یکهفته با خبر
... تا آن زمان که پرده برافتد چهها کنند؟
سه شنبه 11 تا جمعه 14 سپتامبر
پیشدرآمد: چون گزارش مشروحی دارم از حوزه علمیه که با تلاش و تحقیق دوستی ارجمند از حاشیه نشینان حوزهای که روزگاری با ساکنانی از تیره حاج شیخ عبدالکریم حائری و حجت کوه کمرهای و داماد حاج شیخ و سید صدرالدین صدر و سید علوی بروجردی و در پی آنها شریعتمداری و حاج آقا شهاب مرعشی و آقا سید رضا گلپایگانی مدینهای فاضله بود وحالا عرصه خودنمائی و اطوار و غمزه دینفروشانِ دونپایه ای از نوع محمدتقی گیوه چی یزدی ملقب به مصباح و محمد یزدی ملقب به اعرج و احمدک جنتی و ناصرابوالمکارم شکر و قند فروش و صافی متظاهر گلپایگانی و... شده است، فراهم آمده، لذا برای آنکه حکایت سپاه بیش از این به تعبیر دوستی «حوالت به وقت گل نی» نشود، مختصری را میآورم به این امید که در وقتی دیگر دو جزء نخست را که ملاحظه کردید به مکمّلی مشروح ختم کنم.
سپاه و ایدئولوژی1 ـ
سپاه پاسداران اگرچه از بدو برپائی در چهارچوب یک نیروی عقائدی یا ایدئولوژیک تربیت شد و شعار خدا شاه میهن که روزگاری محور اندیشه هر سربازی بود که به خدمت زیر پرچم مشغول بود و اگر در ارتش ماندگار میشد، او را تا روز تقاعد بل تا هنگام مرگ، همراه و همسفر میشد، جای خود را به شعار الله، ولایت و امت داد اما نیروی یکصد و بیست هزار نفرهای که امروز نام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را بر پیشانی دارد دستگاهی است که در آن، هم میتوان کسانی را از نوع بن لادن و ملاعمر منتها از جنس شیعه ولایتی سراغ گرفت هم نمونههائی از قذافی و پرویز مشرف را در صفوف آن پیدا کرد و هم آزاداندیشانی از طایفه ملیون را هم در بین کادرها و هم در جمع فرماندهانش یافت که بیزار از دیو و دد، حاکم انسانشان آرزوست.
آری در سپاه پاسداران، هم میتوان محمدباقر ذوالقدر را نشان داد و هم محمدباقر قالیباف را، هم کسی را یافت چون داود کریمی که با سینه زخمی از جبههها آمد تا به جای آنکه تقدیرش کنند در اوین از سقفش بیاویزند و پوستش را با شلاق سیاه کنند تا عشق به منتظری را با خون استفراغ کند و شرنگ سیدعلی را سرکشد اما او پوست انداخت و لب وا نکرد و عاقبت پس از آنکه سینه زخمیاش در دکان جوشکاری آتش گرفت، مرگ پرافتخار را پذیرا شد، و هم با جانوری برخورد کرد به اسم سردار محمدرضا شمس ملقب به نقوی که انتقام کودکی آلوده در کوچههای نجف را در جوانی از بچههای دانشجو گرفت و طرح قتل پسرعموی مجاهدش را در مقابل یک درجه حلبی و دو میلیون تومان پاداش به اجرا درآورد.
