یکهفته باخبر
یارب این بچه ترکان چه دلیرند به خون!
سهشنبه 13 تا جمعه 16 نوامبر
آقا مجتبی ولیعهد
پیشدرآمد: فرزند حسنی مبارک «جمال» در صورتی که پدرش رئیس جمهوری مصر نبود و دارای همین ویژگیهائی بود که امروز دارا است (از نظر دانش و معرفت سیاسی و اقتصادی و تجربه کاری) برای آنکه در مبارزه انتخاباتی جهت رسیدن به بالاترین مقام در کشورش یعنی ریاست جمهوری بيشترين رأی را بیاورد و در عمل نیز بهترین گزینه برای اداره مصر با هزار درد بیدرمانش باشد، چیزی از بهترین و کارآمدترین چهرههای صحنه سیاسی مصر کم نمیآورد.
به عبارت دیگر حالا که روزنامههای نسبتاً آزاد مصر گریبان او را گرفتهاند که آقا جمال! مگر خمپاره توی سر ما خورده بود که فاروق را سرنگون کنیم؛ نظامی داشتیم که وجه مصری و شرقی دمکراسی غربی بود، حزب داشتیم و جامعه مدنی، زندگی داشتیم و حال میکردیم و گریبان همه را غیر از (خود شاه) میگرفتیم. نجیب و عبدالناصر و سادات و ابوی مکرّم شما، حسنی مبارک را روی کارنيآوریم تا 60 سال پس از کودتای افسران آزاد بار دیگر بساط نظام موروثی این بار در شکل جمهوریش را برپا کنیم، آقا جمال، قدمت روی چشم و جمالت مبارک، اما این نمیشود که بیش از نیم قرن پس از آنکه فاروق را با چشمان اشکبار بر کشتی محروسه نشاندیم و 21 تیر توپ برایش شلیک کردیم و شش ماه بعد کار نادر قلی افشار را تکرار کردیم و پسر یک سالهاش احمد فواد را نیز عزل کردیم و محمد نجیب را بر کرسی ولایت نشاندیم، بار دیگر با سلام و صلوات حضرتعالی را به جای ابوی بر تخت نشانیم.
حقاً که انسان گاه در برابر بازی تقدیر و طبیعت، ناچار میشود در حکمت الهی تشکیک کند که راستی چرا این جمال آقای مبارک را از بطن سوزان و کمر حسنی بیرون آورد که امروز به علت انتسابش به خاندان جلیل ریاست نتواند به راحتی بر کرسی ابوی تکیه زند. اینکه میگویم جمال آقا از هر نظر لیاقت رهبری مصر را دارد بیدلیل نیست. حقاً پسر مهتر حسنی مبارک هم بچه درس خواندهای است، هم از اصول و مبانی اقتصاد کشورش باخبر است و فراتر از آن به علت کار و تجربه گرانقدرش در گستره اقتصاد و مسائل مالی، یکی از بهترین کارشناسهای اقتصادی مصر است. نمیدانم سرنوشت جمال مبارک چگونه رقم خواهد خورد. رژیم مصر مانند رژیم بعثی حافظ الاسد نیست که به راحتی بتوان نظامش را موروثی کرد و جمال را جای محمد نشاند چنانکه در دمشق بشار چشمپزشک جای حافظ کورکننده چشمها را گرفت. با اینهمه بیش از آنکه نگران آینده مصر باشم (که وطن من نیست گو اینکه در میان کشورهای عربی و همسایگان وطنم، نمیتوانم شباهتهای غریب مردمانش و فرهنگ دیر و دورش را با ساکنان دیرپای خانه پدریام و تاریخ و گذشتهام انکار کنم) دلمشغول جمال دیگری هستم که روز ششم تولدش، میرزا جواد پدربزرگش در گوش او خوانده بود، «نامت مجتبی، وجهت حسن، کنیه ات ابوالقاسم، و لقبت صبور، انشاءالله به فضل الهی و عنایت جدت علی بن موسی الرضا، حرفه اجدادی با تو دوام خواهد یافت و به لطف الهی روزی من پای منبرت وقتی از جگر خونین نیایت سخن میگوئی که زهر هلاهل جعده پتیاره سوراخ سوراخش کرده بود، سیل اشک جاری خواهم کرد.». آری، من نگران اوضاع و احوال و عملکرد آقا مجتبی هستم که درست در مکان آقا جمال مصری قرار گرفته است با این تفاوت که جمال بن حسنی مبارک، اهل بخیه است و از بحر اندیشه و تفکر بسیار جرعه نوشیده است در حالی که مجتبی بن السید علی بن الجواد، عاری از درایت و علم لدنی در گستره سیاست است و فارغ از اندیشه و ادراک و جاذبه در عرصه اجتماع و البته اقتصاد و فرهنگ و هنر. برای اینکه آقا مجتبی را بهتر بشناسید و اسباب نگرانی مرا به ظهور و حضور او در صحنه سیاست سرزمینم به راحتی درک کنید، اجازه دهید کمی از گذشته آسید مجتبی بگویم و احوالات او را پیش و پس از به سلطنت رسیدن ابوی تاجدارش بازگو کنم.
