August 31, 2007

یکهفته با خبر

kayhan_logo.jpg

آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست...
سه‌شنبه 21 تا جمعه 24 اوت
از ملک عجم شهیدی و باهری هم رفتند

پیشدرآمد: دو سه ماهی است که هر بار قلم به دست می‌گیرم تا رویدادها و مسائل مهم مورد توجه خانه پدری را در «یکهفته با خبر» بررسی کنم، نخست باید سخن در رابطه با خاموشی «شکرگزارانی» به میان آورم که ملک عجم را گذاشتند و بعضی در زیر خاکش و شماری با حسرت دیدارش در خاک تبعیدگاه آرام گرفتند.
سه چهار هفته سوگوار هنرمندانمان بودیم، مهستی که پرکشید و الهه که این هفته مجلس یادبودش را برگذار کردیم. شگفتا که با وجود منع و تحریم‌ها در خانه پدری، هزاران انسان عاشق آن صدای جاودانه در یادبود او حاضر شدند. و در چهارسوی غربتکده‌هامان نیز خاطره او را گرامی داشتیم. فرزند برومند او دکتر شاهرخ میراسکندری به نیابت از فرید و داریوش و دیگر عزیزانش، و پدر بزرگوارش جمال میراسکندری، مجلسی در خور مادر هنرمندش برپا کرده بود، حضور شخصیتهای برجسته‌ای که از روسیه و گرجستان و بریتانیا در مجلس خصوصی و سپس یادبود الهه عزیز حاضر بودند، هنرمندانی که در سوگ از دست رفتن بانوی آواز ایران آوازشان و آوای سازشان داغدار بود، آمده بودند که جاودانگی آوازخوان دلها را اعلام کنند. ...

در هفته‌ای که رفت دو چهره برجسته در عرصه مطبوعات و سیاست را نیز از کف دادیم که با یکی در مقام استاد و پدری دلسوز و وارسته چندی همکار و همدل بودم و با دومی، در دانشکده آشنا شدم اما چنان از مهر و لطف و راهنمائی‌هایش برخوردار بودم که تو گوئی دیر سالی است با او آشنایم.

احمد شهیدی برای همه ما در روزنامه اطلاعات از من جوان تا زنده‌یاد غلامحسین صالحیار که سردبیر و پیر دیر ما بود حالت پدری داشت. فرهاد خان مسعودی که در پی درگذشت شادروان سناتور عباس مسعودی مدیریت مؤسسه‌ای به عظمت روزنامه اطلاعات را عهده‌دار بود حرمت ویژه‌ای برای زنده‌یاد احمد شهیدی قائل بود. دستگاه دولت نیز به شهیدی به عنوان آزادمردی می‌نگریست که اعتدال از صفات بارز او بود. مردی که می‌توانست گوش مرا که همکلاس پسرش شاهین شهید ثالث بودم (نام کامل احمدی شهیدی، شهید ثالث بود با نسبی که به شهید سوم گستره شرع و عرفان و فقاهت می‌رسید) بکشد که علی‌‌رضا، تند رفتی یا آقاجان این دو سه سطر را اگر می‌زدی بهتر بود و من به جای ناراحت شدن قدردان تذکر او باشم. در آن روزهای پرالتهاب سال پیش از انقلاب و سپس در شلوغی‌های سال 57، ورود مأمور مربوطه به روزنامه، اعتصابها، و دستگیری جمعی ما از سوی حکومت نظامی ـ دو بار ـ آن مرد آرام و سرشار از مهر و لطف پناهگاهی برای من بود و مشوقی همیشه که در کنار فرهادخان و صالحیار، تکیه‌گاه من در روزنامه بودند. روزی که برایش گفتم با شاهین فرزند برومندش در سال آخر دبستان جهان تربیت که مدیر وارسته‌ای چون ابراهیم بنی‌احمد و ناظم و معلم انشائی سرشار از ذوق و اهل شعر و ادب چون آقای مسچیان داشتیم، مسابقه روزنامه‌نگاری می‌دادیم به این ترتیب که هر هفته من یک روزنامه دیواری به روی کاغذ سیاه با مطالبی که با جوهر سفید می‌نوشتم و شاهین روزنامه‌ای با مطالبی که حتماً یکی دوتا از آنها از اطلاعات یا اطلاعات هفتگی و یا دختران و پسران و... بریده شده بود به کلاس می‌آوردیم و بر دیوار نصب می‌کردیم. به این ترتیب نوعی رقابت بین ما ایجاد شده بود. تو گوئی رقابت کیهان و اطلاعات در ابعاد کوچک در کلاس ششم ابتدائی دبستان جهان تربیت امتداد پیدا کرده بود. به ویژه آنکه من به علت حضور کیهان در خانه‌مان و دلبستگی پدر به مقالات عبدالرحمن فرامرزی، کیهانی شده بودم ضمن اینکه کیهان بچه‌ها و از آن مهمتر کیهان ورزشی نیز در این تعلق سهیم بودند.

