یکهفته با خبر
همچو صبحم یک نفس باقی است با دیدار تو!
سهشنبه 10 تا جمعه 13 ژوئیه
پیشدرآمد: عشق به خانه پدری بدون تردید مفهومی است که اهل ولایت فقیه با آن بیگانهاند. از همان روز نخست بالا رفتن پرچم تزویر و ریا و اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی، کینه و نفرت پیروان سید روحالله نسبت به ایران و ایرانی آشکار شد. صادق خلخالی قاضی شرع منتخب خمینی، و شفاف ترین مظهر ایدئولوژی فاشیستی ارتجاعی که متأسفانه با تحسین و اعجاب حزب طراز نوین و اقمارش از یکسو و بعضی از حاملان کارت عضویت جبهه ملی که بعد از نشاندن خنجر ناجوانمردی و حسادت بر شانههای زنده یاد دکتر شاپور بختیار دستمالهای ابریشمی را در برابر سید روحالله به دست گرفته بودند، از سوی دیگر، بر ملت ما سلطه یافته بود در نخستین یورش خود برای نابودی مظاهر فرهنگ و تاریخ و ملیت ما به سراغ تخت جمشید رفت.. ..
نصرتالله امینی استاندار آزاده فارس و هزاران تن از مرودشتیها چنان توی دهانش زدند که ناچار راه خود را کج کرد و به تهران بازگشت تا چند هفته بعد کوروش کبیر را «آنکاره» بخواند و فردوسی را به علت سرودن شاهنامه مهدورالدم خطاب کند.
خمینی با طرح واژه «امت» به جای «ملت» به دفعات تاکید کرد برای ما اسلام ملاک است و نه ملیت، بنابراین شیعه لبنانی یا عراقی که پای ما را میبوسد و در ولایت ما ذوب شده، هزار بار ارزش و اعتبارش نزد ما، از مردم ایران که چشم دیدن ما را ندارند و فقط از سر ترس مجبور به تقیه شدهاند بیشتر است. یادم هست اوائل انقلاب آیتالله سید صادق روحانی که میکوشید سری توی سرها درآورد و درعین حال گمان میکرد حرفهای ناسیونالیستی از زبان او، اعتبار و مقبولیتش را نزد ایرانیها بالا خواهد برد، در مصاحبهای مدعی شد بحرین مال ما است و باید هرچه زودتر برای بازپس گرفتنش نیرو به این جزیره اعزام کنیم. مهندس بازرگان به آقا پیغام داد لطفاً به جای بحرین تلاش کنید بیت مبارک را تحت سلطه درآورید. در همان زمان کلاشها و هوچیهائی که تحت نام انقلابیهای جهان در هتل سینای تهران جمع شده بودند و زیر نظر مهدی هاشمی میخواستند برای سرنگونی رژیمهای یک دو جین کشور اسلامی و عربی با پولهای ملت ایران و اسلحه سپاه، دست به جهاد بزنند، هر یک سازمانی را برپا داشتند که یکی از آنها به نام «جبهه اسلامی برای آزادی بحرین» توسط هادی مدرسی و با کمک مرحوم محمد منتظری دکانی دو نبش در میدان ونک اشغال کرده بود.
هادی مدرسی خواهرزاده مرحوم آیتالله سید محمد شیرازی بود که خود از ملاهای انقلابی و در میان شیعیان کویت نفوذی داشت. برادر سید محمد، مرحوم سید حسن در سوریه و لبنان علیه امام موسی صدر فعالیت میکرد و خیلیها از جمله منصور قدر سفیر ایران در بیروت و سرتیپ ساواک در این امر او را به طور مستقیم و غیرمستقیم کمک میکردند. سید حسن به طرز مشکوکی بعد از اختفای امام موسی صدر، و در حالی که جامه ریاست شیعه را دوخته و در بیعت با خمینی، مال و منال بسیار اندوخته بود در لبنان به قتل رسید. البته گفتند قاتلان از مأموران استخبارات صدام بودند اما همین حرف بیاساس را در مورد سید صالح حسینی نیز عنوان کردند که هیچ مشکلی با عراقیها نداشت بلکه یک هفته بعد از آنکه از نقش خود و جلالالدین فارسی در توطئه برای قتل امام موسی صدر توسط قذافی برای هموار کردن جاده جهت امامت آقای خمینی، نزد یکی از مسئولان جنبش امل پرده برداشت به اشاره فخر روحانی کاردار رژیم اسلامی در بیروت به لقاءالله فرستاده شد. (برادر او محمد صادق الحسینی مشاور دکتر مهاجرانی وزیر ارشاد سابق بود بعد هم به مؤسسه گفتگوی تمدنها رفت و امروز نیز گهگاه در سفرهای خاتمی به کشورهای عربی همراه اوست. مقالاتی نیز اینجا و آنجا به زبان عربی مینویسد).