در زمانی کمتر از 30 سال پیش، در آن روزهائی که ابوی آقا مجتبی به علت فعالیتهای پنهان و اظهارات آشکار، گرفتار مشاکل و مصائب عدیده بود، زمانی استخوان دردها و خمیازههای ناشی از کمبود عصاره کوکنار را در تبعید چاهبهار تحمل میکرد و روزهائی هم به لطف پورسید طباطبائی روزگاری به غایت خوش در وکیلآباد و شاندیز مشهد داشت، آقا مجتبی کوچک و ریزنقش در کوچهای غبار گرفته در پائین خیابان مشهد، سیمی به دست داشت و لاستیک پنچر دوچرخه دائیجان را به راه میبرد.
سی سال را فاصله نسلی به نسل بعد میدانند، چنین است که در سی سال معجزهها میتواند پسر کربلائی قربان آشپز را در مقام اتابکی اعظم نشاند و امیرکبیرش کند. همین سی سال شاهد بوده است که پسر رویگری آرادانی که هنگام رخت کشیدن به دارالخلافه همه دارائیاش صد تومان بود همراه با دو تشک و یک لحاف و سه چهار دیگ و قابلمه، و البته هشت دهان باز گرسنه، نه تنها به بالاترین مقام اجرائی کشور میرسد بلکه صد و سی میلیارد دلار پول بیزبان طی دو سال به دستش میافتد تا ثروت ملی کشورش را به آتش کشد و سفره ملتش را به جای پول نفت با درد و نفرین و گرسنگی و لعنت پر کند.
باری، آسید مجتبی علیرغم میل پدربزرگ عزیزش که دوست داشت در میان نوادگانش این یکی عمامه بر سر نهد و روزهای عاشورا، نوحه دو طفلان مسلم و قاسم تازه داماد و علی اصغر شیرخوار را در حسینیه خیابان طبرسی سر دهد، میل به علوم جدید داشت و آرزو میکرد هم چون استوار قوچانی که همسایه عمه خانم بود و شیخ علی آقا شوهر عمهاش مطمئن بود او یکی از قدیسین است و نظرکرده ضامن آهو، لباس نظام بر تن کند و به قول خانم بزرگ آجان (آژدان) شود. هر چه نیای بزرگ و حضرت ابوی به او گوشزد میکردند سید حسینی جایش در حلقه واکسیل بندهای پسر رضاخان نیست، آقا مجتبی بر اصرار خود بر پیوستن به سلک اهل نظام میافزود. روزی که آقا جان با بالاگرفتن سر و صداهای خیابانی به مشهد بازگشت و شبها با شیخ علی آقا شوهر عمه خانم بدری و شیخ عباس دَلِه (لقبی که در مشهد به واعظ طبسی داده بودند) و آقای هاشمینژاد، گرد هم میآمدند و درباره مردی سخن میگفتند که ابوی سخت دلبسته او بود و تصوریش را بر دیوار اتاق نشیمن آویزان کرده بود، اما پدربزرگ از او نفرت داشت و هر بار که صحبت او به میان میآمد که از نجف اشرف به پاریس رحل اقامت افکنده بود، روترش میکرد که مباد آن روز که این سید به قدرت برسد چون دمار از روزگار همه ما در خواهد آورد، آقا مجتبی با همه خردی لحظهای ابوی را ترک نمیگفت و برخلاف آبجیها و آقا داداش که بیشتر در کنار مادر بودند او در حضرت پدر بود. تنها موقع قیلوله بعد از ظهرهای آقاجان، سیم و چرخ را بر میداشت و به خیابان میزد... آن روز که پس از استقرار ابوی در تهران و به تخت نشستن آقای خمینی، بار و بندیل را جمع کردند و به همراه مادر و دائیجان خجسته به تهران آمدند، مجتبی با اندوه بسیار دستهای جد و جدّه عزیز را بوسید و از پشت شیشه قطار، برای عمه بدری و بچههایش که به بدرقهشان آمده بودند دست تکان داد...
