یکهفته با خبر
... این همه نقش در آئینه اوهام افتاد
سه شنبه 1 تا جمعه 4 ژانویه
پیشدرآمد: عادت کردهام که نوشتهها را به ویژه اگر در همان سطرهای نخست به دلم نشیند، به سرعت بخوانم بیآن که در میان راه سخنی را نادیده بگیرم. شاید گرفتاری زیاد روزانه که طی چهاردهه زندگی کاریم روند صعودی داشته است، و ضرورت خواندن در کنار عشق به کتاب و روزنامه، شعر و قصه و تاریخ و سیاست و... نظام ذهنی مرا چنان تربیت کرده که میتوانم کتابی را حداکثر در دو روز به پایان برم. با اینهمه کتاب «در تیررس حادثه» حمید شوکت که مروری بر زندگی احمد قوام السلطنه است و زندگینامه عبدالحسین میرزا فرمانفرما به قلم دخترش مهرماه (رئیس) چنان در روزهای پایانی سال گذشته میلادی و ایام تعطیل مرا به خود مشغول داشت که حکایت همسفری من با این دو کتاب از ساعت و روز گذشت و به چند هفته رسید. در این میان کتاب ارزنده دوست و همکار قدیمیام منصوره پیرنیا درباره زنده یاد خانم دکتر فرخ رو پارسا نیز رسید که روز مرا سه بخش کند.
بخشی برای همسفری با قوام در مسیر زندگیاش، زمانی برای خواندن احوال مردی که پیش از این حداقل بیست کتاب از جمله یادداشتهای فرزندان دیگرش درباره او را خواندهام. منظورم فرمانفرما است که در میان رجال دو قرن اخیر ایران جایگاه ویژهای دارد و من سخت مجذوب شخصیت و استقامت و پایداری او هستم. (فقط کافی است به رفتار او در پی قتل نورچشم و ثمره زندگی سیاسی و به قولی ولیعهدش نصرت الدوله بنگریم، چشمی پر اشک، دلی شکسته اما همچنان راست قامت و...) و البته بخش سوم برای غور در کتاب منصوره که بحث درباره آن را به هفتهای دیگر میگذارم. به ویژه آنکه شاهد گوشهای از روایت او از مرگ دلخراش این بانوی آزاده فرهنگ و آموزش در وطنمان در برابر قلعه نفرینی که «شهرنو»اش میخواندند، بودهام.
هدف من از طرح موضوع کتاب شوکت و مهرماه، نقدنویسی نیست بلکه نگاه من به ظلمی است که در نتیجه سلطه دو ایدئولوژی «تودهای» (نمیگویم مارکسیست و کمونیست چون برای راهیان صادق این مکتب حرمت بسیار قائلم و در جمعشان شماری از شریف ترین انسانهای این جهان را دیدهام. در میان تودهایها هم، اما بحث من آن نگرشی است که حزب توده مروج آن در صحنه سیاست و تاریخ و تا حدودی ادبیات بود) و «اسلام سیاسی» بر شماری از چهرههای اغلب ارزشمند سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و ادبی و هنری ما رفته است. همچنان که از برکت سلطه این دو ایدئولوژی بر ساحت اندیشه در سرزمین ما، چه لطفی نثار جمعی از سرسپردگان آن به ویژه در صد سال اخیر شده است. به معنای دیگر، این نوع نگرش از دولتمردی آزاداندیش و وطنپرست و خردمند و واقع گرا چون قوام السلطنه، یک فرصت طلب ماکیاولیست وابسته به خارج و یک دیکتاتور فاسد که در فکر تجزیه کشور و وابسته کردن آن به بریتانیا بود تصویر میکند و یا برای نمونه شاعرانی در جایگاه زندهیادان نادر نادرپور، فریدون مشیری و عمرش دراز سیمین بانو بهبهانی حتی اعتباری در حد شاعر درجه هشتمی که به امامزاده حزب توده یا ضریح اسلام ناب دست و پا بسته است پیدا نمیکند و در این حالی است که شعرشان بیش از هر شاعری در دوران معاصر طرفدار دارد.
