یکهفته با خبر
... هر آنچه ناصح مشفق بگویدت بپذیر!
سه شنبه 22 تا جمعه 25 ژانویه
پیشدرآمد: اکبر گنجی در آخرین نوشته خود (گویا نیوز) در توضیح پیرامون گفتگویش با شماری از ایرانیان در دانشگاه تورنتو که شبهاتی را ایجاد کرده است، توضیحاتی داده که نه تنها این شبهات را برطرف نکرده بلکه حداقل در یک مورد ابعاد آن را گسترده تر کرده به گونه ای که میتواند خیلیها را که چون من به صداقت گنجی و صفای ظاهر و باطن او ایمان دارم به نگرانی دچار کند و آنها را که از ابتدا نسبت به این نویسنده رنج کشیده مبارز، سوءنظر داشتند با اهل ولایت فقیه که امروز ترور شخصیت او را با ریموت کنترل دنبال میکنند در یک جبهه قرار دهد.
گنجی ضمن برشمردن ویژگیهای رژیم ولایت فقیه از جمله غیردمکراتیک بودن، سلطانی مستبدبودن، و در سرکوبگری حد و مرز نشناختن و... معتقد است که حکومت نایب امام زمان سید علی خامنه ای، نه فاشیستی است نه توتالیتر، نه دیکتاتوری نظامی ونه ارتجاعی! بحث من به طور عمده پیرامون این صفت اخیر است که گنجی آن را در هیأت جمهوری ولایت فقیه نمیبیند. دلیل گنجی برای غیرارتجاعی دانستن رژیم، حداثت بنیادگرائی است که رژیم را بدان متصّف میداند. چنانکه فاشیسم را پدیدهای مدرن میداند که در جوامع مدرن (آلمان، ایتالیا و اسپانیا) ظهور کرده است، گنجی بر این باور است که بنیادگرایان در ایران و در اسلامستانهای شرعی و غیرشرعی تحصیل کردهاند، درجات علمی بالا دارند. ایمن الظواهری دکتر است، تروریستهای 11 سپتامبر دانشگاهی بودند (احمدی نژاد هم البته دکترای پل سازی دارد و نقشه بازگشت امام زمان و مسیر راه او را نیز از چاه سامرا به چاه جمکران در دوران شهرداریش ترسیم کرده بود).
آقای گنجی بر این باور است که چون بنیادگرایان علاقه وافری به تکنولوژی مدرن دارند، بمب و موشک و کامپیوتر را بسیار دوست میدارند، و بر پایه اصل این همان و این نه آنی، موشک با ارتجاع جفت نمیشود بنابراین رژیم ولایت سید علی آقا ارتجاعی نیست. و ضمن ارائه آمارهائی از مجله ساینس که بودجه علمی از 2 درصد از تولید ناخالص ملی به 6/5 درصد افزایش داده شده و محققان داخلی در سال 2003 نزدیک به سی برابر سال 1985 مقاله علمی منتشر کرده اند، به این نتیجه میرسد که بله، رژیم حاکم نمیتواند ارتجاعی باشد.
بنده با علاقه ای که به اکبر گنجی دارم و خوانندگان و بینندگان و شنوندگان من شاهدند که از زمان ظهور جدی وی در صحنه روشنگری و مبارزه یعنی در زمانی بیشتر از ده سال، چه در دورانی که نوشته های او را چون برگ زر میبردند چه در دوران محنت وی در زندان سید علی آقا و آن شبها و روزهای اعتصاب غذا و بعد در دوران هجرت اجباری لحظه ای از حمایت و ستایش او فروگذار نکرده ام. روزی که من گنجی را به روزنامه فرامنطقه ای الشرق الاوسط با یک ملیون تیراژ بردم و سردبیر ودبیران و نویسندگان سرشناس روزنامه با یک دریا عشق و احترام او را در میان گرفتند، حتماً در یاد گنجی مانده است که من چه غرورمند سر به آسمان میسائیدم و به آنها میگفتم نگاه کنید شماها نمایندگان سیصد ملیون عرب و 22 کشور عربی، یک آدم مثل گنجی ندارید که در برابر قبیله آدمخواران اسلامی با این جثه کوچک چنان ایستاد که سیدعلی آقا و غلامانش ناچار به عقب نشینی شدند. اینهمه را گفتم تا کسی گمان نبرد قصد تخطئه او را دارم و یا در صداقت و درک او از اوضاع خانه پدری تردیدی به دلم راه یافته است، برعکس آنچه را میگویم برای روشن کردن ابهامی است که برخی از برداشتهای اکبر گنجی در آخرین نوشته اش که خود ایضاحی بر گفته های او در دانشگاه تورنتو میباشد، ایجاد کرده است.