باری، محمدتقی مدرسی اخوی بزرگ هادی دکانی به نام حزب عمل اسلامی عراق را برپا کرده بود. امروز ایشان در کربلا اقامت دارد و ریشه ایرانی خود را به کلی انکار میکند اما از عراقی بودن نیز برخلاف عبدالعزیز حکیم و آقازادهاش، نصیب زیادی نبرده است. فعلاً یک تلویزیون برای روضهخوانی و سینهزنی در عراق به راه انداخته است. آقا هادی نیز که خواب برقراری ولایت فقیه در بحرین را میدید بین هند و پاکستان و عراق در آمد و شد است و گاهی نیز سری به ایران میزند.
گروه هادی المدرسی با پولهای سپاه جمعی از بچه شیعههای بحرینی از جمله طلبههائی مثل علی سلمان را که در قم درس میخواندند، جمع کرد و به آنها آموزش نظامی داد. چند بار نیز آقا هادی کوشید با کمک اطلاعات سپاه و وزارت اطلاعات آشوبهائی را در بحرین به راه اندازد اما حاصل این تلاشها به جز رسوائی چیزی نبود. علی سلمان و شیخ شعله و منصور الجمری و دیگر فریبخوردگان ولایت فقیه پس از آنکه شیخ حمد در پی مرگ پدرش حکومت امیری را به مشروطه سلطنتی تبدیل کرد و مبانی دمکراسی را در کشور برقرار ساخت به وطن بازگشتند. امروز علی سلمان رئیس فراکسیون شیعیان در پارلمان و منصور الجمری صاحب یک مؤسسه انتشاراتی بزرگ است، دکتر مجید علوی یکی دیگر از مخالفانش عضو کابینه بحرین است.
در چنین شرایطی، مطلب حسین بازجو در کیهان در رابطه با اشتیاق مردم بحرین برای پیوستن به وطن مادر، چیزی فراتر از یک ماجراجوئی احمقانه و تحریکآمیز نیست که نظایرش را طی 28 سال گذشته بسیار دیدهایم. (فتح قدس از راه کربلا و کویت و ریاض و قاهره و لشگرکشی خیالی به اسرائیل و...) حسین شریعتمداری و اربابش نه دغدغه صیانت و پاسداری از مرزهای ایران فعلی را دارند ونه با رویای برپائی ایران بزرگ در ابعاد تاریخیاش به خواب میروند. ایران برای آنها گاو شیردهی است که میتوان با ثروتش سفره حسن نصرالله و خالد مشعل و رمضان شلح و مقتدی صدر و گلبدین حکمتیار را رنگین کرد. رفتار رژیم را با برادران و خواهران افغان که بعضاً جان و جوانیشان را در راه ساختن ایران مایه کردهاند درنظر آورید تا میزان علاقه و عواطف و احساس حسین بازجوها را برای بازگرداندن قطعهای از خاک وطن که عملاً از 150 سال پیش از ایران جدا شده بود و مردمانش در مقایسه با مردم افغانستان هیچ نوع شباهت فرهنگی و زبانی و عاطفی با مردم ایران ندارند و به جز گروه معدودی شیعه که به علت شیعه بودن ایران چه روزگاری که محمدرضاشاه یگانه شاه شیعه جهان بود و چه امروز که سیدعلی آقا بر تخت سلطنت فقیه تکیه زده، دلبستگی مذهبی به ایران دارند الباقی یا دعاگوی خادمالحرمین یا مداح ناصر مرحوم و بعضاً سرسپرده سلفیها و شماری نیز مرید بن لادن هستند. افغانها اما نزدیکترین ملت با ما، همزبان و اغلب همدل ما هستند. به جای آنکه در روزگار محنت مثل برادر بزرگتر، بکوشیم رشتههای الفت با آنها را مستحکمتر کنیم، بهقول استاد عبدالکریم خلیلی رهبر حزب وحدت و معاون آقای کرزای «ایران میتوانست با رفتار خود امروز میلیونها افغان دلبسته به ایران و کوشا برای گسترش فرهنگ و زبان و عادات و اخلاق ایرانی در افغانستان داشته باشد اما وقتی یک افغان آواره بعد از 20 سال کار و زحمت و گاه بیگاری در ایران اجازه ندارد فرزنش را به مدرسه بفرستد و در سالهای اخیر با ناجوانمردانهترین رفتارها از سوی مقامات ایرانی روبرو بوده است انتظار دارید که واکنش او چگونه باشد؟».