حمید شوکت و عباس میلانی دو نمونه از انسانهائی هستند که علیرغم پیشینه چپ خود، در برخورد با تاریخ هرگز به ایدئولوژی و تصورات و برداشتهای رسوب کرده از پیش در ذهنشان، از آدمها و رویدادها، اجازه نمیدهند بر حوزه ارزیابیهای مستندشان سایه اندازد. کتاب «معمای هویدا»ی میلانی و نوشتههای حمید شوکت در سلسله یادداشتهایش از جنبش چپ و کنفدراسیون و حالا کتاب در تیررس حادثه این امید را که به مرور از سایه سنگین ایدئولوژی در عرصه تحقیق و گزارش، چنانکه تاریخ و فرهنگ و هنر و ادب، رها شویم، رنگ واقعیت زده است.
واقعاً باید بگویم آقای شوکت دستت درد نکند، آنهمه تأمل و بررسی حقاً به ثمر نشسته است. اگر نگرش مهرماه را به پدرش فرمانفرما با این اعتبار که نویسنده به جز حُسن در پدر نمی دیده، نمیتوان یک تحقیق بیطرفانه دانست اما کار شوکت کاملاً با ابعاد یک تحقیق مدرن و بی طرفانه قابل بررسی است. با اینهمه هر دو کتاب یعنی زندگینامه فرمانفرما و قوام السلطنه، تصویرهائی را در برابرمان قرار میدهد که با آن تصاویر درهم و سیاه شدهای که تا کنون از دو دولتمرد وابسته به اشرافیت ایران در برابرمان نهاده شده بود کاملاً تفاوت دارد.
عبدالحسین میرزا که نزدیک سیصد تن در اکثر دورههای زندگیش بر سفرهاش مینشستند، بیش از 50 تن از فرزندان و نوادگانش هر یک در عرصهای نام آور ومتشخص شدند، در زمانه استبداد دل به دگرگونی بنیادین در گستره حکومت بسته بود و آرزوی برپائی یک ارتش نوین و یک دادگستری مدنی داشت، شاهزادهای که پنهان از چشم خفیه نویسان و رقبای توطئه گر، با معدود آزادیخواهان و اندیشه ورزان، ارتباط داشت و... با آن فرمانفرمائی که تا دیروز به عنوان شازده زنباره پولدوست جبّار قجر به ما ارائه کرده بودند از زمین تا آسمان تفاوت دارد. چنانکه احمد قوام که فرمان مشروطیت را با خط جلی می نویسد و دستهای لرزان شاه رو به مرگ را می گیرد تا امضای خود را زیر فرمان بگذارد. قوامی که در سخت ترین شرایط زمام امور را در سرزمینی به دست میگیرد که استالین حلوای آذربایجان و کردستانش را خورده است و دولت فخیمه در اندیشه پاره کردن جنوب وجنوب غربی آن است، مردی که به شاه هشدار می دهد تغییر قانون اساسی و حق انحلال مجلس را به خود دادن نه تنها فاتحه مشروطیت و دمکراسی را میخواند بلکه سلطنت را نیز در سراشیبی سقوط قرار می دهد، تنها سبب داشتن حکم نخست وزیری برای دو سه روز در پایان تیرماه و آن اطلاعیه معروف که به غلطش خواندند «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» حال آن که قوام ادیب از «کشتنیان» گفته بود که در شعر منوچهری و یکی دو شاعر دیگر همزمانش آمده بود، ناگهان به برکت قلم عدهای مجذوب، جمعی هوچی، و البته تبزدگان ایدئولوژی تبدیل به دزد سرگردنه و مفسد فی الارض و مهدورالدم شد. از حمید شوکت ومهرماه فرمانفرما (رئیس) که روزهای پایانی سال مرا با دو کتاب خواندنی و ارزنده، سرشار کردند با همه وجود، تقدیر می کنم و به امید آثار تحقیقی تازه شوکت، میلانی و محققانی چون آنها سال نو را آغاز می کنم.