برخلاف نظر آقای گنجی من بر این باورم که کامپیوتر و موشک و مقاله های علمی محققان ایرانی و عشق آقای خامنه ای به سلاحهای کشتار جمعی و البته هسته ای، و رواج قبله نمای دیجیتال و آفتابه اتوماتیک هیچکدام دلیلی بر این نمیشود که رژیم حاکم بر ایران فقط بنیادگراست و ارتجاعی نمیباشد.
به نظرم نخست باید معنای بنیادگرا را در وجه اسلامی آن معنا کرد تا بهتر بتوان ارتباط آن را با مفهوم ارتجاعی تطبیق داد. تعبیر اصول گرا یا سلفی در جهان اسلام به آن گروه از مسلمانان اطلاق میشود که به اسلام ناب و سیره سلف صالح اعتقاد دارند. محمد عبد الوهاب که بر پیروان او عنوان وهّابیها اطلاق میشود در واقع سرشناسترین شیخ این منهج و طریق است ضمن اینکه پیش از او البته در سده های نخست اسلام در مقابل امپراطوری اموی و عباسی چنین اندیشه ای به ویژه در شبه جزیره عربستان راهیانی سرسخت داشته است. ابوالعلای مودودی در پاکستان همین اندیشه را با ادویه ای مخلوط از نگاه عرفانی اسلام ایرانی و هندوئیسم شبه قاره به هم آمیخت تا سالها بعد دیوانگانی با اسم جیش صحابه به اسم سلف صالح٫ شیعیان را سر ببرند و سنی های معتدل وخردگرا را تکه تکه کنند. (بی نظیر بوتو را چه کسی کشت؟ دیوانه یا دیوانگانی از سحرشدگان مکتب بنیادگرائی). اخوان المسلمین در جهان عرب و اسلام به گردن اندیشه سلفی کراوات بستند، ریش را کوتاهتر جایز دانستند و پوشیده بودن موی زنان را برای بهشتی شدن خواهران کافی شمردند. اما در دل و اندیشه همان میگذشت و میگذرد که در دل و اندیشه بن باز مرحوم سعودی و ملاعمر یک چشم طالبانی. حسن الترابی در نگاه من هیچ تفاوتی با بن لادن ندارد. روزی که الترابی در قدرت بود دست و پا در سودان میبریدند و از مسیحیان جزیه میگرفتند و فیلمها و کتابهای ضاله را به قول جنابشان آتش میزدند. آقای الترابی علاوه بر آنکه هواپیما و اتومبیل سوار میشود و از مسافرت با الاغ و شتر بیزار است ساعت مچی هم میبندد، برای دوستانش e-mail میفرستد و فیلمهای وسترن و کاراته ای را خیلی دوست دارد، ما حاصل حکومتش کم و بیش با توجه به اینکه سودان از نظر اجتماعی و بنیان جامعه مدنی و تسامح مذهبی دنباله رو مصر و از افغانستان بسیار جلوتر بود، چیزی در ردیف دستاورد ملاعمر در افغانستان بود. در جهان عرب و اسلام بنیادگرایان سلفی البته به دنبال آن نیستند که با شمشیر و اسب و چماق به جنگ استکبار و کفر بروند. بلکه میکوشند سلاحهای مدرن به دست آورند، از علوم کامپیوتری مطلع شوند، وب لاگ درست کنند تا بتوانند مراسم سر بریدن در عراق را برای مشاهده شیفتگان اسلام ناب و ارعاب اهل کفر روی اینترنت قرار دهند. هنوز البته به ایران نرسیده ام، اما همینجا باید به دوست عزیز و متفکر گفت ارتجاع در مفهوم فرقی نکرده است بلکه بر آن لعاب مدرنیته زده اند و جامه دوخت فرنگ بر تنش کرده اند.