آن سپاهی که قرار بود جان و جهانش سرشار از عشق سید روحالله و پس از ارتحال او، سیدعلی آقای نیمه مشهدی باشد و چنان ذوب در ولایت شود که فقط نامی از او در میان باشد و باقی همه سیدعلی، روز دوم خرداد سال یکهزار و سیصد و هفتاد و شش خورشیدی چنان لرزهای بر جان نایب امام زمان انداخت که چند روزی در حیرت و دهشت سر به دیوار میکوبید و باور نمیکرد 85 درصد از ذوب شدگان در ولایتش به جای رای دادن به شیخ علی اکبر روضهخوان ملقب به ناطق نوری به آقازاده حاج آقا روحالله اردکانی رای دهند. (یک اشاره کوتاه دارم در مورد یحیی رحیم صفوی که دو تن، یکی از یک سازمان سیاسی مبارز چپ و دیگری از بچههای قدیمی سپاه روایتی را که من به نقل از ... درباره گذشته یحیی آورده بودم با ذکر دلائلی بیخطا ندانستهاند. یکی از ریشه اصفهانی او گفته بود و آن دگری از پدر آموزگارش، یکی تلمذ او را در درس قرآن سیدعلی در کنار عباس سلیمی نمین انکار کرده بود و آن دگری ارتباط ویژه او با رهبر و یا مشارکتش را در تأسیس سپاه زیر سؤال برده بود.
من این ملاحظات را با یکی از اقارب یحیی و نیز با مراد او در سپاه که اینک معزول و مطرود در گوشهای از غربت حجرهنشین است در میان گذاشتم. قرار بر این شد که یک شرح حال کامل از این یحیی که در مجلس «هرود» فقیه نزدیک بود سالومه خانم قدرت، سرش را در سینی طلا طلب کند، در همین زاویه بیاورم در یکی دو هفته آینده، البته اگر تحفه آرادانی با اعماش مجال دهد که صاحب این قلم به تحفههای دیگری نیز بپردازد).
سپاه، امروز نه نیروی یکپارچه تابع ایدئولوژی واحد است، نه یک لشگر متدین متعصب (که آدم متدین اهل فسق و فجور و مناهی نیست اما ذوالقدر و نقدی و عزیز جعفری و رادان و علیرضا خان افشار و میرفیصل خان باقرزاده با دار و دستههاشان که در میانشان از نوع وکیلیراد و آزادی و تقوی و... بسیارند به انواع مناهی آلودهاند و به اقسام جنایات مفتخر، هم هتک ناموس کردهاند و هم تجاوز به اعراض، باده در پنهان خوردهاند و تسبیح در جمع منافقان گرداندهاند. پیشانی از داغ ننگ اعمالشان سیاه کردهاند اما لکه پیشانی را نشانی از ملامست مستمر با تربت سیدالشهداء دانستهاند...). در سپاه افسرانی هستند که سیلی به صورت میزنند و عصرها مسافرکشی میکنند تا شهریه دانشگاه فرزندانشان را جور کنند و در کنار آنها البته حضرت قارون ژنرال بروبحر حاج محسن آقا برادر حاج جواد میوهفروش هم هست که در دبی امپراتوری نور برپا کرده است و در وطن هر شب بساط سور و فور اقامه فرموده است. یکی در سپاه احمد کاظمی میشود و یکی حاج محمد ناظمی، اولی سر میبازد چون حضرت فرمانده کل قوا در وفاداریش شک کرده است و دومی دلارهای دزدی را در قمارخانه «دراگونارا» جزیره مالت هم چون ریگ و سنگ پاره ناقابل میبازد و جای تردد رمضان و فتحی فلسطینی را به دستگاه اطلاعات نوادگان بنی غریضه میفروشد تا دومی را با گلولهای به لقاءالله بفرستند و اولی را به دیدار سیدعلی آقا راهی کنند تا جلب اعتمادش کند و روزی روزگاری دمارش درآورد.
این سپاه آنی نیست که عباس زمانی خشت اولش نهاد و برادر کلاهدوز به اشک دیده سیمانش را آب داد. حالا در سپاه هم صاحبان خانههای سازمانی 1200 متری با کلیه وسایل مدرن در لویزان داریم و هم ساکنان شهرک شهید محلاتی با دردهایشان، قرضهایشان، فریادهایشان و چشمی که روزی نه چندان دور فوران خواهد کرد و خشک و تر ولایت سیدعلی را خواهد سوزاند.
