شد آنکه اهل نظر بر کناره میرفتند...
سه شنبه 1 تا جمعه 4 آوریل
نوشته دکتر داریوش همایون در باب دین دولتی و دولت دینی، و نقش دین در زندگی انسان (مسأله دین نیست، کیهان لندن شماره 1200) به گمان من در عین فشرده بودن، همانقدر دارای اهمیت است که نوشته های اخیر نواندیشان دینی. مقاله ایشان، بدون آنکه قصد ورود به پس پرده نمایش خطرناک و خونینی داشته باشد که نیم پرده اش را پیش از خمینی در ایران و مصر به کارگردانی و اجرای فدائیان اسلام و اخوان المسلمین مشاهده کرده ایم و سید روح الله مصطفوی کامل آن را در دو پرده پاریسی و تهرانی به ما عرضه کرد. اینک اما این نمایش شوم در دو وجه اسلام ناب انقلابی محمدی ولایتی شیعه، و اسلام ناب سلفی سنی طالبانی بن لادنی، از جاوه تا تیمبوکتو بر صحنه است
حالا اینترنت و ماهواره نیز در خدمت است پس چه باک که پیام این نمایش را هر لحظه میتوانی با فشردن یک تکمه و یا ریموت کنترل بشنوی و ببینی.
گفتم مقاله دکتر همایون ارزش و اعتباری بیش از آنچه به ظاهر مینماید دارد. رژیم دیرگاهی عاشقان فرهنگ و تمدن ایران زمین و دلبستگان به میراث سی قرنه و نه فقط سیصد ساله از صفویان به بعد (و بعد از انقلاب تنها از 15 خرداد تا فرود آقا در مهرآباد) را با این اتهام که ضد دین و مرتد و کافر هستند از منزلگاه معارضان نظام ولایت فقیه، در جایگاه ضدیت با دین و اعتقادات مردم، نشانده بود. در این سالها، هم از باور توده و البته هم از خطای شماری از ما مخالفان، به خوبی بهره برداری کرد. از یکسو دینمداری مزورانه را با چاشنی خرافه ترویج کرد و از سوی دیگر واکنشهای عصبی و انفعالی بعضی از مخالفان را که به جای زدن به ریشه جاعلان و منافقانی که دین را نیز چنان که تاریخ و فرهنگ و هویت ایرانی، مصادره کرده بودند و آن خدای عاشق و ستایشگر مهر و بخشاینده را در پستو نهان، و مکار قاصم جبار شکنجه گر بیرحم را به جای او نشانده بودند، به روی باور مردم شمشیر میکشیدند، در ابعادی گسترده روز و شب از دستگاههای نقلی تصویر و صوت و بر صفحه جراید دارالخلافه عرضه کرد که خلایق بنگرید اگر ما برویم اینها میآیند تا ریشه مذهب و دین را بخشکانند. همایون در کوتاهترین عبارات، گریبانشان را میگیرد که ما را با دین مردم کاری نیست، بلی، آن باورها و اعتقاداتی که دیرسالی با زندگی و عادات ایرانیان آمیخته شده هرگز مورد اعتراض روشن اندیشان ایران دوست نیست و نخواهد بود، اعتراض متوجه حکومتی است که دین را به ابرازی برای بقای خود و تحقق اهدافش، مصادره کرده است. برای رژیمی که سیاستش عین دیانتش است، اعتقادات دینی مردم تا آنجا اعتبار دارد که ماشین رژیم ولایت فقیه را روشن نگاه دارد، روزی که دین اسباب زحمت شود سرنوشت دینمدار واقعی همان میشود که در مورد آیت الله شریعتمداری شد، در مورد علامه رضا صدر و سید محمد روحانی و مهدی حائری یزدی شاهدش بودیم. مگر سید کاظمینی بروجردی چه میگوید که چنانش شکنجه کرده و میکنند که آن راست قامت سمین اینک فروشکسته انسانی است که درد از سر و رویش میبارد. کاظمینی میگفت «باورهای ما عین دیانت ما است. ما نمیخواهیم دینمان را به سیاست آلوده کنیم. ما ولایت فقیه را یک بدعت میدانیم و خواستار آن هستیم که روحانیت به مسجد و مدرسهاش بازگردد و سیاست و دولتمداری را به اهلش واگذارد... این آقایان با بلائی که بر سر دین آورده اند شمار کثیری از مردم را از دین زده کرده اند و در عین حال با سست شدن این اعتقادات با جامعه ای هُرهُری مذهب روبرو هستیم که دیگر هیچ خط قرمزی ندارد...».