زندگی مجتبی خیلی زود عوض شد. برخلاف حسن و میثم که بعد از انتقال آقاجان به مجتمع ریاست جمهوری (بعد از انتخابش به مقام رئیس جمهوری) از در و دیوار مجتمع بیزار بودند، او سخت به دفتر آقاجان و محیط مجتمع دلبسته بود. به محض آنکه از مدرسه باز میگشت یکراست به سراغ منشی مخصوص ابوی میرفت و کنار او مینشست و آمد و شد مراجعان را از نزدیک دنبال میکرد. به گفته یکی از مشاوران آقای خامنهای در دوران ریاست جمهوریاش مجتبی به هیچ وجه علاقه نداشت به دنبال آخوندی برود. درست برخلاف میثم که از همان خردی به کلاس قرآن میرفت و سرانجام نیز در کلاس آخر دبیرستان سر از حوزه درآورد، آقا مجتبی همچنان به دنبال لباس نظامی بود. چندی به سپاه پیوست و یک دوره آموزشی کامل را نیز در خوزستان و تهران از سر گذراند. با این همه وقتی در پی به تخت خلافت نشستن آقاجان، قرار شد او در کنار اصغر حجازی امور دفتر ویژه امنیتی ابوی را تمشیت دهد، به ناچار شلوار جین و کاپشن آمریکائی را فروانداخت و قبای اهدائی حاج اصغر را بر تن کرد. چنانکه از فرصت حضور سید محمود هاشمی که هفتهای دو روز به دفتر میآمد تا به ولی فقیه درس خارج بدهد و مباحث معضله فقهی را در حضرتش مطرح کند، استفاده کرد و مقدمات را نزد او امتحان داد بعد هم دروسی را که اخوی میثم نزد آقا رضی شیرازی میآموخت با او مباحثه میکرد. آقاجان از رویت فرزندی که اگر لباس اهل منبر پوشیده بود نه برای نوکری سیدالشهدا بلکه برای پا گذاشتن در جای پای خودش بود، بسیار شادمان بود و گاهگاه به اصحاب خاصه میگفت این مجبتای ما عین خود ماست، ماشاءالله هوش و استعداد غریبی دارد و... وقتی خاتمی برای دومین بار به ریاست جمهوری انتخاب شد، آقا مجتبی دیگر بچه آخوند ناشناس خجالتی سابق نبود، حالا او در مقام مدیر برنامههای ابوی و نایب مناب اصغر حجازی عملاً حرف اوّل را در دفتر میزد. اما زمانی کاملاً به رسمیت شناخته شد که بعد از بازی دادن قالیباف در جریان انتخابات، تحفه آرادانی را بر تخت نشاند و موقع انتخاب وزرا ضمن ابلاغ اوامر ملوکانه ابوی به تحفه، خود نیز اوامری صادر میکرد که اوامر ماعین اوامر ابوی است و وقتی من میگویم سید احمدموسوی باید معاون رئیس جمهوری در امور پارلمانی و حقوقی شود فوراً باید حکمش را صادر کنید.
