یکهفته با خبر
خرّم آن روز کزین مرحله بربندم بار...
سه شنبه 5 تا جمعه 8 فوریه
پیشدرآمد: بعد از 29 سال، هنوز گرفتار پیچ انقلابیم. در واقع چندین نسل است که ما گرفتار این پیچ شدهایم. از همان فردای مشروطیت... سردبیر در بازخوانی سرنوشت آل مطبوعات در سرزمینمان، مثالهای جاندار و روشنی آورده است... وقتی من به عنوان روزنامه نگاری که میپنداشت انقلاب حادثهای میمون و مبارک است و چون در روزگار جوانی میدید نمادهای نامدار فرهنگ و سیاست و هنر و اقتصاد و... در کنار اهالی منبر و حوزه دل و دین در گرو عشق به انقلاب دادهاند حداقل تا روز روی کار آمدن زنده یاد دکتر شاپور بختیار، سر در پی چهرههائی گذاشته بود که هر یک در عرصه تاریخ خود را پهلوانی میپنداشتند.
(همینجا یادآور میشوم که این پهلوانان به جز در برابر شاه بیماری که دل از سلطنت کنده بود و نیز نه میل به خون ریختن داشت و نه رغبتی در واگذاری دولت به نظامیانی از تیره اویسی و بدرهای و خسروداد، از خود اقتدار و اعتباری نشان ندادند. شمشیرهایشان یک به یک بعد از بیعت با روح الله، چوبی شد، مرکبی که با آن در دشت آزادگی به سوی مقصد آزادی میتاختند تبدیل به الاغ شد و پایان کارشان یا در اوین رقم خورد یا در پستوی منزل و یا در تبعیدگاه، جمعی نیز هم چون عالیجناب دکتر ابراهیم یزدی که اسبشان قاطر شد سر از امام زاده داود ولایت فقیه درآوردند با تسبیحی و ریشی به مصلحت کراواتی...) پیچ انقلاب در عصر مشروطیت چنان شماری از روزنامه نگاران را مفتون و مجذوب کرد که شمشیر قلم را وقتی بالا بردند حواسشان نبود بالاترین سر از آن شاهی است که به هر رو امضایش را زیر قانون اساسی گذاشته است. سر او را نشانه گرفتند و برای حید بمبی هورا کشیدند که اتومبیل شاه را هدف قرار داده بود. نتیجه اش را البته احمد احرار به تفصیل در سلسله مقالاتش شرح داده است. در جریان انقلاب نیز ما گرفتار پیچ شدیم. دکتر بختیار ماده 5 حکومت نظامی را معلق کرد که بروید و بنویسید. آنچه نوشته شد مدح سید روح الله بود با مبالغاتی در حد جنون در شرح تعداد تظاهرکنندگان و مقتولین و مصدومین... و آن روز که به اصطلاح دیو رفت و فرشته از در درآمد، روزنامه نگارانی که تا دیروز مدح آریامهری می کردند تمام آدمهائی را که می توانستند این فرشته عبوس معمّم را مهار کنند، به زشت ترین وجهی کوبیدند و در مقابل البته امام امت و امامزادههایش را ستودند. بازرگان را حزب توده و چپیهای قلم به دست، آمریکائی و لیبرال خطاب کردند که قادر نیست مسئولیت سنگینی را که رهبر انقلاب به او واگذاشته به درستی انجام دهد. یادتان هست در باب دیدار بازرگان با برژینسکی که با اجازه سید روح الله انجام گرفت چهها گفتند و نوشتند تا آنجا که پیرمرد پاکدل عطای دولت را به لقایش بخشید و رفت. بنیصدر و یزدی و قطب زاده مثلث «بیق» شدند و آقای سید کاظم شریعتمداری به روایت روزنامه مردم و مردمیهای مسلط بر کیهان آن روز، آخوند درباری لقب گرفت که در اندیشه توطئه علیه امام و انقلاب است. جلوتر که آمدیم پیچ انقلاب به دست مسیح مهاجری افتاد تا با کمک مهدی نصیری و دو سه آجان قلم به دست، این بار به جان همه آنهائی بیفتند که در آغاز انقلاب ضمن مداحی امام کبیر، اهل اندیشه و قلم را اگر از طایفه تودهای نبودند تحویل دوستاقبانان ولایت فقیه داده بودند. (از علامه سید هادی خسروشاهی نماینده ولی فقیه در وزارت ارشاد و بعداً سفیر ایران در واتیکان و رئیس دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره نقل شده است که هر بامداد جناب احسان طبری به وزارت ارشاد میآمد، فهرستی از مقالههای منتشر شده در روزنامهها و مجلات را تقدیم میکرد که زیر بعضی از سطرهای آن خط قرمز کشیده شده بود که به معنای ضدانقلابی بودن مطلب بود، بعد هم مطالبی را ارائه میداد که محور آن توطئه ملیون و آزادیخواهان و احزاب ملی و لیبرال و دمکرات علیه انقلاب و امام خمینی و روحانیت اصیل مبارز بود...).