دکتر همایون به درستی میگوید: «مردم ما مشکلی با دین ندارند، مسأله سیاسی است مانند همیشه...».
آن هفته درباره کار سترگ استاد مجتهد شبستری و دکتر عبدالکریم سروش در غبارروبی از دین و رفع مصادره از مذهب و ارائه تعبیری تازه از وحی و جایگاه کتاب آسمانی مسلمانان نوشتم. باید این هفته یادآور میشدم که در این سو نیز اهل خرد بیکار ننشتهاند. کار همایون را ارج بنهیم.
مقتدی صدر: بودن یا نبودن، مسأله این است1ـ
از همان فردای سرنگونی صدام حسین، رژیم ولایت فقیه با همه توان و بسیج امکاناتی که افزایش بهای نفت روز به روز ابعادش را فزونتر و گسترده تر کرده است، حرکت به سوی پنجه انداختن و بلعیدن عراق را آغاز کرد.
نگاهی سریع به عملکرد ارگانهای مختلف رژیم از یک سو و جای وابستگان رژیم در کیان سیاسی پر از تناقض و نیمبند عراق، آشکار میکند که استراتژی رژیم در عراق، با دو هدف پیریزی و دنبال شده است.
نخست جلوگیری از برپائی یک نظام فدرال غیردینی، (بدون آنکه معنای غیردینی، ضد دینی و یا حتی لائیک بودن را افاده کند) مردمسالار در همسایگی ایران، و همزمان تلاش برای برقراری نظام شبه ولایت فقیه حداقل در بخشهای جنوبی عراق که شیعیان دارای اکثریت هستند.
کسانی که بهر نحو در تحقق این دو هدف مانعی به شمار میرفتند به عنوان دشمن هدف ماشین جهنمی ترور فیزیکی و اگر ممکن نبود ترور شخصیت قرار گرفتند (و هنوز هم). دکتر ایاد علاوی دولتمردی که میتوانست هم عامل وحدت و همبستگی همه طوایف و مذاهب در عراق باشد و هم دارای شخصیت و توان و سابقه سیاسی کافی و لازم برای تأسیس یک نظام مردمسالار فدرال غیردینی بود، در دوران نخست وزیری لحظه ای از توطئه های رژیم در امان نبود. و امروز نیز پس از کشف دهها توطئه قتل او، رژیم میکوشد با همه توانش راه بازگشت او را به ریاست دولت ببندد.
شخصیتهای شیعه دیگری چون نوری بدران (وزیر کشور سابق) حازم شعلان (وزیر دفاع که پرونده دزدی و سوءاستفاده برایش ساختند چون سخت در برابر عوامل جمهوری اسلامی ایستاده بود) در میان سیاستمداران و آیت الله سعید الحکیم و آیت الله سید حسین اسماعیل صدر و حجتالاسلام ایاد جمال الدین (عضو پارلمان در فراکسیون العراقیه دکتر علاوی و روحانی سکولاری که میگوید عنوان دینی و قرآن را بیرون در پارلمان میگذارم و در آنجا با عرف و قانون سر و کار دارم نه با شریعت) و آیت الله حسنی و آیت الله یعقوبی رهبر حزب فضیلت و نیز آیت الله المالکی که از قم علم مخالفت با مداخلات جمهوری اسلامی و آلوده شدن علما به سیاست را برداشته است از جمله مخالفان سرسخت رژیم ولایت فقیه در میان روحانیون عراق هستند. رژیم با هزینه کردن بیش از سیصد میلیون دلار در انتخابات عراق که توسط دکتر علاوی در کمال آزادی برگذار شد، رأی توده های شیعه و عوامزدگان مفلوک را خرید و ائتلاف شیعه را که در یک شعبده بازی رسوا به کارگردانی عبدالعزیز حکیم رئیس مجلس اعلا و هادی العامری (سرتیپ سابق سپاه بدر که چون بعضیشان حتی زبان عربی را بهخوبی صحبت نمیکردند و خیلی سریع وارد دستگاههای حکومتی از جمله پلیس و ارتش و نیروهای امنیتی شدند، فرمانده آن واژه سپاه را کنار بدر برداشته و به جای آن سازمان گذاشت. مضحک آنکه سپاه بدر که جناح نظامی مجلس اعلا