October 12, 2007

یکهفته با خبر

Khayhan-Yek-Hafteh copy.jpg

اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن!

سه‌شنبه 2 اکتبر تا جمعه 5 اکتبر
رابطه من با دکتر صدرالدین الهی فراتر از رابطه استاد و شاگردی است، دو سه تن در زندگی حرفه‌ای و شعری من نقشی چنان پررنگ داشته‌اند که حرف از معلم و تلمیذ بالاتر می‌رود. اگر عباس پهلوان, علی‌رضای جوان 18 ساله دانشجوی سال اول دانشکده حقوق را چنان پذیرا شد که در کمتر از سه چهار ماه از ترجمه شعر نزار قبانی به تفسیر و گزارش شهری رسید و سالی نرفته عنوان پرطمطراق دستیار سردبیر را در مجله فردوسی (که هرگزش مانندی نیامد) به او داد، بزرگوار دیگری نيزهست که عاشقانه پاورقی‌هایش را از هفت هشت سالگی می‌خواندم، گاه با شیرها و شمشیرهایش همراه جلال‌الدین خوارزمشاه از سند می‌گذشتم و نفرت خود را از غایرخان و محمود خوارزمی فریاد می‌کردم و زمانی با زن آواز طلائی‌اش ترانه خوان در شبانه‌های نوجوانی عاشق می‌شدم، زنی به نام حسدش را چنان می‌شناختم که روزی در منزل جهانشاه خان صمصام دوست نزدیک پدر، وقتی خانم سالخورده‌ای را معرفی کرد(كه فروغ ظفر) بی‌اختیار گفته بودم خدمتشان ارادت دارم ...