مدتی بعد، حسین جای مهدی را گرفت و حسن بر مسند خفیه نویس دربار معدلت پرور سید علی آقای نایب امام زمان تکیه زد. پیچ انقلاب دیگر رهروانی به جز حسین بازجو و حسن شایان... و حسین سردار و البته آقا مسیح اعور نداشت. اما به محض آنکه دوم خردادی روی داد آنها که مدتی بود یا قلم در غلاف کرده و یا سیاست کنار نهاده و مقاله درباب فواید استغفار و خواص هویج و لایه اوزون مینوشتند، بار دیگر به میدان آمدند آن هم به قصد تسخیر پیچ انقلاب. حکایت دوباره تکرار شد. یادم نمیرود شبی ماشاء الله شمسالواعظین از سوی دو تن از نویسندگانی که به لطف او بر صفحات جامعه نام و اعتبار یافته بودند متهم شده بود که شرف خویش به دراهم معدود شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی فروخته است. آنقدر این دو تند و افراطی سخن میگفتند که گمان می بردی در خانه پدری انقلابی رخ داده و خامنه ای و رفسنجانی در چنگ انقلابیون هستند و حالا شمس قصد دارد آنها را از چنگ خلق نجات دهد. در آن زمان اگر درک درستی از اوضاع در دست بود، هرگز روزنامه نگاران وروشنفکران به طور هم زمان سه جبهه علیه حاکمیت باز نمیکردند. البته من بر این باورم که باید اهل ولایت فقیه را از صدر تا ذیل کنار زد اما این نکته را نیز یاد آور میشوم که با تسخیر نیمه کاره یک سنگر نمیشد. برای فتح قلعه قدرت آن هم با شمشیر چوبی اصلاحات و مرکب کندرویِ سید اردکانی... باری، پیچ انقلاب یکبار دیگر کسانی را با سر بر زمین زد. بعد هم سید علی آقا حلوای اصلاحات را بلعید و حراست از پیچ مربوطه را به حسین بازجو و شرکا واگذار کرد. حسین سردار (صفار هرندی) نیز به وزارت ارشاد رفت تا بر مرده اصلاحات چنان چوب زند که با صوراسرافیل نیز از جا برنخیزد.
شگفتا که یکصد سال پس از مشروطیت، آن دسته از روزنامه نگاران حرفه ای که به خارج آمدند همراه با آنها که در پی نان و نام قلم به دست گرفتند نیز نتوانسته اند از شر پیچ انقلاب خلاص شوند. زبان رایج امروز در رسانههای خارج کشور که ظاهراً سانسور مستقیم درباره آنها اعمال نمیشود (به جز چند استثنا) همان زبان متداول در رسانههای داخلی است. اتهام زدن، به عنف و قهر یکدیگر را خطاب کردن، پرونده سازی برای هم، صفات سلبیه را مثل نقل و نبات نثار هم کردن از ویژگیهای زبان وسایل ارتباط جمعی در داخل و خارج کشور است. احمد احرار اگر چه درباره حکایت پردرد اهالی مطبوعات در دوران پس از انقلاب مشروطیت میگوید، اما تو گوئی حکایت ما را نیز باز میگوید که در نخستین دهه قرن بیست و یکم همچنان مبتلا به مصیبتی هستیم که روزنامه نگاران ابتدای قرن بیستم دچار آن بودند. وقتی به روزهای انقلاب می اندیشم و به یاد میآورم چگونه اغلب اهالی ولایت قلم و اندیشه، مردی آزادیخواه و وارسته و وطنپرست با نگرشی مدرن چون دکتر شاپور بختیار را بیرحمانه مورد حمله قرار دادند، هر آنچه را او میگفت دروغ و فریب و توطئه قلمداد میکردند آن وقت انسانی را که به قول حسنین هیکل روزنامه نگار مصری مانند تیری از اعماق غارهای عصر ارتجاع به دامان قرن بیستم پرتاب شده بود و بر آن بود تا ارزشهای صدر اسلام را جایگزین ارزشهای جامعه مدرن ایران کند، تا آنجا ستودند که ماه به زیر پایش افتاد و دو تار مویش در دل سوره بقره قرآن سبز شد... آری چنین بود که یک صد سال پس از به دار کشیدن و خفه کردن آزادگان اهل قلم در باغشاه، هنوز هم کاسه همان کاسه است و آش همان آش. فقط آشپزها جا به جا شدهاند وگرنه صف آشخورها را که مینگری، همچنان مردمانی را میبینی که فقط به داغی آش و بخاری که از آن بر میخیزد توجه دارند. یک روز کریم پورشیرازی قهرمان می شود و روز دیگر محمد کاظم انبارلوئی سرقبیله آشپزان، امیرانیها را اعدام می کنند، مصباح زادهها در غربت خاموش میشوند امّا بازجویانی که دیروز علی افشاری را در تلویزیون محاکمه میکردند، در مقام رئیس صدا و سیما در لندن و مدیر شبکه انگلیسی زبان، و حسین بازجو بر کرسی رئیس بزرگترین واحد مطبوعاتی کشور تکیه می زنند.