امروز آقا مجتبی در آغاز دهه چهارم زندگی، با اطوار و احوالی که عین احوال و اطوار ابوی است، در مجالس و محافل کمتر ظاهر میشود اما هر جا هست لقب حجتالاسلام والمسلمین حاج سید مجتبی حسینی خامنهای را یدک میکشد. از عموها با سید محمد رابطه نزدیکی دارد و میگویند با توجه به مقام معلمی غلامعلی خان حداد عادل و نسبت فامیلی، تنها از او حرف شنوی دارد که نور ولایت را در ناصیهاش کشف کرده است. اصغر حجازی که میداند پس از غیاب ارباب فقیهش باید پاسخ دو دهه اعمال سیاه را پس بدهد تنها راه نجات خود و ایل و تبارش را در ولایتعهدی او میداند. رؤیای جلوس بر تخت خلافت، آقا مجتبی را بدجوری کلافه کرده است. حالا دیگر فقط اوست که نظارت کامل بر احوالات پدر دارد. هم به اراده او یحیی رحیم صفوی رفت و محمدعلی جعفری آمد که بدون هیچ شرمی دستهای ولیعهد ولی فقیه را میبوسد. او بود که مهرداد بذرپاش را که ریاضی و کامپیوتر یادش داد، بر سر مهمترین واحد صنعتی در گستره اتومبیل سازی نشاند و هم از برکت انفاس قدسی او بود که وزارت کشور یکسره زیر نگین محمدباقر ذوالقدر و علیرضا افشار رفت. آقا مجتبی حالا اتاق فکر ابوی را اداره میکند و نیمه کابینهای برای خود دارد که زنگ جلساتش را علی اکبر خان ولایتی میزند. با علی آقا لاریجانی میانهای ندارد که طرف به قول اطرافیانش خیلی باد در دماغ دارد و یکی دو بار گفته؛ من نوکر سید علی هستم و لزومی ندارد که نوکری سید مجتبی را هم بکنم.
آقا چند بار به محارم خود در خبرگان گفته است حالا که شرط مرجعیت برای رهبری در کار نیست و آقای شاهرودی هم نه جربزه دارد و نه رغبتی به مقام ولایت، چرا از حالا روی مجتبی تأمل نمیکنید. او خیلی با استعداد و هوشمند است و ماشاءالله در عرصه فقه و شریعت نیز صدتا امثال مکارم را توی جیب قبا میگذارد.
سی و سه سال پیش را به یاد میآورم، کوچه تنگ و دراز جنوب پائین خیابان را و بچهای که با سر از ته ماشین شده با یک سیم و لاستیک کهنه دوچرخه دائی جان خجسته، به دنبال لاستیک غلتان میدود...
شنبه 17 تا دوشنبه 19 نوامبر
فهرستها ردیف میشود
1 ـ باز هم مطلبی دارم از یک منبع درون قدرت، همانکه روزگار آقای خامنهای را دو هفته پیش قلمی کرده بود. بی هیچ تفسیری مطلب را میخوانید: «احمدینژاد و گروهش برای سه ماه آینده حدود 50 میلیارد تومان پول آماده کردهاند. پولها از چهار منبع تأمین شده است. بخش نخست بودجه محرمانه ریاست جمهوری، که حدود 18 میلیارد تومان است. دو منبع دیگر پول در خارج کشورند یکی دلالی معروف است که قبلاً با رفیقدوست کار میکرد اما از طریق رحیم مشائی با احمدینژاد پیوند خوردو دو معامله بزرگ نصیبش شد. نفر دوم تاجری مقیم دبی و گهگاه اروپا است که در جریان انتخاب احمدینژاد هم نیم میلیون دلار داده بود. و پیش از آن هزینه تبلیغات شماری از نامزدهای سپاه برای مجلس هفتم از جمله جلالی نماینده کرج را تأمین کرده بود (و این جلالی که فرمانده سپاه کرج بود با تجاوز به دو دختر روستائی کرج را ترک گفت. از این دو دختر یکی خودکشی کرد و دومی با جوانمردی انسانی والا به خانه بخت روانه شد). اما منبع چهارم، منبع روحانی است و او هم کسی به جز محمد تقی مصباح یزدی نیست که 5 میلیارد تومان از طریق شش بازاری بند و بستچی در اختیار مجتبی ثمره هاشمی گذاشت که قرار است ستاد نامزدهای جناح پرزیدنت را اداره کند. درباره تبلیغات مطبوعاتی، انتظاری که در ستاد نقش مسئول روابط عمومی خواهد داشت، روزنامههای همشهری و ایران را از هم اکنون بسیج کرده است. اگر احمدینژاد موفق شد با سپاه وارد یک شراکت حداقل برای مجلس شود