سید در جایگاه نمرود
سیدی را که در سفرش به یزد دیدم یک پله از مقام نیابت امام زمان و ولایت مطلقه بالاتر رفته بود. حکایت نمرود و فرعون را در متون دینی و تاریخی خواندهایم و احوالات تکریتی خونخوار و نمونههای منطقهای و جهانی مستبدانی که خود را جاودانه ونمُردنی میدانستند، دیدهایم. سید روحالله مصطفوی را از لحظه ظهورش در ماه تا سقوطش بر زمین بهشت زهرا از فراز دستهای جنون گرفتگان گریان، از نزدیک رؤیت و هم تجربه کردیم. با اینهمه سید علی آقا معجون دیگری است که صدام و خمینی وچائوشسکو و سلاطین و شاهان دور و نزدیک سرزمینمان را یکجا در خود دارد. نمرودی را می دیدم که سر به عرش می سائید و بر این گمان بود از مرز «خدایگان» که نثار شاه می شد نیز عبور کرده است. سید چنان می نمود که انگار خود خداست. طاووسی علیّین شده که حالا برای 70 میلیون ایرانی تصمیم می گیرد. «برقراری رابطه با آمریکا با نظر حضرتش به مصلحت نیست و روزی که جنابش این امر را به مصلحت بدانند نسبت به تحققش اقدام می فرمایند».
رویگر زادهای نادان را که حتی ذرهای از صفات آن رویگرزاده سیستانی یعقوب نام در وجودش نیست، به جان ملت ایران میاندازد آن وقت در حالی که خاص و عام زبان به ملامت تحفه آرادان گشودهاند، مقام معظم خدایگان سید علی استمرار مراحم عالیه خود را نسبت به تحفه و دولتش ابراز میدارند. بار دیگر با پارانویای هجمه فرهنگی و توطئه استکبار و تلاش آنها برای محروم کردن مردم ایران و منطقه از رهبریهای داهیانه ایشان و جنایت پیشگانی از تیره اصغر حجازی و علی فلاحیان و محمدی ریشهری و احمد جنتی و سرداران نامدار و گمنام امام زمان و... مدعی میشوند که پشت دشمن را به خاک مالیدهاند و البته با پیروزیهای چپ و راست در عرصه علم و دانش و معرفت با معجزه اسلام ناب انقلابی محمدی چیزی نمانده که جهان در تسخیر اسلام ناب، به زیر نگین عقیق یمانی حضرتش درآید.
سیدعلی آقا در یزد چفیه فلسطینی نداشت، میلیاردها دلار از حلقوم ملت ایران بیرون کشید و به شکم خالد مشعل و رمضان شلح و احمد جبریل کرد اما حتی یک تصویرش را در اسلامستان غزه بالا نکشیدند و دعوتش را برای برپائی کنفرانسی علیه آناپولیس در تهران رد کردند و به جای آن به دستبوسی پادشاه سعودی رفتند. آقا در یزد با شال گردن کشمیر اصل و عبای پشم شتر خالص ظاهر شد اما این آرایش و آن خط و نشان کشیدنها هیچکدام نمی توانست رنگ الرحمن را از چهره خدایگان پاک کند. سید درست بر سکوی خدائی چنان مینمود که فوارهای در بالاترین نقطه اوج... آنگونه بود که صدام یک سال پیش از سقوطش در آن نمایش قدرت و شوکت در قوس نصر (تاق نصرت پیروزی) در بغداد به آسمان تیر انداخت که دیگر در زمین کسی را در حد آن نمی دانست که حتی به سویش گلولهای پرتاب کند. سید در باب انتخابات نیز تکلیف را روشن کرد. در واقع یادآور شد که سخنان نوکرش احمد جنتی درباب اینکه تعیین صلاحیتها فقط بر پایه عملکرد و اعتقادات افراد (بر پایه قول و فعلشان) صورت نمی گیرد بلکه شورای نگهبان نیّت و به قول علما «مایدور فی القلب» یعنی آنچه در دل نامزدها میگذرد را نیز در نظر میگیرد. به معنای دیگر، این مهم نیست که مثلاً محمدرضا خاتمی آیت الله زاده است و نوه آقای خمینی شریک زندگی اوست، هم در جبهه بوده و هم همدل و همراه خط امامیها، و بارها نیز مراتب وفاداری خود را به قانون اساسی و اصل مترقی!! ولایت فقیه به صورت