بود در انتخابات به عنوان یک حزب مستقل 15 کرسی در پارلمان سهمیه گرفت) برپا شده بود به قدرت رساند. منطقاً انتظار این بود با به قدرت رسیدن وابستگان رژیم و تقسیم وزارت خانه ها بین سرسپردگانی از نوع بیان باقر صولاغ جبر (وزیر کشور در حکومت ابراهیم الجعفری و وزیر دارائی در دولت نوری المالکی) رژیم دست از بازی خونین و سیاست منافقانه خود برخواهد داشت، اما چنین نشد بلکه تمام تلاش رژیم اخلال در عملکرد حکومت ائتلافی جعفری و پس از او در جهت از هم گسستن رشته های نازکی که گروههای شرکت کننده در دولت را اعم از شیعه و سنی و کرد به هم پیوند میداد، در دولت نوری المالکی، تمرکز یافت. نکته قابل توجه اینکه مقتدی صدر با توجه به مخالفت ریشه دارش با روحانیون ایرانی الاصل عراق و در رأس آنها آیت الله سیستانی و دشمنی خونین با خاندان الحکیم که منشاء در مخالفت محمدباقر حکیم با پدرش سید صادق صدر داشت، در آغاز برشدنش موضعی مخالف ایران گرفت. اما در سفری به ایران در سالروز مرگ آیت الله خمینی، 5 میلیون دلاری که از هاشمی رفسنجانی گرفت، زبانش را بست بعد هم این سپاه پاسداران بود که افراد چاقوکش و جنگ ندیده او را در هیأت جیش المهدی آموزش میداد. پیش از این نوشته ام که جیش المهدی یک نیروی شبه نظامی با ایدئولوژی دینی واحد نیست بلکه با سقوط رژیم صدام، جنایتکارانی که او در ماه آخر حکومتش از زندان ابوغریب آزاد کرد و 70 درصد آنها مجرمین شیعه بودند با پرونده هائی در چاقوکشی، سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، باجگیری و... اغلبشان راهی حلبی آباد مدینه صدام (شهرک صدر امروز) شده بودند در نخستین موج پیوستن به ارتش مهدی، زیر پرچم مقتدی رفتند. در کنار اینها دو سه هزار طلبه و ملای جوان، به همراه جمعی از جوانان متعصب شیعه که در بین آنها تعدادی تحصیلکرده نیز به چشم میخورد، به مقتدی پیوستند.
رژیم همزمان با رساندن اسلحه و پول به نیروهای بدر و بخشی از میلیشیای حزب الدعوه، به آموزش صدها تن از افراد جیش المهدی پرداخت. از آنجا که مجلس اعلا و حزب الدعوه و جناحهای نظامیشان دولت را دردست داشتند به مرور با توجه به امکانات مالی گستردهای که در عراق در اختیارشان قرار گرفت، تبعیت آنها به طور طبیعی از نظام ولایت فقیه کمرنگتر شد و به جز شماری از آنها که تا خرخره در گنداب نوکری رژیم فرو رفته بودند حتی عبدالعزیز حکیم نیز پس از آنکه مورد استقبال پرزیدنت بوش در کاخ سفید قرار گرفت و این شایعه را که رژیم ایران در ابتلای او به سرطان نقش داشته است پذیرفت، کوشید دامان خود را از چنگ رژیم رها کند. فرزند او عمار که روزی نور چشم آیتالله خامنهای بود نیز ترجیح داد بر آستان شیوخ حاشیه خلیج فارس که دستی پرکرامتتر داشتند، سر بساید.
ماجرای نوری المالکی از این هم فراتر رفت، او که از ابتدا دل خوشی از رژیم ایران نداشت، در مقام نخست وزیر به دفعات استقلال رأی خود را آشکار کرد و در سفر به ایران نیز با شهامت بسیار به آقای خامنه ای گفت دست از سر ما بردارید. بعد هم در هر نوبتی که عوامل رژیم توسط نیروهای آمریکائی دستگیر میشدند، او اعتنائی به اعتراضهای رژیم نمیکرد و همواره یادآور میشد؛ مأمور و جاسوس به عراق نفرستید تا دستگیر نشوند.