بیش از چهار هزار شرکت و موسسه و بنیاد و دفتر و دکان در اختیار یک گروه دو هزار نفره از سپاه است که با اهل و فامیل، به داد و ستد مشغولند و آن صد و اندی هزار دیگر، کارمند دولت امام زمانی هستند و از دهم ماه توی سر میزنند که بیست روز دیگر را چه کنند. در این میان از دل سپاه، واحدی را به شیوه زایمان سزارین بیرون کشیدهاند و نام قدس بر آن گذاشتهاند. کار این واحد توطئه و قتل و هتک است، گاهی در عراق، زمانی در افغانستان، روزی در لبنان و روز دگر در خیابانهای پاریس و برلین. اگر مأموریتی داخلی داشته باشند همانا از نوع بریدن سر و شکافتن سینه حاجیزاده کرمانی شاعر و کودک 7 ساله اوست، و اگر زمانی مأموریت ویژه به آنها محول شود، حاصلش ربودن 5 پناهجوی دانشجوی ایرانی از ترکیه است. قاسم سلیمانی بر تخت فرماندهی قدس نشانده شده تا آموزههائی را که از ارباب سابقش احمد وحید گرفته به جانشین آیندهاش احمد فروزنده یاد دهد. و این قاسم حکایت غریبی دارد که هم بادستهای خود سر بریده است، هم در استکان چای سردار جاف زهر هلاهل چکانده است، هم هواپیمای احمد کاظمی را سرنگون کرده است و هم جت جنگنده سرلشگر منصور ستاری را در آسمان ترکانده است. اسفندیار حسینی دریادار را او خانهنشین کرد و رضا پردیس خلبان را او معزول و مطرود ساخت.
به پاس خدماتش با گواهینامه مردودی راهنمائی، درجه سرتیپی گرفت و به فرموده بزرگ ارتش و سپاه پاسداران سیدعلی آقای نایب امام زمان، هم کنز موعودش دادند و هم بنز ضدگلوله مخصوص.
به او گفتهاند اگر ایاد علاوی را کُشتی، سرلشکر میشوی و اگر طالبانی و بارزانی را به دیار عدم فرستادی به جای سیدحسن بیطار فیروزآبادی رئیس ستاد کل سید علی آقا میشوی. چنین است که قاسم خان این روزها، خواب راحت ندارد و از بامداد تا شام مشغول طرح و توطئه است.
سپاهی با این احوال نه آن است که خمینی میخواست و نه آنکه ابوشریف آرزو کرده بود. سری انسانی دارد با دست و پای در زنجیر، و سری دیگر هیولائی دارد با دستهائی متعدی و متجاوز. دهانی تسبیح گوی ذات الهی و دلی محب خلقالله دارد و دهان دیگرش چاه بدبوی کلام شیطانی است با دلی انباشته از حرص و آز و کینه و نفرت. و همین سپاه است که کار نظام را خواهد ساخت چنانکه پایان داستان دکتر جکیل و مستر هاید رقم خورد.
حوزه علمیه در قرن بیست و یکم۲b>
دو سه ماه پیش در گفتگوی تلفنی با یک روحانی آزاد اندیش که چند سالی است در قم رحل اقامت افکنده و صبح و شامش در دروس حوزوی و بحث و فحص هم در متون قدیمی و به اصطلاح کلاسیک از شرح لمعه گرفته تا حاشیه عروه و کتب حدیثه از سیر حکمت در اروپای فروغی گرفته تا افاضات حضرت سروش خلاصه شده، از او خواستم، در باب حوزه تحقیقی را برای من تهیه کند. یکبار در همین زاویه به اختصار در باب مدارس و