به استاد شهیدی گفتم که آخرین شماره روزنامه دیواری من و شاهین چند هفته پیش از امتحان نهائی ششم بر دیوار نشست. و مرحوم بنی‌احمد با دیدن آنها هر دوی ما را به دفترش احضار کرد. مشکل روزنامه من در این بود که تصویری از دکتر مصدق را گذاشته بودم با شعری از ادیب برومند که پدر همیشه زمزمه می‌کرد. مشکل روزنامه شاهین نیز از آنجا ناشی می‌شد که او در مطلبی در ستایش روزنامه اطلاعات، کیهان را چوب زده بود. و مرحوم بنی‌احمد هر دوی ما را نصیحت کرد که فردا شماها به دبیرستان می‌روید سعی کنید اعتدال را وجهه همت قرار دهید و در هیچ موردی تعصب نداشته باشید. و حالا من این حکایت را برای مظهر راستین اعتدال نقل می‌کردم. انسانی که بیش از 90 سال با سربلندی زیست و با آنکه خانه زندگی و جوانی و میانسالی‌اش یعنی اطلاعات مصادره شد و در دفتر زنده یاد سناتور عباس مسعودی و فرزندش فرهاد خان مسعودی کسانی نشستند که لیاقت دربانی اتاق او را هم نداشتند اما او هرگز به کینه آلوده نشد و چنان زیست که حتی در سوگش در صفحه نخست اطلاعاتی که دیرسالی سردبیرش بود تصویر و نامش را به بزرگی آوردند و درگذشتش را به جامعه مطبوعات و همه آزاداندیشان تسلیت گفتند.