حکم ارتجاعی در ایران
وقتی حکومتی از بامداد تا شام در بوقهای خود میدمد که ظهور حضرت نزدیک است و بعد تحمیق خلق الله در زشت ترین وناجوانمردانه ترین شکلش با حفر چاه مرمرین برای امام زمان در جمکران و ادعای هاله نور رئیس جمهوری اش واتصالات نیمه شبان رهبرش با از ما بهتران، اعمال میشود آیا ما با یک رژیم ارتجاعی شیاد روبرو نیستیم؟ بله، این درست که در مقایسه بین ابوالارتجاع ابو القاسم خزعلی با همتای مصری اش عمر عبدالرحمن، خزعلی روشنتر است اما این نه به دلیل کمتر ارتجاعی بودن اوست. تمایز این دو در این است که خزعلی دین ندارد اما نگاهش عقب مانده است، و چون دین ندارد پایش بیفتد از اصول هم میگذرد، عمر عبدالرحمن و امثالش اما چون به مبانی اسلام اعتقاد واقعی دارند تا پای جان برای صیانت و نشر این مبانی ایستاده اند. ارتجاعی بودن حتماً لازمه اش چراغ موشی به جای الکتریسیته روشن کردن و با قاطر به جای اتومبیل حرکت کردن نیست. آن ذهنی که رسوبات ارتجاعی در آن جای گرفته حتی اگر ناچار شود به جای خلا روی توالت فرنگی جعبه بگذارد و روی آن چمباتمه زند (مطابق نقشه ای که وزارت خارجه جلیله ولایت فقیه برای نمایندگیهایش در بلاد فرنگیه و کافرستانهای غرب فرستاده بود تا مطابق آن توالتهای اسلامی با نهادن یک جعبه که روی آن حفره ای ایجاد شده بود و پاها در دو طرف آن قرار میگرفت، درست کنند)، از کامپیوتر برای ارسال دستور بمبگذاری در بصره و بیروت استفاده کند. دخترش را با برقع به دانشگاه بفرستد، و در خانه اش ماهواره راه داشته باشد، باد فتقش را پروفسور دیوید در مایو کلینیک آمریکا و یا ولینگتون لندن عمل کند، لباس زیر عیال را از M&S بخرد، ویتامین B فرد اعلا را چاشنی Viagra کند و برخلاف اجداد سلفی اش که با پودر بیضه خشک شده عنتر و پوست رحم خرچسونه ضعف قوه باه را جبران میکردند با کشف حب “V” معجزه قرن، کتاب «اسرار گیاهان و جانوران» نوشته ابوعرعر سلفی را از میان اُمهات کتب شریعت بیرون اندازد، حتی بنا به مصلحت شلوار و کت فرنگان نجس را بر تن کند و قلاده صلیب (کراوات) به گردن بیندازد، بازهم چنین ذهنی مدرن نمیشود. اگر در ایران از دل جامعه دینی عبد الکریم سروش و استاد شبستری و محقق داماد و کدیور بیرون میآید این امر هیچ ربطی به ارتجاعی بودن یا نبودن رژیم حاکم ندارد. یکی از دوستان مشترک من و آقای گنجی میگفت رژیم ایران توتالیتر نیست چون سالی دو میلیون ایرانی به خارج سفر میکنند. گفتم آدمخوار است که یک درجه بدتر از توتالیتر است. در یک رژیم توتالیتر خط کشیها روشن است، الزام عملی به ولایت نیز معنائی ندارد، همینکه سرت را بیندازی پائین و کار خودت را بکنی و عرق خودت را بنوشی و گاهی نیز خدایگان را دعا کنی، کاری به کارت نخواهند داشت. در رژیم ولایت فقیه اما هم میکشند و هم به اندازه دنیای تو در آخرتت نیز