حوزهها نوشته بودم و به تغییراتی که طی سالهای برپائی حکومت فسق و فساد و نفاق ولایتی در حوزه علمیه رخ داده اشاراتی داشتم. اما همیشه آرزو میکردم برای مردمی که بسیاریشان گمان میکنند حوزه علمیه قم عبارت از چند مسجد و مدرسه است با مشتی آدم مرتجع به عنوان مدرس و جمعی جوجه طلبه که به عشق به دولت و مکنت رسیدن راهی قم شدهاند، حوزه را آنگونه که هست بر شمرم. هم از مدارس بگویم و هم از معابد، هم از مدرسین فاضل سخن آورم و هم ملایان بیسواد و جاهل مدعی را رسوا کنم. بنویسم که در عصر سیدعلی آقا بر حوزهای که حائری یزدیها بنیادش نهادند و بروجردیها و شریعتمداریها اعتلایش دادند، چهها رفته است. اکنون این شما و این گزارشی که گمان میکنم چاپ آن به چند شماره بکشد. با توجه به حضور چند هزار طلبه خارجی در حوزه و اینکه شمار کثیری از آنها با دیدن دورههای نظامی و جاسوسی در خدمت سازمانهای اطلاعاتی رژیم درآمده و میآیند، بخش نخست را با طلاب خارجی آغاز میکنم و بعد در رابطه با مدارس و معاهد و مدرسین و چگونگی اداره حوزه سخن خواهم گفت. (در دوران پیش از انقلاب نیز طلبههای شیعه خارجی به ویژه از افغانستان، پاکستان، بحرین، کویت، عراق، عربستان سعودی و... در حوزه بودند اما به ندرت بعضی از آنها به خدمت دستگاه امنیتی وقت در میآمدند. اغلب آنها میآمدند چند سالی تلمذ میکردند و بعد با دلی سرشار از عشق به ایران و گاه با همسری ایرانی به سرزمین خود باز میگشتند اما ماجرا بعد از روی کار آمدن دولت امام زمانی فرق کرد و از دل طلبهها کسانی بیرون آمدند از تیره سوءقصد کنندگان به جان امیر پیشین کویت، مسئولان انفجار خُبر در عربستان، حزباللهیهای لبنان و حاشیه خلیج فارس، تروریستهای نیجریه و فیلیپین و...)
الف: اصناف طلاب خارجی حوزه
قسمت عمده طلاب خارجی را که در حوزه علمیه قم حضور دارند عربهای عراقی، لبنانی، بحرینی، سعودی، کویتی و نیز پاکستانیها، هندیها، افغانها، کشمیریها، تبتیها، مالزیائیها، اندونزیها، و نیز شهروندان اروپای شرقی، آمریکای لاتین و افریقائی تشکیل میدهند. بعضی از این طلبهها قبلا در نجف بودهاند ولی به علت تضییقاتی که بر حوزه نجف در زمان صدام حسین اعمال میشد به ایران ره کشیدند. ورود این طلبهها به ایران به دو صورت بوده است،
نخست آنها که به صورت آزاد اجازه تحصیل و ورود به ایران را کسب کردهاند و یا از طریق ارگانهای دولتی وارد کشور شدهاند و دوم آنها که به صورت غیرقانونی در قم اقامت دارند و یا با خروج و دخول مجدد هر شش ماه یک بار اقامت خود را تمدید میکنند. شماری از عراقیها و افغانها نیز پس از چند نوبت آمد و شد به ایران، طلبگی را رها کرده دنبال کاسبی رفتهاند و بعضی نیز نصف روز درس میخوانند و نصف روز کار میکنند تا هزینه تحصیل خود را فراهم کنند.