مرحوم دکتر محمد باهری نیز با آنکه در نوجوانی ره به خرابات ساقی چپ دست کشیده بود و چندی در حزب سرخ، نجات بشریت را در بالا رفتن داس و چکش در کنار شیر و خورشید می‌دانست، هم چون زنده یاد احمد شهیدی طبعی اعتدالی داشت حتی در دوران وزارتش که دادگستری دگرگونیهای بنیادین را شاهد شد و قضات و حقوقدانانی برجسته هم چون زنده‌یادان ابوالحسن ورزی، دکتر بصیری، وجدانی، دکتر نصیری، اخوی، بنی‌صدر علی رغم آنکه دستگاه چندان نظر خوشی نسبت به آنها نداشت به همت او در مسئولیتهای مهم قرار گرفتند و حقاً دوران وزارت او دورانی چشمگیر و در یادماندنی بود که با وجود تقارن آن با سالهای خردی من، به یاد دارم که پدر و دوستانش همه گاه از او با احترام و به نیکی یاد می‌کردند. وقتی به دانشکده حقوق رفتم این بخت را یافتم که از چشمه فضل اساتیدی بزرگ سیراب شوم، مردانی چون زنده یاد دکتر نصیری، دکتر شهیدی، دکتر ابوالحمد، مرحومان سنگلجی و مشکوه، دکتر حمید عنایت، دکتر رضوی، دکتر متین دفتری، دکتر پاکدامن، و دکتر محمد باهری و... کلاس درس دکتر باهری حقاً به مجلس بحث و فحص و مباحثه‌ای آزاد می‌مانست که در آن همه دانشجویان آزاد بودند تا نقطه نظرهای خود را بیان کنند. همکلاسی‌های من در دانشکده به یاد دارند که به علت علاقه بسیار من به بحث و گفتگو استادانی چون دکتر عنایت و دکتر باهری نظر لطف بسیار به من داشتند. و چقدر برایم اسباب تأسف بود که در پایان دانشکده با توجه به شغل دکتر باهری و رفتنش به معاونت وزارت دربار رابطه ما قطع شد. بعد هم من چهار سالی در انگلیس بودم و تنها در بازگشت به ایران و شروع کارم در رادیو تلویزیون و روزنامه اطلاعات بود که بار دیگر استاد را یافتم. مقاله‌ای در اطلاعات نوشته بودم در پاسخ به دکتر مهدی پیراسته دولتمرد و دیپلمات سرشناس که دکتر علی امینی را مورد انتقاد قرار داده بود. آن روزها نام دکتر امینی هنوز ره به مطبوعات و بحثها و گفته‌ها در باب تغییرات سیاسی محتمل در کشور نیافته بود. به قولی دکتر امینی جزو حکام معزول بود، به علت دلبستگی که به مغضوبان داشتم و نیز آشنائی با دکتر امینی، مطلبی نوشتم در تقدیر از منش و روش نواده امین‌الدوله، روز بعد فرهاد خان مسعودی صدایم زد و گفت دکتر باهری از مقاله شما خیلی تعریف کرد. من شماره‌ای از دکتر نداشتم و زمانی که آقای ودودی پیشکار و رئیس دفتر دکتر امینی زنگ زد تا مراتب تشکر دکتر را ابلاغ کند و مرا برای دیدار نخست وزیر اسبق به خانه او دعوت کند، سؤال کردم آقای ودودی تلفن مستقیم دکتر باهری را دارید؟ او شماره را به من داد و بلافاصله به دکتر باهری زنگ زدم. خود او تلفن را برداشت و وقتی خود را معرفی کردم چنان پرمهر سخن گفت و مرا به کلوپ فرانسه برای ناهار روز بعد دعوت کرد که باورم نمی‌شد بعد از چندین سال استاد مرا شناخته باشد. اما وقتی او را دیدم و او بلافاصله یادآور بحثها و گفتگوهایمان در دانشکده شد دریافتم که در دل استاد جائی داشته‌ام. روزگار دکتر باهری با بیماری مرحوم علم و آمدن مرحوم هویدا به وزارت دربار دیگرگون شده بود و دیری نپائید که با به تخت نشستن سید روح‌الله مصطفوی ملقب به خمینی روزگار همه ما دیگرگون شد. باز یکدیگر را گم کردیم تا آن روز که در آغاز انتشار کیهان لندن، دکتر باهری به دیدار کیهان آمد. باز هم حدیث مهر بود و سخنانی که استاد در تقدیر از کار شاگرد بر زبان می‌آورد. از آن پس نه فقط همه گاه مشمول لطف او بودم بلکه با بزرگواری هر بار نوشته‌ای از من را در خور می‌یافت با تلفنی و یا گاه چند خطی سرشار از لطف و مهر شاگرد همیشه خود را مورد تقدیر و تشویق قرار می‌داد. در جریان قتلهای زنجیره‌ای و انتشار سلسله کتابهائی که در این زمینه نوشتم بعد از یک مکالمه طولانی نامه‌ای برایم فرستاد که تصمیم دارم در کنار صدها نامه‌ای که از بزرگان سیاست و ادب و هنر و علم طی سی و اندی سال دریافت کرده‌ام در مجموعه‌ای به چاپ برسانم. از آن نامه تنها به ذکر این عبارت بسنده می‌کنم: «کاری که شما در پرده برداشتن از جنایات دستگاههای امنیتی رژیم کردید از یادها نخواهد رفت، این را بگویم که با خواندن این مطالب به یاد آنهائی که قربانیان این دستگاهها بودند بسیار گریستم. از پروردگار سلامتی و توان بیشتر و قلم پربارتر برای شما خواستارم...».
از دست دادن دو استاد در یکهفته سخت بود به ویژه آنکه یکی از آنها با همه عشقی که به خانه پدری داشت، در خاک غربت آرام گرفت.
شنبه 25 تا دوشنبه 27 اوت