حسین بازجو به جای آنکه از زیر پا گذاشته شدن حاکمیت ایران بر سی و هشت درصد از دریای مازندران بگوید و گریبان اربابش را بچسبد که چرا به این راحتی سهم ایران را به غیر وانهادی، برای بحرین اشک میریزد که مردمانش در رفراندومی زیر نظر سازمان ملل با اکثریت آراء رأی به استقلال دادند. و در مقابل، ایران توانست حاکمیت خود را بر سه جزیره تا ابد ایرانی ابوموسی و تنب بزرگ و کوچک برقرار کند. جالب اینکه دو روز پس از چاپ نوشتۀ حسین بازجو، وزیر خارجه رژیم منوچهر متکی به شتاب به بحرین میرود و زبان به اعتذار میگشاید که به حضرت عباس قسم ارباب ما به این حسین بازجوی نادان نگفته بود دست به چنین شکرخواری بزند. در جزیرهای کوچک پرچمهای رژیم را همراه با آرم اساس هیتلر و تصاویر احمدینژاد در حال بوسیدن یکی از حاخامهای نیویورکی آتش میزنند و در کنار سفارت ایران صدها تن فریاد مرگ بر جمهوری اسلامی سر میدهند. من یکبار نوشته بودم در ایران سید علی آقا با رویای وصلت قدرت خانم دلخوش است در حالی که کامجویان واقعی از وصال مخدره مربوطه، حسین بازجو و اصغر حجازی اربابش و همین محمود تحفه ارادانی است. اگر ولی فقیه جرأت داشت و حقاً دارای همان قدرتی بود که مدعی داشتن آن است مدتها پیش حسین بازجوها و جنتیها و ذوالقدرها و مصباح یزدیها را کنار گذاشته بود. او اگر ذرهای رشادت داشت وقتی خبرش میکردند حسین بازجو در دماوند کنار منقل که خوب کیفور میشود ادایش را در میآورد و با ریتم «من رهبرم، تاج به سرم، صبحها خونه، شب دَدَرم و...» به خود حرکتی میداد. آقای خامنهای میداند مصباح دربارهاش چه میگوید و چه نوع ادبیاتی در وصف او تحویل ایازش محسن غرویان میدهد... نه! همانطور که گفتم مقام معظم رهبری نماینده حسین بازجو در مجتمع آذربایجان است و نه حسین بازجو نماینده او در کوچه اتابک.
شنبه 14 تا دوشنبه 16 ژوئیه
در حضور فرزندان و یاران دکتر قاسملو
1 ـ از آن روزی که دوستم حمزه بایزیدی تلفن زد که فرزندان و یاران زندهیاد دکتر عبدالرحمن قاسملو علاقمندند در مراسم یادروز شهادت او در استکهلم حضور داشته باشی و در جمع آنها سخن بگوئی احساس غریبی داشتم. برای اینکه به سفر برسم ناچار شدم دو روز سفرم را به آمریکا کوتاه کنم و اعتراف میکنم سفر کوتاهم به سوئد یکی از بهترین سفرهای عمرم و در عین حال به علت دیدار با آنهمه هموطن عاشق و نفس کشیدن با آنها زیر سقفی که هوایش پر از یاد و عطر دکتر بود، از پربارترین این سفرها بود. در فرودگاه، ناصر و جمیله دو تن از فعالان سرشناس حزب دمکرات کردستان ایران به استقبالم آمده بودند. یادم هست روزی که همراه با زندهیاد داریوش فروهر به کردستان رفتم و در آن روزهای کردکُشی و سرکوبی مضاعف اهل کردستان در کلبهای کوچک با دکتر قاسملو تا نیمههای شب نشستم و گفتم و گفت، وقتی فهمید همسرم از ربانیهای سنندج و نواده شیخ الاسلام محمد سعید است، به خنده گفت از ملانصرالدین پرسیدند کجایی هستی گفت هنوز زن نگرفتهام، تو گرفتهای بنابراین ما ترا کرد به حساب میآوریم.