مداخله میکنند. هم ولی تو در این دنیا هستند و هم در آن دنیا، اگر دو میلیون مسافر ملاک است، در اوج جنگ ایران و عراق، که خروج از ایران محدود بود، هفته ای دو تا پرواز از بغداد به لندن میآمد و 5 تا به پاریس و همیشه هم هواپیماها پر بود. و همه مسافران هم از مجاهدین و اعضای شورای مقاومت نبودند بلکه بسیاری از آقایانی که امروز جلوی دوربینها دم میجنبانند وحکومت را در بغداد در دست دارند تا قبل از انتفاضه جنوب و شمال عراق در سال 1992 مرتب بین بغداد و دیگر نقاط جهان در آمد و شد بودند. رژیم توتالیتر به معنی متداول آن نیست اما صد بار از یک رژیم توتالیتر خطرناکتر است چون درون کله ترا نیز در نظر دارد. (التزام عملی به ولایت فقیه). برگردیم به موضوع ارتجاعی، زمانی که رئیس سابق مجلس خبرگان، فقیه نامدار شیخ علی مشکینی مدعی میشد اعضای مجلس هفتم و دولت تحفه آرادان نظرکرده امام زمان و منتخب حضرتش میباشند، آیا باید از او به عنوان اصولگرا و بنیادگرا یاد کرد یا مرتجع؟ معنای ارتجاع در ظاهر بازگشت به گذشته است، رجعی در زبان عرب همان مفهوم مرتجع را در زبان فارسی افاده میکند. رژیم ولایت فقیه تماماً گذشته را تبلیغ میکند. نود و سه روز عزا و تولد و... در تقویم ما آیا ترویج گذشته نیست؟ این نگاه به گذشته حتی اگر صرفاً به مفاخر ایران و دوران عظمت امپراتوری ایران بود نیز چندان مطلوب نبود چه برسد به آنکه این نگاه در برهه ای از تاریخ گذشته جزیره العرب خشک شده باشد که حتی خود ساکنان این منطقه البته منهای سلفی هایشان نیز نگاه از آن برگرفته اند.
تمام خصایصی را که گنجی درباره جامعه جوان ایران، نوگرایان دینی، زنان مبارز و آزاداندیش خانه پدری میگوید و نیز این گفته او که فرض حجاب به معنای سلطه ارتجاع نیست (البته در مورد آنهائی میتواند حجاب یک انتخاب باشد که خود این گزینه را اختیار کرده باشند. در خانواده من زنان بسیاری پیش از انقلاب چادر داشتند و هنوز هم دارند، چنان نبودند که در زمان شاه یک چشمی بیرون آیند و در عصر اسلام ناب با مانتو و روسری، و این گزینه خود آنها بوده است و یا ضرورت فرهنگ حاکم بر خانواده و ایل و تبار) کاملاً با او هم عقیده ام اما آقای گنجی صد هزار دلیل دیگر هم بیاورد باز هم میگویم حاج حبیب مؤتلفه (عسگراولادی تازه مسلمان) واحمد جنتی واحمد خاتمی وابوالقاسم خزعلی و همکاسه هایشان نمادهای گویای ارتجاع هستند. تحولات ساختاری ایران، هیچ ربطی به رژیم ندارد. همانطور که کامپیوتریزه شدن حوزه دلیل بر انقلاب مدرنیته در حوزه نیست. با کامپیوتر بحارالانوار را طبقه بندی کردن و در وبلاگ خصوصی خواص پوشیدن نعلین زرد در شبهای جمعه و فوائد خواندن زیارتنامه جمکران برای علاج سرطان مثانه نوشتن به معنای مدرن شدن نیست. مدرنیته اگر با فرهنگ نو و نگرش نو همراه نباشد معنای خود را از دست میدهد.