سپاه در هیأت مافیا

1 ـ قرار بود که دنباله مقاله «امپراتوری سپاه پاسداران» را در این شماره بیاورم. اما پیش از آن لازم می‌دانم اشاره‌ای به تسخیر مهمترین منصب وزارت کشور توسط سپاه داشته باشم.

هفته گذشته در گزارشهائی پر از ابهام و رمز و راز که گاه در حد تکذیب مبتدای گزارش در منتهای آن، سست می‌شد، از رفتن مجتبی ثمره هاشمی معاون سیاسی وزارت کشور و نشستن علی‌رضا افشار معاون فرهنگی!! ستاد کل نیروهای مسلح بر کرسی او حرف و سخن به میان آمده بود. مجتبی ثمره هاشمی در عصر جاهلان پوپولیست، افلاطون این جماعت است. احمدی‌نژاد، حتی ساعت سعد زیارت والده آقا مصطفی را از آقا مجتبی می‌پرسد. اگر محمد تقی مصباح یزدی دعانویس و سرکتاب بازکن اوست، آقا مجتبی ارباب فکری و سازنده اوست.

زمانی که تحفه ارادان بر کرسی شهردار تهران نشست این آقا مجتبی بود که زمینه دزدی 300 میلیاردی را فراهم کرد تا محمودجانش در مبارزه انتخاباتی کم نیاورد. برای محمود غزنوی ایاز، معنای زندگی بود و برای محمود ارادانی، آسید مجتبی خورشید و ماه و کهکشان است. این آسید مجتبی بود که نور اطراف محمودآقا را کشف کرد. هم او بود که در گوشش یاسین خواند که اگر در رابطه با نابودی اسرائیل حرف بزنی مطمئن باش پیروان اسلام ناب انقلابی محمدی از جابلسای اندونزی تا جابلقای مغرب، به دنبالت راه می‌افتند و سر به آستانت می‌سایند. همین آسید مجتبی بود که حامل پیامهای محرمانه محمود ارادانی به پاریس و دمشق و آنکارا بود و هم او ردای قذافی‌گری و چه‌گوارا نمائی را برای محمودآقا دوخته بود. از بخت بد بخیه‌های ردا را با آب دهان دوخته بودند به همین دلیل نیز با یک حرکت از هم گسست و بچه پرروی ارادان را عریان در برابر چشم جهانیان ظاهر ساخت.
با توجه به این سوابق و این نکته بسیار مهم که محمود تحفه برای نشاندن سید مجتبی بر کرسی معاونت سیاسی وزارت کشور چه باجهائی به نایب امام زمان داد و چگونه در حد حقیرترین خبرچین برای محسنی اژه‌ای وزیر اطلاعات، حداقل سه سفیر و 8 کاردار و کنسول جمهوری اسلامی را به دام انداخت، گذشتن از کرسی معاونت سیاسی وزارت کشور مسأله‌ ساده‌ای نیست. البته مصطفی‌ پورمحمدی وزیر کشور ادعا فرموده‌اند که «ما مایل بودیم همکاری خود را با سید مجتبی ثمره هاشمی در مقام معاونت سیاسی وزارت کشور ادامه دهیم ولی با توجه به فشار کار او و مشورت‌دهی به رئیس جمهوری، دکتر احمدی‌نژاد با ماندن وی در وزارت کشور موافقت نکرد...» اما حقیقت امر چیز دیگری است که برایتان بازگو می‌کنم. پست معاونت سیاسی وزارت کشور در جمهوری ولایت فقیه به کسی داده می‌شود که در درجه اول مورد اعتماد صد در صد سیدعلی آقا باشد و در درجه دوم دارای اقتدار و جبروتی باشد که بتواند ماشین پرسروصدای انتخابات نایب امام زمان را به گونه‌ای هدایت کند که زمان پیاده شدن مسافران، همگی از ذوب شدگان مقام ولایت و سرسپردگان امامین راحل و لاحق باشند. چنین بود که هنگام روی کارآمدن احمدی‌نژاد، علی آقا جنتی بر کرسی معاونت سیاسی نشست. علی جنتی هم آقازاده شیخ احمد جنتی بود که عملاً ریاست شورای نگهبان را در دست دارد یعنی مامائی است که از شکم انتخابات مجلسین (نگهبان ـ شورای اسلامی) موجوداتی را بیرون می‌آورد که بند نافشان را به نام نامی علی بن جواد حسینی خامنه‌ای بریده‌اند و از پستان ولایت شیر ارادت نوشیده‌اند (و می‌نوشند).