و پدر و جهانشاه خان از این اشارۀ من هم دلخور و هم نگران شده بودند. با علی محمد عابرش دفتر زن را خوانده بودم و با دردهای پسر کربلائی قربان گریسته بودم، و در شب وصل او با خواهر سلطان صاحبقران از عمه خانم حوریه که زن شازده بود و شب عروسی‌اش از پشت فیل تا سر در شمس‌العماره بالا رفته بود پرسیده بودم عمه خانم حوریه آیا خانم عزت‌الدوله را دیده بودی؟
دکتر صدرالدین الهی یا آنگونه که در کودکی و نوجوانی می‌شناختمش، ارغنون، کارون، سپیده، یکی از نویسندگان، علی محمد عابر، و... مثل پهلوان بر گردن من حق بزرگی دارد فراتر از استادی، چنانکه زنده یاد غلامحسین صالحیار، و عمرش دراز علی باستانی این حق را در زمان بازگشت از انگلیس و پیوستن به اطلاعات بر گردن من دارند ضمن آنکه ارزش محبت و لطف و شناخت موشکافانه فرهاد خان مسعودی و زنده یاد احمد شهیدی را هرگز از یاد نخواهم برد.
در تابستان بین امتحانات ششم ابتدائی و نخستین سال دبیرستان، با محمودآقا راننده پدر به تهرانمصور رفتم. مردی با عینک قهوه‌ای و شیشه‌های تیره مرا استقبال کرد. بعدها او را شناختم: سجاد کریمیان، انسانی والا با دوربین و قلمی که لحظه‌های تلخ و شیرین را ثبت می‌کرد. پرسید چکار داری؟ گفتم می‌خواهم دکتر الهی را ببینم. نمی‌دانم چرا اصلاً درنگ نکرد، روی کاغذ آدرسی نوشت و به دست محمودآقا داد و گفت دو تا خیابان بالاتر است، این جوان را ببر آنجا. آمدیم به خیابان فخرآباد و جلوی ساختمانی سه چهار طبقه ایستادیم. قلبم هزاربار در دقیقه می‌زد. از پله‌ها به شتاب بالا رفتم. در زدم، بانوئی زیبا در گشود. آه، او را می‌شناسم. همین دو سه هفته پیش بود که تصویرش را در روزنامه‌ها دیده بودم، می‌خواست وکیل شود: عترت بانو. با شرمی سنگین گفتم آمده‌ام دکتر الهی را ببینم، بلند گفت بیا صدرل از مریدان توست. دکتر آمد و با نوعی حیرت و شاید تمسخر گفت جانم چه می‌خواهی، پریدم دستش را بوسیدم، دستش را کشید، و بعد من و محمودآقا را به نشستن دعوت کرد. قلبم گنجشک شده بود و می‌خواست از قفسه سینه بیرون زند. عترت خانم کوکای کوچک برایم آورد، بعد به دکتر گفتم من دیگر طاقت ندارم ممکن است بگوئید پایان قصه شیرها و شمشیرها چه می‌شود؟ دکتر لبخندی زد و گفت ای کاش می‌دانستم. در آن صورت حتماً به شما می‌گفتم...
سه ماه بعد تهرانمصور مسابقه‌ای گذاشت برای بهترین قصه. من هم قصه‌ای فرستادم و وقتی اعلام شد برنده شده‌ام و یکسال اشتراک تهرانمصور و 3 بار شرکت در برنامه‌های هفتگی تهرانمصور در سینمای ایفل یا نیاگارا نصیبم شده می‌دانستم لطف دکتر الهی شامل حالم بوده که در میان آنهمه شرکت کننده قصه مرا انتخاب کرده است.
اینها را نوشتم تا بدانید وقتی کار دکتر الهی را در بازخوانی حکایت سینما رکس (به نقل از رادیو فردا) می‌ستایم این یک تعارف نسبت به یک همکار والا نیست. من همه گاه مدیون الهی بوده‌ام اما چرا این کار او به نظرم اینهمه اهمیت دارد؟ پیش از پاسخ دادن به این سؤال اجازه بدهید کمی حاشیه بروم. به اعتقاد من پرویز صیاد اگر چهار دهه با حضور پررنگش در صحنه تئاتر و سینما و تلویزیون (که من همه‌اش را دیده‌ام و دوست داشته‌ام، از دوازده مرد خشمگین بر صحنه دانشکده حقوق که دانشجویش بودم تا در انتظار گودو با کاردان در انجمن ایران و آمریکا، از صمدآقا و سرگروهبان تا زیر پوست شب، از گنج دره جنی تا دائی‌جان ناپلئون که اینهمه در این سی سال غربت هم برای من و هم همسر و فرزندانم هر زمان که دلخسته از تبعیدگاه، پنجره غربت به روی خانه پدری گشوده‌ایم، خنده و اشک بر لب و چشم ما جاری کرده و برای بازگشت به آن خاک پذیرنده عاشق مصمم‌ترمان کرده، تا فرستاده که نخستین تلنگر به هشیاری بسیاری از ما در رابطه با دکانداران تزویر و ریا بود) یکی از پراثرترین هنرمندان صحنه و جعبه تماشا و سینما هم نبود با نوشتن و اجرای «سینما رکس» نامی همیشه مانا از خود در صحنه (نه فقط تئاتر و تلویزیون و...) بل در