از آن پس دردها و شادیهای هموطنان کردم در جان و دلم ریشه کرده، با آنها زیستهام و از آنهاگفتهام و نوشتهام. حالا از نزدیک میبینم که تا چه حد زنان و مردان کرد میهنم من و خانوادهام را از خود میدانند. جمعیتی انبوه که تا کنون نظیرش را ندیدهام به یاد قاسملو و یارش کاک عبدالله قادری آذر در این نشست ویژه گرد آمده است.
نخست یکی از یاران قاسملو که از کردهای سرشناس ترکیه است درباره دکتر و صفاتش میگوید، بعد پیامهای احزاب و گروههای مبارز قرائت میشود، آنگاه مردی از اهل حق با فرزند خردسال و رفیق شفیقی ترانهای را که قاسملو همواره زمزمه میکرد میخوانند و مینوازند، آنگاه شخصیت سرشناس و قدیمی حزب دمکرات، کاک مهرپرور به سخن میآید و از آرمانها و مبارزات قاسملو میگوید. مهرپرور در جریان انشعاب شماری از رفقای حزبی، سخت آزرده شد و مدتی سکوت پیشه کرده بود حالا امّا با همان شور و عشق دیرین سخن میگفت. نوبت به من که رسید (و من آخرین سخنران بودم) نخست شعری را که در رثای دکتر ساعاتی پس از شنیدن خبر ذبح اسلامی او و کاک عبدالله قادری و دکتر فاضل رسول، سروده بودم میخوانم و بعد خاطراتی از دکتر را بازگو میکنم. ،دیدارهایمان در غربت، آخرین مصاحبهام با او که به علت سفرش به اتریش نیمه کاره ماند و به همان صورت نیمه کاره در الدستور به چاپ رسید. از دلنشینترین دیدارمان میگویم آن روز که دو انسانی را که سخت دوست داشتم و هنوز والاترین جایگاه را در دل و اندیشهام دارند یعنی دکتر عبدالرحمن قاسملو و دکتر شاپور بختیار را در کنار هم دیدم. آن چنان این دو جذب یکدیگر شدند که میتوانستم چشمانداز ایرانی آزاد را با حضور آن دو بزرگ در آن تابستان گرم پاریسی با تمام دلم تصویر کنم. رژیم میدانست که چه کسانی میتوانند ستونهای خیمه همبستگی و همدلی باشند. به همین دلیل نیز گلولههای غدر و کین و خنجر دنائت و جنایتش سینه قاسملو و گلوی بختیار را نشانه گرفت.
آنقدر سمینار یادروز شهادت دکتر قاسملو پرشور و سرشار از عشق و ایمان است که من زمان را فراموش کردهام. اینهمه هموطن من دور از خانه پدری آمدهاند تا به اهل ولایت فقیه بگویند درست است که ستارگان ما را یک به یک در خون نشاندهاید، اما بنگر سید علی آقا کاین آسمان شب زده غرق ستارههاست.
هر کدام از حاضران حکایتی از روزهای ستیز، درگیریها، لحظه بدرود با خانه پدری، ماهها و سالهای آوارگی در سینه دارد که با دیدن ما، لب میگشاید و از دردها و هم از آرزوها و امیدها میگوید.
بانوی کردی با لباس سنتی خود، و یک دریا مهر من و همسرم را به اسم کوچکمان صدا میزند. میگوید هر روز وقتی مرا بر صفحه تلویزیون میبیند دعا میکند که آسیبی به من و خانوادهام از گزند اهل ولایت فقیه نرسد. میگوید مثل پسرانم در خانه ما حضور داری. آن دگری پیری است از رفقای دکتر که تازه از پیرانشهر آمده است. وقتی اسم یاری را میآورم که دیرسالی از او بیخبر بودهام اشکهایش فرو میریزد که 7 سال زندان بود و یک روز صبح پیکر شکستهاش را که دیگر اثری از جوانی و زندگی در آن نبود در یکی از خیابانهای پیرانشهر انداختند و رفتند.