علی پنج سال سفیر ایران در کویت بود. در بدو ورود البته او را با یک کیف سامسونیت پر از دلار خریدند. و در بازگشت نیز نشان ویژه به او دادند که مراتب رضایت ولی فقیه را از نوکران شیعه کویتی‌اش مثل محمدباقر مهری و شیخ حسین معتوق به وجه احسن ابلاغ کرده بود. معاونت علی را شخص سیدعلی آقا تأیید کرد یعنی اینکه مصطفی پورمحمدی نیز از داشتن معاونی چون او راضی بود چون اربابش نایب امام زمان نظر مهر به جناب معاون داشت. با اینهمه دو سه ماه بعد از روی کار آمدن دولت جدید چنان کار را به علی آقا سخت گرفتند که برایش ماندن در وزارت کشور به عذاب الیم تبدیل شد. سرانجام شبی آقای اژه‌ای به سراغش آمد وگفت: اوضاع کشور و ابعاد گسترده حمله دیپلوماتیک شیطان بزرگ ایجاب می‌کند که شما دوباره به کویت بروید و ستاد منطقه‌ای دیپلماسی جمهوری اسلامی را در خلیج فارس فعّال کنید. اژه‌ای پیش از این در گزارشی به اربابش سید علی آقا تأکید کرده بود وجود فردی مثل علی جنتی در کویت به مراتب مهمتر از حضور او در وزارت کشور است. (همانطور که ذکر شد قانع ساختن اژه‌ای از سوی احمدی‌نژاد به قیمت خانه‌خرابی شماری از دیپلماتهای جمهوری اسلامی تمام شد. در این زمینه بیشتر نمی‌توانم توضیح دهم). چنین بود که سرانجام علی جنتی به کویت بازگشت و آسید مجتبی ثمره هاشمی به جای او نشست. برای احمدی‌نژاد مسلم بود که با داشتن معاونت سیاسی، انتخابات مجلس هشتم را به طور دربست از آن خود خواهد کرد. همه چیز بر وفق مراد بود. آسید مجتبی، هم یاسین شبانه را در گوش تحفه ارادان می‌خواند و هم در وزارت کشور، جای پای خود را مستحکم می‌کرد. مشکل او زمانی شروع شد که کوشید به جای سردار امیر حیاتی استاندار خوزستان و دست نشانده سردار محمد باقر ذوالقدر (که به امر سید علی آقا فرمانده کل قوا از جانشینی فرمانده کل سپاه به وزارت جلیله کشور فرستاده شده بود تا دیگر خواب پرویز مشرف شدن را نبیند) که به علت برملا شدن دزدی‌ها و رسوائی اخلاقی‌اش مجبور به استعفا شده بود یکی از اقوام را به استانداری خوزستان بفرستد. با آنکه پورمحمدی به او تذکر داد به امر حضرت آقا، تعیین استانداران در استانهای مرزی با سردار ذوالقدر است، آسید مجتبی اصرار کرد که قانوناً این مسئولیت در حوزه اختیارات من است، ولی درست روزی که دستور صدور حکم را به کارگزینی داد خبر شد که برادر ذوالقدر جلوی حکم را گرفته و فرد دیگری را به خوزستان فرستاده است. درگیری در همان زمان آغاز و خیلی زود به رویاروئی علنی تبدیل شد. دو هفته پیش ذوالقدر فردی را نزد آسید مجتبی فرستاد تا به او یادآور شود گزارش کامل و مصوّر درباره عیال دوم سید را در اختیار دارد و اگر رویش را زیاد کند CD هیجان انگیزی در رابطه با خانم ف ـ ج و منزل شهرک غرب در نماز جمعه پخش خواهد شد. سید مجتبی که از مدتی پیش دچار ناراحتی قلبی و فشارهای روحی شده بود یک راست به سراغ شاگردش محمود ارادانی رفت و استعفای خود را روی میز او گذاشت. انتشار گزارشات پرابهام درباره کنار رفتن ثمره هاشمی در سایتها و یکی دو نشریه، ناشی از تلاشهائی بود که احمدی‌نژاد برای بقای مرشد خود در مقام معاون سیاسی وزیر کشور دنبال می‌کرد. اما این تلاشها به جائی نرسید و سرانجام حکم سردار علی‌رضا افشار در حالی که هنوز حکم برکناری آسید مجتبی از سوی وزیر کشور امضا نشده بود، از جانب اصغر حجازی ریاست دفتر خُفیه‌نگاری و امنیت خانه ویژه مقام رهبری، به مصطفی پورمحمدی ابلاغ شد.