در این مدت رژیم از یکسو تقویت واحدهای خودی در جیش المهدی را در دستور کارش قرار داد و از سوی دیگر ایجاد گروههای جدیدی که تبعیت مطلق از سپاه و سپاه قدس میکردند و بعضاً تحت فرماندهی افسران سپاه قرار داشتند.
هنگامی که سردار سرتیپ سعید باغبان از افسران سپاه قدس به عنوان سرکنسول به بصره اعزام شد، در کنسولگری رژیم ستادهای اطلاعات، تجسس، لجستیک و عملیات تحت اداره افسران سپاه برپا شد. از همین ستادها آدمکشانی در هیأت حزب الله، ثارالله، فدائیان ولی امر (خامنهای) سربازان عاشورا و چند گروه دیگر در بصره و مدینه الصدر سر بلند کردند. این افراد در کنار واحدهای سپاه المهدی آسایش و خواب راحت از چشمان مردم بصره ربوده بودند. بصره که روزگاری پایتخت فرهنگ و هنر عراق نام داشت در دست این اوباش آدمکش متعصب به مدینه العزا (شهر عزا) تبدیل شد. دریدن شکم زنان باردار که متهم به زنا شده بودند (همسران بسیاری از این زنان پیش از آنکه شاهد تولد فرزندان خود باشند به دست افراد جیش المهدی و متحدانشان به قتل رسیده بودند) اسید پاشیدن به دخترانی که حجابشان کامل نبود، سر بریدن مسیحیان، صائبه، پزشکان، اساتید دانشگاه، دانشجویان و هنرمندان از جمله اعمالی بود که این گروهها همه روزه در بصره مرتکب میشدند. اگر حضور آقای سیستانی در نجف و مقاومت علما و مردم کربلا نبود در این دو شهر نیز چنین میکردند. به مرور این اوباش با خروج نیروهای انگلیسی از شهرهای شیعه جنوب پایگاههائی نیز در العماره، الناصریه، الکوت، الدیوانیه، و کوفه بر پا داشتند.
در مدینه الصدر، افراد آموزش دیده جیش المهدی، با وارد کردن هزاران قطعه سلاح از جمله خمپاره اندازهای مینی کاتیوشا 107 میلیمتری و ایران 110 و فجر و RPG7 و این آخریها بمبهای هوشمند کنار جاده ای و موشکهای ضد تانک، آماده میشدند تا هنگام دریافت فرمان آتش، منطقه حفاظت شده سبز بغداد را مورد یورش قرار دهند. آمریکائیها با دستگیری سردار سرتیپ فرهادی معاون عملیات سپاه قدس در سلیمانیه و یک دوجین دیگر از افراد سپاه و امنیت خانه مبارکه سیدعلی آقا، طرحهای رژیم را یکی بعد از دیگری خنثی و شمار زیادی از عوامل رژیم را به قتل رساندند و یا دستگیر کردند. مقتدی وحشتزده بعد از دستگیری یکی از وابستگانش که در مقام معاون وزیر بهداشت به همراه افرادش در آمبولانسهای وزارت، سنیها و مخالفان رژیم ایران و مقتدی صدر را که در خیابانها و حتی بیمارستانها دستگیر میکردند به قتل میرساندند و اجسادشان را اغلب مثله شده در رود دجله و یا بیابانهای اطراف بغداد میانداختند، به ایران گریخت تا آنطور که دستیارانش میگفتند شش ماهه (لابد در کلاس کنکور سید کاظم حائری) آیت الله شود. (عین گفته های شیخ خزرجی چنین بود: حضرت سید مقتدی به قم رفته اند تا زیر نظر فضلای حوزه دروس حوزوی را تا مرحله اجتهاد شش ماهه تمام کنند که با توجه به نبوغ خداداد و دانش ایشان این امر شاید زودتر از شش ماه تحقق پیدا کند. ایشان سپس به عراق باز میگردند تا حوزه را از دست غیرعراقیها درآورند. ـ و البته منظور او در درجه اول آقای سیستانی و بعد بشير النجفی پاکستانی و فیاضی افغان بود ـ) در قم کاظم حائری که از سرسپردگان سیدعلی آقا ولی فقیه است، مقتدی را چنان تحت سلطه قرار داده که بدون اجازه استاد آب نمیخورد. اما گاهی نیز حرفهائی از دهانش میپرد (مثل مصاحبه اش با غسان بن جدود در تلویزیون الجزیره که طی آن گفت به آقای خامنه ای پارسال نصیحت کردم در عراق مداخله نکند) با اینهمه رژیم با آوردن مقتدی به قم عملاً او را در اختیار دارد. همانجا نیز زنش داده اند. (به عماد مغنیه تروریست لبنانی نیز زن داده بودند منتها در مشهد.) یعنی مقتدای بیست و نه ساله یک زن در نجف دارد، یکی در ایران، تعداد صیغه هایش نیز لاتعدو لاتحصی است. همین صدر فتوائی دارد که در آن جواز متعه جمعی را داده است. به این ترتیب که در صورت اضطرار خواهران زینب مشترکاً در یک مکان، متعه برادران جیش المهدی میشوند و صداقشان را نیز عندالورود مطالبه میکنند.
