دل سرجایش است و چراغ دل در کلبه میسوزد، خیلی ساده است شما می توانید خلعت ولایت از شانه بیندازید، دستار امارت برکنید، چارق فقر بپوشید، خانه بدون دقالباب به روی شما باز است.)
باری، هفته پیش حاج آقا حسن پس از 95 سال عمر با عزت و نیم قرن تبعید و در حصر و عزلت ماندن، به رحمت خدا رفت. نخست «بازتاب» در چهار خط خبر درگذشت او را به گونه ای داد که انگار یک روضه خوان مشهدی گمنام درگذشته است اما وقتی دید آقای خامنه ای اطلاعیه داده و از روحانی مجاهد یاد کرده، شرحی در احوالات او نوشت. به دستور بالا هیچ جا سخنی از فرزند او که دو سال پیش در پی سفری به مکه و دیدار با پدر، همراه با او به ایران رفت و 40 روزی نیز در زندان رفیق دیروزش و ولی فقیه امروز گذراند، به میان نیامد تا آنکه آقای خاتمی در پیامی به مناسبت درگذشت دائی جان (آقای قمی دائی بزرگ همسرش بود) فرزند او را حجت الاسلام والمسلمین آقای حاج سید محمود طباطبائی قمی خطاب کرد. باید به روابط اهل حوزه وارد باشید تا متوجه شوید ذکر یا عدم ذکر نام فرزند ارشد یک مرجع پس از رحلت او چه معنائی دارد.
شنبه 16 تا دوشنبه 18 ژوئیه
سه فتنه در مشرق
آنچه در غزه گذشت با انفجار مجدد بعد از 16 ماه از انفجار نخست در حرم امامین در سامرا و قتل قاضی و نماینده سرشناس پارلمان لبنان از گروه مستقبل سعد الحریری، «ولید عیدو» و فرزند جوانش به همراه دو بازیکن سرشناس تیم فوتبال نجمه بیروت و 6 انسان بیگناه دیگر، نمادهائی از توطئه ای بزرگ است که دستهای خونین رژیم حاکم بر سوریه و شریک استراتژیکش یعنی رژیم ولایت فقیه در ایران و پیروان اسلام ناب انقلابی سلفی بن لادنی و طالبانی، در پس آن قرار دارد. نخست از فلسطین آغاز میکنم که با دردهایش حالا گرفتار نبرد خونین برادران دیروز و دشمنان خونی امروز شده است. حماس تا زمانی که آلوده به دلارهای اهل ولایت فقیه نشده بود گروهی محبوب در بین مردم بود که با کمکهای اینجا و آنجا بدون آنکه استقلالش را از دست بدهد، در کنار مبارزه با اسرائیل، به کارهای خیریه، آموزش و آبادانی غزه مشغول بود. اما میکرب بعث سوریه که بخشی از پیکر حماس (یعنی حماس خارج به رهبری خالد مشعل) را گرفته و ویروس فریب و تزویر پترودلارهای ولی فقیه این سازمان را در پی پیروزیاش در انتخابات آزاد فلسطین، به چنان بیراههای کشاند که امروز تفنگچیهایش پس از اشغال دفتر ابوماذن رئیس شبه دولت فلسطین و خانه عرفات که همه فلسطینیها به آن حرمت میگذاشتند مدعی شدند لانههای فساد را تسخیر کردهاند و غزه را برای دومین بار این بار از اشغال جنبش فتح آزاد کردهاند.