روزنامه جوان هم به تیم میپیوندد همینطور سیاست روز، مذاکراتی با اعتماد و دو سه روزنامه ورزشی و نیز ابرار در جریان است و کار خرید و فروش قلمها بسیار رونق گرفته است. احمدینژاد تاکید میکند به هر قیمت شده باید با سپاه کنار آمد. چون بدون سپاه نمیتواند روی صدا و سیما حساب کند. سپاه مشکلی در ائتلاف برای مجلس هشتم ندارد، مشکل این است که ثمره هاشمی از سپاه میخواهد ائتلاف برای مجلس مقدمهای برای حمایت سپاه از نامزدی احمدینژاد در دور دوم نامزدیاش برای ریاست جمهوری باشد، اما سپاه به هیچ روی این قسمت را نمیپذیرد. و تأکید میکند تا زمان انتخابات ریاست جمهوری خیلی وقت مانده و باید صبر کرد. یادتان باشد قالیباف روابط دوستانهای با شمار زیادی از فرماندهان سپاه دارد. همچنانکه آقای خامنهای تلویحاً تمایل خود را به نامزدی حداد عادل ابراز کرده است. سردار حاج عزت ضرغامی نیز خواب ریاست جمهوری را میبیند. خلاصه معرکه غریبی است. راستها هنوز مرددند. باهنر در اندیشه معاون اولی است به این امید که هم میتواند این منصب را در ریاست علی لاریجانی رفیق شفیقش صاحب شود و هم در دولت احمدینژاد اگر دوباره انتخاب شود و نیز اگر راستها با او به یک توافق اصولی برای انتخابات مجلس هشتم برسند. مؤتلفه کانال مخفی با رفسنجانی باز کرده است که سخت از بدعهدی کروبی آزرده است. کروبی در ماه رمضان در آن دو سه شبی که با آقای خامنهای خصوصی افطار کرد قول تأیید صلاحیت فهرست حزبش اعتماد ملی را در تهران و چند استان از جمله لرستان و اصفهان و شیراز و ایلام از آقا گرفت البته به این شرط که فهرستی جدا از فهرست کارگزاران و جبهه مشارکت بدهد. خاتمی سخت روحیه باخته است اما هاشمی خیلی هوای او را دارد. زمزمههائی اینجا و آنجا شنیده میشود که کرباسچی قصد به میدان آمدن آن هم با خود و زره کامل را دارد. هم درصدد انتشار مجدد روزنامه کارگزاران است و هم به دنبال اینکه نفر اول فهرست مشترک باشد.
با آنکه هاشمی از میردامادی دبیرکل مشارکت بیشتر از محمدرضا خاتمی، بدش میآید اما با وساطت پدرزن میردامادی (نوری شاهرودی سفیر پیشین در عربستان) که در عین حال رابطه نزدیکی هم با کروبی داشته و همچنان آن را حفظ کرده، حاضر شده میردامادی را ببیند. آقای خامنهای پیغام داده است اگر بهزاد نبوی و دار و دستهاش را نامزد کنید جلویتان میایستم. از این رو بهزاد این روزها سخت به هاشمی چسبیده و مرتب با حاج آقا در تماس است.
اوضاع محسن رضائی هم که خواب مجلس را میبیند و هم ریاست جمهوری را اصلاً خوب نیست، احتمال زیاد میرود او از دبیری مجمع تشخیص مصلحت کنار گذاشته شودو جایش را سردار رضا سیفاللهی بگیرد که فعلاً معاون مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع است و اخیراً دخترش را به عقد احمد فرزند محسن رضائی، همان که چند سال پیش از کشور گریخت و... درآورده است. رضائی بعد از افشاگری شما در مورد خانۀ گرانبهای خیابان طالقانی نبش فلسطین (تخت جمشید، نبش کاخ) که در دو طبقهاش رضائی دفتر دارد و پیشکارش شیرازی قصد تصرف آن را به ثمن بخس داشت، و نیز فرار تقوی ـ رستگاری ـ رئیس حراست مجمع که همدست شیرازی بود، و نیز لاک و مهر شدن سایت بازتاب روزهای سختی را میگذراند. برعکس او علی لاریجانی با کنار کشیدن خود از پرونده اتمی با توجه به حساب و کتابی که نزد اروپائیها باز کرده است، روزهای آسودگی و بیخیالی را سر میکند. در نگاه مردم حالا او دولتمرد خردگرای معتدل جلوه میکند در حالی احمدینژاد به عنوان یک هوچی افراطی حتی در جمع هوراکشانش بیاعتبار شده است...»
November 23, 2007 03:11 PM