شفاهی و مکتوب اعلام کرده است، مهم این است که اینجا و آنجا در جمع احباب و نزدیکان، گهگاه سید علی آقا را دست انداخته و یکبار نیز زهرا خانم اشراقی همسرش گفته است این حضرت ـ یعنی خامنهای ـ ذرهای نزد امام (خمینی) اعتبار نداشت و آقاجان (خمینی) چندین بار توبیخش کرده بود. اهمیتی ندارد که طرف یک عمر زیر پرچم اسلام ناب انقلابی محمدی سینه زده و برای کسب رضایت ولی فقیه اوّل، مثل موسوی تبریزی و علی اکبر محتشمی و سید خوئینیها دسته دسته فرزندان این سرزمین را به مسلخ فرستادهاند، اما چون در مجله بیان که حضرت ما ـ سید علی آقا ـ فرمان توقیف و خمیرکردنش را صادر کردیم شعری چاپ کرد که در آن ما را راهبر لوچ خوانده بود (ما را چه شد که هادی اعور گرفته ایم / شیر خدا نهاده سر خر گرفته ایم) صلاحیت ورود به دارالشورای اسلامی ما را ندارد.
سیدعلی آقا تکلیف را روشن کرد...
شنبه 5 تا دوشنبه 7 ژانویه
جنایت در زاهدان
1ـ شرم آور است، نه! فراتر از آن ننگ آور است در هشتمین سال قرن بیست و یکم در زادگاه رستم دستان، دست راست و پای چپ پنج انسان ایرانی را که جرمشان برخاستن علیه رژیم جهل و جور و فساد است روز یکشنبه قطع کردند. در خبر آمده بود که مراسم پرشکوه این جنایت تکان دهنده با حضور نماینده مقام معظم رهبری، دادستان، رئیس اطلاعات استانداری، فرماندهان سپاه و نیروی انتظامی و شماری از مزدوران و البته فلک زدگانی که اجرای احکام مترقی اسلام ناب را خواستارند، البته با حضور و نظارت کامل تیم پزشکی انجام گرفت. یک لحظه به آن پزشکی بیندیشید که حاضر میشود چنان جلادان قرون وسطی تیغ بردارند و دست و پا قطع کنند. چنین پزشکی آیا سوگند خویش به یاد میآورد؟ او نیز از همان طایفه است که زهرا کاظمی زخمین و مورد تعرض قرار گرفته را به مرگ طبیعی میمیراند. پزشکی از این دست، اکبر محمدی را در زندان به دیار نیستی میفرستد. هم او که تعدادشان با توجه به فارغ التحصیلان رو به افزایش دانشگاه امام حسین امروز به چند صد رسیده، بر تجاوز برادران بسیجی امر به معروف و نهی از منکر در آن شب شوم در ستاد همدان به یک پزشک بانوی نجیب و محترم یعنی زهرا بنی یعقوب، پرده میکشد و زیر اطلاعیه ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان امضا می گذارد که طرف با پارچه اعلانات خودکشی کرده بود. در بیمارستان بقیه الله الاعظم، پزشکانی از تیره آنها که در زاهدان دست و پا بریدند، ویروس بیماریهای مرگ آور را در رگهای شماری از مبارزان آل قلم رها کردند و هنگام صدور جواز دفن احمد میرعلائی همتایانشان در اصفهان علت مرگ را مسمومیت ناشی از نوشیدن مشروب قلابی قلمداد کردند و چشم بر آمپول پتاسیم که در کنار جسد افتاده بود، بستند. واقعاً ملتی باید به چنان فلاکت و بیحمیّتی دچار شود که در دیار رستم دستانش، پنج بلوچ مرد مبارز را دست و پا میبرند و دریغ از یک فریاد که از این ملت برخیزد. وقتی عبدالمالک ریگی می گوید در برابر رژیمی که مأمورانش نیمه شبان به خانه مردم فقیر و رنج کشیده حمله میکنند و زنان و دخترانشان را مورد تجاوز قرار میدهند، روز روشن بچههای مردم را در خیابان با چماق میزنند ودلاورانشان را در چهارراهها به دار میکشند، چارهای به جز ستیز به جا نمانده و اگر ما گزیری به جز مقابله به مثل با اینها نداریم، فقط با مجسم کردن آنچه در زاهدان روز یکشنبه روی داد، می توان حرف عبدالمالک را درک کرد.