به هر رو عملیات اخیر ارتش، نیروهای پلیس و امنیتی عراق علیه مواضع جیش المهدی و دیگر اوباش تفنگ به دست در بصره و دیگر شهرهای جنوبی عراق، با چند هدف انجام گرفت (پیش از این عملیات استاندار بصره آقای وائلی سرکنسول ایران را متهم به طراحی توطئه قتلش کرده بود) نخست پاکسازی این شهر و کسب رضایت و حمایت مردم در انتخابات انجمنهای شهر و روستا و در پی آن انتخابات پارلمان آینده، و نیز تسخیر پایگاههای نیروهای وابسته به مقتدی صدر و البته نوکران جمهوری اسلامی، و جالب اینکه نیروهای بدر و حزب الدعوه نیز در این عملیات علیه صدریها شرکت داشتند. (هفته آینده داستان میانجیگری رژیم و دیدار هادی العامری و علی الادیب را در قم با مقتدی صدر باز میگویم.)
شنبه 5 تا دوشنبه 7 آوریل
آ
قای دکتر هوشنگ امیراحمدی که دیرگاهی است تشکیلاتی را در آمریکا برای پیوند دادن رژیم ولایت فقیه با آمریکا برقرار کرده و مدتها در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی و یک چند در دوران خاتمی کوشید ابرهای کدورت را بین دو طرف با نقل وعده هائی به هر دو از میان بردارد، ماه پیش سفری بعد از ده سال دوری به ایران داشت. من از سفر او باخبر بودم. در بازگشت نیز تلفنی با من صحبت کرد. او حداقل این شهامت را دارد که کارش را علنی انجام دهد. در تلویزیون صدای آمریکا نیز حاضر شدو کلی در حسنات تحفه آرادان سخن گفت. آنچه مرا به نوشتن این چند سطر واداشت نحوه برخورد و یادآوری سفر او توسط غلامحسین الهام وزیر دادگستری و سخنگوی دولت احمدینژاد است. الهام هفته گذشته در پاسخ به سؤال خبرنگاری که از ملاقات امیراحمدی با احمدی نژاد پرسیده بود گفت: «این فرد ـ یعنی امیراحمدی ـ در ایران گفتگوئی با رئیس جمهوری نداشته است.».
فکرش را بکنید، انسان خود را در معرض ملامت و انتقاد و حمله حتی دوستان خود قرار دهد برای اینکه به آب و آتش بزند تا با تحفه آرادان و ثمره هاشمی دیدار کند. و بعد سخنگوی دولت حتی حاضر نشود نامش را بر زبان آورد و از او با عنوان «این فرد...» یاد کند.
واقعاً این سفر ارزش آن را داشت که اهل ولایت فقیه چنین با تحقیر از انسان یاد کنند؟ این فرد، این شخص... آیا میهمان احمدی نژاد اسم نداشت و به عنوان این فرد و این شخص با مشاور ارشد او ثمره هاشمی ملاقات کرد؟
April 11, 2008 07:56 PM