گستره مبارزات ملت ایران علیه جمهوری جهل و جور و فساد به جا گذاشته است. فاجعه سینما رکس که دکتر الهی بازخوانی آن را چند هفته‌ای است دنبال می‌کند، برای نخستین بار توسط صیاد جان گرفت. در واقع اگر در همان زمانی که صیاد این نمایش را به صحنه آورد، منظورم زمانی است که هنوز حزب طراز نوین دستمال ابریشمی را به وسط میدان امین‌السلطان برای مالش بیضه اسلام در دست داشت و جماعت چریک از نوع ذوب شده در ولایت استالین و مائو تا صدام بعثی عفلقی (و البته مأمور مربوطه KGB در خیابان ویلا هنگام تحویل دادن پرونده تیمسار جاسوس مقرّبی) و ملیّونی که خنجر بر شانه مرغ توفان زده بودند همچنان تسبیح گوی ذات اقدس سید روح‌الله مصطفوی بودند، چشمها و گوشها باز شده بود و به دقت در لحظات این نمایش تأمل می‌کرد، خیلی پیش از اینها مردم ما در می‌یافتند با جانورانی روبرو هستند که نه برای جان انسانها ارزشی قائلند و نه اصولاً اعتقادی به دین و مذهب دارند. ناطق نوری در سخنرانی‌اش از ترویج خرافات می‌نالد و به آقای کاظمینی بروجردی نیش می‌زند که ظاهراً ادعای ارتباط با امام زمان را داشته در حالی که فقط این سیدعلی آقای نایب امام ولی فقیه است که ماهی یک شب در جمکران با آقا امام زمان خلوت می‌کند.
بله، اگر نمایش صیاد را با چشم دل می‌دیدیم چهره کریه اسلام ناب انقلاب محمدی را بهتر می‌شناختیم و از اینکه از وصلت ولی فقیه با آلوده‌ترین کادرهای سپاه و امنیت خانه مبارکه موجودی زشت و عفن به نام محمود آرادانی ملقب به احمدی‌نژاد از رَحِم انقلاب بیرون آمده دچار شگفتی نمی‌شدیم.
اینهمه گفتم، این نیز بگویم که من نیز مثل رفیق دیر و دورم پیام (دکتر اسماعیل نوری علا) و ابراهیم نبوی طنزپرداز برجسته و ف م سخن که از نزدیک نمی‌شناسمش اما نوشته‌هایش را سرشار از ذوق و لطف و تأمل یافته‌ام بر این باورم که رئیس دانشگاه کلمبیا به هر دلیل و پایه‌ای (حتی اگر زیر فشار افکار عمومی و مراکز قدرت و حامیان مالی کلمبیا) آن حرفها را نثار احمدی‌نژاد کرد، آن حرفها که یکایک ما در دل داشتیم، نه تنها کار بدی نکرده، بلکه باید صد بارک‌الله نثارش کرد. گردن کج کردن حسین بازجو، و حاج عزت و شوهر مربوطه فاطی رجبی مبنی بر اینکه آن اهانت، توهین به ملت ایران و تمدن و فرهنگ ما بود، یک بازی کلاشانه جدید است که نوع برون مرزی آن را نیز شاهد بودیم و شاهد خواهیم بود. (همین جلسات و اجتماعات به ظاهر ضدجنگی که با دلارهای نفتی خونی ولی فقیه در چهارگوشه جهان برپا شده و می‌شود بی‌آنکه یکی از سخنرانان یا تظاهرکنندگان شعاری علیه رژیم و سیاستهای جنگ افروزانه و برنامه اتمی‌اش سر دهد از مقوله همان بازیهائی است که هر وقت رژیم دچار تنگی می‌شود به آن متوسل شده، سرود ای ایران و فیلم تخت جمشید از تلویزیون حاج عزت پخش می‌شود و تحفه آرادانی از عظمت ایران باستان و نقش ایرانیان برونمرز در اعتلای نام ایران اسلامی سخن می‌گوید.
الهام در پی سفرش به نیویورک و لاپاز و کاراکاس در مصاحبه‌ای از ایرانیان برونمرز با چه احساس و سوز و گدازی حرف می‌زند که اینها نور چشم ما هستند، بیایند که زیر پایشان فرش قرمز می‌اندازیم. مردک وقیح که بی‌شرمی را از اربابش شیخ محمدتقی به ارث برده و چون آهنگر خرم‌آبادی چندی ایاز شیخ بوده، به روی مبارک نمی‌آورد که هاله اسفندیاری و علی شاکری و تاجبخش از همین ایرانیان عزیز و فرزانه مقیم خارج بودند که تازه نظر لطفی هم به اهل ولایت فقیه داشتند. آنکه نداشت (زهرای کاظمی) حتی جنازه‌اش نصیب آهک و زرنیخ شد تا دو روزه بپوسید و آثار جنایت سعید مرتضوی و دستیارش جعفرخان از بین برود.
به جای انتقاد از رئیس دانشگاه کلمبیا باید استادان و پژوهشگران و نویسندگان ما برای او پیامی بفرستند که جناب درود بر تو که از زبان و دل ما گفتی، و ممنونیم که این مردک کوچک حقیر را به عنوان نماینده ملت بزرگوار و سربلند ما به رسمیت نشناختی و گفتی آنچه را که لایق او و اربابانش بود.