نمیتوان ابراهیم نکونام رئیس دادگستری بلوچستان را به این دلیل که برای قطع دست راست و پای چپ 5 جوان بلوچ مخالف رژیم از ارّه مدرن برقی استفاده کرده مدرن و غیرمرتجع دانست. تا آن زمان که رژیم با توسل به قانونی که قطع دست و پا و سنگسار انسانها را مجاز میشمارد، حکومت میکند حتی اگر ماشین برقی سنگسار هم اختراع کند باز هم ارتجاعی است. اکبر گنجی عزیز به گمان من ضروری است جامعه ایران را از حکومت ولایت فقیه جدا کند. اکثریت جامعه ایران نگاه به جلو دارد، اما آن اقلیتی که قدرت را در دست دارد و آن جمع مسحوری که به دنبال نجات در چاه جمکران سر کرده است، نظر به گذشته دارند، همین خود مهمترین دلیل برای مرتجع خواندن و دانستن آنهاست.
شنبه 26 تا دوشنبه 28 ژانویه
شریفترین چریک جهان
شنبه عصر قلب مردی که پیش از عبدالناصر و میشل عفلق رایت قومیت عربی را در دانشگاه آمریکائی بیروت بالا برده بود بعد از بیماری طولانی در 83 سالگی از حرکت باز ایستاد. لیلا خالد چریک پر رمز و رازی که لیلای گمشده نسل من بود و حالا میانسال بانوئی است با چهرهای پر از درد و اندوه به خاطر دعواهای داخلی فلسطینیها، در رثای معلم و راهبر فکری اش گفت: مرگ حکیم ـ لقب دکتر جورج حبش ـ در این لحظات تلخ و سنگین ضربه ای است که جای آن سالها با ما خواهد بود.
دکتر جرج حبش که محمود عباس رئیس دولت خودمختار و رفیق قدیمی اش، او را قهرمانی تاریخی خواند، در سال 1925 در شهر «لد» در فلسطین در خانوادهای مسیحی ارتدوکس پا به جهان گذاشت و در 1951 از دانشکده پزشکی AUB (دانشگاه آمریکائی بیروت) دکترا گرفت. او متخصص اطفال بود و در عمان پایتخت اردن و اردوگاههای فلسطینی کودکان فلسطینی را معالجه میکرد. در 1952 جنبش ناسیونالیستهای عرب را پایه گذاری کرد که از دل آن جنبشهای قومی بسیاری در جهان عرب بیرون آمد. حبش یک مارکسیست شریف و مؤمن بود و تا پایان عمر نیز به مبانی اندیشه ای که به آن ایمان داشت وفادار ماند. بعد از آنکه در اردن حکم زندان برایش بریدند به سوریه و لبنان رفت و در سال 1961 با هیلدا ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. در سال 67 بعد از جنگ شش روزه جبهه خلق برای آزادی فلسطین را تاسیس کرد. جبه های که با عملیات چریکی علیه اسرائیل و هواپیماربائی شهرت بسیار یافت و به قولی عامل درگیریهای خونین سال 1970 بین ارتش اردن و فلسطینیها بود. حبش به همراه عرفات و دیگر رهبران فلسطینی به لبنان رفت و تا خروج سازمان آزادیبخش پس از حمله اسرائیل به لبنان در سال 1982 در بیروت بود و در جنگهای داخلی لبنان نیز نیروهایش در کنار گروههای معروف به جبهه پیشروها شامل احزاب چپ و مسلمانان سنی میجنگید.
حبش در سال 2000 از رهبری جبهه کنار رفت و جای او را رفیقش ابوعلی مصطفی گرفت. او را حکیم میخواندند چون حکمش در حل و فصل درگیری فلسطینیها بارها، جلوی از هم پاشیدن شدن «ساف» را گرفته بود. (امروز در لبنان دکتر سمیر جعجع لقب حکیم دارد) حبش یکی از آخرین بازماندگان نسلی بود که در عین آرمانگرائی سخت به شرافتهای انسانی پایبند بود. وقتی اتحاد شوروی حامی او و سازمانش فروشکست حبش با اندوه گفت؛ این نقطه پایان همه ما است که دل به مسکو بسته بودیم. با اینهمه هرگز از اندیشه سوسیالیسم انسانی خود دست برنداشت. صادق بود و شریف، چنین زیست و امروز که نیست، هم چپها داغدارند و هم لیبرالها برایش میگریند.
February 1, 2008 09:21 PM