شنبه 9 تا دوشنبه 11 فوریه
خانه تکانی در واشنگتن
هنوز البته ماهها تا پایان دوران ریاست جمهوری پرزیدنت جورج بوش باقی است. ماههائی که می تواند شاهد تحولاتی غیرمنتظره باشد. (با مسئولی در واشنگتن صحبت میکردم که دستی از نزدیک بر آتش دارد، میگفت همین فردا اگر به طور اتفاقی یکی از این موشکهای ریز و درشت سپاه به یک کشتی جنگی آمریکائی برخورد کند و یا یکی از قایقهای تندرو سپاه در یک جنون ناگهانی خود را به یکی از همین ناوچهها و ناوهای متعدد آمریکائی در خلیج فارس بزند و بر اثر انفجار تعدادی ملوان و افسر آمریکائی به قتل برسند، پرزیدنت بوش تردیدی در وارد کردن ضربه ای سخت به ایران به خود راه نخواهد داد. همینطور است برخورد احتمالی بین عوامل سپاه قدس با نیروهای آمریکائی در عراق، مثلاً اگر نیروهای سپاه در حمله به یک پایگاه آمریکائی تعدادی از نظامیان این کشور را به قتل برسانند) با اینهمه نشانههای خانه تکانی را در گوشه و کنار واشنگتن میتوان مشاهده کرد. البته اجازه دهید علیرغم آنکه جام جهاننما در دست ندارم و نیز از رمل و اسطرلاب هیچگونه اطلاعی ندارم، برداشت خود را در باب انتخابات مقدماتی آمریکا عنوان کنم. خیلیها بر این باورند که آقای «اوباما» با درایت و آگاهی وهوشیاری که از خود نشان داده بخت مسلم پیروزی در انتخابات آینده را دارد. شماری نیز میگویند برد خانم کلینتون در انتخابات مقدماتی و سپس انتخابات نهائی در نوامبر آینده قطعی است. من اما با نگاه به تفکر غالب در آمریکا، و عواملی که یک شهروند آمریکائی هنگام رای دادن برای گزینش یک رئیس جمهوری در نظر میگیرد، معتقدم که آقای مک کین شانس بیشتری از دیگر رقبای خود برای پیروزی در انتخابات ریاست جمهوری آینده آمریکا دارد.
فعالان پیر و جوانی که همراه مک کین از ماهها پیش به تکاپو افتادهاند تا اعتماد رایدهنده آمریکائی را جلب کنند آنقدر اعتماد به نفس دارند که همین دیروز در نشستی دو تن از آنان به کابینه دولت مک کین پس از پیروزی احتمالیاش اشاره میکردند و از حضور شخصیتهائی مثل جیمز ولسی رئیس سابق سازمان سیا در وزارت دفاع آینده آمریکا سخن میگفتند.
اما در باب خانه تکانی، باید بگویم عمدهترین خانه تکانی در وزارت خارجه صورت میگیرد. شخصیتی مثل نیکلاس برنز که از سوی دوست و دشمن مورد ستایش و تقدیر قرار دارد جای خود را به سفیر ایالات متحده در مسکو میدهد، که شیوه سرنگونی صدام حسین را تقبیح کرده بود. در بخش ایران وزارت خارجه نیز عملاً همه چهرههای آشنای چند سال اخیر کنار میروند و یا مأموریت تازهای پیدا میکنند. با این همه یک دیپلمات با تجربه آمریکائی میگوید این آمد و رفتها هیچ تأثیری در شکلگیری سیاست خارجی دولت آمریکا ندارد. در واقع حتی اگر دمکراتها هم پیروز شوند اصول کلی سیاست خارجی آمریکا دچار تعدیل و تغییر جدی نخواهد شد. به همین دلیل نیز جناب حسین اوباما که میگوید اگر پیروز شد با احمدینژاد دیدار میکند، بخت پیروزی در انتخابات را نخواهد داشت که هم رنگین پوست است و هم پیشوند حسین را بر صفحه نام خود دارد و هم در اندیشه دیدار با مردی است که از نظر تحلیلگران اینسو کاریکاتوری از هیتلر است. در راهروهای دور و دراز وزارت خارجه آمریکا، زمزمهای را میشنوم که حداقل در گوش من زمزمه تازهای است. بعد از تحریمهای اقتصادی حالا نوبت به تحریمهای سیاسی و بستن راهها به روی اهل ولایت فقیه است.