شنبه 6 تا دوشنبه 8 اکتبر
در حاشیه اظهارات ژنرال دیوید پتراوس

نه ماه قبل، در یکهفته با خبر (سه‌شنبه 23 تا جمعه 26 ژانویه) نوشتم «حسن کاظمی قمی سفیر رژیم در بغداد خود از اطلاعاتی‌های سرشناس و دارای سابقه کار اطلاعاتی در لبنان و خلیج فارس... است که به همراه مسئول اطلاعات سپاه، صفری که با عنوان وابسته بازرگانی فعالیت می‌کند با بعضی از شبکه‌های سه ارگان مذکور ـ ارگانهای سپاه، قدس و اطلاعات در عراق ـ در ارتباط می‌باشد...»
بار دیگر، چهار ماه و نیم بعد در بخش پایانی یکهفته باخبر شنبه 26 تا دوشنبه 28 مه نوشتم: «رئیس هیأت نمایندگی ایران باید فردی باشد آشنا به چم و خم ترور، کسی که از زوایای پنهان آدمکشی‌ها در عراق آگاه باشد و با برادران سپاه قدس و اطلاعات سپاه از جام شراب ولایت نوشیده باشد. چه کسی بهتر از همین سردار حسن کاظمی قمی خودمان که هم سابقه فعالیتهایش را در افغانستان داریم و می‌دانیم چگونه هرات را به آشوب کشید و اسماعیل خان حاکم هرات را وسوسه کرد تا برای براندازی دولت حامد کرزای شمشیر از رو بندد، و هم ترتیب سفر آموزشی مجاهدین القاعده و امارت اسلامی عراق را به ایران داد و هرجا لازم بود برایشان اسلحه و مهمات ارسال کرد و هم با مقتدا صدر و سید عبدالعزیز حکیم شیعه بر سر سفره نذری ابوالفضل نشست، انتخاب کاظمی قمی انتخاب درستی بود چون اساس گفتگو در رابطه با مداخلات جمهوری اسلامی در عراق و روغن ریختن در ماشین ترور است...»
امروز هفتم اکتبر، یعنی نه ماه بعد از اولین مطلب من درباره سوابق حسن کاظمی قمی، فرمانده کل نیروهای آمریکائی در عراق در یک پایگاه نظامی در نزدیکی مرز ایران با عراق ضمن اشاره به نقش مخرب سپاه قدس در ارسال اسلحه و مهمات برای شورشیان عراق و آموزش آنها، گفت «حسن کاظمی قمی از اعضای سپاه قدس است اما در حال حاضر به دلیل سفیربودنش از مصونیت دیپلماتیک برخوردار است...»
خوشبختانه درباره سوابق حسن آقا در الشرق‌الاوسط و الموجز نیز در ژانویه وماه مه گذشته نوشته‌ام. و روز یکشنیه از این بابت کلی تقدیر و لطف از سردبیر و مدیرعامل مؤسسه الشرق الاوسط دریافت کردم که خبر مرا بازچاپ زده بودند.
حالا اگر این خبر و گزارش را آقای سیمون هرش نوشته بود و یا خبرنگار گاردین قلمی فرموده بودند گوش عالم و آدم کر شده بود که بله ما بودیم که سابقه یارو را کشف کردیم. روزنامه‌نگار ایرانی در غربت اگر بتواند خبرهای دست اول و محرمانه به دست آورد و مثلاً دو ماه قبل از عزل سردار رحیم صفوی در همین کیهان خودمان بنویسد صفوی به زود کنار گذاشته می‌شود، به جای آنکه مورد تقدیر قرار گیرد زیر سؤال می‌رود که لابد با رژیم مربوط است و یا موساد و سیا خبرهای محرمانه را به او می‌دهند. خدارا شکر که این بار ما زودتر از ژنرال آمریکائی و دستگاه اطلاعاتی‌شان، آن هم نه ماه زودتر، سوابق حسن آقای کاظمی قمی را برملا کردیم. لابد این بار خواهند گفت دیدید می‌گفتیم با آمریکائی‌ها رابطه دارد، بهترین گواه هم همین که او چیزی را می‌نویسد چند ماه بعد آمریکائی‌ها آن را تأیید می‌کنند.
از این حرفها گذشته طی دو سه هفته اخیر در درون دستگاه نظامی تحولاتی صورت گرفته که اخبارش را در هفته‌های آینده خواهید شنید. نخست آنکه با رفتن سردار حجازی فرمانده بسیج سابق به ریاست ستاد مشترک سپاه پاسداران، و سردار دریادار دکتر احمدیان به مرکز پژوهشهای راهبردی دفاعی طرح قبض و بسط در ارتش و سپاه به اجرا در می‌آید.