علی‌رضا افشاری کی است؟

2 ـ سردار سرتیپ علی‌رضا افشاری که از نخستین افراد حلقه پاسداران خمینی و عضو کمیته اعدام در مدرسه علوی بود، در زمان تشکیل سپاه پاسداران، با 6 تن از دوستانش در جهاد سازندگی مستقر شد و همزمان در دانشگاه نیز جزو فعالان انجمن اسلامی بود و در جریان اشغال سفارت آمریکا جزو دومین گروهی بود که بعد از گروه عبدی، میردامادی، مصطفوی، اصغرزاده و... وارد سفارت شد، بعد از سفارت و در ماههای نخستین جنگ، افشار به جبهه رفت و خیلی زود با توجه به اینکه در جمع فرماندهان از همه باسوادتر بود به ستاد سپاه رفت و مسئولیت نوشتن اعلامیه‌ها را البته زیردست کمال خرازی که در شورایعالی دفاع منشی و مسئول تبلیغات بود عهده‌دار شد. او و علی لاریجانی و ذوالقدر مثلثی را تشکیل دادند که یک رأس آن (لاریجانی) در اطلاعات سپاه، رأس دیگر (ذوالقدر) در مسئولیت عملیاتی و سرانجام رأس سوم (افشار) در مقام ستادی، دیرسالی کنترل عملی سپاه را در دست داشتند. افشار 8 سال رئیس ستاد سپاه و سخنگوی آن بود. بعد با خاتمه جنگ به فرماندهی بسیج انتخاب شد و در کنار ذوالقدر که فرماندهی اطلاعات و سپس عملیات خارجی سپاه را تا زمان برکناری محسن رضائی و آمدن رحیم صفوی عهده‌دار بود، حلقه قدرتمندی را در سپاه و بسیج تشکیل داد. در سال 76 به جای مهدی چمران به ستاد کل نیروهای مسلح رفت و علاوه بر ریاست بنیاد حفظ و نشر آثار دفاع مقدس در سالهای نخستین دولت خاتمی در کنار ذوالقدر و سردار نجات، طراح همه توطئه‌هائی بود که علیه مطبوعات و شخصیتهای دگراندیش و اصلاح‌طلب به اجرا درآمد. در 18 تیر نیز او نقش ویژه‌ای علیه دانشجویان داشت که پاداش آن معاونت حسن فیروزآبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح در امور تحقیقات و فرهنگی بود. آمدن او به وزارت کشور یعنی اینکه سپاه تدارک تسخیر مجلس هشتم را کاملاً دیده است و... (با پوزش از اینکه بخش دوم مقاله امپراتوری سپاه به هفته بعد افتاد)

August 31, 2007 10:25 AM






advertise at nourizadeh . com