جوانان کرد سرود میخوانند، نماینده گروهها و احزابی که اقوام ایرانی را نمایندگی میکنند پیام آنها را قرائت میکند. میگویم ذکر عباراتی از دکتر قاسملو که در گفتگو با نشریه راه ارانی سالها پیش عنوان کرده بود جایگاه هر کدام از ما را در پهندشت خانه پدری روشن میکند. دکتر گفته بود داشتن نمایندهای در سازمان ملل یا پرچم و پول ویژه (بومی) از مقولاتی است که تاریخ مصرف آن به سر آمده است. دنیا به سوی ازدیاد واحدهای جغرافیائی کوچک نمیرود بلکه امروز اروپائیها و عربها بر آنند که در واحدهای بزرگتری حضور داشته باشند. اگر به دمکراسی باور داشته باشیم میتوانیم تحقق همه آرزوهایمان را در برپائی دمکراسی شاهد باشیم... دکتر قاسملو در جائی دیگر میگوید ما به هیچ فرد یا گروهی اجازه نمیدهیم در ایرانی بودن ما تشکیک کنند. خود او بارها به من گفته بود و این را رفقا و یاران و فرزندان جوان او در حزب دمکرات کردستان همواره یادآور میشوند که ایران وطن جاودانه ما است. چراغ امپراتوری و تمدن بزرگ ایرانی را ما کردها روشن کردیم. ما نوادگان مادها هستیم. من در نشست سوئد با دل و روحم ابعاد تعلق کردها را به سرزمینم حس میکنم. بگذارید رازی را با شما در میان بگذارم. بعضی از گروهها و احزابی که به اسم اقلیتهای قومی و گاه مذهبی اینجا و آنجا در یک واکنش انفعالی نسبت به جنایات اهل ولایت فقیه، تا آنجا رفته بودند که سخن از حق تعیین سرنوشت و به رسمیت شناختن حقوق اقوام ایرانی در جدائی از ایران به میان میآوردند. حزب دمکرات کردستان با 62 سال مبارزه این گروهها را زیر سایه گرفت، روز به روز از واژگان جدائیجوی آنها کاست و رشتههای پیوند را به رخشان کشید. یک حزب 15 نفری که مثلاً رو به قبله الهام علی اوف یا فلان شیخ خلیج فارسی نماز میخواندند و به اندازه سجده کنندگان در پیش پای ولی فقیه جزمی مذهب و تنگ نظر بودند یا مجبور شدند در چشمه آزادگی و بلندنظری حزب دمکرات تن و جان بشویند و یا حقیقت وابستگی و نوکری خود را آشکار کنند.
قاسملو پیش چشم من است با رفیق رفیقانش عبدالله قادری آذر. توی دفتر حزب در پاریس نشسته بودیم، دکتر با عصبانیت گفت در طول جنگ ایران و عراق، یک روستای کرد را عراقیها نتوانستند اشغال کنند. طه یاسین رمضان به دیدن من آمد و گفت پول و اسلحه بیحساب میدهیم شما جبههای علیه ایران باز کنید، گفتم ما با رژیم در جنگیم اما ایران وطن ما است و درحال جنگ، چگونه انتظار دارید گلوله من رو به سینه سرباز وطنم شلیک شود. در آن روزها حزب در بدترین شرایط مالی و امنیتی بود اما ما حاضر نشدیم در کنار متجاوز به خاکمان بایستیم. حالا این خمینی کوچوله (منظورش ولی فقیه مقیم در صندوق خانه صدام حسین بود که در طول جنگ مطابق اسناد و فیلمهائی که حالا همگان آن را دیدهاند مشوق بمباران شهرها و خانههای مردم بیگناه بود و مأمورانش برای عراقیها اطلاعات دست اول از تأثیر بمبارانها جمع میکردند) ما را تجزیهطلب میخواند و البته خودش را منجی ایران و بابک خرمدین میخواند. آخرین جملهای که از او قبل از سفر مرگ به وین شنیدم و عین آن را چاپ کردم بسیار کوتاه بود. گفت دوست دارم به شعار دکتر بختیار جملهای بیفزایم. او میگوید ایران هرگز نخواهد مرد، من میگویم ایران با وجود کردستان هرگز نخواهد مرد.
July 20, 2007 06:10 PM