به موجب این طرح نیروی دریائی و هوائی سپاه (که این دومی علی‌رغم میلیاردها هزینه هنوز نتوانسته سی چهل خلبان درست و حسابی در حد خلبانان نیروی هوائی ارتش تربیت کند و نسبت سقوط و برخورد در هوا هنگام آموزش و عملیات نه برابر این نسبت در نیروی هوائی بوده است) عملاً زیر فرماندهی نیروی دفاعی و هوائی ارتش قرار می‌گیرد. در مقابل نیروی زمینی ارتش تحت نظارت فرماندهی کل سپاه قرار خواهد گرفت و نیروی زمینی سپاه که زبده‌ترین واحدهای سپاه را در خود دارد همراه با واحد موشکی سپاه (مسئول موشکهای شهاب 3 و رعد و حدید و نازعات و نور و...) در کنار نیروی زمینی ارتش قرار می‌گیرد اما رهبری مشترک بر عهده ستاد کل سپاه و شخص حجازی به نیابت از سوی محمدعلی جعفری خواهد بود. محمدرضا زاهدی فرمانده فعلی نیروی زمینی سپاه به معاونت عملیاتی نیروی مشترک گمارده می‌شود و سرتیپ دادرس فرمانده نیروی زمینی ارتش نیز یا به ستاد مشترک منتقل می‌شود و یا جای سرلشگر عطاءالله صالحی فرمانده کل ارتش را خواهد گرفت که نسبت به دست‌اندازی‌های سردار جعفری به ساحت ارتش سخت عصبانی است.
در طرح قبض و بسط، کشور به شش منطقه نظامی تقسیم می‌شود که در هر منطقه یک قرارگاه کل مسئولیت اجرای طرحهای ضربتی را عهده‌دار خواهد بود. کلیه نیروهای زیر فرماندهی جعفری فقط در حوزه داخلی مأموریت خواهند داشت چون طی گزارشها و تحلیل‌های متعددی که مرکز پژوهشهای راهبردی و دفاعی و ستاد مشترک تهیه کرده، در صورت آغاز عملیات نظامی علیه جمهوری اسلامی، آمریکا نیروی زمینی خود را وارد معرکه نخواهد کرد. بنابراین حضور نمادین واحدهای ارتشی در مرزها کفایت می‌کند، چون عملیات واکنشی می‌بایست از سوی نیروهای هوائی و دریائی و واحدهای موشکی انجام گیرد.
در این میان سازمان اطلاعات سپاه همراه با معاونت امنیت داخلی وزارت اطلاعات و دفتر ویژه اطلاعات بیت رهبری نیز ستادی تشکیل داده‌اند که کار آن شناسائی و تهیه اطلاعات درباره کلیه افرادی است که می‌توانند در صورت بحرانی شدن اوضاع کشور از خطر بالقوه به خطر بالفعل تبدیل شوند.تاامروز بیش از دو هزار و پانصد اسم در فهرست اوّل سیاه وارد شده است. شماری از رهبران و سرشناسان جبهه ملی، نهضت آزادی، فعالان ملی مذهبی زیر هویتهای متفاوت، فعالان و رهبران جنبش‌های دانشجوئی، روزنامه‌نگاران و نویسندگان و هنرمندان سرشناس ناراضی، جمعی از اصلاح‌طلبان و نمایندگان ادوار پیشین مجلس، تنی چند از مسئولان دولتی که در سالهای اخیر کنار زده‌ شده‌اند، چند ورزشکار و تعدادی روحانی به همراه شماری از افسران بازنشسته و یا اخراجی ارتش و سپاه، و نیز بانوان فعال در جنبش زنان در این فهرست قرار گرفته‌اند. یکی از منابع من می‌گفت احتمالاً تعداد فهرستها با بحرانی‌تر شدن اوضاع بیشتر و بیشتر و البته تعداد خودی‌ها کمتر و کمتر خواهد شد. اینهمه برای آن است که سیدعلی آقای فرمانده کل قوا (و البته نایب امام زمان و مقام عظمای ولایت) حکم به تنفیذ استراتژی هجوم و قبض و بسط داده‌اند.
در جلسه‌ای با حضور فرماندهان نیروهای نظامی و اطلاعاتی فرموده بودند دشمن حتماً تعدادی موشک می‌زند و بمب می‌ریزد که شماها دلاوران اسلام خوب بلدید جوابشان را بدهید، اما مشکل در داخل است یعنی فردا ممکن است بعضی از این خائنین به مشاهده هجمه دشمن به فکر ایجاد تزلزل و آشوب در جبهه داخلی بیفتند. شماها باید خیلی مراقب باشید، هیچ حرکتی برای من قابل قبول نیست. باید با اینها مثل کرم رفتار کنید و... اگر در جبهه داخلی که دشمن امیدش به آن است موفق شدید مطمئن باشید در جبهه خارجی نیز پیروز می‌شوید.