سفر بوش به منطقه
2ـ خیلیها (نه فقط آنها که داریوش همایون در مقاله خواندنی خود هفته گذشته ذکر کرده بود) گزارش 16 سازمان اطلاعاتی آمریکا را درباره برنامههای اتمی ایران، نشانه ای از سازش پشت پرده دولت بوش با حکومت سیدعلی آقای نایب امام زمان دانستند. و این خیلیها البته شامل شمار زیادی از هموطنان ما از جمله اهل قلم و اندیشه و فعالان سیاسی در داخل کشور میشود.
همان زمان من در نوشتهها و گفتههای خود تاکید کردم این گزارش بیش از آنکه سند برائت نظام باشد، تله ای است که در دایره حکومتمداران در واشنگتن، برای تسویه حسابهای داخلی مورد استفاده قرار می گیرد و در صحنه منطقه و ایران، جهت ارزیابی واکنش رژیم، ـ برای اعلام فصل بعدی گزارش که میتواند سلبی یا ایجابی باشد ـ منتشر شده است. حالا با سفر جورج بوش به 7 کشور منطقه در کنار دیدار او با عبدالله گل رئیس جمهوری ترکیه، و اظهارات رئیس جمهوری آمریکا در باب التزامات کشورش نسبت به اسرائیل، این نکته آشکار شده است که فصل بعدی گزارش سازمانهای اطلاعاتی مثبت و به نفع ایران نخواهد بود. به معنای دیگر بوش به منطقه نمی آید که در آخرین سال ریاست جمهوری اش با دوستان آمریکا وداع کند و بگوید هر خوبی و بدی که از ما دیدید به دیده عفو و اغماض بنگرید. بلکه همانگونه که تلویحاً گفته است میآید تا جبهه ضد ایران را سر و سامان دهد.
ایهود اولمرت نخست وزیر اسرائیل برای آنکه سفر بوش به منطقه مقدمه ای خوش داشته باشد حرفی را میزند که از سال 67 بعد از جنگ شش روزه تا امروز میلیونها فلسطینی و عرب در انتظار شنیدن آن بودهاند. «اسرائیل برای بقای خود ناچار است از اراضی اشغال شده بیرون برود و بیت المقدس شرقی را (حال با تغییراتی در حدود و ثغور آن) به فلسطینیها واگذارد». بوش می آید تا زمینه تشکیل دولت مستقل فلسطینی، سرنگونی اسلامستان غزه، در انزوا قرار دادن مطلق سوریه، انتخاب میشل سلیمان به عنوان رئیس جمهوری لبنان، عقد قراردادهای میلیاردی اسلحه با اهالی حاشیه خلیج فارس و ایجاد جبهه ای گسترده علیه جمهوری اسلامی را فراهم آورد. آن گزارش 16 سازمان اطلاعاتی با سفر بوش به منطقه اعتبار خود را از دست میدهد. اولمرت برای همدلی با پرزیدنت بوش و جلوگیری از برپائی شهرکهای جدید، پاداشی میخواهد. این پاداش سر اسلام ناب انقلابی محمدی است در دو وجه سنی (مورد نظر بوش) و شیعه (مورد نظر اولمرت).
January 11, 2008 09:46 PM