حماسیها چنان وحشیانه برادرانی را که تا دیروز شانه به شانه هم با اسرائیلیها مبارزه میکردند گلوله باران میکردند و از فراز ساختمانهای بلند به زمین میانداختند که به قول حازم صاغیه نویسنده سرشناس لبنانی الحیات، هیچگاه اسرائیل چنین رفتاری را با جنگجویان جنبش فتح نداشته است. ابومازن با استناد به اختیارات قانونیاش پس از آنکه حماس مراکز حساس غزه را اشغال کرد، اسماعیل هنیه نخستوزیر عضو حماس را برکنار کرد و سلام فیاض وزیر دارائی را در رأس یک دولت فوقالعاده موقت قرارداد که به احتمال زیاد با یازده وزیر مستقل مکلف به برگذاری انتخابات جدید خواهد شد. البته هنیه هنوز خود را نخستوزیر میداند. منتهی هیچ دولتی به جز سوریه و جمهوری ولایت فقیه، دولت حماس را در غزه به رسمیت نمیشناسد و وزرای خارجه عرب روز شنبه در جلسه استثنائی خود در قاهره تاکید کردند ابومازن را به عنوان رئیس دولت فلسطین به رسمیت میشناسند. آمریکا و دولتهای اروپائی نیز از ابومازن و تصمیمات او حمایت کردند. حال غزه ستان یا جمهوری تورا بورا (مطابق توصیف صائب عریقات دولتمرد سرشناس فلسطینی) مانده است با مرزهای بسته، اسرائیلی که بار دیگر ایهود باراک پس از انتخابش به رهبری حزب کارگر در رأس وزارت دفاعش قرار گرفته و مصری که هیأت نمایندگی خود را از غزه بیرون کشیده است. به نظر میرسد ابومازن و حامیانش و نیز دولت اسرائیل از رخداد اخیر راضی هستند، چون با جدا شدن ضمنی غزه از ساحل غربی که زیر کنترل فتح و ابومازن است، تردیدی نیست که روز شورش عمومی مردم غزه دور نخواهد بود. این مردم نان و زندگی و مدرسه و بیمارستان و امنیت میخواهند نه احکام شریعت و حجاب اجباری و مدرسه قرآن. حماس با بیمسئولیتی به جای آنکه پس از پیروزی در انتخابات کمربند انتحاری را باز کند و فریب وعدههای تهران و دمشق را نخورد، هم خر را میخواست و هم خرما را، هم مقام دولتی و هم عنوان چریکی، و دیدیم که در این مدت جز نکبت برای مردم فلسطین سودی برای آنها نداشت. ابومازن بارها حماس را به شرکت در انتخاباتی تازه دعوت کرده بود اما رهبران حماس و اربابانشان دردمشق و تهران خوب میدانند در انتخابات بعدی شکست سختی را متحمل خواهند شد به همین دلیل نیز تن به انتخابات نمیدهند. من شکی ندارم دولت حماس مستعجل خواهد بود و از هم اکنون پیداست حکم خاموش شدن چراغش صادر شده است.
در لبنان دستهای جنایتکار رژیم دمشق با قتل ولید عیدو حقوقدان برجسته و نماینده مجلس که از نزدیکان رفیق حریری و فرزندش سعد و عضو بارز گروه مستقل و جبهه 14 مارس بود، تردیدی به جا نگذاشت که بشار اسد و رژیمش از برپائی دادگاه بینالمللی برای محاکمه قاتلان رفیق حریری و شماری از شخصیتهای سیاسی و مطبوعاتی و فرهنگی لبنان به شدت وحشتزدهاند. نوکران و وابستگان دمشق و تهران یعنی اقلیتی که فعلا با ژنرال بازنشسته عاشق قدرت میشل عون متحد شدهاند چون نتوانستند دولت فواد سینیوره را به زیر کشند و تحصن عوامل آنها به جائی نرسید ناچار بازی را به استخبارات دمشق واگذاشتند که از یک سو فتنه فتحالاسلام را در اردوگاه نهرالبارد در شمال لبنان برپا کرده و از سوی دیگر با بمبگذاری و به خون کشیدن لبنان و شهروندان آزادهاش، میکوشد دولت لبنان را به زانو درآورد. در پی قتل ولیدعیدو دولت لبنان بلافاصله تصمیم گرفت انتخابات را در دو حوزه انتخابیه که نمایندگانش توسط عوامل سوریه به قتل رسیدهاند (پیر جمیل و ولید عیدو) برگذار کند. سوریه با کشتن نمایندگان اکثریت میخواهد تفوق عددی آنها را در پالمان از بین ببرد. وقتی در تشییع جنازه ولید عیدو دیدم شعار مرگ بر جمهوری اسلامی در کنار شعار مرگ بر بشار اسد بر زبانهاست، کاملا آشکار بود که چگونه رژیم با گذاشتن دستهایش در دستهای رژیم اسد، در رأس دشمنان مردم لبنان قرار گرفته است.
در رابطه با انفجار سامرا، در حالی که نایب رئیس انجمن شهر سامرا وابستگان جمهوری اسلامی را متهم به این جنایت میکند، روزنامه کیهان که تحت سرپرستی حسین شریعتمداری نماینده ولی فقیه است ضمن تبرئه گروه القاعده مدعی است آمریکا عامل این جنایت است. دولت عراق نیز با قاطعیت القاعده را متهم به این کار کرده است. من فقط دلم به حال آن مردمی میسوزد که به خاطر ویرانی ساختمانی که میتواند طی چند هفته آن را بازسازی کرد به جان هم افتادهاند و مثل برگ خزان به روی زمین میریزند.
این را با قاطعیت میگویم خاورمیانه اسیر اسلام ناب انقلابی محمدی در دو وجه شیعه و سنی آن است که شگفتا بند ناف هر دو به نوعی به شکم اهل ولایت فقیه وصل است.
June 22, 2007 02:00 PM