یک کارشناس وزارت خارجه میگوید: وقتی تحریمها فقط جنبه اقتصادی دارد جمهوری اسلامی میتواند برای مقابله با آن جنس را گرانتر از چین و روسیه و اوکراین بخرد امّا با تحریم سیاسی، حتی چین و روسیه نیز مجبورند از ارتباط مستقیم با رژیم ایران پرهیز کنند. طرحی را اینجا در دست بررسی دارند که اگر آمریکا نتواند موافقت جهانی را با آن جلب کند، خود به طور یکجانبه آن را اعمال خواهد کرد. این طرح شامل یک مقدمه و دوازده بند است، آنچه از طرح میتوانم بیان کنم، موضوع منع سفر رئیس جمهوری، اعضای دولت، معاونین و مدیران ارشد وزارتخانهها و دوایر دولتی به خارج و بایکوت مطلق کردن نمایندگان سیاسی جمهوری اسلامی در خارج است. همچنین بر فهرست سیاه فرماندهان و مسئولان سپاه حداقل 50 اسم دیگر اضافه خواهد شد. هم اکنون هیأتی در آمریکا مشغول بررسی عملکرد بنیاد علوی و ارگانهای وابسته به جمهوری اسلامی در ایالات متحده است. بنیاد در سال گذشته میلیونها دلار به اسم کمک به کارهای فرهنگی و دانشگاهی و مذهبی در اختیار شماری از اساتید، آخوندها، دانشگاهها و مراکز دینی و فرهنگی ایرانی و آمریکائی و کانادائی قرار داده است. زمان حساب پس دادن این افراد و نهادها به زودی فرا خواهد رسید.
مثلثی با اضلاع ناهمگون
2 ـ مثلثی که از چند ماه پیش با دو ضلع نظامی و یک ضلع سیاسی امنیتی با سابقه نیمه نظامی در صحنه سیاسی کشور ایجاد شده بود به سرعت در حال گسست است. از فردای استعفای علی لاریجانی نماینده ولی فقیه در شورای عالی امنیت ملی و دبیر سابق شورا، او به طور پنهانی مذاکراتی را با سردار محمد باقر قالیباف شهردار تهران و سردار سرلشگر دکتر حاجی محسن رضائی دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام دنبال کرد که سرانجام به تشکیل مثلت ناهمگونی منجر شد که هدف تشکیل دهندگان آن، مقابله با احمدینژاد و سست کردن پایههای دولت او بود. در این مثلث قرار بر این بود که لاریجانی به مجلس برود و ریاست فراکسیون قدرتمند سپاه را در مجلس هشتم بر عهده گیرد. قالیباف نامزد ریاست جمهوری و محسن رضائی نیز به عنوان معاون اول رئیس جمهوری برنامههای مبارزاتی خود را از هم اکنون به مرحله اجرا درآورند.
به گمان من عملکرد محسن رضائی و افشاگریهائی که صاحب این قلم در باب خانه شماره 65 خیابان طالقانی جنب میدان فلسطین (کاخ سابق) و ارتباط این ساختمان با بنای شماره 75 در همان خیابان که در اختیار عبدالعزیز حکیم و مجلس اعلای اسلامی عراق میباشد از چهار ماه قبل انجام داد، بخت رضائی را برای ایفای نقشی اساسی در دولت احتمالی قالیباف کور کرد. از سوی دیگر شهردار تهران، با برقراری کانالهای ارتباطی مخفی با اصلاحطلبان و کارگزاران، به بالاگرفتن تردیدهای لاریجانی در مورد بختهای مثلث سیاسی جدید انجامید. بنابر آخرین گزارشها از منابع مورد اعتماد، مثلث مذکور در هفته اخیر دچار گسست اساسی شد و آقای لاریجانی دیداری با محسن رضائی به او یادآور شد اعتقادی به ادامه همکاری با قالیباف ندارد.
در این زمینه باز هم خواهم نوشت.
February 15, 2008 06:24 PM