این افراد اعم از عراقی و افغان و پاکستانی ارتباطی با ارگانهای دولتی ندارند و خود به صورت مستقل و یا با دریافت شهریه از مراجع مستقل حوزه زندگی میکنند. بسیاری از این افراد به علت علاقه زیاد به ایران و مذهب تشیع به قم آمدهاند. در کنار این جمع شمار زیادی از طلبههای سعودی و کویتی و بحرینی با داشتن وضع مالی خوب از تسهیلات دولتی و امتیازاتی که برای طلبههای آماده نوکری برای اطلاعات فراهم است استفاده نمیکنند. البته هستند در میان آنها کسانی که از بعضی مراجع شهریه میگیرند و نیز آنها که پس از مدتی گندکاری اخلاقی یا بدهی مالی به بار میآورند و یا با ازدواجهای موقت و دائم صاحب فرزندانی میشوند و بعد آنها را به امان خدا رها کرده و به کشور خویش میگریزند. تعدادی نیز بعد از چندی طلبگی را کنار گذاشته و به دلالی ارز و یا گرفتن وجوهات از ثروتمندان عرب شیعه در حاشیه خلیج فارس به عنوان دلال مراجع عمل میکنند یعنی ثلث وجوهات را برای خود بر میدارند و الباقی را به مرجع مورد نظر میدهند. شمار زیادی از طلبههای خارجی با معرفی دوستان و یا اساتید محلی خود که رابطه با ارگانهای رژیم دارند به حوزه معرفی میشوند. اینها در آغاز در مجتمعهای مسکونی ویژه طلاب اقامت میکنند و بعد که تأهل اختیار کردند، خانه مستقلی اجاره میکنند. گاهی نیز یک طلبه خارجی پولدار خانهای را به نام دوست و یا شریک ایرانیاش خریداری میکند و بعد اتاقهای این خانه را به طلبههای هموطنش اجاره میدهد. کسانی مانند مرحوم سیدمحمد باقر حکیم، مهدی آصفی، فاضل مالکی و ساجد نقوی. البته از جانب دولت ایران اجازه تملک گرفتهاند چون با حفظ تابعیت عراقی و پاکستانی آنها، با دریافت شناسنامه ایرانی میتوانند صاحب خانه و زمین در ایران بشوند. مثلا یکی از فرزندان سید ساجد نقوی دارای شناسنامهای صادره از مشهد بود. (در اینجا حاشیهای دارم در باب سید ساجد نقوی، این آقا که از طلبههای قم در زمان انقلاب بود بعد از کشته شدن سید عارف الحسینی رهبر سازمان اطلاعات ساخته «تنفیذ فقه جعفری» در پاکستان ـ که نفاذ هم خوانده میشود ـ به دست ارتش وهابی صحابه، از سوی وزارت اطلاعات به جانشینی عارف الحسینی انتخاب شد. او با فعالیتهای گسترده و جذب هزاران شیعه در پاکستان سخت مورد توجه شخص آقای خامنهای قرار گرفت به گونهای که در اوائل سال 2000 به دستور رهبر جمهوری اسلامی بودجهای به مبلغ یکصد میلیون دلار ـ رقمی واقعاً شگفتیبرانگیز ـ در اختیار ساجد نقوی قرار گرفت با این توضیح که او قرار بود 20 مسجد و حسینیه بزرگ، 3 حوزه علمیه، 6 مرکز فرهنگی و دینی، و 5 مدرسه ابتدائی و متوسطه برای دختران و پسران شیعه در پاکستان طی 5 سال برپا کند. زمانی کوتاه پس از این جریان، خانمی جوان که به ظاهر یک دانشجوی آمریکائی عاشق اسلام و تشیع بود و کار خبرنگاری هم میکرد برای یافتن پاسخ برای سوالات مذهبی و در عین حال مصاحبه با علامه ساجد نقوی به دیدار او در لاهور رفت که در آنجا خانهای مجلل و مرکزی اسلامی ساخته بود. عشق در یک نگاه گریبان علامه و دوشیزه آمریکائی را گرفت به گونهای که طرف طی دو سه هفته شیعه شد و به عقد علامه سید ساجد خان درآمد. کوتاه زمانی بعد ناگهان چند ترور علیه جاسوسان و وابستگان بلندمرتبه رژیم در پاکستان و مفقود شدن تنی دیگر در کنار پناهنده شدن دو سه تن به آمریکا، دستگاه امنیتی رژیم را در پاکستان نسبت به سید ساجد که سخت با عروس تازهاش مشغول نرد عشق باختن بود بدگمان کرد.