اهل ولایت فقیه می‌آیند...

رژیم در حاشیه طرحهای «آمادگی برای مواجهه» از ماه پیش شمار زیادی از عراقی‌ها و لبنانی‌های شیعه را به اروپا راهی کرده است. حدوداً بین چهار تا پنج هزار تن از این افراد، جمعی به عنوان پناهنده جدید و به ظاهر با گریز از عراق، و شمار دیگری که از پناهندگان سابق هستند و بعضاً گذرنامه‌های انگلیسی، آلمانی، کشورهای اسکاندیناوی و هلندی و بلژیکی و بوسنیائی دارند. (یادتان هست که نوشته بودم اعزام سردار حسین الله کرم به عنوان سرپرست کل وابستگی‌های نظامی در اروپای شرقی و مرکزی برای سرپرستی طرحی است که در صورت حمله آمریکا به ایران به اجرا گذاشته می‌شود). این افراد که اغلب ظاهر موجهی دارند و در بین آنها عده‌ای از آموزش‌دیده‌ترین آدمکشان نیز به چشم می‌خورند در دو جبهه وارد عمل خواهند شد، نخست گرفتن زهر چشم از مخالفان سرشناس با ترور دو سه تن از آنها، و در جبهه دوم نیز کارشان برپائی تظاهرات، حمله به سفارت آمریکا و دفاتر و شرکتهای آمریکائی در بریتانیاست. در این زمینه باز هم خواهم نوشت.
(با پوزش از اینکه بقیه مطلب حوزه علمیه این هفته به چاپ نرسید، در هفته آینده دنباله آن را مطالعه خواهید کرد).

October 12, 2007 04:59 PM






advertise at nourizadeh . com