یک هیأت از تهران به ریاست صالحی نامی از وزارت اطلاعات به پاکستان رفت و سید را زیر سؤال گرفت، در پایان از او خواسته شد گزارشی از هزینههائی که تا کنون در راه انجام برنامههای مصوبه صرف شده تهیه کرده و شخصاً آن را به تهران ببرد. سید چند ماهی به بهانه باردار بودن نوعروسش از رفتن سرباز زد و بعد نیز وقتی فرزندی سید مصطفی به دنیا آمد بهانه آورد که ناچار است در پاکستان بماند چون غیبت او به ترویج اسلام ناب محمدی انقلابی لطمه میزند. تهدیدها و تحبیبها نیز کاری نشد تا آنکه معاون وزیر اطلاعات در سفری به پاکستان به سید گفت پولهائی را که گرفته باید پس بدهد. وگرنه... سید تا امروز 63 میلیون دلار از صد میلیون را پس داده و مدعی است که 37 میلیون دلار را هزینه کرده است. به دستور آقای خامنهای از سال 2004 تا امروز دیگر نامی از سید ساجد نقوی به عنوان رهبر شیعیان پاکستان در رسانهها عنوان نمیشود همچنان که او را به هیچیک از نشستها و سمینارهای اهل بیت و وحدت اسلامی و جشنهای سالروز انقلاب دعوت نکردهاند و یکی از معاونانش را مأمور رتق و فتق امور دستگاههای مذهبی و فرهنگی وابسته به وزارت اطلاعات رژیم در پاکستان کردهاند. از آن سو عروس خانم آمریکائی نیز پس از سفری به کشورش برای دیدار از اقوام، آب شده و زیر زمین رفته است. و علامه امروز هم ارباب فقیهش را از دست داده و هم نوعروس ملیحش را، به عبارتی هم خسرالدنیا و هم خسرالآخره شده است).
شماری از طلبههای خارجی در مجتمعهای مسکونی اقامت دارند که با هزینه تأمین شده از سوی مراجعی مثل آیتالله خوئی و یا سیستانی برپا شده (مدینهالعلم) در منطقه زنبیلآباد قم نیز مجتمعی است که طلبههای افریقائی در آن سکونت دارند. در سالهای اخیر وزارت اطلاعات و یا اطلاعات سپاه به تعدادی از طلبههای لبنانی، پاکستانی، تاجیک و نیز یک طلبه کانادائی شناسنامه و گذرنامه ایرانی دادهاند و این افراد خانههائی برای سکونت طلبهها خریدهاند.
در شماره آینده دروس طلبههای خارجی و مراحل تعلیم و نیز چگونگی به دام انداختن آنها را به اطلاع شما خواهم رساند.
شنبه 15 تا دوشنبه 17 سپتامبر
باز هم در ینگه دنیا
اگر حاجی واشنگتن شش ماه در راه بود تا به اتازونی برسد، حالا به برکت همای پرنده با یازده ساعت و اندی پرواز میتوان اولاً هشت ساعت جوان شد و به عقب رفت و بعد از لندن ابری و سرد به ولایت کالیفرنی آمد که آفتابش، سوز خورشید خانه پدری را دارد و ایرانیانش، وطنی موقت در شهرهایش برپا کردهاند. نسل دوم و سوم حالا در وطن تازه خود را پیدا میکنند. تردیدی نکنید که تا ده سال دیگر شماری از اعضای کنگره و احتمالاً کابینه آمریکا از نسل دوم و سوم آن دسته از ایرانیانی باشد که دور از وطن به پیری میرسند و بعضی با یاد قلبی که بر درخت چنار کوچه نوجوانی کندهاند، خاموش میشوند. جوانها اما بالندهاند، عشقی عجیب به وطنی دارند که اغلب فقط در تصاویر و فیلمها و گزارشهای بیشتر سیاه و منفی نگاهش کردهاند اما لحظه لحظه زندگیشان از عطر و طعم و تصاویر زیبائی که در خانه با آن آشنا شدهاند لبریز است.
شماری از این جوانها را دیدهام و بر آنم که در هفتههای آینده از این جوانان بنویسم. از آنها که توی وزارت خارجه آمریکا چنان استقبال میکنند که حس میکنم در کنار امید و نوید و نیمایم فرزندان دیگری دارم که با همه دل خواهان سربلندی و سلامتی خانه پدری هستند و همه سخن و حرفشان بر سر این است که چگونه میتوان خطر یک حمله نظامی را از سرزمینی که عاشقانه دوستش دارند دور کرد. از آنها خواهم نوشت.
September 21, 2007 06:18 PM